به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 103 ، دی ماه 1386 

 

پیام  فدایی: آنچه در زیر ملاحظه می کنید، مبحثی تئوریک از بخش پایانی کتاب "در جدال با خاموشی" (تحلیلی از زندانهای رژیم جمهوری اسلامی در دهه 60) می باشد که به جهت دامن زدن هر چه بیشتر به مبارزه تئوریک بر علیه ایده های انحرافی در این زمینه، مبادرت به چاپ آن کرده ایم.

 

 

اشرف دهقانی

 

"ایدئولوژی" و توجیه جنایت (1)

 

مسلماً بر کسی پوشیده نیست که شرایطی که رژیم تازه‌ استقرار يافته جمهوری اسلامی در سال‌های۶۰ در زندان‌های خود برقرار نمود از وضعيت جاری در زندان‌های رژيم شاه در دهه 50 خشونت‌بارتر بود.(1) اما در پاسخ به این سئوال که چرا چنین بود نظر واحدی وجود ندارد و با تفسیرهای گوناگونی به آن جواب داده می‌شود. رایج ترین پاسخ که البته با سطحی نگری کامل همراه است، این پرسش را با تکیه بر اعتقادات ايدئولوژيک گردانندگان رژیم حاکم توضیح می‌دهد. مطابق این نظر گویا دست اندرکاران رژیم جمهوری اسلامی در امور زندان‌ها، از لاجوردی‌ گرفته تا کجوئی‌ها ،حاج‌داوودها، موسوی‌ها (موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی)، خلخالی‌ها، گیلانی‌ها و دیگر همپالگی‌های ریز و درشت آنان با ارتکاب به آنهمه جنايت و وحشی‌گری در حق عزيزان در بند ما، در آن زمان مشغول اجرای فرامين "آسمانی" در زمين و انجام فرايض دينی خود بودند. البته این همان برخوردی است که در مورد کل سر دمداران و گردانندگان رژیم جمهوری اسلامی ابراز می‌شود و مثلاً بدون توجه به شرایط اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه ایران و بدون دیدن نیاز و الزامات خاص طبقات استثمارگر برای حفظ منافع خود در مقطع دهه 60، ادعای آنان را ملاک برخورد خود قرار می‌دهند و براین اساس مطرح می‌کنند که گویا پیاده کردن " اسلام ناب محمدی" دلیل همه جنايتها و اعمال ظالـمانه‌ای است که رژیم جمهوری اسلامی در حق مردم ما بکار برده و می‌برد. در این برخورد به واقع واقعیات به طور وارونه جلوه داده می‌شوند و به جای اینکه اسلام به عنوان یک پوشش ایدئولوژیکی برای حفظ سیستم سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم در ایران به حساب آید که سرمایه‌داران و مرتجعین برای تأمین منافع خود از آن استفاده نمودند، خود هدفی تلقی می‌شود که گویا همه کارها به خاطر آن صورت گرفته و می‌گیرد. اما واقعیت این است که چنین برخوردی از تجزیه و تحلیل علمی شرایط مادی جامعه نشأت نگرفته و در مورد برخی روشنفکران که موضوع را به این شکل مطرح می‌کنند این برخورد در بهترین حالت، حاصل نفرت آنان از رژیم جمهوری اسلامی و به تبع از آن نفرت بر حق از هر رژیم مذهبی دیگر و یا به طور کلی از مذهب و مشخصاً از اسلام می‌باشد.

 

در اینجا باید به این امر توجه داشت که خیلی از نیروهای روشنفکر ما  اگر چه به درستی ماهیت دین را شناخته و هر گونه مذهبی را تبلور جهل و نادانی بشر می‌دانند، اما در همین جا توقف نموده و نمی‌توانند تشخیص دهند که وقتی گفته می‌شود که دین ابزاری در دست طبقات استثمارگر برای تسهیل استثمار توده‌هاست، در رابطه با بحث فوق این حکم، باید مارا به شناخت واقعیت آن نیروی اجتماعی استثمارگر در جامعه ایران رهنمون سازد که اسلام را به وسیله‌ای جهت برقراری نظمی ضد خلقی در جامعه ما قرار داده، نظمی که درست جهت استثمار توده‌ها به نفع آن نیروی اجتماعی بوجود آمده است. با مد نظر داشتن چنین واقعیتی است که می‌توان احکامی چون "دین افیون توده‌هاست" را نیز به طور هر چه عمیق تری درک نمود.(2) بر این اساس در رابطه با سوالی که در فوق مطرح شد کافی است اندکی با ديدی مادی (ديدی غیر مذهبی که عينيت، و نه مسائل ذهنی برای آن در درجه اول اهميت، قرار دارد) همه فاکتورهای موجود در شرايط جامعه پس از قیام بهمن را مورد توجه و بررسی قرار دهيم. در این صورت معلوم خواهد شد که صرفنظر از اينکه انگيزه سردمداران و مبلغين و دست اندر کاران زندان‌ها در رژيم جمهوری اسلامی از اعمال همه آن رذالت‌ها و جنايت‌ها اخذ ثواب آخرت برای خودشان بود يا نبود (یعنی، این که آن‌ها جنايات خود در حق عزيزان ما را انجام فرايض دينی خود نسبت به خدای آسماني‌شان تلقی می‌نمودند يا نمی‌نمودند)، عملکردهای آنان در واقعيت امر (خارج از اينکه خود چگونه می‌انديشيدند و انگيزه‌شان چه بود) ناشی از الزامات مبارزه طبقاتی در مقطع خاصی بوده و در خدمت يک امر کاملاً زمينی و مادی منافع طبقه خاصی را در جامعه تامين می‌نمود. اين حقيقت را به زبانی ديگر اينگونه می‌توان بيان کرد که "اسلام"، تنها یک پوشش‌ ايدئولوژيکی برای آن عملکردهای خونبار بود. عملکردهائی که هدفش ايجاد و حفظ  نظمی در جامعه به نفع يک طبقه استثمارگر (سرمايه‌داران وابسته به امپرياليست‌ها) بود. در واقع نظم ارتجاعی جدیدی که در قالب مذهب و در پوشش اعتقاد به اسلام و پياده کردن قوانين اسلام در جامعه ايران عرضه شد بدون آن عملکردها امکان پذیر نبود. از نظر دور داشتن اين واقعيت و وارونه کردن آن (در بحث ما یعنی اينکه در بوجود آمدن واقعيتهای خونبار دهه ۶۰ صرفاً نقش ايدئولوژيکی اسلام را دیدن و آن را اصل شمردن) به معنی غلطیدن به ایده‌‌‌آلیسم بوده و باعث گمراهی در شناخت عامل اصلـی پدیده مورد نظر و پرده کشيدن بر چهره دشمنان طبقاتی و اصلـی کارگران و همه خلقهای ايران خواهد شد. اين موضوع بسیار مهمی است که بخصوص مارکسیستها که مبین و معرف دید مادی و علمی می‌باشند، باید نهایت توجه را به آن مبذول دارند. اساسا کسی که معتقد به مارکسیسم می‌باشد و کمتر از آن کسی که فقط دارای دید ماتریالیستی است، پدیده‌های اجتماعی را با صرف تکیه بر عوامل ذهنی و روبنایی توضیح نمی‌دهد. بايد بدانيم که اشتباه در جابجائی عامل عينی و ذهنی در قضاوت در مورد علت به وجود آمدن چنان واقعيت‌های جنايتکارانه‌ای و اصل شمردن عامل ذهنی برای توضيح چرائی برقراری شرايط آنچنانی در زندان‌ها (نقش اسلام به عنوان يک عامل ذهنی را در درجه اول اهميت قرار دادن)، در عمل و در جریان زندگی واقعی، خواهی ‌نخواهی اين نتيجه را در بر دارد که امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته به عنوان عاملين واقعی همه آن جنايتها که از طريق دستگاه دولتی خود يعنی رژيم جمهوری اسلامی بر جامعه ما حکم می‌رانند، به پس صحنه بُرده شده و از آماج کينه و نفرت توده‌ها در امان بمانند. در همین رابطه، هستند کسانی که بدلیل توضیح پدیده‌ها صرفا با تکيه بر یک عامل روبنایی و در این بحث مشخص صرفا با "اسلام"، بجای آن که قادر به توضیح  این امر باشند که رژیم جمهوری اسلامی عملکردهای خود را در جهت پایه ریزی "نظم" دلخواهش در جامعه، با ایدئولوژی اسلامی توجیه نمود و آن "نظم" را در یک قالب اسلامی شکل داد، به نادرست اینطور جلوه می‌دهند که گويا در دهه 60 مسئله بر سر به اصطلاح مسلمان کردن فرد فرد جامعه و نفوذ در درون آدمها بود تا همه به اسلام روی آورند. تازه این را هم به عنوان فاکتی مبنی بر "دولت ایدئولوژیک" بودن جمهوری اسلامی ذکر نموده و مطرح می‌کنند که گویا گردانندگان جمهوری اسلامی به دلیل اعتقاد شدیدشان به اسلام، "فکر یکسان" می‌خواستند و منظور از همه عملکردهای جنایت کارانه‌شان نیز گویا آن بود که مردم را وادار کنند که درست به همانگونه بیاندیشند که تازه به قدرت رسیده‌های جمهوری اسلامی می‌اندیشیدند!! البته و همانطور که روشن است، این بحث را نباید با کوشش این رژیم درحاکم کردن ایدئولوژی خود در جامعه که در مورد همه رژیم‌ها صادق است، اشتباه گرفت. بحث در اینجا تشخیص علت اصلی عملکردهای جنایت کارانه رژیم جمهوری اسلامی مشخصاً در دهه 60 می‌باشد که دید و نگرش فوق آن را صرفاً با تکیه بر ایده و فکر و اولویت قایل شدن برای آن‌ها توضیح می‌دهد. به همین خاطر نیز دقیقاً  مبین  دید و نگرشی غیر مادی و مذهبی نسبت به واقعیت می‌باشد که خود از ایده‌آلیسم نشأت گرفته شده است. این را همه می‌دانند که برای ایده‌آلیست‌ها ایده و فکر و به طور کلی ذهنیات در درجه اول اهمیت قرار دارد، در حالی که ماتریالیست‌ها بر عکس قبل از هر چیز بر واقعیات عینی تکیه نموده و آن را اصل می‌شمارند.

 

در رابطه با اصطلاح دولت ایدئولوژیک که در فوق از آن نام برده شد و  این که برخی برای توضيح چرائی جنايات جمهوری اسلامی به آن متوسل می‌شوند، هرچند بحث کامل در مورد آن در این کتاب نمی‌گنجد، اما از آنجا که اندکی تأمل روی این اصطلاح می‌تواند به شفاف کردن هر چه بیشتر تجزیه و تحلیل شرایط زندان‌ها در رژیم جمهوری اسلامی کمک نماید، لذا در اینجا بطور مختصر به آن می‌پردازم.

 

برخی تحلیل‌ها که برای ايدئولوژی در شکل گیری این یا آن شرایط اجتماعی و سیر رویداد‌ها  نقش درجه اول قائلند، از جمهوری اسلامی به عنوان یک "دولت ایدئولوژیک" نام می‌برند. صاحبان چنان تحلیل‌هائی در حالی که این طور جلوه می‌دهند که گویا دولتی هم می‌تواند وجود داشته باشد که از هيچ ايدئولوژی‌ای پیروی نکند، با بکار گیری این اصطلاح در واقع نه پایگاه طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی یعنی غارتگران واستثمارگران خارجی و داخلی بلکه صرف ايدئولوژی اسلامی گردانندگان این رژیم را عامل ادبار مردم ما معرفی می‌کنند. البته آن‌ها اصطلاح "دولت ایدئولوژیک" را تنها برای دولت‌های مذهبی بکار نمی‌برند بلکه هر رژیم دیگری را هم که رسما بر ايدئولوژی مشخصی تأکيد نمايد در این مقوله جای می‌دهند. بر این اساس آن‌ها، هم دولت‌های مذهبی نظیر رژیم مذهبی جمهوری اسلامی در ایران و هم دولت‌های کمونيستی – صرفنظر از این که کمونيسم آن‌ها واقعی باشد و يا قلابی- "دولتهای ايدئولوژيک" می‌خوانند. به زعم آن‌ها، "دولت ايدئولوژيک" دولتی است که اعمال و کردار خود را رسماً و علناً با اتکا به يک ايدئولوژی اعلام‌شده به پيش می‌برد. با چنين تعريفی است که آن‌ها بين رژيم جمهوری اسلامی و يک رژيم کمونيستی شباهتی برقرار نموده و می‌کوشند با اطلاق نام "دولت ايدئولوژيک" به رژيم مرتجع و ضد کارگری جمهوری اسلامی، آنرا با يک دولت واقعاً کمونيستی به مثابه نماينده و مدافع واقعی کارگران، هم ‌رديف و همسان جلوه دهند. در واقعیت امر نیز هر چند که همه تکرار کنندگان این عبارت الزاماً ضد کمونیست نیستند اما ابداع کنندگان و مروجین اصلی عبارت فوق متعلق به نیروهای ضد کمونیست می‌باشند و مصرف اصلی این عبارت پردازی در رابطه با جامعه ما برای آنان نیز قبل از هر چيز همانا کوبيدن کمونيسم، اين سرسخت‌ترين دشمن هر گونه استثمار انسان از انسان با تکيه بر نفرت به حق مردم ما از رژيم جمهوری اسلامی می‌باشد. آن‌ها با یاد کردن از دولتهای کمونيستی به همراه دولتهای مذهبی به عنوان "دولتهای ايدئولوژيک" و با ادعای رد هر گونه "آرمان گرائی" و برخورد ایدئولوژیکی با مسایل(!!) در واقع کمونیسم زدائی می‌کنند(3) و به همین دلیل نیز "دولت ایدئولوژیک" را عامل بدترین شکنجه‌ها می‌خوانند که مثال بارزشان نیز همانا خود رژیم جمهوری اسلامی می‌باشد. اما در واقعیت امر، اگر پدیده‌ها را با نام واقعی شان بخوانیم و اگرجمهوری اسلامی همانطور که در واقعیت مطرح است یک رژیم مذهبی نامیده شود، در این صورت درمورد دولت‌هایی که مذهب را به عنوان ایدئولوژی خود قرار می‌دهند می‌توانیم بگوئیم که تا آنجا که تجارب تاريخی نشان داده‌اند (و حکومت‌های مذهبی متکی به کليسا در کشورهای اروپائی در قرون وسطی نيز شاهد و مؤید برجسته آن تجارب تاريخی می‌باشند) آن‌ها، یعنی حکومتهای مذهبی يکی از بدترين نوع حکومتها در تحميل زجر، عذاب و شکنجه به مردم هستند. واقعیتی که ما امروز آن را در جامعه خود، در ایران در وجود رژیم مذهبی جمهوری اسلامی تجربه می‌کنیم.

 

"دولت ایدئولوژیک" در واقع در مقابل "دولت غیر ایدئولوژیک" مطرح می‌شود که در اين نگرش هر دو مفاهیم ساخته ذهن بوده و هیچیک در واقعیت امر ما به ازای عینی نداشته و نمی‌توانند داشته باشند. این امر ثابت شده‌ای است که دولت (هر دولتی) اساساً چيزی جز "ارگان سيادت طبقاتی" نمی‌باشد. ارگان طبقه‌ای که با توجه به قدرت اقتصادی خويش و برای حفظ آن، "نظمی" را در جامعه سازمان داده و همه تلاش خود را برای "قانونی و استوار" ساختن آن نظم به کار می‌گيرد. به واقع، دولت يعنی طبقه حاکمه متشکل‌شده که برای سرکوب طبقات ديگر در جهت تامين منافع خود نه فقط نيازمند "دسته‌های خاص افراد مسلح" يعنی "ارتش دائمی و پليس" که "زندان‌ها و غيره را در اختيار خود دارند" می‌باشد بلکه برای پيشبرد اهداف و مقاصد خود و توجيه رفتار و عملکردهايش، نيازمند يک پوشش ايدئولوژيکی نيز می‌باشد. بدون يک پوشش ايدئولوژيکی که در هر بُرهه، مناسب و مقتضی مصالح آن دولت بوده و توجيه‌گر و توضيح‌ دهنده اعمال آن برای عموم باشد، هيچ دولتی قادر به حفظ "نظم" دلخواه خود در جامعه نخواهد بود (شکی نیست که کارگران نیزبه دولت یعنی به قول مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، به "پرولتاریائی که به صورت طبقه حاکمه متشکل شده است" نیازمندند.....و به قول لنین، زحمتکشان دولت را فقط برای درهم شکستن مقاومت استثمارگران لازم دارند..." ٭. می‌بینیم که تقسیم بندی دولت‌ها به ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، در درک پديده دولت و رابطه ايدئولوژی با آن نیز خلط بحث ايجاد کرده و آن را مخدوش می‌سازد. از آنجا که هر دولتی متکی به یک ایدئولوژی است، بنابراین اگر اصطلاح "دولت ايدئولوژيک"، اصطلاح درستی باشد، آنرا بايد در مورد همه دولتها به کار برد، چه آن دولت ايدئولوژی مورد قبول خود را رسماً و به طور آشکار اعلام بکند و چه نکند. آيا دولتهای سکولار (غيرمذهبی) در کشورهای متروپل که ظاهراً "دولتهای غيرايدئولوژيک" جلوه داده می‌شوند، برای تحکيم سلطه سرمايه‌داری انحصاری در کشورهای خود و در سطح جهان پيرو ايدئولوژی خاصی نبوده و در پوشش آن، امورات خويش را پيش نمی‌برند؟ ايدئولوژی حاکم بر جهان سرمايه‌داری که اساسش بر پايه احترام به مالکيت خصوصی و مقدس دانستن آن قرار دارد، امروز توسط دولتهای مزبور اغلب تحت عنوان "دفاع از دمکراسی" و گسترش آن به کار گرفته می‌شود. اين همان پوشش ايدئولوژيکی برای مثلاً دولت به ظاهر غير ايدئولوژيک بوش در آمريکا است که تحت پوشش و در لوای آن، اشغال افغانستان و عراق توجیه شده و همه کشت ‌و‌ کشتارها و جنايات جاری در اين کشورها توسط نيروهای نظامی آمريکا و مويدينشان به طور "معقول" توضيح داده می‌شود. بايد توجه کرد که اساساً ايدئولوژی طبقات حاکم و به عبارت ديگر ايدئولوژی‌ای که دولت آن طبقات برای حفظ "نظم"شان در جامعه از آن پيروی می‌نمايند بسته به شرايط و اوضاع و احوال خاص و زمينه‌های تاريخی متفاوت، در هر نقطه از جهان می‌تواند اشکال و عناوين مختلفی به خود بگيرد. اين ايدئولوژی می‌تواند خود را در شکل دمکراسی بورژوائی و پيروی از سکولاريسم نشان دهد. در شرايطی، می‌تواند خود را در قالب فاشيسم بورژوائی عرضه کند. می‌تواند با مداحی‌های جلال و جبروت يک رژيم شاهنشاهی درآميخته و ظاهر شود. می‌تواند در ردای يک امپراطوری، در قالب فرمان‌های يک حکومت نظامی و غیره خود نمائی کند؛ و يا در ناسيوناليسم آميخته به مذهب ديکتاتوری روسای جمهور مادام‌الـعمر!! (تناقض در لفظ، هم رئيس‌جمهور و هم مادام‌العمر!)، خود را نشان دهد. می‌تواند در هيبت اسلام رژيم‌های حاکم در کشورهائی چون عربستان سعودی و ايران تجلـی يابد. به اين اعتبار "دولت غيرايدئولوژيک" در هيچ جای دنيا و در هيچ زمان و عصر تاريخی وجود نداشته و ندارد. در نتيجه نمی‌توان بر حسب اينکه دولتی پيروی خود از يک ايدئولوژی خاص را رسماً در جامعه اعلام بکند يا نکند، آن دولت را ايدئولوژيک و يا غيرايدئولوژيک ناميد.

 

 

زیر نویس

---------------------------

٭  "دولت و انقلاب"، لنین فصل دوم، صفحه 525

 

 

ادامه دارد...

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com