به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 102 ، آذر ماه 1386 

 

بخش سوم

 

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی،

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

 

پیام فدائی: اجازه بدهید روی موضوع تواب متمرکز بشویم. اولین بار در کجا و در چه رابطه ای واژه "تواب" را شنیدید و یا با آن عملاً آشنا شدید؟

 

پاسخ: اولین بار این واژه را به مناسبت 22 بهمن و از طریق بلند گوهای وصل شده در اتاق ها با این عنوان “ گروه سرود توابین شهید کچوئی “تقدیم می کند شنیدم و کم کم این واژه از طریق بلند گوها که مراسم عزاداری و یا صحبت های احمد رضا کریمی را پخش می کرد بیشتر به گوش می خورد ودر مصاحبه های حسین روحانی آنها را دیدم ودر آخرین بار بردن اتاق ما به حسینیه و شب اعدام صادق قطب زاده از نزدیک با آنها زدو خورد کردیم (زمانی که آنها از وسط حسینیه تا طبقه پائین کوچه درست کرده بودند یعنی در دوطرف ایستاده بودند وما باید از بین آنها عبورمی کردیم ) آنها با مشت لگد، سوزن وچوب می زدند و ما هم می زدیم تا کل مسیر را طی کردیم وبه حیاط حسینیه رسیدیم در آنجا لاجوردی ایستاده بود و با لبخندی کریه ما را بدرقه می نمود. ظاهرا" می خواست نشان دهد همانطور که شما حال روحانی را گرفتید من هم اینجوری حال شما را می گیرم . 

 

پیام فدائی: شما اخیراً در یک گفتگوی پالتاکی از محاکمه ای صحبت کردید که لاجوردی در ابتدای سال 61 در حسینه اوین در رابطه با چند تن از توابین برگزار کرد. لطفاً از مشاهدات عینی خودتان در این رابطه بگوئید و این موضوع را برای خوانندگان پیام فدائی توضیح دهید.

 

پاسخ: در سال 61 که من در زندان اوین بودم از طریق بلند گو مطلع شدم که برنامه مصاحبه ترتیب داده شده. این در تاریخ 5 فروردین 61 بود ومن جریان مصاحبه را از طریق بلندگوی سلول به طور مستقیم شنیدم. این جلسه به خاطر آن گذاشته شده بود که خانواده یکی از زندانیان صغری (کم سن وسال) که گویا از سرشناسان بازار بوده وبا مسئولین رژیم هم مراوده داشته اند، خواهان رسیدگی به موضوع تجاوز به فرزندشان در زندان شده بودند. ابتدا لاجوردی صحبت کرد و گفت که به خاطر شکایت بعضی از خانواده ها به وضعیت و عمل کرد توابین در قزل حصار این جلسه را تشکیل داده و می خواهد به این موضوع رسیدگی کند. او تشکیلات مجاهدین در زندان را مورد حمله قرار داده و گفت که مطلع شده که "منافقین" در زندان تشکیلات زده و بر خلاف عرف و معیارهای دادستانی اعمال خلافی انجام داده اند که این مسئله باعث ضربه زدن به حیثیت نظام شده است. در این جلسه چند تن که بعداً معلوم شد که از توابین سرشناس هستند شرکت داشتند که لاجوردی ادعا کرد که آنها به طور تاکتیکی تواب شده اند.  آنها عبارت بودند از بهزاد نظامی ، مهرداد خسروانی ، مهرداد ومهران سلطانی ، از زندان قزل حصار و مسعود داداش زاده از سالن 6 آموزشگاه (اوین). از صحبت ها چنین بر می آمد که می خواهند وانمود کنند که مسئولین زندان از این جریانات اطلاعی نداشته واین توابین خود سرانه عمل می نمودند . از آنجائی که بهزاد نظامی در نزد لاجوردی ارج وقربی داشت، حملات بیشتر به سمت مهرداد خسروانی شکل گرفت و او که خود را در بد مخمصه ای می دید مجبور به افشاگری علیه دیگران شد. مهرداد خسروانی در صحبت هایش بیان داشت که در زندان قزل حصار بهزاد نظامی بعنوان مسئول بند و رابط با دادستانی بهمراه مجتبی میر حیدری  دستوراتی را برای سرکوب زندانیان داده و به آن عمل می کردند، از جمله تراشیدن سر زندانیان و وادار کردن آنها به خوردن موی خود ، چهار دست وپا بردن زندانیان به توالت و وادار کردن آنها به اینکه صدای سگ از خودشان در بیاورند و یا آنها را در حمام لخت می کرده و بدن آنها را با آب سرد خیس نموده و با شلنگ به جان آنها می افتادند و خیلی چیزهای دیگر. 

 

تواب مذکور در انتها به نکته ای اشاره نمود و آنهم تجاوز جمعی به یک زندانی کم سن و سال بود (آن نو جوان به خاطر این موضوع خودکشی کرده بود)  زمانی که هر کدام از آنها سعی داشت گناه را گردن دیگری بیندازد (وجهت حمله ها بیشتربسوی مهرداد خسروانی بود) مهرداد خسروانی مجبور به دفاع از خود و اطلاع داشتن لاجوردی و مسئولین زندان از اعمال وحشیانه ای شد که توسط آنان بر علیه زندانیان بکار رفته بود. دریک لحظه جلسه حالت خیلی حادی به خود گرفت. از کوره در رفتن لاجوردی معلوم بود، او که حدس می زد ممکن است وضع پیچیده شود از قبل مسعود داداش زاده را برای به انحراف کشیدن موضوع در این جمع جا داده بود و وقتی که تعدادی از زندانیان بلاهائی را که باند بهزاد نظامی سر آنها آورده بود را بازگوئی کردند، لاجوردی با زیرکی صحنه را عوض نمود وبا بیان این که مسعود داداش زاده به عنوان تواب نفوذی در شعبه باز جوئی در پرونده ها دست می برده ودر سالن 6هم با سوراخ نمودن آفتابه ها وباز گذاشتن شیر آب، مبارزه اقتصادی با رژیم می کرده پای او را وسط کشید. اما صحبت های زندانیان در مورد باند بهزاد نظامی نظر همه را جلب نمود. هر کدام چیزی گفتند.

 

یکی گفت که گوش مرا سوراخ کرده اند. یکی دیگر گفت که شیشه های خرد شده لامپ مهتابی را به خوردش داده اند و دیگری از 48 ساعت دستبند قپانی که به او زده بودند، صحبت کرد. در این جلسه مسایل دیگری هم رو شد. معلوم شد که نوجوانان محبوس در زندان اوین علیرغم همه فشارها، شعار "مرگ بر خمینی" در توالت ها می نویسند. طرح این موضوع باعث عصبانیت شدید لاجوردی شد و در حالی که صدای فریادش از بلند گو به گوش می رسید با تهدید اعلام کرد: به جان امام قسم، اگر من سر برسم و کسی را در حال شعار نویسی علیه امام ببینم با کلت یک گلوله توی مغزش خالی می کنم و اینجا هم بگویم  اگر هر یک از برادر ها هم شاهد این عمل بود می تواند در جا تیر خلاص شعار نویس را شلیک کند. با این گفتار آخر، لاجوردی بساطی را که خودش به راه انداخته بود را به هم زد.

 

پیام فدائی: بعد چی شد، آیا برای رضایت آن خانواده با آن توابین برخوردی شد؟ آیا در آن جلسه و یا بعداً ادعای لاجوردی مبنی بر تواب تاکتیکی بودن آنها مشخص شد؟

 

پاسخ: قبل از اینکه به این موضوع بپردازم لازم می دانم به مجتبی میر حیدری اشاره کنم که چون خواهر زاده رضا زواره ای بود از او نشانی در این ماجرا ندیدیم یا از پسر آیت الله مشکینی اگر اشتباه نکنم محسن مشکینی نام داشت ویکی از کثیف ترین توابین قزل بود. ولی  چندی بعد مسعود داداش زاده و مهرداد خسروانی اعدام شدند. اما بقیه همچنان از نزدیکان لاجوردی باقی ماندند.  در مورد تواب تاکتیکی بودن آنها، بار ها لاجوردی مدعی شد دارودسته بهزاد نظامی توابین تاکتیکی مجاهدین بوده اند. ولی خب این ادعای لاجوردی بود و الزاماً درست نیست.  با این حال من در مورد دو نفری که اعدام شدند، مطالبی شنیدم که حکم به تواب تاکتیکی بودن آنها می دهد.

 

مهرداد خسروانی یکی از مسئولین نواحی سه گانه مجاهدین در سال 60 بود و تیم های عملیاتی زیادی زیر دست او کار می کردند. او در تظاهرات های پراکنده مسلحانه شهریور 60 هم حضور داشته. این فرد قبل از 5 مهر 60 دستگیر می شود و به ظاهر شروع به همکاری می کند وبا این تاکتیک اعتماد بازجویان را به خود جلب می کند. آن طور که من شنیدم وی به همراه مسعود داداش زاده در شعبات بازجوئی تلاش داشتند کسانی را که اتهامات سنگینی داشتند و زیر فشار بودند را از زیر ضرب بیرون بیاورند. یکی از کسانی که درآن زمان در یکی از تیم های عملیاتی مجاهدین که زیر دست مهرداد خسروانی بود، کار می کرد  و هم اکنون زنده است به من گفت که مهرداد خسروانی هیچ گونه اطلاعات تشکیلاتی ویژه در اختیار رژیم قرار نداده بلکه چیزی حدود 80 نفر افراد ساده (کارگر، کارمند ، محصل و افراد حزب اللهی) را با اطلاعات دروغ به زندان کشیده است. این شخص هنوز هم که هنوز است از مهرداد خسروانی به نیکی یاد می کند و می گوید او می توانست تعداد زیادی رادر داخل زندان شناسائی کرده وبه جوخه اعدام بسپارد.

 

پیام فدائی: بعضی از زندانیان در مورد اعمال بهزاد نظامی و باند او بر علیه زندانیان سیاسی صحبت می کنند که تصویر وحشتناکی به دست داده می شود. شما چه اطلاعاتی از او و کارهای او در زندان دارید؟

 

پاسخ: خود من بهزاد نظامی را از نزدیک ندیدم ولی یکی از رفقایم که در دی ماه سال  60 در قزل حصار بود ، یکی از کسانی است که شکنجه های بهزاد نظامی و اعضای باندش در مورد او اجرا شده. آن رفیق اکنون در ایران به سر می برد. او بارها در خصوص اعمال بهزاد نظامی برای من و دیگران صحبت کرده. آنچه در اینجا می گویم از قول آن رفیق است.

 بهزاد نظامی یکی از هوادران سازمان مجاهدین بود که بعد از 30 خرداد 60 دستگیر و به سرعت تبدیل به مهره و عصای دست لاجوردی گشت. او در زمستان 60 به عنوان مسئول یکی از بند‌های زندان قزل‌حصار با اختیارات تام و تمامی که داشت، دست به فجیع‌ترین اعمال ضدانسانی برعلیه زندانیان سیاسی می‌زد. از جمله این اعمال عبارت بودند از:

الف، سینه‌خیز بردن زندانیان در طول راهرو واحد قزل‌حصار همراه با شلاق زدن با شلنگ آب.

ب، لخت‌کردن زندانیان در زیر دوش آب سرد و شلاق‌زدن آنها.

پ، قپانی‌زدن به زندانیان و رهاکردن آنها در زیر هشت.

ت، وادارکردن زندانیان به چهار دست و پا رفتن و صدای سگ (پارس کردن) درآوردن.

ج، خوراندن مدفوع به زندانیان.

چ، وادارکردن زندانی به خوردن موی سر.

ح، تزریق آمپول هوا در زیر پوست زندانی.

خ، پتو مالی: زندانی را داخل پتو پیچیده و با شلنگ و لگد مورد ضرب و شتم قرار دادن.

 

پیام فدائی: این نوع توابین بالاخره چی شدند، یعنی چه سرنوشتی پیدا کردند؟

 

پاسخ: مشکینی ، مجتبی میر حیدری و بهزاد نظامی تا آنجا که من می دانم چند روز قبل ازاینکه لاجوردی از زندان اوین برود آزاد گردیدند. بر اساس شنیده های داخل زندان او از اقوام همسر لاجوردی بود. برادران سلطانی (مهران ومهرداد) هم که بازوان چپ و راست بهزاد نظامی بودند، وضعشان بخاطر نفوذ خانوادگی در دستگاههای اجرائی، همانند بهزاد نظامی بود و آنها هم قبل از رفتن لاجوردی از اوین به پاس خدماتشان آزاد گردیدند.

 

پیام فدائی: بر مبنای مشاهدات شخصی خودتان اصلاً این پدیده تواب از کی شروع شد و چطور شد که توابین در زندان نمود پیدا کرده و قدرت گرفتند؟

 

پاسخ: به طور کلی در سال 60 و اوائل 61 جو زندان جو بسیار رادیکالی بود ، کسی ادعای تواب بودن نمی کرد و از جاسوس های رژیم به عنوان آنتن یاد می شد. ولی به یکباره "سربازان امام زمان" (این، عین کلام لاجوردی است) زیاد شدند. این پدیده در ابتدا فقط در بین مجاهدین رشد و نمو پیدا کرد . از این رو بود که لاجوردی تصمیم به تفکیک مجاهدین از چپها را گرفت، چرا که واهمه داشت این خط که در بین آنها (مجاهدین) رایج شده است با حضور و مخالفت چپها با بن بست روبرو شود. عمل جدا سازی درست در تاریخ 4 اسفند 60 انجام گرفت. آن روز کلیه بچه های چپی که نماز نمی خواندند را به سالن 4 آموزشگاه منتقل نمودند و در سال 62 بود که همه سالن 4 را دوباره به سالن 3 منتقل کردند. مثلا" اتاق 41 سالن 4 را به اتاق 61سالن 3 و اتاق 42 که اتاق ما بود را به اتاق 63سالن سه منتقل نمودند . ازاسفند ماه 60 به بعد ما کمترین رابطه را با بچه های مذهبی داشتیم مگر در مسیر بازجوئی ویا در بعضی از مواقع در حسینیه آنها را می دیدیم استدلال لاجوردی برای این تفکیک صرفا مسئله پاکی ونجاست نبود بلکه خودش بارها و بارها مطرح می کرد ما اجازه نخواهیم داد چپ ها دوباره روی بچه های مذهبی کار کنند وبلای سال 54 را سرمان بیاورند هر چند اینها منافق هستند ولی مسلمان ومسلمان زاده هستند وشیوه برخورد استدلالی چپ ها می تواند آنها را جذب کند و تبدیل به کفار شوند ما این اجازه را در زندان به شما (چپ ها) نمی دهیم تا دوباره تاریخ را تکرار کنید وبچه های مذهبی رابه سمت خود بکشید.

 

این استدلال بیشتر از این بابت بود که به ظاهر هم شده تعداد زیادی از توابین بچه های مجاهد جوان بودند که زمینه تاثیر پذیری آنها فراوان بود. در کنار نیروهای دیگر مجاهد که در این شرایط (شرایط زندان ) نه نظرات گذشته را قبول داشتند و نه رژیم را و شاید با جوی که توسط چپ ها بوجود می آمد (نماز نخواندن ، سرپیچی از سرود خواندن ، در گیر بودن با همکاران رژیم یعنی اکثریتی، توده ای ها وتوابین) می توانست شرایط نزدیکی فکری و روحی را بین نیروهای چپ ومجاهد فراهم سازد. بویژه که هنوز به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک یا ارتقاع ایدئولوژیکی معروف صورت نگرفته بود وهنوز فتوائی از طرف رهبران مجاهد علیه چپ ها صادر نشده بود.

پیام فدائی: آیا منظور از رشد و نمو پدیده تواب در بین مجاهدین به معنی تاکتیکی آن است؟ چون می گويند که  بعضی از آنها واقعاً تواب نبودند؟

پاسخ: در مورد تاکتیکی تواب شدن بعضی از مجاهدین به مورد مشخصی اشاره کنم که خود لاجوردی بیان نمود و آنهم این بود که یکی از دختران مجاهد که در شعبه به حد اعلا همکاری می کرده وبه قول لاجوردی خودش کابل می زده را آزاد می کنند ( دقیقا" نمی دانم با برنامه بوده ورده او را می دانستند و یا اتفاقی) او یکی از کسانی بوده که جنازه اش را از خانه موسی خیابانی بیرون می کشند .

در سال 61 هم شاهد مصاحبه وسپس شنیدن خبر اعدام تعدادی از بچه های مجاهدین بودیم که در 209 وشعبات بازجوئی تشکیلات زده وتشکیلاتی عمل می کردند. کارهای آنها مثل کاری بوده که مسعود داداش زاده انجام می داد. البته با وسعت وکیفیت بیشتر که تعداد زیادی از آنها اعدام شدند. البته من (جدای از نکات اشاره شده در بالا ) شنیده بودم در نشریه ای که توسط آنها در زندان منتشر می شده (من شخصا ندیدم ونمی دانم منظور کدام یک از نشریاتی است که توابین منتشر می کردند) خط و خطوط تشکیلاتی را به هواداران داخل زندان منتقل می ساختند.

ظاهرا این نشریات در بین بند هائی که بچه های مجاهد در آن بودند پخش می شده من شخصا" چند شماره نشریه "رجعت" و "مشکاة" را دیدم و تا آنجائی که به یاد دارم ویژه گی خاصی نداشتند که باعث جذب خواننده گردند. شاید هم من و دیگر رفقای چپ چون برایمان جذابیت نداشت و در ضمن از سیستم تشکیلاتی مجاهدین اطلاع آن چنانی نداشتیم در این خصوص دقت نکردیم یا متوجه این خط و خطوط نشدیم.

البته این نکته را هم یاد آوری کنم راه رفتن ما ، حرف زدن ما ،غذا خوردن ما و هر حرکتی را که یک زندانی سیاسی انجام می داد برای رژیم  رنگ و بوی تشکیلات را داشت که این را بارها و بارها لاجوردی و داود رحمانی به زبان آوردند که شما با یک لبخند هم با یکدیگر خط و خطوط تشکیلاتی را رد و بدل می کنید البته اگر به ریشه قضیه نگاه کنیم تمام تلاش رژیم بر این بود که با بوجود آوردن مشکلاتی از این قبیل و در گیر کردن زندانیان با این گونه مقولات آنها را از تمرکز لازمه در خصوص مسائل تئوریک دور سازند ولاجوردی این را بخوبی می دانست که زندانیان از کوچکترین روزنه ها هم برای رشد وباروری تفکرات خود استفاده خواهند کرد.

پیام فدائی: حالا که بحث بر سر تواب است، اجازه دهید بیشتر روی این موضوع متمرکز شویم و سعی کنیم تا هر چه عینی تر چهره توابین را بشناسیم. آیا توابی را می شناسی که گزارش او در بند باعث مرگ یک زندانی سیاسی شده باشد؟

پاسخ: یکی از مواردی که به عینه دیدم آمدن کوکلوس کلانها بود در سال 62 که باعث شناسائی نادر حسینی توسط سعید یزدیان شد (بعد ها نادر قبل از اينکه اعدام شود در آخرین ملاقاتی که  با خانواده اش داشته گفته بود که سعيد يزدانی او را شناسائی کرده است و خانواده نادر این موضوع را به علیرضا برادر نادر که هم بند ما بود منتقل نموده بودند.) که او را به اوین بردند وبعد از چندی اعدام نمودند . گزارشات توابین باعث بازجوئی مجدد تعدادی از زندانیان می شد، بویژه کسانی که تازه می بریدند وتواب می شدند هر اطلاعاتی از هم بندی ها وهم پرونده ای های خود داشتند و نگفته بودند را بیان می کردند. ومورد دیگر شناسائی ولی درودیان که با نام مستعار سیاوش یاوری در زندان بود او منتظر ضمانت نامه برای آزادی بود.

درودیان از بچه های کیفی سازمان پیکار بود او با زیرکی تمام توانسته بود خودش را بعنوان یک بچه پرورشگاهی جا بزند بطوری که وقتی برای تحقیقات به پرورشگاهی که در خیابان فردوسی کوچه سیرک قرار داشت رفته بودند تمام مشخصاتی را که داده بود با مدارک موجود پرورشگاه جور در می آمد و همه اینها باعث گردیده بود رژیم متقاعد شود او را آزاد نماید وتنها منتظر یک ضمانت نامه برای آزادی او بودند که توسط محمد رضا سپرغمی و قاسم عابدینی شناسائی و به جوخه اعدام سپرده شد.

پیام فدائی: آنطور که بعضی از زندانیان توضیح می دهند خیلی از دستگیر شده گان که رژیم به هویتشان پی نبرده بود را توابین در زندان شناسائی و به رژیم معرفی کردند؟ آیا شما اطلاعاتی در این مورد دارید؟

پاسخ: گزارشات توابين باعث بازجوئی مجدد تعدادی از زندانیان می شد. بویژه همانطور که قبلاً هم گفتم کسانی که تازه می بریدند و تواب می شدند هر اطلاعاتی از هم بندی ها و هم پرونده ای های خود داشتند و نگفته بودند را بیان می کردند. نمونه ای را در خصوص بیژن فتاحی یکی از عناصر اتحادیه کمونیستها ذکر کنم که با او در سال 61 در زندان اوین هم اتاق بودم. درست روز قبل از اینکه آنها را برای اعدام به آمل ببرند درب سلول را زد و گفت با بازجویش کار دارد. وقتی او را بردند وبعد از چند ساعت برگشت خودش گفت: آخیش راحت شدم، جابجائی یک محموله اسلحه که توی بازجوئی ها نگفته بودم را به بازجویم اطلاع دادم (که فقط او و حسین ریاحی از آن اطلاع داشتند). او اضافه کرد: ولی ناراحت هستم که باعث کتک خوردن حسین تاجمیر ریاحی شدم!

مورد دیگر در خصوص زیر بازجوئی رفتن دکتر "احمد – ش" بود . او یکی از فعالین "سازمان وحدت کمونیستی" بود ولی رده و موقعیت او را کسی نمی دانست فقط بخاطر پدرش شخصیت شناخته شده ای بود. "مسعود کوچک زاده" در بهداری او را می بیند و شناسائی می کند. "کوچک زاده" با اینکه در رابطه با راه کارگر دستگیر شده بود ولی دکتر "احمد" را می شناخت و می دانست از رهبران "وحدت کمونیستی " است و از  فعالیتهای خارج از کشور او (در کنفدراسیون ) اطلاع کامل داشت . دکتر "احمد" را از اتاق ما بردند چندی بعد که یکی از رفقائی که مدتی در بهداری بستری بود، توضیح داد که بطور وحشیانه ای او (دکتر احمد) را شکنجه کرده بودند و شرح ماجرا را از زبان خودش شنیده بود.

پیام فدائی: آیا شما از این موضوع که لاجوردی با کمک عده ای از توابین، تشکیلاتی درست کرد که از طریق آن عده ای از طرفداران مجاهدين را گیر انداخته و دستگیر نمودند، اطلاعی دارید؟

 

پاسخ: من از عده ای از توابین به نام توابین تئوریک نام می برم.  توابین تئوریک کسانی بودند که درتشکیلاتهای خود بعنوان عناصر نظری حامل دیدگاههای تئوریک بوده و در درون تشکیلات بویژه در بخش نشریه فعالیت می کردند. این جور تواب ها کارهای زیادی به نفع رژیم انجام دادند. یکی از ابتکارات گروهی از توابین، تهیه و پخش نشریه "مجاهد" بود. این نشریه، کاملا با شکل و شمایل نشریه اصلی سازمان مجاهدین و با مقالات تند و تیز چاپ و در بیرون از زندان پخش می‌شد. نیروهای امنیتی با کمک مجاهدین تواب ‌شده در زندان، از این طریق توانستند عده‌ای از عناصر قطع ارتباط شده مجاهدین را جذب نمایند. آنها با این هواداران، تیم‌ های عملیاتی تشکیل داده و تا مرحله اقدام به عملیات نیز پیش می‌رفتند (حتی به تعدادی از آنها اسلحه با گلوله مشقی داده بودند). از این طریق تعداد زیادی از هواداران مجاهدین دستگیر شدند. این طیف از دستگیرشد‌گان که معروف بودند به تشکیلات مجاهدین وصل به دادستانی (عنوانی که خودشان هنگام معرفی به کار می‌بردند)، اغلب نیاز زیادی به بازجوئی نداشتند چرا که پیشاپیش همه مسائل را دادستانی می‌دانست. در زندان اوین، یکی از سالن‌های انفرادی 209 با سلول ‌های در باز به این دستگیر شدگان اختصاص داده شده بود. من در سال 62 در حین یکی از بازجوئی‌هایم در این سالن، به یک مجاهد به نام مهدی که در این رابطه دستگیر شده بود، برخورد کردم. او تعریف می‌کرد که دستگیری خود را باور نکرده بود و موقعی که مورد بازخواست و سئوال قرار گرفته بود فکر کرده بود که این عمل توسط سازمان مجاهدین برای امتحان او از نظر صداقت تشکیلاتی صورت می‌گیرد. در نتیجه خیلی راحت خودش تمامی عملکرد‌ها و فعالیت‌ های گذشته ‌اش را برای کسی که فکر می‌کرده مسئولش است ولی در اصل بازجوی زندان بوده تعریف نموده بود. مهدی تنها وقتی متوجه شگرد‌های زندانبان شده بود که با دستگیری پدر و مادرش که در سال 60 امکانات مالی در اختیار مجاهدین گذاشته بودند، روبرو می‌شود. او به خاطر وضعی که پیش آمده بود، به شدت آسیب روحی دیده بود. می‌دانست که با اعترافاتی که کرده است، اعدامش خواهند کرد، ولی مسأله‌ای که به شدت ذهنش را اشغال کرده بود، این بود که این نشریه مجاهد به چه صورت تهیه و توزیع می‌گردیده است. چون وی با دیدن نشریه مجاهد در دست "رابطش" بود که او را یک مجاهد مبارز پنداشته بود. توابین تئوریک پس از بریدن هم تلاش داشتند با نقد دیدگاه های خود در ضمن مرز بندی و نفی دیدگاه های گذشته به ایدئولوگ جدیدی برای حاکمیت تبدیل شوند و با بهمراه داشتن تزهای رژیم (دیدگاههای مذهبی) به جنگ نیروهای مقاوم بروند. از این جماعت بیشتر دربازجوئی عناصر رده بالای تشکیلات های متفاوت استفاده شد.

 

پیام فدائی: مسایل بسیار دردناکی در واقعیت هائی که توضیح دادید وجود دارد. گفته می شود که توابین در درون زندان یک نشریه به نام "منافق" هم چاپ می کردند که در بین زندانیان پخش می شد. آیا شما از وجود چنین نشریه ای اطلاعی دارید؟

 

پاسخ: من شخصا نشریه ای بنام منافق را ندیدم به احتمال فراوان این نشریه بین بچه های مجاهد پخش می شده اما نشریاتی مثل "رجعت" و "مشکاة" که ظاهرا نشریه مشکاة توسط کسانی که در کارگاه و یا کانون بازپروری کرج بودند منتشر می شد.

 

در سال 61 و 62 جمعی از توابین تئوریک که به ظاهر حکم محکومیت هم دریافت نموده بودند (قاسم عابدینی 10 سال ، حسین روحانی 15 سال ، سعید یزدیان 12 سال ، مهری حیدر زاده 8 سال و....) با کمک و مساعدت شخص لاجوردی نشریه ای بنام "رجعت" را چاپ و تکثیر کرده و در نماز جمعه در اختیار نماز گزاران قرار می دادند و تعدادی از آن را هم در زندان بین سلولها و زندانیان پخش می نمودند .

 

پیام فدائی: در دادگاه دوم چقدر حکم گرفتید؟

 

پاسخ: دادگاه دوم درست در اواخر تیر ماه بود. من و هم اتاقی ها فکر می کردیم اجرای احکام است از این رو با همه آنها دیده بوسی کردم و وسائل نداشته ام را هم تقسیم کردم ولی دوباره مرا دادگاه و پیش همان شخص بردند ودوباره عین سناریو قبلی تکرار شد وبا چک و لگد از دادگاه بیرونم کردند. در 10 مرداد وقتی دوباره به بیرون صدایم کردند فقط به اعدام شدن فکر می کردم ولی به اجرای احکام رفتم و بدون احتساب ایام بازداشت به 12سال زندان محکوم شدم. در انجا کسی که مامور ابلاغ بود وقتی گفت پریدی گفتم از کجا؟ کشیده ای توی صورتم خواباند و گفت از اعدام . زمانی که به اتاق برگشتم وحکمم را گفتم تمام بچه ها روی سرم ریختند وبقولی "ملیم" کردند. ( در زندان برای يک سری کارها اصطلاحاتی باب شده بود .برای نمونه وقتيکه چند نفر برای شوخی می ريختند سر يک زندانی ديگر و او را مشت و مال می دادند می گفتند ملی اش کرديم و يا اگر غذا اضافه می آمد می گفتند غذای ملی کی می خواهد ویا در خصوص لباس و غیره ..... البته این اصطلاح در بین زندانیان مقاوم بیشتر کار برد داشت و الا در بین توابین و صغری های سالن 6 می دانم عده ای تلاش داشتند همان اصطلاح لاجوردی یعنی "حجتی" را به کار برند.  ولی این در بین آنها هم جا نیفتاد وبیشتر شکل مسخره کردن را داشت تا کاربردی.) جالب بود وقتی توده ایها واکثریتی ها فهمیدند این همه شور وهیجان بخاطر 12سال حکم است از تعجب مبهوت شده بودند.

 

پیام فدائی: در تمام این مدت شما در کدام زندان بودید؟

 

پاسخ: در تمام این مدت در 209 ، بند 3 اتاق 2 بالا و آموزشگاه اوین بودم

 

پیام فدائی: هنگامی که اعدام های وسیع سال 60 در اوین بر پا بود آیا زندانیان غیر اعدامی را هم را به آن صحنه ها می بردند؟

 

پاسخ:  دیدن اعدام دارای شرایط و ویژه گی خاص خود بود. چرا که هرکسی را برای دیدن نمی بردند مگر بریده بودند یا کسانی که می خواستند آزمایش بریدن و تواب شدن را پس بدهند. تنها موردی را که من در زندان شنیدم زندانیان را برای دیدن اعدامی بردند به دارکشیدن "حبیب الله اسلامی" بود و دیدن جنازه موسی خیابانی و یارانش . اما من در بند 3 اتاق 2 بالا وقتی هم اتاقیهایم را بردند به گوش خود صدای به رگبار بستن آنها و سپس تیر خلاص راشنیدم که چند نفر باهم تعداد تیر خلاص ها را می شمردیم .غالبا" بالای 30 تیر خلاص حتی یکبار تا 85 تیر خلاص را شمردیم .    

 

ادامه دارد...

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com