به نقل از پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 103، دی ماه 1386

 

نگاهی به جنبشهای خودبخودی و نقد یک دیدگاه!

 

شدت گیری جنبشهای وسیع اعتراضی توده های تحت ستم برعلیه نظم اقتصادی- اجتماعی حاکم یکی از معضلات بزرگ رژیم جمهوری اسلامی بویژه در سالهای اخیر را تشکیل داده است.  با تکیه بر این واقعیت هنگامی که به بررسی تاریخ معاصر جامعه تحت سلطه مان می پردازیم به کمتر دوره ای برمی خوریم که دیکتاتوری حاکم پس از سالها سرکوب بی وقفه و وحشیانه تشکلهای توده ای و سازمانهای انقلابی و مبارز پیشرو، باز هم در چنین ابعاد و وسعتی با بروز شورشهای قهر آمیز و مبارزات گسترده توده ها و بویژه طبقه کارگر و  زحمتکشان روبرو باشد. روزی نیست که ما اخباری حاکی از وقوع ده ها اعتراض و خیزش توده ای خودبخودی در گوشه و کنار جامعه نشنویم. از آن جمله می توان اعتصابات و خیزش های کارگری برای کسب حد اقل حقوق صنفی را نام برد که در بسیار ی از موارد به درگیری کارگران خشمگین با ارگانهای سرکوب حکومت نیز می انجامد. این امر در کنار شورشهای شدید و قهر آمیز دهقانان و روستائیان زحمتکشی که زمین و زندگی و دار وندارشان به طور دائم در معرض چپاول و تعدیات گوناگون استثمارگران حاکم و دستگاه های سرکوب دولتی قرار می گیرد، اعتراضات و تجمعات و درگیریهای بی وقفه زنان در تقابل با اعمال و قوانین سرکوبگرانه و ارتجاعی جمهوری اسلامی، اعتراضات وسیع دانشجویان مبارز بر علیه حکومت و... همه و همه گویای این واقعیت می باشند.  رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی برغم تمامی وحشیگری ها و سرکوبهایی که از نخستین روز حاکمیت بر علیه مردم مبارز ما اعمال نموده به هیچ وجه نتوانسته آتش مبارزات دلاورانه توده های رنج دیده ما را خاموش و فریاد انقلابی آنها را در گلو خفه سازد. این امر به نوبه خود از یک سو بیانگر شدت تضادهای طبقاتی بین توده های ستمدیده با طبقه حاکم (بورژوازی وابسته به امپریالیسم) می باشد و از سوی دیگر بیانگر پتانسیل عظیم مبارزاتی نهفته در اعماق جامعه تحت سلطه ما بوده و از وجود زمینه و منبع نیرو دهنده جنبش های خود بخودی تود ها خبر میدهد که هر بار به شکلی در جامعه جریان می یابند. درست است که متأسفانه این جنبشها از فقدان وجود یک رهبری متشکل و انقلابی رنج برده اند، اما دقیقاً به دلیل وجود همین جنبشهای خودبخودی توده ها و "خطری" که سران جمهوری اسلامی از آنها برای نظام خود احساس می کنند است که آنان با هشیاری ضد انقلابی برای مقابله با مبارزات مردم اقدام نموده و در اینجا و آنجا از جنبشهای خودبخودی توده ها به عنوان "بمب ساعتی" برای نظام و یا "تهدیدهای امنیتی" ای نام می برند که در صورت عدم کنترل، زمین را در زیر پای طبقه حاکم خواهند لرزاند.

 

فقدان یک رهبری متشکل انقلابی در رأس جنبشهای توده ای و اعتراضات خودبخودی  توده های تحت ستم امروز در بین بعضی از روشنفکران و بویژه در بین روشنفکران خارج کشور به مستمسکی تبدیل شده است که با تکیه بر آن با بی مسئولیتی تمام جنبش ها و اعتراضات تود ه ای جاری در جامعه را بی فایده و بی ثمر جلوه می دهند و در مواردی حتی آنها را تقبیح می کنند. به نظر این دسته از روشنفکران از آنجا  که جنبشهای بدون رهبری و یا بقول آنان "بدون سر" توده ای در جامعه تحت سلطه ما، منجر به ایجاد تغییرات بنیادی نگشته و قادر  به پیشروی تا حد سرنگونی رژیم حاکم نشده اند، بنابراین گویا عقیم و فاقد ارزش می باشند. آنها با رجوع به این واقعیت که جنبش ها و اعتراضات خودبخودی توده ها در سالهای اخیر برغم وسعت و ابعاد گسترده و چشمگیر خویش سرانجام در مقابله با دستگاه تا بن دندان مسلح جمهوری اسلامی به شدیدترین وجه سرکوب شده اند، مطرح می کنند که آن جنبش ها به جائی نمی رسند و سرانجام انرژی موجود در جناح بندیهای طبقه حاکم مضمحل خواهد شد.

 

مروجان ایده باطل فوق الذکر صرف نظر از تنوع استدلال و لهجه ای که در ترویج تفکر خود به کار می گیرند، می کوشند تا با برجسته کردن گوشه ای از واقعیت (یعنی عدم امکان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از طریق صرف جنبشهای توده ای که فاقد رهبری انقلابی می باشند)،حقیقت برجسته بزرگتری (یعنی اهمیت و ارزش مبارزاتی این جنبش ها در آماده کردن زمینه برای سرنگونی رژیم و تاثیرات دراز مدت تاریخی این جنبشها در مسیر  رسیدن به سوسیالیسم) را پنهان نمایند. و به این ترتیب پاسیفیسم  خود را توجیه نموده و بی وظیفه گی روشنفکران در مقابل مبارزات توده ها مشروعیت بخشند. از آنجا که نظر فوق از لحاظ تئوریک و تاریخی بی پایه و از نظر عملی نیز حاوی یکی از مخرب ترین انواع پاسیفیسم در امر مبارزه می باشد، لازم است تا از برخی زوایا نادرستی ایده فوق مورد بررسی قرار گیرد.

 

 

اصولا بر مبنای تجارب تاریخی، امروز این دیگر حقیقت انکار ناپذیری می باشد که مبارزه طبقاتی "لوکوموتیو تاریخ" است. در واقعیت امر تاریخ را انرژی حاصل از مبارزه طبقات استثمار شده بر علیه طبقات حاکم به جلو سوق داده و به پیش رانده است. این جمعبندی مبارزاتی با در نظر گرفتن این واقعیت حاصل شده که در طول تاریخ جنبشهای گسترده توده ای بر علیه نظم ارتجاعی حاکم جریان داشته است که برغم آن که فاقد "سر" یا به عبارت دقیقتر فاقد یک رهبری متشکل و انقلابی بوده اند و اساسا به همین دلیل شکست خورده اند اما منبع بزرگ آموزش های انقلابی برای توده های تحت ستم جهت تداوم مبارزه شان بوده و به پله ای برای رشد و صعود این مبارزات به سطحی بالاتر  تبدیل شده اند. برای درک این واقعیت تاریخی می توان به طور مثال به تجربه هزاران قیام بزرگ و کوچک دهقانی توجه نمود که در طول دوران فئودالیسم به وقوع پیوسته و شکست خوردند. آن جنبش ها امکان پیروزی نداشتند، چرا که هنوز طبقه پیشروئی که می بایست همه آن ها را تحت رهبری خود متشکل نماید یعنی بورژوازی بوجود نیامده بود.  بنابراین آن جنبشها به دلیل عدم وجود طبقه انقلابی (در آن دوره بورژوازی) در جامعه نمی توانستند به پیروزی برسند. اما ایا این واقعیت که اساسا حاصل عدم رشد شرایط عینی در آن لحظه معین تاریخی بود، هیچگاه باعث شده که جنبشهای دهقانی و مبارزات دلاورانه دهقانان بر علیه فئودالیسم بی ارزش قلمداد گردند؟ در واقعیت امر آن جنبش ها در روند تاریخ بیهوده و بی تأثیر و يا بی ارزش نبودند.  برعکس همین جنبشهای دهقانی شکست خورده و "بی سر" بودندکه به منبع گرانبهایی از تجارب انقلابی برای توده های شرکت کننده در آن و نسلهای بعد تبدیل شده و در حالی که بی آیندگی نظام فئودالی را به تصویر می کشیدند زمینه عینی را برای پیشروی تاریخ و به صدا در آوردن ناقوس مرگ آن نظام ارتجاعی مهیا می ساختند. بی دلیل نیست که شاعران و نویسندگان خلق در ستایش از آن مبارزات به سرایش حماسه ها پرداخته اند و ماجرای دلاوریها و از خود گذشتگیهای دهقانان زحمتکش و قهرمانان شان در آن نبردها به صورت شعر و داستان سینه به سینه نقل شده و در هر دوره ای به منبع کسب تجربه تبدیل شده اند. همه این نوع ادبیات که بر مبنای واقعیت عینی بوجود آمده اند هنوز هم الهام بخش توده های مبارز و آذین بخش تاریخ درخشان و طولانی پیکار برعلیه ظلم و ستم  می باشند.

 

 حال اگر مطالب فوق را مورد تعمق قرار دهیم، می توانیم با تکیه بر آنها از  متخصصین انتقاد از "جنبشهای بی سر" بپرسیم که تأثیر آن جنبش های بی سر در روند تاریخ چه بوده است؟ آیا امکان نابودی فئودالیسم بدون وجود آن جنبش های دهقانی که در بسیاری موارد نیز به خاک و خون کشیده می شدند، اساساً وجود داشت؟ و اگر نه آیا این اندرز ر به توده ها که چون جنبش شما "بی سر" و فاقد رهبری ست دارید آب درهاون می کوبید و به جایی نمی رسید، اندرزی درست و منطبق بر واقعیت می باشد و یا اظهار فضل روشنفکرانی است که نا امید از رسیدن به پیروزی پاسیفیسم را تبلیغ می کنند؟   

 

مورد برجسته دیگر تاریخی در این زمینه مربوط به تجارب کمون پاریس و قیام قهرمانانه توده های کارگر و زحمتکش فرانسوی ست. مارکس در حالی که به روشنی می دانست که این قیام به دليل آماده نبودن شرايط عينی و ذهنی از لحاظ تاریخی محکوم به شکست است، اما برخلاف متخصصین "مدرن" امروزی "جنبشهای بی سر" در کشور ما، به جای رواج پاسیفیسم  بدون هیچ شک و شبهه ای رهنمود شرکت و تقویت این جنبش انقلابی را داد. مارکس این اندیشمند کبیر پرولتاریا بخوبی می دانست که "کمون پاریس" "پیروز" نخواهد شد. اما برغم اذعان به این واقعیت با قاطعیت از شرکت در آن و گسترش و تقویت آن دفاع کرد. با تاسیس اولین حکومت کارگری، و برغم آن که در پایان مرتجعین و استثمارگران از کشته، پشته ساخته و  رودی از خون کموناردهای قهرمان جاری ساختند، کمون، تجارب مبارزاتی بسیار بزرگی برای پرولتاریا و تمامی طبقات استثمار شونده در سراسر جهان بر جای گذارد. پیام دلاوریهای کموناردها در سراسر گیتی طنین انداخت و امروز بیش از یک قرن بعد هنوز تجارب و آرمانهای کمون علیرغم شکشت آن همچنان محرک و روشنی بخش راه کارگران و توده های زحمتکش در نبرد با امپریالیسم و ارتجاع است.

 

همانطور که روشن است همه تجارب ذکر شده در بالا خط بطلان بر نظر کسانی می کشد که به تحقیر جنبش ها و اعتراضات تود ه ای جاری در جامعه  ایران  پرداخته و "بی سر" بودن آن جنبش ها را به وسیله ای برای رواج پاسیفیسم و نا امیدی تبدیل کرده اند. این مروجین را به تجارب نه چندان دور مبارزات توده ای در زمان حکومت جمهوری اسلامی بویژه در دوره اخیر نیز می توان رجوع داد. مثلاً می توان موج گسترده شورشها و خیزشهای توده ای در شهرهای مشهد، قزوین، اراک،اسلامشهر و ده ها شهر دیگر  را ذکر نمود که در دوره رفسنجانی جنايتکار که به فاصله کوتاهی پس از قتل عام وحشتناک هزاران تن از کمونیستها و مبارزین در سال 67 اتفاق افتاد.  واقعیت این است که این جنبش های خود بخودی، دیکتاتوری حاکم را وادار ساخت که در وحشت از جنبش توده ها رنگ عوض کرده و  برای حفظ نظام از ضربات توده ها با "پروژه اصلاحات" به صحنه اید. درست است که این پروژه نیز هدف سرکوب مبارزات توده ها را تعقیب می نمود ولی به هر حال این توده ها بودند که رژیم را وادار به اجرای سیاستی دیگر نموده و از این طریق تجارب مبارزاتی دیگری را آزمودند که مسلماً در پیشبرد تاریخ موثر می باشند. در همین رابطه می توان سئوال کرد که مگر همین جنبشهای فاقد "سر" و بدون رهبری نبودند که کوس رسوایی ادعاهای  "اعتدال"  هیات حاکمه  وقت را به صدا در آورده و چهره آنها را در جامعه ما افشا کردند؟ آیا به طور مثال مگر جنبش گسترده دانشجویی-مردمی تیرماه 78 دارای یک رهبری انقلابی بود و به این مفهوم "سر" داشت؟ اما آیا مگر عیر از این است که درست همین جنبش دلاورانه دانشجوئی-مردمی که بشدت سرکوب شد، تیر اصلی را به قلب دیکتاتوری حاکم و پروژه کلان اصلاحات آن وارد و دروغین بودن آن فريبکاری را اثبات نمود و با سردادن شعار هایی نظیر "وای بروزی که مسلح شویم" و شعار های رادیکال دیگر نقش بزرگی در ارتقای آگاهی و تجربه مبارزاتی مردم ما ایفا نمود؟ آیا مگر غیر از این است که جنبش خودبخودی تیر ماه چهره مکار خاتمی جنایتکار  و به این اعتبار چهره تمامی مرتجعین و سازشکارانی که در پشت او به صف شده بودند را افشا کرد؟ و همچنین چهره کسانی را آشکار ساخت که با اعلام "پایان" دوره "خشونت" از مزایای "تعامل" و "دیالوگ" با استثمارگران تا بن دندان مسلح و رژیم جمهوری اسلامی دم می زدند! به این ترتیب می بینیم که جنبش 18 تیر عیلرغم بی سر بودن خدمت بزرگی به تاریخ مبارزاتی توده ها بر علیه رژیم جمهوری اسلامی نمود.

 

اگر باید به عنوان یک واقعیت پذیرفت که جنبشهای فاقد رهبری انقلابی نمی توانند بلافاصله اهداف نهایی توده های تحت ستم یعنی رهایی آنان از قید استثمار گران را جامه عمل بپوشانند و مثلاً در ایران به خودی خود قادر به سرنگون ساختن دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی نیستند، اما پذیرفتن این واقعیت، هیچکس و از جمله روشنفکران و از جمله روشنفکران مقیم خارج از کشور را بی وظیفه نمی کند. برعکس، غیبت یک سازمان انقلابی متشکل در راس مبارزات خودبخودی توده ها، بلافاصله یک وظیفه دشوار مبارزاتی را بر دوش روشنفکران انقلابی و تمامی آنانی می گذارد که دل در گرو آرمانهای توده های تحت ستم دارند؛ به این مفهوم که با دیدن این واقعیت دردناک باید با هر آنچه که در توان دارند در این جنبشها شرکت کرده و آنها را تقویت نموده و با تلاش برای تاثیر گذاری بر آنها و برای رفع نقایص این جنبشها در جهت ایجاد این رهبری انقلابی گام بردارند. اما تجربه نشان داده آنهایی که حاضرند با تبختر روشنفکرانه ساعتها در مورد "بی فایده" و یا بی سرانجام بودن "جنبشهای خودبخودی" توده ها سخن گفته و قلم فرسایی کنند، به هیچ رو حاضر نیستند که وظایف عملی ای که شناخت این واقعیت بر دوش روشنفکران انقلابی می گذارد را درک نموده و کوچکترین گامی برای رفع موانع پیشاروی پیشروی و تعمیق این جنبشها بردارند. اتفاقا اگر دقت کنیم در این گروه افرادی وجود دارند که هرگاه مبارزات توده ای اندکی افت می کند ناله سر می دهند که پس این مردم چرا بپا نمی خیزند! همین ها اکنون در شرایطی که با وجود حاکمیت یک دیکتاتوری خون آشام در جامعه تحت سلطه ما روزی نیست که ماشاهد جنبشهای وسیع اعتراضی کارگران و مردم تحت ستم نباشیم، با آهنگی دیگر به میدان آمده و این بار برای"بی سر" بودن و بالنتیجه گویا "بی سرانجام" بودن تمامی فداکاریهای کنونی توده های به پاخاسته اشک تمساح می ریزند.

 

کسانی که امروز با سنگر گرفتن در پشت برخی واقعیات دردناک نظیر عدم حضور یک سازمان و یا تشکل انقلابی قوی در راس مبارزات توده ها از شکست محتوم  و بی فایدگی  جنبشهای توده ای دم می زنند و برخا به سیاق آخوندها برای آن روضه می خوانند، در واقع با پنهان ساختن تاثیرات اجتماعی و مبارزاتی درازمدت جنبشهای خودبخودی توده ها بر علیه نظام حاکم سعی دارند روشنفکران مبارز را در مقابل این جنبش ها بی وظیفه جلوه داده و یا اهمیت دفاع و حمایت مبارزین از آن جنبش ها را کمرنگ سازند. منطق و پیام مستقیم چنین دیدگاه و نظری فارغ از آن که حاملین این ایده به کار خود آگاه باشند یانه، چنین است: در شرایط کنونی مبارزات و اعتراضات توده ای مثمر ثمر نبوده و در نتیجه مردم بیهوده به خیابانها ریخته و ماشین سرکوب رژیم جلاد حاکم را به مصاف می طلبند.  چرا که "رهبری انقلابی وجود ندارد" و بدلیل فقدان یک رهبری انقلابی در راس مبارزات توده ها، این مبارزات سرانجام سرکوب شده و حد اکثر در فضای فی مابین جناح بندیهای طبقات استثمارگر مستحیل گشته و شکست خواهند خورد . نتیجه نهایی این تفکرات باطل همانطور که گفته شد جز تحقیر مبارزات توده ها، جز توجیه پاسیفیسم و  پراکندن بذر یاس و تسلیم طلبی در جنبش نمی باشد.

 

مدافعان تز پاسیفیستی بی فایده بودن "جنبشهای بی سر " اگر چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشتند و مهمتر از آن اگر دارای یک دید تاریخی بودند آنگاه درک می کردند که در هر دوره، فوران جنبشهای خودبخودی توده ای، آگاهی و تجربه مبارزاتی جنبشهای قبلی را در خود منعکس می سازد. اتفاقاً درست بر بستر همین خیزشهای توده ای عادلانه است که یک نسل انقلابی از توده ها و جوانان با کسب تجارب مبارزاتی در صحنه عمل تربیت شده و پرورش می یایند و از درون همین جنبش هاست که بخشا ضرورت و امکان ایجاد  نطفه های یک سازمان انقلابی حرفه ای پدیدار می گردد.

 

در این شکی نیست که در جوامع سرمایه داری مادام که مبارزات و جنبشهای توده های تحت ستم و در راس آنها مبارزات طبقه کارگر، تحت هدایت یک رهبری و برنامه انقلابی قرار نگیرند، قادر به سرنگونی نظم کهنه و ایجاد یک جامعه نوین انقلابی نیستند. اما کمونیستها از این حقیقت به هیچ وجه به نفی و تقبیح مبارزات و جنبشهای توده ای- به مثابه انعکاس مبارزه فی مابین طبقات استثمار و سرکوب شده از یک سو با  طبقه (یا طبقات استثمارگر) حاکم  نمی رسند بلکه بر ضرورت تشديد مبارزه جهت شکل دادن به سازمان  رهبری کننده مبارزات کارگران و توده های ستمديده  پای می فشارند.