به نقل از : 19 بهمن ، نشریه سیاسی -  خبری چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 100  – 15 اردیبهشت ماه 1390

 

سفری به عسلويه!

موقعيت شغلی ام فرصتی به من داد تا سفری داشته باشم به عسل اويه. در اين سفر فرصت يافتم از شهر و همچنین کمپی که به اصطلاح خوابگاه کارگران بود دیدارکنم. با بلیط هواپیمایی که در لحظه آخر از طرف کارفرما در اختیارم قرار گرفت به سوی عسل اویه پرواز کردم. وقتی به اتفاق همکارم به آنجا رسیدیم راننده ای منتظر ما بود که محلی بود و ما را به هتلی که قرار بود آنجا اقامت کنیم برد. اما طبق معمول کارهای اداری، یادشان رفته بود جایی را برای ما در نظر بگيرند، هتل هم جا نداشت. بنابراين اجبارا ما را به کمپی فرستادند که مخصوص مهندس های خارجی و احتمالا آدمهای مهم رده پایین بود. ما در فصل زمستان رفته بودیم اما کولر گازی اتاق کار می کرد و  حسابی به داد همکارم رسید که از گرما کلافه شده بود. جائی که به ما داده بودند جدا از کولرگازی، يخچال هم داشت و جالب بود که اين یخچال پر از میوه و نوشیدنی بود. تلویزیون هم بود که  فقط کانالهای عربی ماهواره ای را میگرفت در حالی که در کشور ماهواره جرم است. خلاصه شب اول را همانجا ماندیم و فرداصبح رفتیم سر کار.

 

چند بار اجبارا برای خرید لوازم کار به شهر رفتم و در این رفت و آمدها تا حدودی وضع شهر دستم آمد. شهر درکل به یک خیابان با چند فرعی محدود می شد. البته هتل های گران قیمت هم دیده میشد. هتلی را  نشانمان دادند  که بنابه گفته اهالی چند میلیارد هزینه ساخت آن شده بود اما اکثر فصلهای سال خالی بود مگر اینکه آقازاده ها و اجنبی جماعت تشریف می آوردند. جالب است که جمهوری اسلامی  در شرايطی که مردم محل در خاک و خل زندگی می کنند و چيزی ندارند تا بخورند، گران ترين هتل ها را در اختيار خارجی ها قرار می دهد و باز هم پز ضد امپریالیست بودن می گيرد. در عسل اویه اگر خیابان اصلی را پشت سر بگذارید که بر اساس  مد روز ساخته شده  است به فاصله چند متر از آن وارد دهی میشوید که شهروندان محروم از اولین امکانات زندگی، در آنجا روزگار سپری میکنند. آب شهری شديدا آلوده است. به ما هم تذکر دادند ننوشیم. البته برای ما شبها در کمپ در یخچال آب معدنی میگذاشتند اما مردم مجبور بودند که از همين  آب شهر استفاده کنند چون اکثرا قدرت خرید آب معدنی ندارند. من چندبار که سرکار مجبور شدم از آن آب بخورم، شورمزه بود. در عسل اویه برای محلی ها کار زیادی نیست به غیراز آنهایی که موفق شده اند مغازه ای بازکنند و یا وارد کارهای خدماتی مانند نظافت کاری و غیره شوند. راننده ما هم محلی بود البته بیشتر راننده ها از شهرهای دیگر آمده بودند.قبلاهم شنيده بودم که  بعضی ها با وام بانکی ماشین میگیرند و در آنجا کار میکنند. راننده ما مسئولیت دیگری هم داشت و آن این بود که از کنار ما تکان نخورد و آمار رفت و آمدها و حرفهای ما را بگیرد. چند بار که احتیاج به لوازم داشتیم از او خواهش کردیم به شهر رفته و آنها را تهیه کند  بهانه آورد و این کار را نکرد. اما وقتی خودم راهی شهر شدم بی هیچ بهانه ای من را همراهی کرد. او که برای عدم ترک و بودن با ما به شکل های مختلف از انجام کارهایش طفره می رفت، وقتی یک کارگر که دوست همکارم بود ما را برای شام به کمپشان دعوت کرده بود، خارج از ساعت کاری ما را به آنجا برد.

 

خوابگاه کارگرها، ساختمانی بود نوساز در خیابان اصلی، در ورودی خوابگاه یک میز قرار داشت با یک نگهبان که برای ورود به ساختمان کلی از ما سئوال کرد، فقط مانده بود کپی شناسنامه و اثر انگشتمان را بگيرد که فکر کنم فراموش کرد بگیرد. خلاصه وارد ساختمان شده و رفتیم بالا. در هر طبقه فکر کنم دو یا سه واحد بود که واقعا کارگرها به صورت فله ای در آنها رها شده بودند و به اصطلاح زندگی میکردند. اسباب ولوازم واحدها یک فرش و مقداری پتو و مختصری لوازم آشپزی و البته مهمترین ابزار زندگی یعنی تلویزیون بود. واحدی که ما مهمانشان بودیم یک دی وی دی هم داشت. بغیر از اینها عملا واحدها خالی بود و هیچ امکاناتی نداشت. در واحدی که بودیم و واحدهایی که درشان باز بود بندرخت و لباسها دیده میشد. تا جایی که متوجه شدم کارگرها شبها یا روزهای استراحت، لباسهایشان را خودشان می شستند. در مقایسه با جایی که به ما داده بودند امکانات کارگران درحد صفر بود. در آنجا سه مورد به طور برجسته توجه من را جلب کرد: اول اینکه موادمخدر مثل نقل و نبات موجود بود. مواد مخدر اساساً در شهر از سیگار فروشهای دوره گرد و دکه ها به راحتی خریداری می شد. دوم اینکه خوابگاه به شدت جو اطلاعاتی و مسمومی داشت. به غیر از چند نفری که در هرصورت همدیگر را می شناختند بابقیه با احتیاط برخورد می کردند و ما را هم از صحبت منع می کردند. با این که موضوع صحبت ها چیز خاصی نبود اما خیلی می ترسیدند و با سررسیدن دوستان خارج از جمع شان صحبت را عوض میکردند و حتی وقتی قرار شد فیلمی ارتجاعی که خود رژیم در ایران پخش کرده است- البته آنها این را نمیدانستند- برای ما پخش کنند صبر کردند غیرخودیها بروند بعد آن را پخش کردند. مسئله سوم حاکم بودن افکاری بود که در ظاهر ضد رژیم است اما در اصل مقاصد رژیم را پیش میبرد بحث هایی که شبکه های ماهواره ای  مخصوصا در دوران خاتمی و دوران رقابت احمدی و رفسنجانی تبلیغ میکردند و اجازه نمیدهند مردم به ریشه مشکلاتشان پی ببرند.اما موضوع فیلمی که با آن همه احتیاط برای ما پخش کردند انتخابات رياست جمهوری بود! فیلمی که در واقع  خود رژیم آنرا ساخته بود. اين فيلم  از کسانی که در مرحله گزینش انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرده بودند تهیه شده و مربوط به دوره ای بود که احمدی با رفسنجانی به اصطلاح رقابت کرد.فیلم آدمهای عجیب و غریبی را نمایش میداد که میخواستند در انتخابات شرکت کنند و بعضا کسانی را نشان میداد که بیمارگونه مدعی بودند که می خواهند  برای امام زمان رئیس جمهور شوند. اين فيلم که بطور پوشيده وزارت کشور را تبلیغ میکرد از نظر کارگرانی که ما مهمان آنها بوديم  فيلی بود که می بايست تقريبا مخفيانه تماشا شود!  جالب است که بچه ها با ديدن فيلم چسبیده بودند به این آدمها و اينکه نباید اجازه داد اینها سرکار بیایند اگر مملکت دست اینها بیفتد چه و چه میشود و به همین دليل هم خواهان شرکت در انتخابات برای جلوگيری از قدرت گيری چنين عناصری . خلاصه حسابی امیدوار اصلاحات و اینها بودند. با توجه به آنچه ديدم توضیح دادم ،اینها را خود رژیم برای توجیه گزینشهای خود در  انتخابات و نمایش دموکراسی راه انداخته است و میخواهد با این کارها ما را به پای صندوقها بکشاندو غیره وغیره که خوشبختانه عاقبت به حرفهایم  توجه کرده و آنها را پذیرفتند. بعد از مدتی گپ زدن با کارگران به کمپ خودمان برگشتیم.  البته راننده دوباره لطف کردند آمدند دنبالمان و موجبات تعجب ما را فراهم کردند. از قرار می خواست بداند که در مهمانی، ما در باره چه چيزی صحبت کرده ايم.

 

در جایی که کار میکردیم مزدوران سپاه هم رفت و آمد وگاها صحبتهایی هم بین ما ردوبدل میشد و از خدماتشان برای جامعه  گفته و حسابی پز می دادند و داستانها در مورد مبارزه با موادمخدرمیساختند که گشت کوتاهی در شهر همه چیز را روشن میکرد اما اعتراف جالبی کردند و آن هم این بود که از مردم محلی میترسند و با تاکيد می گفتند که با  آنها در گیرنمیشوند. بنا به گفته خودشان مردم محل اکثرا سلاح دارند و مامورها را میزنند و پاسداران اگر زمانی مجبور شوند کاری انجام دهند اول از منطقه های دیگر نیروی کمکی می آورند.