به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 100 ، شهریور و مهر ماه 1386 

 

 

نادر ثانی

 

 

نگاهی به فيلـم 300 ، دوستان و دشمنان آزادی!

چرا درباره اين فيلـم می‌نويسم؟


حدود دو ماه پيش بود که برای نخستين بار فيلم "۳۰۰"، يکی از آخرين محصولات هاليوود را که با استفاده از آخرين امکانات تکنيکی ساخته شده است، ديدم. آموزگار تاريخ هستم و از اينرو به خوبی می‌دانستم که از چنين فيلم هائی انتظار "تاريخی بودن" نبايد داشت. فيلم را ديدم اما آنچنان به نظرم تبليغاتی و سرشار از شعارهای تبليغاتی مبنی بر  "ما"یِ خوب در مقابل "آنانِ" بد آمد که فيلم را به گوشه‌ای انداخته و تلاش کردم تا آنرا به دست فراموشی بسپارم. چند بار هم که دوستی می خواست آنرا  قرض بگيرد، با وجود تلاش بسيار نتوانستم آنرا در خانه‌ام پيدا کنم و از اينرو به آن دوست خوب گفتم: "ببخشيد، پيداش نمی‌کنم. ولـی باور کن که با نديدنش ،چيزی را از دست نمی‌دهی و تنها اعصاب خودت را سالـم نگه می‌داری. خيلـی مزخرف بود!"

اما امروز صبح وقتي که پای رايانه‌ام نشسته بودم و "اينترنت‌گردی" می‌کردم با اظهار نظراتی مواجه شدم  که مرا به فکر واداشت. برخی در نقد اين فيلم تا آنجا پيش می روند که  از فقدان "خود آگاهی ملی"  شکايت می کنند و خوب که دقت می کنی می بينی که مشکل شان اين است که چرا تصوير خوبی از شاهان مورد علاقه آنها ارائه نشده است ؛به همين دليل تصميم گرفتم که بار ديگر آنرا ديده و تلاش کنم که چند خطی درباره آن بنويسم. نوشته زير حاصل اين بازبينی و تلاش است.


دانستنيهايی ابتدايی درباره فيلـم:


"۳۰۰" فيلمی است که بر اساس داستان مصور "فرانک ميلر Frank Miller" ساخته شده است. فرانک ميلر خلاق چيره‌دست سريالهای مصور است و از سالهای دهه ۱۹۷۰ تاکنون سريالهای مصوری چون "مرد خفاشی Batman" و "شهر گناه Sin City" (شماره‌های ۱ تا ۳) را ساخته و به نمايش در آورده است. او چند سال پيش با استفاده از "داستانی تاريخی" که در دنيای کهن با قلم "هرودت" و برخی ديگر "تاريخ" نويسان يونانی آن زمان در مورد جنگهای ايران و يونان نوشته شده، برای نخستين بار داستان "۳۰۰" را تهيه و مصور کرد. اين داستان سپس  با کارگردانی "زاک اسنيدر Zack Snyder"بصورت فيلم درآمد. "زاک اسنيدر" کارگردان زبده و چيره‌دستی نيست. تنها فيلـمی از او که پيش از اين شهرتی يافته است بازسازی فيلمی قديمی به نام "طلوع مردگان ""Dawn of the Dead" است که دراين باز سازی  اسنيدر با مهارت بار ديگر "مرده‌های متحرک Zombies" را به روی اکران آورد. از اينرو فيلـم ۳۰۰ که با استفاده از تکنيک تازه و رايانه‌هايی بسيار قوی ساخته شده فيلمی است که تلاش کرده تا داستانی کهن را که ميلر مصور کرده بود سينمايی کرده و عرضه دارد. البته اين بار کارگردانی که داستان ميلر را سينمايی کرده مانند کارگردان فيلـم "شهر گناه" که فيلم خود را کاملاً منطبق با داستان مصور ساخت، عمل نکرده و در اينجا و آنجای داستان دست برده است. تکنيکی که در فيلم استفاده شده به کارگردان اجازه داده است تا با استفاده از تصاويری که ساخته و پرداخته رايانه است و با استفاده از حرکاتی که رايانه به وجود آورده در حقيقت دنيای کارتون را با دنيای واقعی ترکيب کرده و عرضه نمايد. چنين تکنيکی را پيش از اين بارها در فيلـمهايی مانند "ديک تريسی Dick Tracy"، "جنگ ستارگان Star Wars" و همين چند وقت پيش در "خدای حلقه Lord of the Ring" ديده بوديم اما اين بار حاصل از نظر تکنيکی جهش تازه‌ای را نشان داده است. هيچيک از بازيگران فيلـم از بازيگران کهنه‌کار و باشهرت نيستند و استقبال چندانی هم از اين فيلم از جانب منقدين فيلم و سينما به عمل نيامده است با اين وجود فيلـم فروش بسيار خوبی کرده، افراد بسيار زيادی آنرا ديده‌اند و فيلم توانسته جنجال زيادی (دست کم در ميان ما ايرانيان و بخصوص در داخل کشور) به پا کند! لازم به يادآوری نيست که "ماجرای" ترموپيله و مقاومت ۳۰۰ نفر در مقابل سپاه عظيم ايرانيان اولين بار نيست که  به هاليوود راه پيدا کرده و يا از جانب نويسنده‌ای برای پيراستن داستانی تخيلـی‌تر به کار رفته است. بار اولـی که فيلمی بر مبنای اين داستان ساخته شد سال ۱۹۶۲ بود و فيلمی بود که "۳۰۰ اسپارتايی The 300 Spartans" (يا شير اسپارتا Lion of Sparta") نام گرفته بود. و همچنين "شارلوت ام يونگه Charlotte M. Yonge" از جمله نويسندگانی است که در قرن نوزدهم داستانی در اين رابطه با نام "گذرگاه ترموپيله The Pass of Termopyle" به نگارش درآورده است.


داستان فيلم در باره چیست؟


ماجرا بسيار ساده و به سال ۴۸۰ پيش از ميلاد مسيح بر می گردد. سپاه ايران برای دومين بار در خلال ده سال برای به  زانو درآوردن يونانيها به آنجا گسيل شده‌است. تنها ۱۰ سال از جنگی که به ماجرای "ماراتن" منتهی شد می‌گذرد و اينبار "خشايارشاه" به جای پدرش "داريوش" فرماندهی سپاه را بر عهده دارد. پادشاه اسپارتا، "لئونيداس Leonidas" به همراه ۳۰۰ تن از زبده‌ترين جنگجويان اسيارتا برای متوقف کردن سپاه خشايارشاه خود را به گردنه تنگ و باريک "تِرموپيله Thermopyle" در شمال اسپارتا (در ۱۵۰ کيلومتری شمال شرقی آتن) می‌رساند تا در آنجا با استفاده از امکانات جغرافيايی و تاکتيکهای نظامی ايرانيان را متوقف کند. ۷۰۰ نفر ديگر (از افراد طايفه‌ای ديگر) هم به آنها ملحق می‌شوند. لئونيداس و افرادش با شجاعت تمام در مقابل سپاه عظيم دشمن می‌جنگند اما سرانجام تمامی (به استثنای يک نفر که برای بردن پيام مبارزه شجاعانه اسپارتيها به اسپارتا بازمی‌گردد) کشته می‌شوند. نيروهای ايرانی نه تنها در اين نبرد بلکه در تلاش برای گرفتن آتن هم پيروز می‌شوند اما مدتی بعد در نبردی که در "سالاميس Salamis" در نزديکی آتن درمی‌گيرد، در نبردی که مُهر شجاعت و نبرد سخت آن ۳۰۰ نفر را بر خود دارد، شکست می‌خورند و بدينگونه جنگهای سه‌گانه ايران باستان با يونان (در يونان) خاتمه پيدا می‌کند.




حساسيت فيلم در کجاست؟

 

اين فيلم می‌تواند مانند هر اثر هنری ديگری از نظرگاههای گوناگون ديده و از زوايای گوناگون بررسی شود.

 

 ۱) می‌توان فيلـم را داستانی خيالـی خوانده و در مورد توانائيهای تکنيکی آن صحبت کرد. اما 

به راستی زيربنای حرکتی آنچه که در فيلم ۳۰۰ می‌آيد فراتر از داستان‌پردازيهايی که "تاريخ"نگاران کهن و "داستان" نويسان امروز سرايده‌اند نيست! اينجا مسئله تنها آن نيست که اين پيروزمندان هستند که تاريخ را می‌نويسند! زمانی که به آنچه که به مراجع کتابهای تاريخی در اين موارد هستند مراجعه می‌کنيد می‌بينيد که در حقيقت هيچ چيز از "بديهيات" به تصويرکشيده شده در اين "بازمانده‌های تاريخی" مورد توافق "تاريخ‌دانان" نيست! از جمله می‌توان گفت که تعداد افراد سپاه ايرانيان بين صد هزار تا بيش از دو ميليون نفر (!!!!) تخمين زده شده است! هرودوت تعداد افراد موجود در سپاه ايرانيان را دو ميليون و سيصد و هفتاد هزار نفر نگاشته است! در همين به اصطلاح تاريخ نگاريها گفته نمی شود که چرا آتن به آسانی فتح شد و بر سر رهبران حکومتی که آتن را اداره می کرد چه آمد. در مورد نتايج جنگ نيز توافق چندانی وجود ندارد. می‌دانيم که جنگ بطور ناگهانی پايانی گرفت و می‌دانيم که سپاه ايران (تحت رهبری خشايارشاه) به ايران بازگشته و ايرانيان ديگر به يونان بازنگشتند. آنچه بيشتر از اين "می‌دانيم"، مورد توافق تاريخدانان نيست! آری از اينرو می‌توان داستان زيربنايی فيلم را مانند داستانهای "تام و جری" و يا هر داستان "جنايی"، "جنگی" و يا "خيالـی" ديده و از آن گذشت. می‌توان گفت داستانی تاريخی نيست و مانند برخی از اظهار نظر کنندگان کنونی اظهار کرد که اين داستان به همانگونه که  داستانهای "آسترکس Asterix" به وجود آمده‌اند، پرداخته شده است. در آن داستانها رومی‌ها، مصری‌ها و بسياری ديگر از ملتها شکستهای جانانه‌ای از دو "قهرمان" خنده‌دار می‌خورند و کسی اعتراضی نمی‌کند. چرا ما نتوانيم چنين داستانی را ديده و آنرا به مانند آنان حاصل تخيل انگاشته و آنگاه درباره‌اش صحبت کنيم. می‌توان برخوردی جدا از عِرق "ملـی" و به همراه "خودآگاهی ملـی" داشت! می‌توان به فيلم برخوردی در چهارچوب "هنر برای هنر" کرد. در اينصورت فيلم ۳۰۰ فيلـمی پرتوان از نظر تکنيکی با تصاوير بسيار تازه است، همزمان فيلـمی است که در آن کارگردان گويی اصرار دارد که خون بريزد و تا همه پاشيده شدن خون به روی صورتشان را احساس کنند. ۳۰۰ فيلـمی کليشه‌ای و پر از شعار است! در فيلـم همه چيز هست: دوستی، دشمنی، شجاعت، وفاداری، خيانت، مبارزه، پيروزی خوبی بر بدی، رذالت، تلاش، تربيت غول، ديو فولادزره، جانوران غول‌پيکر، شوخی‌های جنسی و ....... خلاصه شلم‌شوربايی است که همه چيز در آن وجود دارد. شخصيتهای داستان بسيار ضعيف هستند و درست همين موضوع باعث شده که بازيگران فيلم نتوانند شايستگی احتمالـی خود را نشان دهند! تنها بازيکنی که امکان کمی پيدا می‌کند تا خودی بنماياند "ژرارد بوتلر Butler Gerard" است که نقش لئونيداس را ايفا می‌کند و بازی نسبتاً خوبی ارائه می‌دهد. فيلم نمايش‌دهنده توانايی استفاده از تکنيک تازه در صنعت سينماست! در اينجا از داستان فلسفی "جنگ ستارگان" و يا از افسانه های "خدای حلقه" خبری نيست!

۲) می‌توان از فيلم خواست تا تاريخی باشد.

 

در اينصورت فيلم ۳۰۰ فيلمی کاملاً ناموفق است. سازندگان و پردازندگان فيلم نه اينکه نتوانسته باشند بلکه نخواسته‌اند فيلمشان حتی همان اندک زيربنای تاريخی را داشته باشد که ما در فيلمی که چند سال پيش "اوليور استون Oliver Stone" درباره اسکندر ساخت شاهد بوديم. خواست آنان ارائه يک فيلم تاريخی نيست. آنها نه برای "ديسکاوری Discovery" بلکه برای هاليوود فيلمـ ساخته‌اند. کليشه‌ها بسيارند و واقعيات ناچيز می‌باشند. جالب اينجاست که در اين فيلم بيشتر ايرانيان که در چند جا از آنان با واژه "ساده‌تر" آسيايی ياد می‌شود، سياه‌پوست هستند! اگر خواست از ديدن فيلم، ديدن فيلمی تاريخی باشد، نبايد اين فيلم را ديد! سازندگان اين فيلم نخواسته‌اند فيلمی تاريخی عرضه کنند. در بهترين حالت ۳۰۰ برای آنان فيلمی است که با استفاده از تکنيک و هنر، داستانی مصور را سينمايی می‌کند. نادرستيهای تاريخی در اين فيم بی اندازه است: رهبران جامعه‌ای که خود بر سيستم برده‌داری بنا شده، برای رهايی بشر از قيد بردگی می‌جنگند و شعارهای ضد برده‌داری می‌دهند! در جامعه‌ای که کاملاً بر پايه مردسالاری، آن‌هم از شکل خشن اسپارتايی آن، بنا شده است، زنی اين امکان را پيدا می‌کند که به شورای شهر رفته و در آنجا مخالف ناجوانمردی را با خنجری بلند به خون بکشد. جالب اينجاست که اين فرد که اتفاقاً جاسوس ايرانيان است و مانند يهودا که برای لو دادن عيسی سکه‌های نقره گرفته بود از فرستاده ايرانيان سکه خيانت گرفته، سکه‌ها را با خود به شورا آورده تا پس از کشته شدنش سکه‌ها بر روی زمين بيفتند تا همه بتوانند فرياد سر دهند "خائن"!

 

 ۳) می‌توان فيلم را با عرق "ميهن‌پرستانه" ديد.

 

در اين حالت اين فيلم بيننده را به خشم می‌آورد. دو ميليون و اندی ايرانی (سپاهی که صدای پای نزديک شدن آنها آنگونه است که زمين‌لرزه‌ای در شرف رخ‌دادن است !!!!) مضحکه ۳۰۰ نفر مرد شجاع شده و سپس شکست سختی می‌خورند. در اين فيلم سپاه ايرانيان که مظهر بديها هستند به وسيله پادشاهی از خود متشکر و نالايق اداره می‌شوند. ايرانيان، اگر در هیات مقامات بالا (مانند کسانی که برای مذاکرده و يا پيغام بردن به تصوير کشيده می‌شوند) باشند سياه‌پوست هستند؛ اگر بخشی از گارد جاويدان هستند، ماسکی که نشانه گر پليد بودن و بی روح بودن آنها می باشد بر چهره دارند و بالاخره اگر سياهی ‌لشکر هستند در نقش "حزب الهی هایی" به تصوير درآمده‌اند که  در راه رفتن به "عمليات انتحاری" می‌باشند. در اينجا درست صحنه هایی را می‌بينيم که رسانه‌ها از "وابستگان به القاعده" امروزین به تصوير می‌کشند! پادشاه ايرانيان حالتی زنانه و همجنس‌گرايانه دارد (هر چند که در فيلم اگر به گفتگوها توجه کنيم گويی اين اسپارتايی‌ها هستند که گرايشی اين‌چنينی دارند! در بارگاه خشايارشاه (که گويا حرمسرای او نيز هست) دختران را در حال بوسيدن يکديگر ديده و "بزی" (!!!!) را می‌بينيم که بر جای شاهنشاه نشسته‌است! تمامی سر و صورت و بدن پادشاه ايرانياننزديکترين کسانش) با سنجاق و زنجير و از اين قبيل تزئين شده و خلاصه گويی خشايارشاه با آن گوشواره‌های زيبايش پايه‌گذار "پانکيسم" هم بوده است! يک ايرانی "ناسيوناليست" در اين فيلم تنها شاهد توهين به "ايرانيان" خواهد بود و فرياد چنين کسانی از شيوه‌ای که ايرانيان به تصوير کشيده شده و با شيوه‌ای که با آنان (بخصوص افرادی که برای آوردن پيام پيش اسپارتائيها می‌آمدند) رفتار می‌شده به آسمان بلند خواهد شد! اينان در مقابل "ياوه‌گوئيهای تاريخی" فيلم شديداً عکس‌العمل نشان داده و می‌گويند که نه اينگونه نبود! پادشاهان ما "خوب"، "عادل" و "عاقل" بودند. بديهی است که اينان از تاريخ کشور خود هم خبر ندارند يا نخواسته‌اند بدانند! لازم نيست که اينان را به ستم‌های خاندان سلطنتی پهلوی، قاجاريه و يا افشار مراجعه دهيم کافی است که آنان به آنچه که در اين فيلم مستقيم و يا غيرمستقيم صحبت از آن است، يعنی به آنچه که کوروش، داريوش و خشايار از خود باقی گذاشته‌اند مراجعه کنند! نقش‌رستم، بيستون و کتيبه‌های موجود در تخت‌جمشيد گواهان بسيار خوبی در مورد "عدل" اين پادشاهان هستند و خوشبختانه حتی ضرورتی به رجوع دادن اينان به "عدالت" انوشيروان عادل (!!!) که به "ذوالاکتاف" (صاحب کتف، اشاره به سوراخ کردن شانه های اسرای جنگی توسط "انوشیروان عادل") نيست!

 

۴) و بالاخره، می‌توان اين فيلم را در چهارچوبی اجتماعی و سياسی ديد.

 

در اين صورت  مضمون اجتماعی و سياسی فيلم و اينکه چرا اين فيلم در اين برهه زمانی ساخته شده است روشن تر می گردد.

 

فيلم چنين آغاز می شود که  کودکی (پسری) به دنيا می‌آيد و می‌شنويم که "اگر جثه کوچکی داشته باشد، بيمار باشد و يا نقص ‌عضو داشته باشد، او را به بيرون خواهند انداخت"! فرهنگ و سنت جامعه مردسالار در همان گام اول به اين ترتيب نشان داده می شود.

پسر را در هفت سالگی به زور از خانواده گرفته و او را ناچار به گذراندن دوران سختی از خودسازی، بدن‌سازی، جنگ‌آوری، نبرد و همه ملزومات شجاع بودن می‌کنند. شعار مسلط اينگونه است که "نه دردی احساس کن و نه به کسی رحم کن"! آری در اين گام پسر ياد می‌گيرد که از محتوای انسانی خالـی شود.

 

در گام بعد، زمانی که دوران تربيتی به پايان خود نزديک شده و بايد "پايان‌نامه‌ای" دريافت کرد، امتحانی نهايی در راه خواهد بود. بايد به جنگ گرگی پليد رفته و از مصاف پيروز بيرون آمد چرا که "بايد يا اسپارتا بود و يا هيچ چيز"! آری در اينجا دنيايی که مرد را در مدار قرار می‌دهد، او را از هر آنچه که ما می‌توانيم آنرا انسانيت بخوانيم خالـی می‌کند. در اينجاست که قهرمانان داستان به ما معرفی شده‌اند! و می‌توانيم حدس بزنيم که زمانی که "قهرمانان" اينگونه باشند، "ضد" قهرمانان چگونه‌اند!

 

قهرمان اصلـی داستان، پادشاه اسپارتاها، لئونيداس، را ۳۰ سال پس از پايان دوران تربيت اسپارتايی او می‌بينيم. همسری و پسری دارد. به ناگاه خبر می‌شود که ايرانيان در راه هستند و بايد با آنان جنگيد. می‌خواهد بجنگد و از اينرو به ديدار رهبران مذهبی می‌رود و آنان پس از شنيدن صحبتهای زنی که حامل حرفهای خدايان برای آنهاست به او می‌گويند که نه، ما با آنها نمی‌جنگيم! (البته اگر اشتباه نکنم هرودوت جريان را به شکل ديگری و با تفاوتهايی تعيين‌کننده آورده است). با اين وجود لئونيداس تصميم می‌گيرد که به مصاف ايرانيان برود و کلاهی شرعی هم برای سرپيچی خود از خواست خدايان پيدا می‌کند: "می‌خواهم بروم هواخوری و اين ۳۰۰ نفر محافظان من هستند"!

 

از اينجا و پس از تصميم لئونيداس داير بر بردن ۳۰۰ نفر به مصاف ايرانيان است که پيامهای سياسی فيلم آغاز می‌شود. می‌توان گفت که فيلم دو پيام دارد: نخست آنکه بردگی بد و آزادی خوب است. دوم آنکه ايرانيان (و آسيائی‌ها، بخصوص اگر سياه‌پوست و کمی همجنسگرا باشند!!!!) نمايندگان پليدی و اسپارتائيها (و آتنی‌ها و چرا نگوئيم غربی‌ها!!!) نمايندگان "پاکی"! و "درستی" می باشند.

 

در فيلم، پيام نخست را کليشه‌وار و پيام دوم را تصويروار می‌بينيم:
- ايرانيها برده دارند و برده‌ها را به جنگ می‌فرستند و اين در حالـی است که يونانيها يعنی اسپارتائيها و آتنی‌ها، از بردگی‌ آزادشده‌ها و قومهای داوطلب (!!!) را به جنگ می‌فرستند. قهرمانان فيلم (آن ۳۰۰ نفر کذايی) هم آنگونه انتخاب شده‌اند که حتماً بايد دستکم يک فرزند پسر در خانه داشته باشند تا نسل شان آسيبی نبيند!
- ايرانيان (بخوان آسيائی‌ها) به دنبال برده کردن و غلام‌حلقه‌به‌دوش ساختن هستند، درحاليکه اسپارتائيها (بخوان غربی‌ها) برای از ميان بردن زنجيرهای بردگی مبارزه می‌کنند!

- ايرانيها بسيار زشت و بدترکيب اند درحاليکه يونانيها (همه به استثنای کسی که خيانت کرده و راه عبوری به ايرانيان نشان می‌دهد که باعث شکست ۳۰۰ نفر می‌شود) خوش‌چهره و خوش اندام هستند و سينه‌های ستبر و "تمرين‌کرده" آنها آنچنان غيرطبيعی است که خنده‌دار جلوه می‌کند.

- ايرانيان با وجود آنکه کيلومترها از خانه و کاشانه خود دور هستند "سلاح‌هايی" مانند حيوانات غول‌پيکر (حيواناتی که ريشه در کرگدن و فيل دارند اما از آنها بسيار قوی تر و درندخو می باشند) و يا پديده‌هايی مانند و غول و ديو فولادزره در اختيار دارند که به صحنه جنگ می‌فرستند اما يک سپر ندارند که به دست سربازان فلک‌زده خود بدهند!

تمامی گفتگوهای مهم فيلم در خدمت هدف دوم است:

 

خشايار می‌گويد: من هر يک از زيردستانم را برای رسيدن به پيروزی می‌کشم!
لئونيداس می‌گويد: من جانم را برای هر يک از آنان می‌دهم!

خشايار می‌گويد: دنيا نخواهد دانست که شما وجود داشته‌ايد!

لئونيداس می‌گويد: دنيا خواهد دانست که مردانی آزاد جنگيدند!

 

گوينده: دوران تازه‌ای آغاز شده است، دوران آزادی. و همه خواهند دانست که ۳۰۰ اسپارتايی جان خود را برای دفاع از آن دادند!




زمانی که فيلم را ديدم به يادنمايشات تبليغی وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا در سازمان ملل پيش از حمله نيروهای اين کشور و هم‌پالگيهای آن به عراق افتادم که درست به همين شيوه در مورد عراق و جنايات عراقيها می‌گفت و می‌خواست نشان دهد که اگر ما نيرو به آنجا گسيل می‌داريم به‌خاطر دفاع از شما و آزادی است! مطمئن هستم که برخی از "سخنرانی‌های" شعارمآبانه لئونيداس می‌تواند زيرنويس خوبی برای نطق بعدی جورج بوش به ملت غيور آمريکا باشد!

 

اين فيلم در شرايط امروز چرا ساخته شده است؟

 

گمان نمی‌کنم که در شرايط زندگی اجتماعی و سياسی امروز رسيدن به استفاده‌های مالـی تنها انگيزه ساختن چنين فيلمی باشد. فکر می‌کنم که درست به همانگونه که در دهه‌های اخير رسانه‌های جمعی بارها و بارها از سوی نيروهای امپرياليستی برای رسيدن به اهداف موردنظر به استفاده درآمده‌اند اينبار نيز هدفی مشخص مورد نظر است: بايد کاری کرد تا در ذهنيت مردم ايرانيان (به عنوان نمادی برای آسيائی‌ها) وحشی جلوه کنند و اين ما اسپارتائی‌ها (به‌عنوان نمادی برای غربی‌ها) هستيم که از ارزشهايی مانند آزادی و آزادگی در مقابل اينان دفاع می‌کنيم. آنچه ما کرده‌ايم، می‌کنيم و يا خواهيم کرد تنها و تنها نشان از "ايثار" ما در راه بنای جامعه‌ای عادلانه برای همه دارد. پس به ما بپيونديد!

 

در مقابل آنها که می‌گويند این فیلم یک داستان است و بايد به مانند يک داستان با آن برخورد کرد لازم است گفته شود  که پديدار کردن داستانی کهن در اين جامه نوين در اين شرايط تاريخی نمی‌تواند تنها "يک اتفاق ساده" باشد! بايد به دنبال اين بود که اين فيلم (بجز بهره رساندن به تهيه‌کنندگان و دست‌اندرکاران آن) حامل چه نظرات سياسی بوده و چه اهدافی را دنبال می‌کند.

 

در مقابل آنان که می‌گويند این فیلم "تاريخ ما" را به سخره کشيده است و "شاهنشاهان" ما اينگونه نبوده‌اند، بايد گفت که هر چه بوده اند  اما به گونه‌ای بوده‌اند که در خلال ۲۵۰۰ سال، آزادی را در شيشه‌ای افکنده و آنرا به دور انداختند. آن "خدايگانها" آنچنان باتلاقی بنا کردند و آنچنان نهال ناآگاهی ميان توده‌های ستمديده ما کاشتند  که لجن‌زار جمهوری اسلامی و درخت استحمار حاضر نتيجه منطقی آن است.

 

اسنيدر، کارگردان فيلم، در جايی گفته است: "احمقانه است اگر با استفاده از اين فيلم بحثی سياسی به راه انداخت". با گفته او از یک نظر موافقم! اين فيلم تا آن اندازه پيش‌پا افتاده و ساده است که با حرکت از آن نمی‌توان هيچ بحث سياسی مفيدی به راه انداخت. اما می‌توان اين فيلم را به عنوان يکی از ابزارهای مورد استفاده قدرتمندان کنونی و بویژه هارترین محافل امپریالیستی برای اشاعه نظرات جنگ طلبانه آمریکا در منطقه به افکار عمومی  مورد بررسی قرار داد.

 

اگر می‌خواهيد ببينيد که امپرياليسم چگونه کار فرهنگی می کند و چگونه  و با استفاده از چه مکانيسمهايی رسانه‌ها را در اختيار می‌گيرد، اگر می‌خواهيد بدانيد که چگونه می‌توان داستان بافت، تاريخ ساخت و در خدمت اهداف تبليغاتی قرار داد، اين فيلم را ببينيد. در غير اينصورت عطای فيلم را به لقای آن ببخشيد. کافی است که به نطق بعدی جورج بوش گوش فرا دهيد!

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com