به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 103 ، دی ماه 1386 

 

 

بخش چهارم

 

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی،

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

پیام فدائی: از بعضی از توابین بنام توابین تئوریک نام بردید که در کار بازجوئی به رژیم کمک می نمودند. لطفاً این موضوع را بیشتر توضیح دهید.

 

پاسخ:  نمونه های مختلفی وجود دارد. برای مثال:

از حسین شیخ الحکما و ابولقاسم اثنی عشری و احمد رضا کریمی و.... برای برخورد با عناصر ونیروهای مقاوم مجاهدین استفاده می شد (اینها از عناصر تشکیلاتی مجاهدین بودند واحمد رضا کریمی از بریده های قبل از قیام 57 بود.)

از حسین روحانی ، قاسم عابدینی ، مهری حیدر زاده و...... برای درهم شکستن نیروهای مقاوم سازمان پیکار استفاده می شد.

مسعود کوچک زاده و یار احمدی و..... از عناصر تشکیلاتی راه کارگر بودند.

از احمد عطا الهی ، عطا نوریان و گسکری و فرامرز نریمی سا (البته نریمی سا بیشتر در تیم های سرکوب بهزاد نظامی و مجتبی میر حیدری مشارکت داشت) و..... در رابطه با سازمان چریکهای فدائی خلق - اقلیت استفاده می شد.

از سعید یزدیان ، رنجبر و..... برای سهند و کومله استفاده می شد.

از نورالدین کیانوری و احسان طبری و عموئی و پرتوی و..... برای توده ای - اکثریتی ها استفاده می شد.

  از هریک از عناصر فوق در جایگاههای ویژه و در شعب بازجوئی استفاده می شد. مثلا" سعید یزدیان به باز خوانی پرونده زندانیان می پرداخت وجاهائی را که بازجو نتوانسته بود حدس بزند با ظفر مندی عنوان می کرد. کار بجائی رسیده بود که دخالت بعضی از این عناصر در بازجوئی ها صرفا" منوط به تشکیلات وجریان سابق خودشان نبود بلکه بدنبال بازخوانی پرونده زندانیان جریانات سیاسی دیگر بودند.

 

 

پیام فدائی: گفته می شود که تواب ها حتی زندانیان سیاسی را مورد ضرب و شتم نیز قرار می دادند. آیا چنین موردی هیچوقت برای شخص شما پیش آمده ؟ اجازه دهید خیلی مشخص تر سئوال شود. آیا هیچوقت توابی خود شما را کتک زده و یا گزارش او باعث کتک خوردن و یا اعمال تنبیه خاصی از طرف پاسداران در مورد شخص شما شده. البته اگر در مورد زندانیان دیگر هم که خودتان شاهد بودید اطلاعی دارید لطفاً توضیح دهید.

 

 

پاسخ: من فکر می‌کنم کمتر زندانی‌ای باشد که حداقل یکبار توسط توابین مورد ضرب و شتم واقع نشده باشد. خود من که شاید نسبت به رفقای دیگرم رکورد کمتری در این زمینه داشته باشم، از دست توابین زیر کتک خورده‌ام: حسن قربانی، سیامک نوری، عزیز رامش (این هر سه بترتیب مسئول بند 1 واحد 1 قزل‌حصار بودند. در ضمن، بچه‌ها به عزیز رامش، به خاطر ریش بلندش، ابو پشمک می‌گفتند.) و احمد (معروف به احمد اصفهانی)، ناصر نوذری، سعید خداجو، فتاح قادری، حسین (معروف به حسین مورچه‌خوار که متاسفانه از بس این اسم برای او بکار رفته تمامی زندانیان به این نام او را می شناسند و فامیلی او را فراموش کرده‌اند)، همایون (معروف به گالیور)، مشایخی و محمد آوندی (معروف به بازرس ژاور) و ممد کبابی (این اسم به خاطر انحرافات اخلاقی این فرد تواب، از طرف زندانیان روی او گذاشته شده بود...). از موارد فوق اجازه دهید تنها یک مورد را به صورت خاطره تعریف کنم: بهمن 62 من در سلول 18 بند یک واحد یک بودم. روز وفات فاطمه بود و جلسه شکستن و خرد شدن یکی از توابین (اگر اشتباه نکنم هما کلهر) از طریق بلندگوها پخش می‌شد. من روی تخت طبقه دوم (پشت به راهرو و تکیه داده به نرده‌های سلول) نشسته بودم و با خودم سرودی را زمزمه می‌کردم، بدون اینکه متوجه شوم که "محمد آوندی" پشت سرم و بین دو سلول ایستاده و گوش‌هایش را تیز کرده است که تشخیص دهد که من چه زمزمه می‌کنم. محمد آوندی، همان توابی بود که لقب "بازرس ژاور" به او داده بودیم؛ وی پیگیری ضدانقلابی ویژه‌ای در خصوص اذیت و آزار زندانیان داشت. با اشاره یکی از بچه‌ها متوجه او شدم و به طرفش برگشتم. او بلافاصله پرسید: چه سرودی می‌خواندی؟ من گفتم سرود نمی‌خواندم. "بازرس ژاور" رفت و پس از چند دقیقه با دو تواب دیگر (حسین مورچه‌خوار و همایون گالیور) برگشتند. من هم که در آن فضای اختناق معنی آن سوال و جواب را می‌دانستم، لباس پوشیده و خود را آماده کرده بودم.  آنها مرا به "زیر 8" بردند و بلافاصله با چشم‌بند به راهرو واحد منتقل شدم.  بعد از چند دقیقه چند نفر (پاسدار) دوره‌ام کردند و سئوال و جواب‌ها شروع شد که چه ترانه‌ای می‌خواندی! آنها سه چهار نفره ریختند به سرم و بعد توابین هم آمدند و آنها هم روی سرم ریختند. بعد از این، مرا با چشم‌بند 48 ساعت در "زیر 8"، سرپا نگاه داشتند.

 

از کتک‌خوردن و تنبیه زندانیان می‌توان نمونه‌های مفصلی آورد و تقریباً تمام آنها با گزارش توابین صورت می‌گرفت. ولی من لازم می‌دانم از رکورد داران "زیر هشت" رفتن، سرپا ایستادن و کتک‌خوردن نام ببرم که به ذکر اسامی این عزیزان اکتفاء می‌کنم.

1- محمود گ - با بیش از 108 ساعت یکسره سرپا ایستادن.

2- همایون آزادی - با 96 ساعت.

3- مسعود ط - با 74 ساعت.

4- علی ب - با 74 ساعت.

 

تعداد زندانیان سیاسی‌ای که آنها را به عنوان "تنبیه"، 74 ساعت سرپا نگاه داشته‌اند، زیاد است. سرپا ایستادن به مدت 48 ساعت در هر "زیر 8" رفتن، امری معمول بود که گاهاً این تنبیه را به 10 تا 15 نفر با هم اعمال می‌کردند. کسانی را که نام بردم بانضمام رفیق عزیزی که هم اکنون در یکی از کشورهای غربی زندگی می‌کند، تقریباً، پای ثابت "زیر 8" رفتن و کتک‌خوردن بودند.

 

پيام فدائی: مسلماً برخوردهای جنایت کارانه از طرف کسانی که در زندان تواب شده و خود را در خدمت دستگاه سرکوب قرار دادند، هیچوقت نمی تواند لاپوشانی شود، همانطور که  مقاومت جانانه زندانیان سیاسی مبارز نیز درمقابل دستگاه سرکوب هرگز فراموش نخواهد شد. آنطور که از صحبت شما معلوم است این رویدادها در زندان قزل حصار بوده است. شما را چه زمانی به اين زندان منتقل کردند و چرا؟ و چه مدت در اين زندان بوديد؟

 

پاسخ: در آن زمان تقریبا" اغلب کسانی که به ظاهر دادگاهی (همان دادگاه چند دقیقه ای) می شدند وحکم زندان دریافت می کردند به زندان قزل حصار منتقل می شدند. البته بودند تعدادی که مستقیما" به گوهردشت انتقال داده شده بودند . تقریبا" 20 یا 22 مردادماه 1362 من به قزل حصار منتقل شدم و تا اواخر بهار 65 در این زندان بودم.

 

پیام فدائی: انتقال زندانی از يک زندان به زندان ديگر به چه ترتيبی بود و چه ملاحظات امنيتی رعايت می شد؟

 

پاسخ: من و تعدادی دیگر از زندانیانی که حکم گرفته بودیم را با یک اتوبوس از زندان اوین خارج کردند. تعداد ما تقریبا" از تعداد صندلی های اتوبوس بیشتر بود، چرا که روی بعضی از صندلی ها بجای 2 نفر، 3 نفر نشسته بودیم. تمام پرده های اتوبوس کشیده شده بود. بعد از خروج از زندان بما گفتند که چشم بندهایمان را برداریم. داخل اتوبوس به ظاهر راننده و 3 مامور مسلح به کلاشینکف (1نفر روی صندلی کنار راننده ، 1نفر روی رکاب یا پله درب جلو و یکنفر روی رکاب یا پله درب عقب) اتوبوس را کنترل می کردند. با اینجال با کمی دقت می شد تشخیص داد چه تعداد تواب و مامور به شکل مخفی در بین زندانیان وجود دارد، چرا که زندانی سر موضعی حرکات کنجکاوانه ای نسبت به بیرون زندان (خیابان ، اتوبان ، انسانها داخل اتومبیل ها و......) با کنار زدن گوشه پرده اتوبوس یا سرک کشیدن از خود نشان می داد ولی این افراد بیشتر جمع زندانیان را زیر نظر داشتند و حرکات آنها را کنترل می کردند. وقتی وارد زندان قزل حصار شدیم آنها به سرعت از اتوبوس خارج شدند. در جلو اتوبوس یک بنز شخصی و یک پاترول حرکت می کرد و مطمئنا" در پشت اتوبوس هم همین حالت وجود داشت. من که تقریبا" درصندلی وسط نشسته بودم نمی توانستم از پشت سر اتوبوس مطلع باشم چندین موتور سوار دو ترکه هم اتوبوس را اسکورت می کردند. من متوجه بودم که گاهی موتور سیکلتی از کنار ما با سرعت عبور می کرد وپس از چند لحظه سرعتش را کم می کرد تا از اتوبوس عقب بماند. این حالت و بودن این موتور سیکلت ها در نزدیکی زندان قزل حصار بخوبی خودش را نشان می داد.

 

پیام فدائی: حدوداً چه تعداد از زندانیان را همراه شما از اوين به قزل حصار منتقل کردند؟

 

پاسخ: همانطور که درپاسخ سئوال قبل گفتم من به همراه تعدادی زندانی بصورت جمعی به قزل حصار منتقل شدم. اگر اتوبوس را 48 صندلی در نظر بگیریم با در نظر گرفتن مامورین و توابین و با توجه به این که روی بعضی از صندلی ها بجای 2 نفر، 3 نفر نشسته بودیم، می توان گفت که حداقل 40 زندانی با این اتوبوس منتقل می شدند.

 

پیام فدائی: زندانبانان در زندان قزل حصار، در ورود به زندان جديد چه برخوردی با شما کردند؟

 

پاسخ:  اتوبوس که وارد زندان قزل حصار شد ما مجبور شدیم دوباره چشم بند بزنیم. ما را به زیر واحد 8 منتقل کردند و در کنار دیوار با فاصله زیاد از همدیگر نشاندند. تا مدتی فقط صدای تردد و کاغذ به گوش می رسید. بعد از حدود یک ساعت حاج داود رحمانی (برای اولین بار بود صدای او را می شنیدم و بعدها بود که فهمیدم او داود رحمانی است) با لحن لمپنی خود بدین شکل بما خیر مقدم گفت : دوران خوش گذرانی های شما در اوین به سر رسیده. اینجا قزل حصاره ، اینجا یا با ما اید یا بر ما. اگه با ما باشید راحت زندگی می کنید. ولی اگه بر ما باشید حساب تان با کرم الکاتبینه.  من متوجه شدم انگار چیزی را تکان می دهند که صدای بهم خوردن قلوه سنگ یا چیزی بدین شکل را تداعی می کرد. از چند نفر سئوالاتی کردند و صدای چک و لگد به همراه ناله بود که بلند شد. بعد از مدتی احساس کردم تعدادی دور و بر من ایستاده اند. همان صدای لاتی (حاج داود) گفت: "دستت را بکن توی این کیسه". دستم را توی کیسه فرو کردم چیزهائی را که فکر می کردم قلوه سنگه حالا برام مشخص شد. اینها نارنجک بودند. حاج داود پرسید یواش بگو اینا چی هستن؟ گفتم آهنه. یک ضربه خورد تو سرم گفت: منم می دونم آهنه ولی چه آهنی؟  گفتم من از کجا بدونم چه آهنیه یه چیزی مثل سنگ ترازو می مونه.  هنوز حرفم تموم نشده بود که مشت و لگد از هر طرفی شروع به باریدن کرد . حاج داود اتهامم را پرسید بعد گفت: خب سر راست بگو کافر ، کمونیست ، نجس حالا باید بریم دستو بالمون را آب بکشیم تو یا از اون زرنگا هستی یا خیلی خنگی. اینا نارنجکه فهمیدی ؟ می دونی به چه دردی می خوره ؟ گفتم بله برای جنگ خوبه .  با پوتین ضربه ای به پهلویم کوبید که نفسم بند آمد و در حالی که صداش را بلند کرده بود گفت: ببینین چی دارم می گم این گونی نارنجک را نشونتون دادم تا بفهمید اینجا کجاست. اگه فکر کردید یه روزی اون مو بور های چشم زاغ میان شما را نجات می دن کور خوندید. این نارنجکها برای اون روزه. خیالتون تخت باشه. به اندازه کافی از اینا اینجا هست اگه من آخرین نفر باشم فقط جنازه های تیکه تیکه شده شما از اینجا می ره بیرون .

 

پیام فدائی: در قزل حصار شما را به کدام قسمت فرستادند؟

 

پاسخ: بند یک واحد یک. 

 

پیام فدائی: کلا تقسيمات داخلی  اين زندان چگونه بود و ظرفیت پذیرش چه تعداد زندانی را داشت؟

 

پاسخ: بند یک واحد یک مختص زندانیان سیاسی چپی بود که از نظر زندانبان سر موضع بودند و بجز توابین و تعدادی از کسانی که ظاهرا" منفعل بودند کسی نماز نمی خواند. شاید بتوان آن را با سالن 4 (در سال 61) و سالن 3 (در سال 62) به بعد زندان اوین مقایسه کرد. البته دربند یک واحد سه هم تعدادی از زندانیان بودند که در این مقطع هم  نماز نمی خواندند. اغلب بند ها (در هر دو واحد به زندانیان مجاهد تعلق داشت). این دو واحد به زندانیان سیاسی تعلق داشت و واحد 2 به زندانیان عادی تعلق داشت . بند یک واحد یک دارای 24 سلول بود که هشت سلول انتهائی دوبرابر (بزرگتر) سلولهای 1 تا 16 بود. در سلولهای بزرگ حدودا" 38 تا 45 زندانی گنجانده شده بود، و در سلولهای کوچک بین 18تا 20 نفر. با در نظر گرفتن گنجایش بند که در سلولهای کوچک 3 تخت سه طبقه برای 9 نفر وسلولهای بزرگ 6 تخت سه طبقه برای 18 نفر قرار داشت و مقایسه با تعدادی که در بالا گفتم می توان کمبود جا را ترسیم کرد. البته در مقطعی که من به بند یک واحد یک قزل حصار منتقل شدم می توان گفت تقریبا" نزدیک ششصد زندانی در این بند زندانی وجود داشت که در بعضی از مقاطع این تعداد افزایش پیدا نمود. مثلا" با آمدن 75 زندانی از زندانهای کردستان وسپس 111 زندانی توده ای، تعداد زندانیان این بند به 700 تا 730 نفر هم رسید. با مقایسه ظرفیت کلی این بند (288 نفر ) با افراد موجود می توان کمبود جا را به راحتی محاسبه نمود. یعنی تقریبا" در این بند، دو و نیم برابر ظرفیت آن، زندانی جا داده بودند . این از یک بند و از یک واحد. با در نظر گرفتن کل 2 واحد که هر واحد شامل 4 بند بزرگ و 4 بند مجرد که تقریبا" نصف بند های بزرگ هستند می توان حدود زندانیان موجود در مقاطع مختلف را برآورد نمود . چون من در بند های دیگر زندان قزل حصار نبودم نمی توانم آمار دقیقی از کل زندانیان در سالهای 62 تا 65 ارائه دهم ولی در مجموع مطمئن هستم که چیزی بیش از 5000 زندانی در دو واحد موجود بوده اند.

 

پیام فدائی: مسلماً کمبود جا در زندان خود را بیشتر شب، هنگام خوابیدن نشان می داد. زندانیان با این موضوع چگونه برخورد می کردند؟

 

پاسخ: همانطور که در پاسخ سئوال قبل گفتم کمبود جا یکی از معضلات اصلی ما بود. برای اینکه شمائی کلی به خوانندگان عزیز پیام فدائی ارائه داده باشم در رابطه با یکی از سلولهای بزرگ بند یک واحد یک این موضوع را برای شما توضیح می دهم . درحالت نرمال که بند زندان 600 زندانی داشت در هر یک از سلولهای بزرگ، 38 زندانی قرار داشتند. با درنظر گرفتن 6 تخت 3طبقه (18 تخت) 18 نفر روی تخت ها می خوابیدند و 20 نفر دیگر روی زمین. چون تخت ها بصورت L (اِل) قرار داشند تنها می شد از فضای زیر دو تخت در هر طرف استفاده نمود و هر 4 نفر تقریبا" تا کمرپا هایشان  زیر هر تخت قرار می گرفت وفقط تنه آنها بیرون بود بدین ترتیب در هر طرف 8 نفر زیر تخت ها می خوابیدند که می شد 16 نفر 4نفر الباقی در دو ردیف بین سرهای آنها (درست وسط سلول) می خوابیدند. اگر به آمار سلول، زندانیان دیگر اضافه می شدند، در زیر هر تخت 5 نفر و در دو ردیف وسط هم 6 نفر می خوابیدند که جمع افراد موجود در سلول به 44 تا 46 نفر هم می رسید. البته این را باید در نظرگرفت که تعدادی از توابین که توابین کرد تازه از کردستان آورده را نیز شامل می شد، در یک مقطع در حسینیه بند هم می خوابیدند.

 

پیام فدائی: به این ترتیب، کلا در بندی که بوديد چند نفر زندانی وجود داشت و در چند اتاق نگهداری می شدند؟

 

پاسخ: بین 580 نفر تا 730 نفر زندانی در کل بند بود که در 24سلول نگهداری می شدیم.

 

پیام فدائی: آيا در بدو ورود زندانیان را معمولاً به انفرادی می فرستادند و يا به بند های عمومی؟

 

پاسخ: تا آنجائی که من اطلاع دارم زندان قزل حصار انفرادی (به آن شکلی که در اوین و گوهر دشت موجود بود) نداشت.  من خود به یکی از سلولهای در بسته در بند یک واحد یک فرستاده شدم. این بند عمومی نبود و همانطور که گفتم تقریبا" مثل سالن 3 اوین در بسته بود. با این تفاوت که اینجا بجای درب، نرده وجود داشت و می شد رفتن زندانیها به دستشوئی وحمام یا زیر هشت را دید.

 

پیام فدائی: آيا امکان هواخوری و ملاقات داشتيد؟

 

پاسخ: در ابتدا که من به زندان قزل حصار رفتم، امکان ملاقات و هواخوری وجود نداشت. ولی بعدا" روزی 20 دقیقه تا نیم ساعت هوا خوری بود، که گاهی قطع می شد. در یک مقطع زمانی نیز یعنی در اوج سرکوبهای حاج داود که از دی ماه 62 تا اواخر بهار 63 طول کشید، چنان این امر (هواخوری) بی نظم و یا با حضور تعداد کثیری تواب (برای اینکه کنترل کنند کسی با کس دیگری حرف نزند  صورت می گرفت) که کسی میل به رفتن به هوا خوری از خود نشان نمی داد.

در رابطه با ملاقات، تقریبا" ماهی یکبار از طریق روزنامه ها خانواده ها مطلع می شدند که نوبت ملاقات است. من اولین ملاقاتم را در قزل حصار رفتم .

 

پیام فدائی: آيا امکان مطالعه داشتيد؟ چه روزنامه ها و یا کتاب ها ئی در دسترس شما بود؟

 

پاسخ: تا دی ماه 62 روزنامه های کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی (برای هرسلول یک عدد) قابل خرید بود. بعدا" بخاطر اینکه خرید جمعی ممنوع شد فروش روزنامه هم قطع شد. البته نه فقط بخاطر جمعی بودنش بلکه با بریدن تعداد جدیدی از زندانیان و گزارشات آنها حاج داود اعلام کرد شما از آگهی تسلیت هم تحلیل بیرون می کشید، از این رو نیازی به خواندن روزنامه ندارید.

کتابهای موجود در آن زمان (62 تا 63) شامل آثار مطهری ، قرآن ، نهج البلاغه ، مفاتیح، کتابهای جلال الدین فارسی ، سروش و....... بودند. در دی ماه 62 بجز قرآن و مفاتیح و کتابهائی از جوادی آملی و دستغیب و جعفر سبحانی، مکارم شیرازی، الباقی کتابها به سرنوشت روزنامه گرفتار و ممنوع شدند.

 

پیام فدائی: وضع غذا و بهداری چگونه بود؟  گفتید که در دوره ای خرید جمعی ممنوع شد. به طور کلی امکان خريد از فروشگاه زندان چگونه بود؟

 

پاسخ: وضع غذا برای من که از اوین رفته بودم در ابتدا بد به نظر نمی رسید. ولی هر چه زمان می گذشت بر وخامت آن افزوده می شد. شرایط طوری شد که همیشه از گرسنگی رنج می بردیم. کمبود نان و کمبود مواد غذائی، ما را وادار می کرد این کمبود را با خرید از فروشگاه زندان که براساس لیست اتاق اجناس را می آورد تا حدودی حل کنیم.  خالی از لطف نیست که خاطره ای را از تواب مسئول بند در این رابطه ذکر کنم .

او (حسین قربانی) وقتی لیست تقاضای سلولها به زیر هشت می رسید آنها را کنترل می کرد و تغییراتی را که بنظرش لازم بود در آنها ایجاد می کرد. این تغییرات را  خیلی از مواقع از بلند گو هم اعلام می کرد. مثلا" : سلول 24 چرا 10 بسته خرما سفارش داده؟ و بعد در خطاب به تواب مسئول فروشگاه می گفت: خرما های اتاق 24 را خط بزن بجاش وایتکس بنویس . یا می گفت: سلول 17، هشت تا عسل سفارش داده خط بزن جاش آبلیمو بنویس و........ زمانی که مواد سفارشی به سلول می رسید می دیدی اثری از خرما نیست ولی 20 تا وایتکس باید تحویل می گرفتیم وپولش را می پرداختیم .

 

پیام فدائی: آيا در مدتی که در زندان بودید هیچوقت امکان زندگی کمونی یا مشترک را پیدا کردید؟

 

پاسخ: تا اواخر دی ماه سال 62 تمام سلولها دارای کمون مشترک بودند که شامل صندوق مشترک و خرید های ضروری می شد. ولی از دی ماه به بعد با حضور توابین در سلولها (سه تواب برای کنترل روابط و خرید و مصرف) تا حدودی این کمون ها از بین رفت و یا بصورت زیر زمینی در آمد. در این زمان هر زندانی باید از تمامی وسائل بصورت شخصی استفاده نماید. هرکس باید روی اجناس خود اسمش را می نوشت و آنها را در کیسه خود قرار می داد، مثلا" قند ، پودر لباسشوئی ، دمپائی ، خمیر دندان ، آبلیمو ، نان و.............  . کار بجائی رسیده بود که پودر لباسشوئی ، قند و دمپائی و نان همه روی هم تلنبار می شد.

 

پیام فدائی: همین موارد خود به تنهائی نشان می دهد که بدون وجود توابین، امکان دخالت تا این حد در خصوصی ترین مسایل زندگی زندانی و تحمیل چنان شرایط اختناق آمیز در زندان توسط رژیم وجود نداشت. در آن ابتدا وقتی از زندان اوین به قزل حصار منتقل شدید چه فرقی با اوين احساس کرديد؟ در ضمن آيا احساس می کرديد که به محيط سخت تری وارد شده ايد يا به محيطی با امکانات بيشتر؟

 

پاسخ: برای من فقط دوری از شعبه بازجوئی مهم بود. تحمل شرایط بازجوئی از هر چیزی سخت تر بود. درضمن در ابتدا فکرمی کردم شرایط قزل حصار باید بهتر از اوین باشد. فکر می کردم در آنجا از وجود توابین رسمی در امان خواهیم بود و انتظار داشتم که شرایط یک زندان برای محکومین را داشته باشیم. بعد از مدت کوتاهی با چنان شرایطی در زندان قزل حصار مواجه شدم که من تمامی سختی های اوین را به شرایط  حاکم در قزل حصار (حکومت مطلق توابین) ترجیح می دادم .

 

پیام فدائی: آيا در قزل حصار هم بساط بازجوئی و شکنجه بر قرار بود؟

 

پاسخ: در قزل حصار از بازجوئی رسمی مانند شعبات اوین خبری نبود. ولی شکنجه های  اینجا دست کمی از اوین نداشت و از جنبه روحی و روانی شکنجه های به مراتب سخت تر و دراز مدت تری را باید تحمل می کردیم.

 

پیام فدائی: از صحبت های شما می توان متوجه شد که در سال 62 که شما را به قزل حصار بردند کنترل بندها دست زندانيان نبود. این طور نیست؟

 

پاسخ: در زمانی که من به قزل حصار منتقل شدم در هیچ قسمتی کنترل بندها در اختیار زندانیان نبود بلکه تیم کامل توابین بر بندها حکم فرمائی می کردند.

 

پیام فدائی: شما می دانید که از چه زمانی تواب ها همه کاره زندان شدند؟

 

پاسخ: در سال 62 توابین در زندان قزل حصارهمه کاره بندها بودند. ولی دقیقا" نمی دانم آیا قبلا" یعنی درسال های 61 و اوائل 62 هم چنین بود و زندانیان در بندها کنترلی داشته اند یا نه؟

 

پیام فدائی: تقسیم زندانیان در بند ها به چه صورتی بود، آيا زندانيان را بر اساس موضع سياسی شان در بند ها تقسيم می کردند؟

 

پاسخ: زندانیان را براساس زندانیان چپ و زندانیان مذهبی تقسیم بندی کرده بودند و زندانیان چپی که نماز می خواندند را هم به بند یک واحد 3منتقل می کردند.

 

پیام فدائی: در مورد اوين هم گفتيد که برای مدتها زندانيان چپ را از زندانيان مذهبی جدا کرده بودند. پس اين وضع در قزل حصار هم حاکم بود. این طور نیست؟

 

پاسخ: همانطور که گفتم این تفکیک در قزل حصار هم انجام گرفته بود مگر در مواردی که مثلا" یک زندانی چپ را تنبیهی به بند مذهبی ها ویا بلعکس می فرستادند و یا به بند سلطنت طلبان انتقال می دادند.

 

ادامه دارد...

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com