به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 101 ، آبان ماه 1386

 

بخش دوم

 

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

پیام فدائی:  در سال 60 خود رژیم اعتراف کرد که زندانیانی را اعدام می کند که حتی نام واقعی خود را به آنها نگفتند. این خود جلوه بارزی از مقاومت زندانیان سیاسی بود. آیا موارد مشخصی را در این رابطه می شناختید؟

 

پاسخ: دقیقا" این واقعه تاثیر خود را بر دیگر زندانیان هم داشت .در آن مقطع زمانی من در بند سه (از بندهای قدیم زندان اوین ) اتاق 2 بالا بودم وهرگز فراموش نخواهم کرد روزهائی را که پاسداری درب اتاق را باز می کرد و اسامی را می خواند. مثلا" یک بار از6 نفری که از اتاق ما را برای اعدام می بردند سه نفر آنها را تنها با اسم کوچک صدا زدند واین حالت را حداقل 2 بار من ودیگران شاهد بودیم وشورانگیزترین لحظه، لحظه وداع با آنها بود که هرکدام با خواندن شعر وسرودی ما را ترک می نمودند. دراین میان سرود «رود »یکی ازارکان این مراسم ها بود وعزیزی را که من نمی دانم به چه اتهام (به اهتمال فراوان مجاهد بود)ونامش «یاسر»بود، سرود زیبای «دایه دایه »را به عنوان آخرین یادگارش برای ما خواند، و «اژدر» شعر زیبای: «گرازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران به تمام خلق ایران برسان سلام ما را »را به زیبائی دکلمه نمود. البته قسمت «به تمام خلق ایران »را خودش به شعر دکتر شفیعی کدکنی اضافه کرده بود. البته این را تنها من ناظر وشاهد نبودم 107 نفر در آن اتاق بودیم که از افراد سرشناسی که هنوز زنده اند  جدای از تفکرات گذشته وکنونیشان شاهدین این موضوع بودند می توانم از دکتر محمد ملکی رئیس سابق دانشگاه تهران، احسان نراقی وفریدون گیلانی نام ببرم واین را می دانم امثال نراقی ها اگر حافظه اشان کپک نزده باشد منافعشان اجازه نمی دهد این مقاومت ها را بیاد بیاورند.

 

پیام فدائی: این اسامی ای که ذکر کردید فقط  نمونه هائی هستند که روحیه مبارزاتی خیلی از مبارزین دلیر را در زندان های جمهوری اسلامی نشان می دهند. همین نمونه ها، در عین حال بیانگر دروغین بودن تبلیغاتی هستند که متأسفانه در رابطه با زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی مطرح شده است. این دلیران فرزندان همه خلقهای رنجدیده ایران هستند و به همه مردم تحت سلطه ایران تعلق دارند. آیا می دانید که اژدر دلاور در ارتباط با چه سازمانی دستگیر شده بود؟ اگر آری این را ذکر کنید.

 

پاسخ: همانطورکه بعدها در قسمت کامل خاطراتم خواهد آمد من در مدت کوتاهی که در ابتدای ورود به اوین در 209 بودم با رفیق عزیز منصور اسکندری بهمراه رفیق دیگری بنام اژدر که هردو از سازمان چریکهای فدائی خلق اقلیت بودند هم سلول بودم ولی این اژدر که در بند سه اتاق 2 بالا بود از رفقای پیکاری بود.

 

پیام فدائی: بر گردیم به شرایط خودتان. چه مدت پس از دستگیری شما را به "دادگاه" بردند. در ضمن آنچه را که جمهوری اسلامی دادگاه می نامید را کمی تشریح کنید. آیا چشم بسته بودید؟ چه کسانی در آنجا حضور داشتند؟ چه حرفهائی زده شد و...کلاً چه گذشت؟

 

پاسخ: تا 16ماه پس از بازجوئی های اولیه پرونده من راکد مانده بود وطی این مدت به هیچ عنوان دیگر بازجوئی نرفتم یعنی آخرین بازجوئی وشکنجه من در اوئل آذر60 انجام گرفت وبقول معرف توی آب نمک خوابانده شدم .اواخر فروردین 62 دوباره بازجوئی وشکنجه  آغاز شد که از نظر خودم جالبترین بخش کتک خوردن من در این قسمت بود چرا که وقتی از من قرار خواستند فهمیدم اینها بجز مسائل گذشته هیچ چیز جدیدی ندارند از این رو وقتی در زیر ضربات کابل به «مهدی »دستیار «روح الله »می گفتم هرجا دوست داری می توانی بری وبه ایستی فکر می کرد او را دست انداخته ام و بر شدت ضرباتش می افزود تا «روح الله » مثل اینکه به او گفت که مدتها از دستگیری من می گذرد از این رو فقط میزد وفحش می داد (فحش خواهر مادر و....) که ای کمونیست کثیف 2ساله که خوردی وخوابیدی حالا باید سزای کارهايت را بکشی . واین شیرین ترین لحظه عمرم در زندان بود .  این مرحله بازجویی 4روز طول کشید ودر اواسط اردیبهشت 62 در حالی که فکر می کردم دوباره بازجوئی است مرا به زیر 8بردند ویکی گفت: اینو ببرید دادستانی  وسپس به ساختمان دادستانی منتقل شدم. پس از مدتی که پشت درب اتاقی انتظار می کشیدم کسی بازویم را گرفت وبه داخل اتاق وروی صندلی هدایت کرد . من نه چیزی می دیدم ونه می دانستم اینجا کجاست ، ولی احساس می کردم یکنفر جلویم نشسته است

پس از چند دقیقه صدائی که سعی می کرد با ملاطفت صحبت کند اسم ومشحصات واتهامم را پرسید سپس گفت : اینجا دادگاه انقلاب اسلامی است من کیفر خواستت را می خوانم وشروع به خواندن کرد تقریبا" چند پاراگراف وگفت این ورقه را امضاء کن گفتم من که نمی بینم گفت فقط مقداری که بتوانی پای ورقه را امضاء کنی چشم بندت را بالا بزن من مقداری چشم بندم را بلا زدم وبا یک نگاه آخوند فربه ای را که روبرویم پشت میز نشسته بود دیدم وورقه را امضا کردم گفت چشم بندت رابزن پائین  وپرسید مصاحبه می کنی گفتم نه گفت می خواهی فدای اقلیت شوی گفتم نه گفت پس چرا مصاحبه نمی کنی گفتم کاره ای نبودم که مصاحبه کنم گفت پس می خواهی قهرمان بشی وفدای مردم بشی گفتم نه من هیچوقت عشق قهرمان شدن نداشتم با عصبانیت وداد گفت پس چرا مصاحبه نمی کنی گفتم بخاطر خانواده ام که گفت : مادر قحبه پدر سگ حالا خانواده دوست شدی! گفتم حاکم شرع که اینطور فحاشی بکنه نباید از پاسداراش توقع بیشتری داشت. هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع کردچپ وراست  سیلی زدن توی گوشم ودر حالی که می گفت فقط حکم اعدام برایت صادر می کنم از اتاق بیرونم کرد. 

 

پیام فدائی: اتهام و محکومیتی که به شما دادند چه بود؟

 

پاسخ: بر اساس آن چیزی که حاکم شرع خوانده بود محاربه با خدا ورسول خدا ، اهانت به رهبریت (براساس دست نوشته ها واشعار وگزارشی که از جیبم وداخل قوطی کبریت بیرون آورده بودند)ودفاع از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران اقلیت که این هم بر اساس وصیت نامه ای که هنگام اعدام مصنوعی نوشته بودم وحال کیفر خواستم بودبه عنوان اتهام مطرح شده بود وبر اساس گفته حاکم شرع به اعدام محکوم شدم. البته متن کتبی صدور حکم اعدام را نیری در سال 67 و در دادگاه دوم  همان سال نشانم داد و در آنجا فهمیدم که اسم حاکم شرع سال 62 آخوندی بنام «بید مشکی» بوده است.

 

پیام فدائی:  به نظر می رسد که دادگاه شما دو مرحله ای بوده. آيا این طور بوده؟

 

پاسخ:  دقیقا" اما خود من علت اصلی آن را نمی دانم شاید شکستن احکام در اواسط سال 62 یکی از علت های آن بوده باشد در ضمن اینکه ازمن بجز مدارکی که همراهم داشتم هیچ مدرک جدیدی نداشتند ومن تک پرونده بودم. از ابتدا تا زمان آزادی پرونده ام تنها به خودم محدود می شد.

 

پیام فدائی: از شکسته شدن احکام در اواسط سال 62 صحبت می کنید، در اواسط سال 62 چه تغييری در سياستهای رژيم پيش آمد؟ 

 

پاسخ: بعد از مرحله اول سرکوب و قلع و قمع  وسیع سازمانهای سیاسی در بیرون و احساس تثبت رژیم در عرصه های مختلف امنیتی، دیدگاههای مختلف در خصوص سرکوب وشدت آن دوباره مطرح گردید چرا که اختلافات جناحی در رابطه با چگونگی چپاول وحفظ منافع لایه های مختلف نمی توانست تا ابد تداوم داشته باشد و هرکسی تلاش داشت سهم بیشتری از این خوان نعمت داشته باشد( والا در رابطه با بقاء رژیم تمامی ارکان نظام که از لایه های متفاوت سرمایه داری تشکیل شده بود نسبت به سرکوب وحدت نظر کامل داشتند وتمامی اختلاف سلیقه ها را کنار می گذاشتند اگر هم اختلافی وجود داشت در خصوص چگونگی سرکوب بود. مثلا" عده ای اعتقاد داشتند که پخش اسامی اعدامیها از طریق رسانه های جمعی همچنان باید ادامه داشته باشد وعده دیگر معتقد بودند فضای جامعه به اندازه کافی اسیر رعب و وحشت است و دیگر نیازی به استفاده از این شیوه وجود ندارد( شاید استدلال آنها بر این بود که هر زمان اراده کنند می توانند دوباره از این اهرم استفاده نمایند ). بظا هر اعزام هیئتی جهت رسیدگی به وضعیت زندانها متشکل از هادی خامنه ای ، دکتر هادی و...... گام اولیه ای بود برای شروع این عمل .در کنار آن  ما شاهد چند پارگی در خصوص نحوه سرکوب بودیم همانطور که در زمان شاه این اختلاف بین ساواک و شهربانی وجود داشت. در بین اینها هم اختلاف بین سپاه و کمیته ودادستانی نمود عینی داشت بطوری که در خیلی از موارد از تحویل دادن زندانی به یکدیگر خودداری می نمودند و یا زندانی ای که نزد یکی از این ارگانها بازجوئی شده بود دوباره توسط ارگان دیگر به زیر بازجوئی وشکنجه کشیده می شد. از منظر دیگر رژیم تلاش داشت تثبیت خود را به رخ کارگران وزحمتکشان و کلا" ملت ایران در داخل و نمایندگیهای امپریالیسم در ابعاد جهانی برساند. ظاهرا" نیروهای سیاسی متلاشی شده بودند و از این جهت خطر بالفعلی رژیم را تهدید نمی کرد. درجنگ ضد مردمی دو رژیم (ایران وعراق ) پیشرفت هائی کرده بودند و برای پیشبرد مقاصدشان در جامعه به آرامش نیاز داشتند و خانواده زندانی بخشی از این جامعه را تشکیل می داد.  از این رو است که ما شاهد تغییراتی در خصوص احکام در سطح زندانها  از نیمه دوم سال 62هستیم بطور مثال اگر من در سال 60 یا 61 دادگاه می رفتم بطور قطع حکم اعدام در مورد من به اجرا گذاشته می شد واگر هم بجای نیمه اول سال 62 در انتها ی سال 62 ویا اوائل سال 63 به دادگاه می رفتم مطمئنا" حکمی خیلی سبکتر دریافت می کردم چرا که نمونه های فراوانی از صدور این احکام را طی سال های 63 به بعد شاهد بودیم.

 

پیام فدائی: وقتی در دادگاه اول شما را به اعدام محکوم کردند، آیا شما را از بقیه زندانیان جدا کردند؟

 

پاسخ: نه در آن سالها هیچ کدام از بچه هائی که به اعدام محکوم می شدند را از دیگر زندانیان جدا نمی کردند.ومن مجددا" به اتاق خود برگشتم .

 

پیام فدائی: شاید پاسخ به این سئوال چندان آسان  نباشد ولی اگر ممکن است کمی از احساس و تفکرات خودتان در زمانی که در زیر اعدام بودید صحبت کنید.

 

پاسخ:  قصد غلو ندارم چرا که در زندگی معلمین خوبی داشته ام  که برایشان مرگ امری حل شده بود از جمله رفیق جانفشان منصور اسکندری ، رفیق جانفشان اژدر ، رفیق جانفشان وازگن منصوریان ومجاهد جانفشان منصور ربیعی و....که نظر هر کدام ونگاهشان را به مرگ می دیدم در عین اینکه عاشق ترین عاشقان برای زندگی بودند مرگ در راه آرمانهایشان را به زیبائی پذیرفته بودند. بی تفاوتی من نسبت به این مسئله شاید از اینجا ناشی می شد که برای من مسئله مرگ وزندگی حل شده بود. من یکبار در سال 60 اعدام مصنوعی شده بودم ودر اطرافم هم تیر خلاص شلیک شده بود واز نظر خودم مزه مردن را یکبار چشیده بودم واز این رو با فضائی که آن هنگام بر زندانها حاکم بود (اعدام شدن خیلی از عزیزان ) امری عادی به نظرم می رسید و حتی قبل از دادگاه  و در سال 60 هم سلولی های من که خوشبختانه تعداد زیادی از آنها هنوز هستند وگواه این قضیه می توانند باشند که هر زمان از من شرایطم را پرسیدند گفتم اعدامم می کنند. ولی بعد از دادگاه زمانی که با بعضی از رفقا داخل اتاق مطرح کردم به شدت با نحوه برخورد من در خصوص مصاحبه اعتراض کردند وحتی یکی از آنها (از رفقای پیکار) مطرح می کرد تو می پذیرفتی ولی پای عمل نمی رفتی. البته چون من آمادگی کامل داشتم این سخنان تاثیری در من نداشت وهیچ مشکل ویژه ای نداشتم بویژه که ممنوع الملاقات بودم واین کار مرا سهل تر کرده بود.

 

پیام فدائی: در دادگاه دوم چقدر حکم گرفتید؟

 

پاسخ: دادگاه دوم درست در اواخر تیر ماه بود. من وهم اتاقی ها فکر می کردیم اجرای احکام است از این رو با همه آنها دیده بوسی کردم ووسائل نداشته ام را هم تقسیم کردم ولی دوباره مرا دادگاه و پیش همان شخص بردند ودوباره عین سناریو قبلی تکرار شد وبا چک ولگد از دادگاه بیرونم کردند. در 10 مرداد وقتی دوباره به بیرون صدایم کردند فقط به اعدام شدن فکر می کردم ولی به اجرای احکام رفتم وبدون احتساب ایام بازداشت به 12سال زندان محکوم شدم. در انجا کسی که مامور ابلاغ بود وقتی گفت پریدی گفتم از کجا؟ کشیده ای توی صورتم خواباند وگفت از اعدام . زمانی که به اتاق برگشتم وحکمم را گفتم تمام بچه ها روی سرم ریختند وبقولی "ملیم" کردند. ( در زندان برای يک سری کارها اصطلاحاتی باب شده بود .برای نمونه وقتيکه چند نفر برای شوخی می ريختند سر يک زندانی ديگر و او را مشت و ما ل می دادند می گفتند ملی اش کرديم و يا اگر غذا اضافه می آمد می گفتند غذا ی ملی کی می خواهد ویا در خصوص لباس وغیره ..... البته این اصطلاح در بین زندانیان مقاوم بیشتر کار برد داشت والا در بین توابین وصغریهای سالن 6 می دانم عده ای تلاش داشتند همان اصطلاح لاجوردی یعنی «حجتی» را به کار برند. ولی این در بین آنها هم جا نیفتاد وبیشتر شکل مسخره کردن را داشت تا کاربردی.) جالب بود وقتی توده ایها واکثریتی ها فهمیدند این همه شور وهیجان بخاطر 12سال حکم است از تعجب مبهوت شده بودند.

 

پیام فدائی: در تمام این مدت شما در کدام زندان بودید؟

 

پاسخ: در تمام این مدت در 209 ، بند 3 اتاق 2 بالا و آموزشگاه اوین بودم

 

پیام فدائی: هنگامی که اعدام های وسیع سال 60  در اوین بر پا بود آیا زندانیان غیر اعدامی را هم را به آن صحنه ها می بردند؟

 

پاسخ:  دیدن اعدام دارای شرایط و ویژه گی خاص خود بود. چرا که هرکسی را برای دیدن نمی بردند مگر بریده بودند یا کسانی که می خواستند آزمایش بریدن وتواب شدن را پس بدهند. تنها موردی را که من در زندان شنیدم زندانیان را برای دیدن اعدامی بردند به دارکشیدن «حبیب الله اسلامی » بود و دیدن جنازه موسی خیابانی ویارانش . اما من در بند 3 اتاق 2 بالا وقتی هم اتاقیهایم را بردند به گوش خود صدای به رگبار بستن آنها وسپس تیر خلاص راشنیدم که چند نفر باهم تعداد تیر خلاص ها را می شمردیم .غالبا" بالای 30تیر خلاص حتی یکبار تا 85 تیر خلاص را شمردیم .

 

پیام فدائی: در خاطرات زندانیان سیاسی تا آن حد که در مورد همتای لاجوردی در قزل حصار یعنی داود رحمانی  سخن رفته ، از خود وی گفته نشده است. با توجه به این که شما تقریباً  2سال در اوین به سر برده اید،کمی از برخوردهای شخص لاجوردی، رئیس وقت زندان اوین، با زندانیان در بندها بگوئید.  مثلاً می توانید مورد  و یا موارد برجسته ای از برخوردها و یا کارهای او را توضیح دهید.

 

پاسخ: لاجوردی برخلاف حاج داود رحمانی در انظار تلاش داشت چهره آرامی از خود نشان دهد و همیشه پیامد بر خورد با او را مدتی بعد باید ملاحظه می کردیم . شخصیت بد دهن و فحاشی بود. ولی زمانی که بدون چشم بند با او برخورد می کردی همیشه سعی داشت کنترل خود را حفظ نماید و در عین اینکه از موضع بالا برخورد می کند شخصا" دست به خشونت نزند . ولی پی آمد هر برخوردی با او در جمع مصادف بود با تنبیه آن جمع. بطور مثال در اواخر آذر 60 هنگامی که برای بردن حمیدی سبزواری (شاعر نان به نرخ روز خور) به درب اتاق ما مراجعه نمود احسان نراقی از برخورد بد نگهبانها، کمبود غذا و مدت کوتاه دستشوئی به او شکایت کرد او هم در 2مورد اول گفت : شما اینجا میهمانی نیامده اید ونباید توقع برخورد بهتری داشته باشید برادر های ما در چهارچوب اسلام با اسرا برخورد می کنند و در خصوص غذا گفت این هم از سر شما زیاد است رزمندگان ما در جبهه ها می جنگند وآن وقت شما توقع دارید سهمیه غذائی آنها را به شما بدهیم . ما به شما غذا نمی دهیم که سیر شوید ما به شما غذا می دهیم که نمیرید تا خودمان اعدامتان کنیم .

پیامد این صحبت هجوم شبانه پاسداران با کابل وچوب وشلنگ به کل اتاق بود فقط پیرمردها رابه یک گوشه فرستادند وبقیه را با زور کابل وشلنگ نزدیک به 2ساعت بشین و پاشو دادند که خود من تا یک هفته نمی توانستم به تنهائی بنشینم ویا بلند شوم.

 

پیام فدائی: علاوه بر چنین مواردی، در آن دوره رژیم برای سرکوب زندانیان سیاسی چه سیاست هائی را سعی می کرد از طریق زندانبانانش به زندانیان تحمیل کند. مثلاً تحمیل خواندن سرود و غیره.

 

پاسخ: زندانیان مبارز چپ هیچوقت زیر بار سرود خوانی تحمیلی رژیم نرقتند. سرود" خمینی ای امام" بعد از عید سال 61 اجباری شد که عید پرخاطره ای بود: شب عید سال 61 وهنگام تحویل سال نو از بد شانسی  نوبت دستشوئی  اتاق ما بود. از دستشوئی که برگشتیم  ووارد اتاق شدیم سال تحویل شد . در یک لحظه ابتدا صدای ضربات مشتی که به دیوارها می خورد از همه طرف بلند شد و بلا فاصله سرود «بهاران خجسته باد» از هر طرف بلند شد به جرئت می توانم بگویم همه سالنهای آموزشگاه  یک صدا این سرود را با هم می خواندند. از سالن 6 (که بالای سالن 4سالنی که ما در آن بودیم ) صغری ها پا  به زمین می کوبیدند وتمامی دیوارها به لرزه در آمده بود. بعد از این ماجرا(که نشانه روحیه بالا ومقاومت زندانیان بود)، در اواخر فروردین بود که سرود "خمینی ای امام "را اجباری کردند.  کل اتاق های سالن 4 (به نوبت هر اتاق 20 دقیقه ) را همیشه صبحها به هوا خوری می بردند. سه تا حیاط برای هواخوری سالن 2،4،و6 وجود داشت (بعد ازظهرها هر سه حیاط مختص سالن 6بود)که هراتاق سالن 4 رابه یکی از این حياط ها می بردند ودرب ارتباطی حیاط ها همیشه بسته بود. اولین روزی که سرود خوانی را اجباری کردند . قبل از ورود به حیاط  پاسدار مسئول هواخوری (معرف به بوف کور ) یک تکه کاغذ دستش گرفته بود که « سرود خمینی ای امام » رویش نوشته شده بود. به هر کس می رسید می گفت این رابگیر تا بتوانی سرود را بخوانی. هیچ کس حاضر نشد آن را بگیرد بجز یک اکثریتی که به او رضا سیاه می گفتند. بعد که وارد حیاط شدیم پاسدار (بوف کور) اعلام کرد همه جمع شوند وسرود را بخوانند. ابتدا کسی توجه نکرد، ولی او اعلام کرد هر کس سرود را نخواند تنبیه می شود. بلافاصله اکثریتی ها و توده ای ها وسه نفر از بچه هائی که اتهام نداشتند به خط 4 شدند (هر 4نفر در یک ردیف ) 17نفر بقیه اتاق را «بوف کور» ابتدا کنار دیوار قرار داد که آنها سرود را بریده بریده خواندند. بعد اعلام کرد شما حق هواخوری ندارید و باید 30 دور دور حیاط را بدوید. به قول قدیمیها کور چی می خواد دوتا چشم بینا. ما در یک صف شروع به دویدن کردیم وجالب این بود که دورزدن ما را «بوف کور» شمارش می کرد . بعد همه ما را وادار به بشین و پا شو کرد و سپس گفت نفری 20 تا شنا بروید . جالب این بود که شمارش او تمام می شد وما همچنان به شنا رفتن یا بشین وپا شو ادامه می دادیم (البته همراه با خنده وشوخی ) آن روز ما یک ورزش کامل انجام دادیم . از روز بعد 4نفری هم که با توده ای اکثریتی ها رفته بودند به ما ملحق شدند . این برنامه حدود یک هفته به همین شکل ادامه داشت . این کار هر روز ما بود که خودمان با اشتیاق آن را انجام می دادیم .

بعد از یک هفته در سیاست سرکوبشان تغییر دادند. در ابتدا همه 21نفر را زیر هشت بردند در آن زمان مسئول آموزشگاه  شخص جوانی  بنام «ملک »بود( او یکی از اعضاء تیم فوتبال «وحدت » بود که در اواخر اردیبهشت 61 ظاهرا" درجبهه  کشته شد وجایش را شحصی به نام «حسین زاده » گرفت .) «ملک »تقریبا " نیم ساعتی برای ما از اجباری بودن این سرود وتنبیه های آتی صحبت کرد . سپس ما را به اتاق فرستادند. از آن روز به  بعد تقریبا" هر روز تعدادی از ما را به زیر هشت می بردند و کتک می زدند. بعداز چندی که بحث به شعبه بردن بچه ها و گزارش ِ زدن تشکیلات در اتاق و.....پیش آمد، تعدادی از بچه ها تغییر رویه دادند.  با این حال علیرغم تمام فشارها، تا زمان برچیده شدن بساط سرود کشاکش بین بچه ها و مسئولین زندان ادامه داشت و آنها هیچوقت نتوانستند همه ما را وادار به خواندن این سرود کنند و آنطور که دوست داشتند آن را پیاده کنند.

 

پيام فدائی: از وجود اکثریتی ها و توده ای ها در سالن 4 اوین  صحبت کردید. روابط زندانيان مبارز با زندانيان وابسته به اکثريت و حزب توده چگونه بود؟

 

پاسخ: از همان ابتدای دستگیری های گسترده سال 60 ، کشمکشهای فراوانی بین زندانیان سیاسی مبارز واکثریتی و توده ایها وجود داشت. در بعضی ازسلولهای زندان و اتاقها ی آموزشگاه بصورتی خفیف (که بستگی به کمیت آنها یعنی تعدادشان داشت ) ودر بعضی از اتاقها بصورت شدید این درگیریها خودش را نشان می داد. برای نمونه می توان از فروردین ماه سال 61 نمونه ای از عمل کرد آنها در اتاق 42سالن 4 آموزشکاه را ذکر کرد.   ما 5 نفر بودیم که بخاطر درگیری با اکثریتی ها و توده ایها و گزارش یکی از آنها بنام علی دانشگری در روز 23 فروردین تنبیه ومورد باز جوئی قرار گرفتیم، چرا که به اسب خمینی گفته بودیم یابو. من این روز را فراموش نکرده ونخواهم کرد. مدتی بود که تعادل اتاق از نظر ترکیب آن تا حدودی تغییر کرده بود و ما دیگر اکثریت کامل نداشتیم واین فرصتی بود که توده ای - اکثریتی ها به فکر تغییر مسئول اتا ق ومسئول روزنامه بیفتند.  آنها این دو مسئولیت را خیلی مهم می دانستند. در رابطه با مسئول اتاق برخوردهای ما را نمی پسندیدند و در رابطه با روزنامه هم، مسأله بر سرخواندن تیتر های روزنامه قبل از این که پخش شود با صدای بلند بود. این یکی، درگیری ها راخیلی تشدید کرده بود چرا که مسئول روزنامه که از طرف ما بود از بکار بردن القابی مثل «امام ، رهبر، آیت الله ،حجت السلام ،آقا و.....» خود داری می کرد وفقط به اسم بردن از آنها اکتفا می کرد. مثلا"خمینی گفت ، رفسنجانی ، میر حسین موسوی وغیره. تلاش آنها برای تغییر این مسئولیتها بعد از یک هفته جلسه روزانه بی نتیجه مانده بود. از این رو سران توده ای- اکثریتی ها یعنی رضا سیا ، عزت الله وثوقی و هرایر خالاتیان ، محمد ق وهاشم «و» و.....، علی دانشگری که جوانی پررو وبد دهن بود را جلو انداختند تا درگیری بوجود آورند. 23 فروردین وقتی که غروب پاسدار روزنامه کیهان را داخل اتاق داد طبق معمول سعید (از بچه های پیکار ومسئول روزنامه ) روزنامه را با صدای بلند خواند. هنوز صفحه اول به پایان نرسیده بود که علی دانشگری با داد وبیداد به سمت درب اتاق رفت ودر زد. وقتی پاسدار درب اتاق را باز کرد، او زیر گوشش چیزی گفت وپس از لحظه ای از اتاق بیرون رفت . او بعد از 20 دقیقه در حالی که لبخند برلبانش بود وارد اتاق شد وگفت من به رهنمود سازمان( منظور سازمان اکثریت است) عمل می کنم و پوزه ضد انقلاب را به خاک می مالم . یکی از بچه ها (مهرداد خ) در مقابل این برخورد گفت : اونی که سازمان شما می مالد چیز دیگری است. دراین هنگام یکی دیگر از بچه ها (سعید گ) به طرف او یورش برد که با وساطت بقیه مانع زدو خورد شدیم. هنوزچند دقیقه ای نگذشته بود که درب اتاق باز شد و اسم 5 نفر را خواندند . علی ب ، سعید مسئول روزنامه ، مهرداد خ ، زنده یاد نادر حسینی و من. ابتدا ما را به راهرو برده و برگ باز جوئی جلویمان گذاشتند. علاوه بر اتهامات دیگر، ادعا می کردند که ما در داخل اتاق تشکیلات زده ایم که ما آن را به سخره گرفتیم.  ما را زیر هشت بردند وپس از چک ولگد زدن در کنار دیوار نگه داشتند ولی بعد از یکی دو ساعت ما را به اتاق برگرداندند. البته حدس ما این بود که بخاطر تنوع اتهامات( 2 اقلیتی 1پیکاری 1سهندی ویکی از بچه های چریکها ) و اشتباهی که علی دانشگر کرده بود وهمه را اقلیتی گفته بود ما را به اتاق برگرداندند . فردا صبح ما را به یکی از حیاط های هواخوری که درآخرین قسمت، در انتها قرار داشت بردند و بجای 20 دقیقه هوا خوری معمولی، حدود 3 ساعت در آنجا نگاه داشتند. وقتی برگشتیم تمام اتاق را زیرو روکرده بودند . اینکار(گشتن اتاق ) 3 بار در یک هفته تکرار شد. علی دانشگر مرتب گزارش رد می کرد. یادم نمی رود آخرین باری که او جلو در رفت وقتی بود که ما را می خواستند به حسینیه ببرند. او تا به پاسدار (که همان پاسدار قبلی بود) گفت برادر می خواستم یه چیزی به شما بگم ،پاسدار کشیده ای به او زد وگفت خفه شو لازم نکرده خود شیرینی کنی .

 

پیام فدائی: به نظر می رسد این موضوع مربوط به سال های اول دهه 60 است. ولی رژیم که دراین سال ها کاری به دستگیری اکثریتی ها نداشت. راستی چه کسانی از آنها در زندان بودند؟ به چه جرمی دستگیر شده بودند؟ 

 

پاسخ: من قصد ندارم از تهییج هواداران برای دستگیری نیروهای انقلابی یاد کنم چرا که اکثریتی ها آستان بوسی را تا جائی رسانده بودند که برای  دستگیری عناصر سابق خودشان مثل منصور غبرائی از هیچ گونه همکاری فروگذاری نکردند. البته با صحبت های اخیر فرخ نگهدار نیازی به بحث بر سر چگونگی این همکاری بوجود نخواهد آمد چرا که در این مصاحبه ها وصحبت ها نگهدار به صراحت اشاره می کند که با وجود نارضایتی «غبرائی» چگونه او را دودستی تقدیم دادستانی می کنند. البته شما به  موضوع دقیقی اشاره کردید براستی چرا اکثریتی ها در آن مقطع  در زندان بودند ؟ شاید با اشاره ای که در بالا کردم اصل پاسخ را داده باشم ولی اگر نگاهی به قبل از سی خرداد داشته باشیم امسال کریمی حصاری را هم در بین زندانیان می بینیم. او يک اکثريتی بود که در سال 59 نمايندگی زندانيان  اکثريتی را  در زندان بر عهده داشت و حتی در همان زمان با نشريه کار در مورد اينکه برخورد زندانبانان با زندانيان خيلی خوب است و مثلا شکنجه وجود ندارد و پاسدارن نگهبانهای ما نیستند و برادران ما هستند ، مصاحبه کرده بود.  البته این جدای از کسانی است که قبل از انشعاب دستگیر شده بودند. مثل جلیل هوشیار ، خلیل شهبازی وعلی لنگرودی. با اینکه اینها از نظر دیدگاهی تفکرات اکثریت را پذیرفته بودند(رژیم را ضد امپریالیستی می دانستند) وظاهر" از طرف سران اکثریت تائید شده بودند ولی هم چنان در زندان نگهداری می شدند. من فراموش نمی کنم خود جلیل هوشیار در مقطعی (قزل حصار سال64) می گفت اینها (منظور نگهدار،فتاح پور و....) ما را تائید نکردند چرا که خود لاجوردی به او گفته بود فرخ نگهدار نسبت به اکثریتی بودن تو شک دارد و حاضر نشده تمام وکمال تو را تائید کند. در عین اینکه خانواده او مدعی بودند نگهدار گفته است من به لاجوردی گفته ام ودیگر کاری از دست من بر نمی آید. این افرادی را که نام بردم در رابطه با جابجائی سلاح و یا حفظ ونگهداری سلاح دستگیر شده بودند .تعدادی دیگر از هواداران اکثریت در رابطه با حملاتی که به میز های کتاب و یا در رابطه با افراد دیگر خانواده دستگیر شده بودند (به نحوی گروگان برای عنصر فراری آن خانواده که یا چپ بود ویا مجاهد بودند اینها نه اینکه نخواهند بلکه نمی دانستند برادر یا خواهر یا آن عضو خانواده شان کجاست والا او را به راحتی تحویل می دادند ) و یا در حال فروش نشریه دستگیر شده و به اوین منتقل شده بودند. شاید گفته شود عمل کرد کمیته ها ودادستانی بیشتر سلیقه ای بود و بارها خود مسئولین زندان گفته بودند : زندانهای جمهوری اسلامی مثل قیف می ماند که جمعیت از سر گشاد آن وارد می شوند و باید از سوراخ باریک آن خارج شوند. ولی واقعیت امر هوشیاری ضد انقلابی رژیم وتدارک برنامه دراز مدت برای از میان بردن وفادارانی مثل حزب توده واکثریت هم بود. با این حال در رابطه با دستگیری های بعد از سی خرداد رژیم به شدت از این واهمه داشت که نیروهای چپ وقتی دستگیر شوند بعنوان اکثریتی خود را معرفی کنند و رژیم مجبور گردد آنها را آزاد سازد. از این رو فیلتر شدیدی برای این افراد قرار داه بود تا اگر از نیرو های اقلیت ، پیکارو..... با عنوان هواداری از اکثریت بخواهند از زندان آزاد شوند این کار را نتوانند انجام دهند ونیاز به زمان و تحقیق باشد که طی این مدت احتمال شناسائی شدن آنها توسط توابین فراوان بود. برای اینکه از همکاری سران اکثریت با دادستانی بیشتر مطلع شوید، نمونه زیر را برایتان  مثال می زنم. 

 

من در بهار سال 1361 در سالن 4 زندان اوین اتاق 42  زندانی بودم. در آنجا شاهد صحنه‌ای شدم که هیچوقت فراموش نمی‌کنم. این را شاهد بودم که اکثریتی‌ها از لاجوردی سئوال کردند که چرا ما را آزاد نمی‌کنید؟ این سئوال را مشخصاً عزت‌الله وثوقی، یک اکثریتی خالص(!) مطرح نمود. برای من جالب بود که دیدم که لاجوردی با چه روشنی و گویائی به این سئوال پاسخ داد! لاجوردی گفت: دیروز فرخ و فتاح‌پور اینجا بودند و تمام کسانی را که تائید کردند ما لیست‌شان را داریم و آزاد می‌کنیم. هر هفته من با آنها جلسه دارم شما هم اگر به اکثریتی‌بودن خود مطمئن هستید به خانواده‌تان بگوئید تا با آنها تماس بگیرند. مطمئنا ما نان‌خور اضافی نمی‌خواهیم و آزادتان می‌کنیم.                   

 

ادامه دارد...

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com