به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 104 ، بهمن ماه 1386 

 

پیام  فدایی: آنچه در زیر ملاحظه می کنید، مبحثی تئوریک از بخش پایانی کتاب "در جدال با خاموشی" (تحلیلی از زندانهای رژیم جمهوری اسلامی در دهه 60) می باشد که به جهت دامن زدن هر چه بیشتر به مبارزه تئوریک بر علیه ایده های انحرافی در این زمینه، مبادرت به چاپ آن کرده ایم.

 

اشرف دهقانی

 

"ایدئولوژی" و توجیه جنایت (2)

 

در اینجا به نکته مهمی نیز باید توجه نمود. با پذیرش این امر که هر ایده  و ایدئولوژی بر یک پایه مادی استوار است که موجودیتش با آن پایه می‌تواند مطرح باشد  باید دید که عملکرد و تأثیر گذاری یک ایده و یا ایدئولوژی در روند قضایا را به طور مشخص چگونه باید توضیح داد! این بحث از آنجا اهمیت دارد که در واقعیت امر ایده‌ها و هر ایدئولوژی از طریق انسان‌هائی که حامل آن‌ها هستند (چه خود به آن آگاه باشند و یا نباشند) عملکرد کاملاً بارز خود را داشته و در چگونگی پیشبرد امور نقش بسیار مهمی ایفاء می‌کنند. در این رابطه باید به این واقعیت توجه داشت که هر طبقه‌ای در جامعه دارای منافع طبقاتی خاص خود است که آن را با زبان ايدئولوژیکی مخصوص به خود بیان می‌کند. به زبانی دیگر می‌توان گفت که هر طبقه‌ای از ایدئولوژی معینی پیروی می‌کند که آن را در جهت تأمین منافع خود در جامعه به کار می‌گیرد. به همین خاطر نیز هر طبقه‌ای می‌کوشد با نفوذ ایدئولوژی خود در کل آحاد جامعه و همراه کردن آن‌ها با خود قدرت خویش را افزایش داده و در نهایت قدرت سیاسی را در جامعه به کف آورده و یا آن را حفظ نماید. ما این را به طور آشکار در عمکرد نمايندگان سياسی هر يک از طبقات و اقشار اجتماعی شاهدیم که همواره می‌کوشند ايدئولوژی و یا درواقع  نظرات و افق‌های دید ناشی از ایدئولوژی خود را در بین مردم تبلیغ نموده و اشاعه دهند. مسلم است که برای پیشاهنگان انقلابی طبقه کارگر نیز ضرورت تبلیغ و ترویج ایده‌های کمونیستی و کوشش در ارتقای سطح آگاهی انقلابی توده‌ها از همین زاویه مطرح است. مثلاً وقتی رفیق مسعود احمدزاده در قسمتی از کتاب خود از ضرورت "نقب زدن به قدرت تاریخی توده‌ها" و از کشیدن توده‌ها به طور هرچه وسیعتر" به میدان مبارزه واقعی و تعیین کننده" صحبت می‌کند و در همین رابطه با الهام از گفته‌ای از مارکس می‌گوید: "هرگاه آگاهی انقلابی توده‌ها را فرا گیرد بر زمینه شرایط مادی توده‌ها، به یک نیروی مادی عظیم تبدیل خواهد شد، تنها نیروئی که قادر است جامعه را دگرگون کند"(4) همین امر را در نظر دارد. سخن فوق، سخنی بسیار داهیانه و دارای مفهوم بسیار عمیقی است. از یک طرف می‌دانیم که ایده‌های انقلابی منعکس کننده منافع اقشار و طبقات پیشرو جامعه می‌باشند (به همین خاطر از آن‌ها با لفظ "انقلابی" - در مقابل ارتجاعی- یاد می‌شود) و از طرف دیگر می‌بینیم که این ایده‌ها - که بدون وجود طبقات انقلابی در جامعه نمی‌توانستند وجود داشته باشند- خود عملکرد داشته و با نفوذ در توده‌ها می‌توانند آن‌ها را به حرکت در آورده و به جنبش انقلابی بکشانند ، یعنی از این طریق خود به واقع به نیروی مادی تبدیل می‌شوند. بر این اساس می‌توان از مارکسیسم - لنینیسم به عنوان يک ایدئولوژی سخن گفت. ایدئولوژی‌ای که موجودیتش را از طبقه کارگر اخذ نموده و منافع این طبقه را منعکس می‌کند. مارکسیسم- لنینیسم ایدئولوژی‌ای است که اشاعه‌ آن در جامعه و نفوذش در ميان کارگران و زحمتکشان باعث عملکردهای انقلابی از طرف آنان در جهت تامين منافعشان خواهد شد و از آنجا که طبقه کارگر طبقه‌ای است که پيشرفت و تعالـی کل جامعه و اساساً رهائی بشريت از شرايط نکبت‌بار کنونی به قدرت‌يابی او بستگی دارد، منافع این طبقه در حقیقت منافع کل بشریت است. آگاهی به این امر و اشاعه آن در جامعه خود می‌تواند توده‌های هر چه بیشتری را به سوی طبقه کارگر و قبول رهبری او در جنبش بکشاند. درست به همین خاطر است که تبلیغ و ترویج ایده‌های کمونیستی یک وظیفه انقلابی را در جامعه تشکیل می‌دهد.... در وجهی دیگر، اگر با چنان منطق و آگاهی به عملکردهای رژیم جمهوری اسلامی توجه کنیم، خواهیم دید که این رژیم نیز با کوشش در نفوذ دادن ایدئولوژی اسلامی خود در بین توده‌ها، در جهت تحکیم سلطه خویش و تامین منافع طبقه مرتجعی که نمایندگی سیاسی آن را به عهده گرفته است، حرکت می‌کند. درست از این منظر می‌توان و باید بر نقش ارتجاعی ایدئولوژی اسلامی رژیم حاکم در استقرار نظم کنونی در جامعه ایران تاکید ورزید و متوجه بود که این ایدئولوژی نیز به مثابه یک عامل روبنایی در چگونگی پیشبرد امور و عملکردهای جمهوری اسلامی چه در زندان‌ها و چه در کل جامعه کاملاً تاثیر گذار بوده و حتی در شکل و شمایل و به طور کلی در چگونگی آرایش "نظم" حاکم بر جامعه نقش کاملاً بارزی داشته است . نقش ایدئولوژی، درست در این چارچوب در رابطه با حفظ و تامین منافع طبقاتی مطرح می‌باشد.

 

از بحث فوق به چه نتایجی می‌توان رسید. همانطور که ملاحظه شد کمونيسم علمی با طبقه کارگر و ايدئولوژی‌های ديگر با تعلقات اجتماعيشان موجوديت دارند و بر این اساس می‌توانند نقش و عملکرد خاص خود را داشته و بر روندهای اجتماعی تأثیر بگذارند. چنین است که اگر فردی با جذب ایدئولوژی کمونیستی و پذیرش نظرات کمونیستی به عملکردهای انقلابی می پردازد، به همان ترتیب و به گونه‌ای که مثلاً در دهه 60 شاهد بودیم عکس آن نیز صادق است. در این دهه دیدیم که افرادی که در شرایط معینی شدیداً در معرض تبلیغات ایدئولوژیکی رژیم جمهوری اسلامی قرار داشتند چگونه در محضر همین رژیم به جلادان و جنایت کاران حرفه‌ای تبدیل شدند؛ به گونه‌ای که ارتکاب به اعمال شدیداً وحشیانه در حق توده‌های مردم – از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان و کودک - را به عنوان "فریضه دینی" خود پذیرفته و آن اعمال را با اسلام مورد قبول خود توجیه می‌نمودند. یا دیدم که آن‌ها به کسانی تبدیل شدند که در جبهه‌های جنگ، پیشبرنده خواست رژیم شده و " کلید بهشت" در دست به سوی نوشیدن شربت "شهادت" شتافتند! از عملکردهای مجریان اوامر رژیم جمهوری اسلامی باز هم مثال‌های کاملاً ملموسی در این رابطه قابل ذکر می‌باشند. می‌توان حزب الهی‌هائی را مثال زد که در همان ابتدای روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی توسط آخوندهای دست اندر کار حکومتی برای حمله به نیروهای انقلابی و مردمی بسیج شدند. در این مورد در حاليکه بايد نقش رژیم در تامين معیشت اینان و چشم اندازی که  برای زندگی آینده آنها و یا خانواده‌شان ایجاد کرده بود را در نظر داشت در همان حال بايد آن نیروی معنوی‌ای را شناخت که باعث می‌شد که حزب الهی‌ها با وحشی گری هرچه تمامتر نسبت به نیروهای مبارز عمل نمایند. اين نیروی معنوی همانا نیروی آن ایدئولوژی ارتجاعی بود که افراد مذکور تحت عنوان حزب‌الله در مکتب آخوندهای حکومتی فرا گرفته بودند. ایدئولوژی‌ای که سرکوب هر چه خشونت بارتر توده‌های مبارز را تحت عنوان انجام یک وظیفه دینی برای آنان تعیین کرده بود، ایدئولوژی‌ای که در خدمت تأمین منافع دشمنان توده‌ها قرار داشت و در واقعیت امر ایدئولوژی طبقه حاکم بود. برای چنین نیروهای مجری سیاست‌های رژیم، نوحه‌ها، قران خوانی‌ها و به طور کلی آوازهای مذهبی و انواع دیگر تبلیغات سیاسی- مذهبی رژیم غذای روحی تهیه کرده و مشوق آن‌ها در "کار" خود بودند. اما، این "کار خود" در واقع چیزی جُز همان پیشبرد سیاست‌های رژیم جمهوری اسلامی جهت تأمین منافع امپریالیست‌ها و سرمایه‌داران وابسته نبود که این افراد چه به آن آگاه بودند وچه نبودند در آن جهت عمل می‌نمودند. این موضوع را اگر در رابطه با بحث دولت دنبال کنیم متوجه می‌شویم که معمولاً کسانی که قادر نيستند رابطه بين زمينه‌ها و الزامات مادی حرکات و برخوردهای يک دولت را با پوشش ايدئولوژيکی‌ای که اين دولت رسماً به خود گرفته است درک کنند، ايدئولوژی را بدون آن زمينه‌ها و الزامات مادی در نظر می‌گیرند. اما ایدئولوژی بدون پایه مادی خود دارای ذاتی مستقل نیست. بنابراین تمام کسانی که همه جنایت‌ها و اعمال خشونت بار رژیم جمهوری اسلامی را با تکیه صرف روی ایدئولوژی اسلامی این رژیم توضیح می‌دهند و به عبارت دیگر عملکردهای خونبار جمهوری اسلامی را صرفا ناشی از اعتقاد این حاکمین به "اسلام" قلمداد می‌کنند، در واقع برای "اسلام" جمهوری اسلامی بمثابه ایدئولوژی این رژیم، بدون در نظر گرفتن پایگاه مادی آن، ذاتی مستقل قائل می‌شوند. به همین خاطر چنین افرادی قادر نیستند توضیح دهند که در دهه 60 چه الزامات معینی و  پیشبرد چه اهداف و مقاصد عینی و در خدمت تأمین چه منافعی باعث شد که جمهوری اسلامی "نظمی" را با خشونت و قهر ارتجاعی به مردم ما تحمیل نماید! بر چنین اساسی است که باید گفت تحليلـی که واقعيتهای زندان‌های دهه ۶۰ را صرفاً با استناد به ايدئولوژی اسلامی رژيم جمهوری اسلامی تئوريزه می‌کند، بر پايه عينی و علمی استوار نيست. چرا که ايدئولوژی اساساً تنها پوشش و لوائی است که عملکردهای يک نيروی سياسی را در خدمت تامين منافع مادی طبقه خاصی توجيه کرده و توضيح می‌دهد و بدون پايه مادی خود موجوديت مستقلـی ندارد که بتوان آنرا علت يا عامل بوجود آمدن اين يا آن پديده اجتماعی ناميد. جلوه دادن "ايده" (در اينجا اسلام) به جای "ماده" (در اينجا استثمارگران به همراه سيستم اقتصادی-اجتماعی ظالمانه‌ای که در ايران حاکم است) به عنوان منشاء و عامل يک "پديده" اجتماعی (در اينجا شکنجه و چگونگی آن در زندان‌های جمهوری اسلامی) به واقع به مفهوم تبليغ بدترين و رسواترين نوع ايده‌آليسم می‌باشد. روی این موضع می‌توان اندکی بیشتر تأمل نمود، به این نحو که اگر اين جمعبندی – که آخرين دستاوردهای دانش بشری مؤيد آن است - را ملاک برخورد خود قرار دهيم که "ماده مقدم بر ايده و عين مقدم بر ذهن است"، می‌بینیم که آنوقت ديگر مجاز نيستيم که عملکردهای رژيم جمهوری اسلامی در زندان‌های دهه ۶۰ را از روی اعتقادات و ايده‌هائی که گردانندگان رژيم جمهوری اسلامی مدعی پايبندی به آن‌ها هستند، توضيح دهيم و مجاز نيستيم دليل واقعی سيطره آن شرايط خونبار در زندان‌های دهه ۶۰ را صرفاً در ايدئولوژی اسلامی مورد قبول حکومت جستجو کنيم؛ و به جای آنکه اسلام  را ابزاری مناسب در دست حکومتيان برای توجيه اعمال جنايتکارانه‌شان بدانيم، بطور وارونه اعتقاد آن‌ها به اسلام را دليل آن جنايتها جا بزنيم. در حقيقت کسانی که دلايل زمينی را گذاشته و ادعاهای "آسمانی" رژيم جمهوری اسلامی را ملاک تحليلهای خود از عملکردهای اين رژيم قرار می‌دهند، تنها خود را در چنبره اوهام و خيال‌پردازی اسير می‌سازند. در حاليکه در سايه نگرش با دید ماترياليستی به واقعيتها می‌توان ديد که ايده‌ها و نظراتی که در آن زمان از زبان سردمداران رژيم مطرح می‌شدند و عملکردهای متعاقب آن ایده‌ها و نظرات، تنها در خدمت تأمین منافع مادی معينی قرار داشته و پیشبرد اهداف کاملاً زمینی را تعقیب می‌نمودند. منظور از منافع مادی معین نیز همانطورکه اشاره شد همانا منافع امپریالیست‌ها و سرمایه‌داران وابسته ایران است که رژیم جمهوری اسلامی به مثابه دولت جديد این نیروهای استثمارگر سعی کرد با  برقراری مجدد نظم اقتصادی- اجتماعی سرمایه‌داری وابسته (که در شرایط انقلابی آن زمان از طرف توده‌ها متحمل ضرباتی گشته بود) و تحکیم آن (البته با ادعای رواج "اسلام" و پیاده کردن "اسلام ناب محمدی" در جامعه)، منافع امپریالیست‌ها و سرمایه‌داران وابسته  را در ایران تأمین نماید.

 

نادیده گرفتن حقایق فوق  و به طور مشخص عدم توجه به این امر که ایده‌ها دارای سرمنشاء مادی بوده و خود در واقع انعکاس یک واقعیت عینی می‌باشند می‌تواند باعث آن شود که عملکرد ایده‌ها مستقل از کل واقعیاتی که آن‌ها را بوجود آورده اند در نظر گرفته شده و در نهایت این طور به نظر برسد که گویا این ایده‌ها هستند که تاریخ را می‌‌سازند. اتفاقاً آنجا که فلاسفه ایده آلیست، "ایده" را سازنده جهان تصور می‌کردند درست همین واقعیت را نمی‌توانستند درک کنند که ایده‌ها که خود بازگو کننده و انعکاس دهنده منافع طبقاتی معینی می‌باشند خارج از وجود آن طبقات موجودیت نداشته و نمی‌توانستند و نمی‌توانند دارای ذات مستقل باشند. در این مورد مارکس با صراحت مطرح می‌کند: " اسلوب دیالکتیکی من نه تنها از بیخ با اسلوب هگلی تفاوت دارد بلکه درست نقطه مقابل آن است. در نظر هگل پروسه تفکر که حتی وی آن را تحت نام ایده (Idee) به شخصیت مستقلی مبدل کرده، دمیوژ- یعنی خالق- واقعیت است، و در واقع خود مظهر خارجی پروسه نفس بشمار آمده است. به نظر من بعکس پروسه تفکر بغیر از انتقال و استقرار پروسه مادی در دماغ انسان چیز دیگری نیست. (demiurge اشاره است به اصطلاح خاص فلسفه افلاطون برای خداوندی که آفریننده مُثُل است)"٭

 تنها مارکس و انگلس بودند که ضمن توضیح این امر که "تولید و تجدید تولید زندگی واقعی"، "عامل تعیین کننده نهائی در تاریخ" می‌باشند، رابطه بین روبنا و زیر بنا و ایدئولوژی با پایگاه طبقاتی خود را به طور علمی تشریح نمودند. این موضوع در بسیاری از آثار مارکس و انگلس تشریح و توضیح داده شده است. در مانیفست کمونیست نیز در تقابل با چنان تفکرات ایده آلیستی است که به طور اساسی مطرح می‌شود: "...تولید اقتصادی و سازمان اجتماعی هر عصری از اعصار تاریخ که بطور ناگزیر از این تولید ناشی می‌شود بنیاد تاریخ سیاسی و فکری آن عصر را تشکیل می‌دهد".

 

در پایان اجازه دهید سئوالی که در آغاز عنوان شد را مجدداً مطرح کنیم : چرا شرایطی که رژیم تازه‌ استقراريافته جمهوری اسلامی در سال‌های۶۰ در زندان‌های خود برقرار نمود از وضعيت جاری در زندان‌های رژيم شاه در دهه 50 خشونت‌بارتر بود!؟ با توجه به مطالبی که در فوق تشریح شد در يک جمع بندی فشرده دو پاسخ متضاد را می‌توان طرح نمود: 1) می‌توان گفت که پیروی از ایدئولوژی اسلامی دلیل اصلی آن وضعیت در زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه 60 بود  و " اسلام " را باید عامل اصلی همه آن جنایت‌ها و شرایط شکنجه بار حاکم بر زندان دانست و یا 2) می‌توان با توضیح  الزامات شرایط خاص مبارزه طبقاتی در دهه 60 در ارتباط با چگونگی تأمین منافع امپریالیست‌ها و سرمایه‌داران وابسته ایران و اصل شمردن این امر در سیطره شرایط خشونت بار مورد بحث در زندان‌ها، بر نقش ایدئولوژی ارتجاعی اسلامی در ارتباط با منافع آن نیروهای استثمارگرو در خدمت به آن‌ها تأکید نمود. اگر خوب توجه کنیم این بحث در واقع مربوط به یک جدال اساسی بین مارکسیست‌ها و غیر مارکسیست‌ها است؛ و همچنین مربوط به جدالی است  که همواره بین ایده‌آلیست‌ها  وماتریالیست‌ها مطرح بوده است: "ایده یا ماده! کدام مقدم است؟". جدالی که تجلی آن را در تقابل دو جمله مشهور، یکی ایده‌آلیستی: "من می اندیشم، پس هستم" (دکارت) و دیگری ماتریالیستی: "این هستی اجتماعی انسان‌هاست که شعور اجتماعی آنان را می‌سازد" (مارکس)، می‌شود مشاهده کرد. بدون شک بحث فوق را می‌توان با گستردگی بيشتری دنبال نمود. در اينجا قصد من تنها يادآوری و تاکيد روی اين نکته است که واقعيات را بايد با ديدی ماترياليستی و بالطبع با روش ديالکتيکی مورد تجزيه و تحليل قرار داد تا بتوان نتايج درست از آن‌ها اخذ نمود، امری که بالطبع يک انسان کمونيست بايد معرف آن باشد. در ارتباط با موضوع مورد بحث یعنی شکنجه و زندان نيز تنها با اتکا به اين روش می‌توان واقعیات مربوطه را توضيح داد. امید وارم که مطالب این کتاب در خدمت ارتقای آگاهی هر چه بیشتر خوانندگان مبارز از واقعیت‌های جامعه ایران قرار گرفته و در امر مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی و قدرت‌های امپریالیستی در راستای سازندگی دنیای هر چه بهتری برای توده‌های رنجدیده ایران، مفید واقع شود.

 

زیرنویس ها:

با توضیح این که زیرنویس های شماره 1 تا 3 ، مربوط به قسمت اول این نوشته می باشند که در شماره قبلی پیام فدایی به چاپ رسیده است، به این وسیله از خوانندگان نشریه پوزش می طلبیم.

 

(1) همانطور که ملاحظه شد در سراسر این کتاب شرایط زندان‌ها تحت سلطه رژیم شاه با جمهوری اسلامی بطور کلی مطرح نگشته‌. بلکه با تکیه بر اصل "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" که تنها برخورد علمی برای درک واقعیت و درس گیری از آن است، مشخصا دودهه 50 و 60 مورد توجه می‌باشد. طبیعی‌ست که واقعیت‌های زندان در دهه‌های دیگر، چه در دوره شاه و چه در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی به گونه‌ای دیگر بوده ( و می‌باشد) که باید جداگانه، با تحلیل مشخص از آن شرایط مشخص، مورد تحلیل قرار گیرد.

 

(2) در جامعه سرمایه‌داری، توده‌ها درست به خاطر اینکه دائماً در معرض انواع مصایب ناشی از این سیستم قرار دارند و در ضمن قادر نیستند رابطه بین مصیبت‌های خود (که ظاهراً به طور ناگهانی بر آن‌ها نازل شده و به همین خاطر هم شخصی تلقی می‌شوند) را با عملکردهای ناشی از قوانین سیستم سرمایه‌داری دریابند، با پناه بردن به دین سعی می‌کنند به گونه‌ای خود را تسکین دهند. نکته قابل تأکید در اینجا آنست که دلیل اصلی و ریشه‌ای پناه بردن توده‌های تحت ستم به خرافات و مذهب شرایط مصیبت بار زندگی آن‌هاست و نباید به عدم آگاهی و نادانی در این رابطه نقش برجسته و اصلی قایل شد- که نادانی و عدم آگاهی خود زائیده شرایط مادی معینی است.  درست بر اساس چنین امری است که صرف کار آگاه گرانه و فرهنگی نمی‌تواند توده‌ها را از پناه بردن به افیون دین نجات دهد، بلکه علاوه بر این و به مثابه یک کار ریشه‌ای باید برای نابودی زمینه اصلی وشرایطی مبارزه کرد که باعث پناه بردن توده‌ها به سوی دین و خرافات مذهبی می‌شود. یعنی به طور مشخص در شرايط کنونی باید به یک مبارزه سیاسی و انقلابی بر علیه سیستم سرمایه‌داری دست زد. مسلماً تأکید روی این واقعیت هرگز نباید منجر به کم بها دادن به کار فرهنگی و آگاه گرانه در رابطه با مذهب شود چرا که چنان کاری به نوبه خود در خدمت مبارزه بر علیه سیستم سرمایه‌داری قرار داشته و بسیار ضروری است. از این روست که باید به کار کسانی که به شیوه درست و علمی و نه با روش من درآوردی  و به طور هیستریک در این جهت کوشش می‌کنند ارج نهاد.

 

(3) کسانی که از مخالفت با هر ايدئولوژی‌ای سخن می‌گويند گاه تا آنجا پيش می‌روند که هر گونه آرمان گرائی و از جمله آرمان گرائی کمونيستی را نفی کرده و به جنگ آن می‌روند. منظور از آرمان‌گرائی کمونیستی در واقعيت امر همانا تلاش برای تحقق آرمان‌های کمونيستی و مبارزه برای تغيير شرايط جهنمی موجود با چشم‌انداز ايجاد جامعه‌ای نوين و بدون طبقات می‌باشد. اما برای آن‌ها آرمان گرائی به طور کلی مترادف با رویا پروری وخوش خيالی خيال‌پردازانه و دويدن به دنبال يک امر بيهوده و دست‌نيافتنی است. در حقیقت اینها تحت پوشش رد "آرمان گرایی"، نقش و وظیفه انسان در ساختن تاریخ خویش را انکار می‌کنند.

 

(4) جمله مارکس در این زمینه چنین است: "سلاح نقد البته نمی‌تواند جانشین نقد با اسلحه شود، قدرت مادی را باید با قدرت مادی سرنگون کرد؛ اما تئوری نیز هنگامی که توده‌ها را فرا گیرد خود به نیروی مادی تبدیل می‌شود. تئوری موقعی می‌تواند توده‌ها را فرا گیرد که به مسایل واقعی آن‌ها بپردازد (پاسخگوی نیازهای واقعی آن‌ها باشد) و موقعی قادر است به مسایل واقعی توده‌ها بپردازد که رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی به ریشه قضایا چسبیدن..." (سطور فوق توسط نویسنده از "مقدمه در نقد فلسفه حق هگل" کارل مارکس- فوریه1844 ترجمه شده است)    

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com

 



٭ "کاپیتال"، کارل مارکس، جلد اول- صفحه 60- ترجمه ایرج اسکندری