)متن زير ، مصاحبه سايت گزارشگران با رفيق فریبرز سنجری می باشد.(

پاسخ به چند سئوال

مهمان هفته گزارشگران: فریبرز سنجری

هر از گاهی و در نبود آلترناتیو انقلابی و در بزنگاه های تاریخی شاهد عروج توهم زای رفورمیستهای وطنی هستیم که وعده آب میدهند و سراب را به خورد عوام.  گاه به عنوان سردار سازندگی و گه در هیبت عمامه داری بنام خاتمی و امروز در قامت کوتاه و آلوده به خون فرزندان آگاه این سرزمین بخون خفته و بنام موسوی و کروبی. اما گذار توام با آگاهی از سایه روشنهای شرایط موجود نیاز به کاری سخت و روشنگر از سوی روشن نظران دارد که ما هم به سهم خود و در گفتگو با فریبرز سنجری کوشیده ایم.

 

فریبرز گرامی ، خوش آمدی.  اگر تمایل داری از خودت بگو و سالهای متمادی در تبعید

 

پاسخ: با گراميداشت ياد غلامرضا تختی که يادش همواره زنده و گرامی باد ،من اولین فعالیت سیاسی عملی ام را با شرکت در تظاهرات توده ای که به مناسبت چهلم مرگ او در تهران برگزار شده بود، با پخش اعلامیه و سردادن شعار بر علیه رژیم شاه شروع کردم.  در آن تظاهرات که در واقع بزرگترین تظاهرات توده ای بعد از سرکوب های سال 42 بود، مردم یک پارچه بر آن بودند که تختی توسط رژیم شاه به قتل رسیده است و در این رابطه نیز به خیابان ریخته بودند. بعد فعالیت جدی سازمان يافته سیاسی من در همان نوجوانی با پیوستن به چریکهای فدائی خلق آغاز شد، و در این ارتباط  در مرداد ماه سال 50 توسط ساواک رژیم شاه دستگیر شدم. در جریان انقلاب توده ها که درهای زندان ها بدست توانای مردم گشوده شد من نیز با آخرین دسته از زندانیان سیاسی در دی ماه سال 57 از زندان آزاد شدم. متأسفانه سلطه باند خیانت کار فرخ نگهدار در سازمان چریکهای فدائی خلق ايران آن زمان و تسلط شیوه و رفتارهای غیر دموکراتیک در این سازمان که از نشر اندیشه و نظرات نیروهای انقلابی جلوگیری می نمود، جائی برای مبارزه علیه دشمن در کنار آن دار و دسته برای افرادی نظیر من که با این سازمان در ارتباط بودیم، باقی نگذاشت. در آن زمان با توجه به انقلابی که در جامعه رخ داده و قيامی که شکست خورده بود شرايط از سازمان چريکهای فدائی خلق ايران که به دليل رزم دلاورانه گذشته اش با رژيم شاه با اقبال وسيع توده ها مواجه شده بود طلب می کرد اوضاع را تحليل و برای مردم توضيح دهد که چه رخ داده و ضمن روشن کردن ماهيت رژيم جانشين رژيم شاه،  توده ها را جهت رسيدن به خواسته هائی که برايش بپاخاسته بودند سازمان دهد. اما متاسفانه اپورتونيستهائی که مراکز رهبری سازمان را اشغال کرده بودند به جای درک این وظيفه بزرگ که تاريخ در مقابل آن سازمان قرارداده بود، در عمل راه مماشات با قدرت حاکم را در پيش گرفتند. در چنین شرایطی من و عده ای از رفقای همفکرم ضمن جدائی از آن سازمان، تشکيلات چريکهای فدائی خلق ايران  را شکل دادیم. مواضع انقلابی این تشکیلات اولین بار در 8 خرداد 1358 در مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی اعلام گردید، در آنجا به مردم توضیح داده شد که پايگاه طبقاتی جمهوری اسلامی بورژوازی وابسته به امپریالیسم می باشد، و لذا برای مقابله با این رژیم، سازماندهی مسلح توده ها و مقابله با خلع سلاح آنان وظيفه مبرم روز اعلام شد. به این ترتیب در شرایطی که رهبران اپورتونيست به تدريج بخش بزرگی از آن سازمان بزرگ را به آستانبوسی ارتجاع حاکم بردند و آن کردند که امروز بر کمتر کسی پوشيده است، چریکهای فدائی خلق در کنار مردم مانده و همراه با توده ها جهت تحقق اهداف انقلابی آنان سالها با جمهوری اسلامی جنگيدند. از زمان تشکیل چریکهای فدائی خلق همه فعالیت های مبارزاتی من تا به امروز جهت سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و از بین بردن نظام سرمایه داری حاکم بر ایران برای دست یابی به آزادی و  سوسیالیسم، با این تشکل ادامه یافته است.

 

روند شکل گیری و پیشرفت جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید و به تعبیری دیگر امروز در کجا ایستاده است؟

 

پاسخ: اگر بخواهم پاسخی درست و واقعی به اين پرسش بدهم بايد قبل از هر چيز بپرسم که منظور از "جنبش سبز" در اين سوال چيست؟ آيا مبارزات اعتراضی توده های جان به لب رسيده ایران را "جنبش سبز" می نامید؟ آیا منظور از "جنبش سبز" تلاشهای اصلاح طلبان حکومتی است که برای کنترل اعتراضات مردم بيرق سبز افراشته اند؟ طبیعی است که به دنبال خيزش بزرگ مردم ایران در ماه های اخير هر کس با ديد و تعبير خاص خود از اين مبارزات نام برده وآنرا تعريف می کند، به همين دليل هم  اصطلاح "جنبش سبز"   به دلخواه و با مضامين مختلف بکار برده می شود. بنابراين اجازه بدهيد که برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم احتمالی در ابتدا تاکيد کنم  که خيزش بزرگ مردم ما يک جنبش بزرگ توده ای و خود به خودی بود و هست که درست به دليل خود انگيختگی اش فاقد هرگونه رهبری می باشد. حتی خود موسوی و کروبی نیز به این امر معترفند که مردم  با رهبری آنها به خیابانها نریختند و اتفاقاً درست متضاد با آنچه آنها خواستارش بودند و هستند رفتار کرده و می کنند.  در حاليکه آنچه تحت عنوان"جنبش سبز"،يا"راه سبزاميد" شناخته می شود تلاش بخشی از طبقه ارتجاعی حاکمه است که می کوشد ضمن کنترل اعتراضات مردمی با تکيه به "فشار از پائين" برای خواستهای ضد مردمی خود در بالا "چانه زنی" کند.

 

جنبش توده ای خود به خودی اخیر بر زمينه انباشت خشم و نارضايتی مردم ستمديده از شرايط نکبت باری که نظام استثمارگرانه حاکم برای ستمديدگان به بار آورده با دستاویز قرار دادن موضوع تقلب در انتخابات شکل گرفت. اما اگر این جنبش درست به همين اعتبار، بر حق و عادلانه است تلاشهای اصطلاح طلبان حکومتی به مثابه بخشی از طبقه حاکم جهت کنترل آن  و کاناليزه کردن این جنبش در مسير اختلافات درونی اين طبقه امری ارتجاعی و بر ضد منافع و مصالح توده ها می باشد. می بينيم که تفاوتی ماهوی بين جنبش مردم و آنچه آنها به نام "جنبش سبز" و یا "راه سبزاميد" می خوانند وجود دارد. تفاوتی همچون فرق و اختلاف بين آب و آتش. براستی که این به اصطلاح جنبش سبز آب سبزی است که در تلاش است تا آتش خشم توده ها را خاموش سازد.  با توجه به اين توضيح بايد تاکيد کنم که اگر منظور اين است که اعتراضات جاری مردمی در "کجا ايستاده است"! می توان به خود واقعيات رجوع کرد و نشان داد که موج اعتراضات مردمی از زمانی که آغاز گشته همچنان به پیش رفته و عمق و گسترش هر چه بيشتری يافته است. این جنبش سر ايستادن ندارد و از شروع خود تا کنون هم شعار ها در آن هرچه راديکال تر گشته است. اگر در شروع اين جنبش، شعار هائی در رابطه با تقلب در انتخابات و خواست ابطال آن گستردگی بيشتری داشت،امروز شعارهای انقلابی در جنبش از برجستگی برخوردارند.  در تظاهرات 13 آبان هم شاهد بودیم که شعار"مرگ بر خامنه ای" و نابودی "اصل ولايت فقيه" چقدر برجسته بود. همه اینها از راديکاليزه شدن هر چه بيشتر اعتراضات مردمی خبر می دهد. البته در اینجا صحبت بر سرهرچه بیشتر گسترده شدن و رواج شعار های "ساختار شکنانه" در جامعه است در حالی که می دانیم که در همان روز 30 خرداد هم از طرف توده های مردم شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" فرياد زده شد و این شعار در جاهای مختلف تکرار شد. حتی از نظر وسعت هم می بینیم که اگر در آغاز اين خيزش بزرگ عمدتا مردم تهران و يکی دو شهر بزرگ در صحنه اعتراض  حضور داشتند اما اين امر بتدريج گسترش هر چه بيشتری یافته است، تا آنجا که در 13 آبان بيشتر شهر های بزرگ   کشور به صحنه اعتراض بر علیه رژیم تبديل شدند. اتفاقا تداوم ، گستردگی و تعمیق اعتراضات مردمی باعث ترس و وحشت همه جناح های حکومتی گشته و شاهديم که چگونه مبلغين حفظ "نظام مقدس جمهوری اسلامی"یعنی همان کسانی که خود را "جنبش سبز" می نامند به هر بهانه ای به ميدان آمده و نسبت به  "رادیکالیزه شدن" جنبش هشدار می دهند. اصلاح طلبان و جریاناتی مثل "نهضت آزادی" مردم را می ترسانند که اگر" پاسخ مردم به خشونت حکومت به صورت واکنشى و احساسى و درقالب رفتار تلافى جویانه و تقابلى صورت گیرد، نه تنها مردم موفق به عقب راندن نظامیان نخواهند شد، بلکه این گونه رویارویى توجیه اعمال زور به عنوان یک «حق قانونى» را براى حکومت آسان خواهد" ساخت. اصلاح طلبان، در حالی که این گونه سرکوب مردم توسط جمهوری اسلامی را توجيه می کنند، نگرانی ها و ترس و وحشت خود از پیشروی مبارزات مردم را نیز نشان می دهند و معلوم می کنند که در کجا ايستاده اند. براستی که جنبش توده های ستمدیده ایران همه مدافعين "نظام" ضد خلقی کنونی، همه مدافعين نظم ظالمانه سرمايه داری حاکم، همه مدافعين سلطه  دار و شکنجه- از خامنه ای و رفسنجانی گرفته تا احمدی نژاد و موسوی و کروبی و يزدی و اصلاح طلبان رنگارنگ- را به وحشت انداخته است.

 

مدتی است که تاکتیک مبارزات در داخل کشور تغییر کرده است. مبارزه  روزانه در خیابانها به تظاهرات در مناسبتها تبدیل شده است. ایا این  تغییرات در امتداد ضرورتهای دریافتی مردم است یا اینکه تابعی از تمایلات رهبری آن از جمله موسوی و کروبی؟

 

پاسخ: همان طور که در سوال قبلی توضيح دادم همه واقعيات بيانگر آن است که "مبارزات در داخل کشور" مبارزه ای خود به خودی و فاقد رهبری است. همانطور که می دانیم خود اصلاح طلبان حکومتی هم ادعای "رهبری" بر جنبش مردم را ندارند. آنها به مناسبتهای مختلف بارها و بارها اعلام کرده اند که اعتراضات بعد از انتخابات 22 خرداد حرکاتی" خود جوش " و بدون "سازماندهی" بوده است و نبايد آنها را به حساب "تصمیمات و طراحی های این یا آن حزب" اصلاح طلب گذاشت. گوينده سخنان فوق که محسن آرمين از رهبران سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی می باشد، در ضمن در مصاحبه با نشريه اعتماد چنين گفت:" نه در مورد شعار ها و نه در مورد حضور مردم در خیابان ها احزاب اصلاح طلب هیچ نقش جدی نداشته اند" بنابراين با در نظر گرفتن چنین واقعیتی و در شرایطی که جنبش توده های ایران فاقد رهبری می باشد و خود موسوی و کروبی هم رسما ادعای رهبری این جنبش را ندارند نمی توان آنها را در موضع رهبری مبارزات مردم قرار داد! مگر این که واژه "رهبری" اخیراً معنائی پیدا کرده است که تا کنون شناخته شده نبود!؟ براستی منظور از "رهبر" و "رهبری" چیست؟

 

با توجه به اين توضيح پاسخ سوال بالا روشن است و با قاطعيت بايد گفت که از آنجا که اکثريت توده های فعال در صحنه مبارزه خود بخودی کنونی تره هم به "تمايلات" موسوی و کروبی خرد نمی کنند، بنابراین نمی توان گفت که اين افراد باعث این یا آن تغییر در شکل مبارزه مردم در ايران شده اند. اما قبل از پرداختن به عواملی که در چگونگی مبارزات مردم نقش بازی می کنند لازم است به این امر تأکید کنم  که وقتی اخبار اعتراضات در اين فاصله را مرور می کنيم می بینیم که مبارزات و اعتراضات مردم هرگز متوقف نشده و مثلاً روزی نبوده که ما شاهد تجمع خانواده های بازداشت شدگان حوادث اخير و مادران جانباختگان جنبش در محلی نبوده نباشيم. در حاليکه اعتراضات دانشجويان هم عليرغم همه بگير و ببند ها لحظه ای از حرکت باز نايستاده است. اما با تأکید بر این واقعيت ها و با در نظر گرفتن آنها وقتيکه ما به صحنه سياسی کشور نگاه می کنيم می بینیم که آنچه مردم را به "تظاهرات در مناسبتها" واداشته قبل از هر چیز سرکوب وحشيانه ای است که امکان هر گونه تجمع را از آنها سلب نموده است.  ما مردمی را می بينيم که زير ظلم ها و ستم های طبقه حاکمه کارد به استخوانشان رسيده، مبارزات این مردم در مقابل ديکتاتوری لجام گسيخته حاکم که به هر جنايتی متوسل می شود تا نظام سرمايه داری وابسته  ايران را از گزند اعتراضات مردمی محفوظ نگاه دارد،اشکال مختلفی پیدا می کند. مثلاً می بینیم که چون استبداد حاکم همه راه های تشکل واعتراض را بر آنها بسته تجمعات اعتراضی آنها گاه و بيگاه امکان بروزگسترده می یابد. در حال حاضر، زور سازمانيافته دولتی پراکندگی صفوف مبارزاتی را به مردم تحمیل کرده و به آنها اجازه نداده تا در صفوفی متشکل به مصاف با قدرت دشمن خود برخيزند. این مردم سازمانها و احزاب سراسری و انقلابی ندارند تا وحدت بخش اعتراضات آنها باشد و به همين دليل هم  این شرايط بسیار ظالمانه و نکبت بار زندگی آنها و وجود دشمنی مشترک در مقابل آنها است که  وحدت بخش صفوف آنها گشته است. در چنین شرایطی است که توده های ستمديده ایران از هر روزنه ای جهت فرياد خواستهای خود سود می جويند، حتی اگر اين امکان نماز جمعه، روز قدس ويا تظاهرات دولتی 13 آبان باشد.  بنابراين باز تأکید کنم که به طور عمده، این زور سازمان یافته دولتی و دیکتاتوری حاکم و در یک کلام سرکوب است که در شرایط فقدان یک رهبری بر جنبش، اتخاذ این یا آن شکل مبارزه را به مردم تحمیل کرده است.

 

اپورتونیسم سیاسی به اعتقاد ما پدیده ایست چند وجهی و یکی از وجوه آن تغییر رنگ متناسب با شرایط موجود است. برخی از نیروهای متشکل سیاسی از جمله سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان که معرکه گردان اتحاد جمهوری خواهان نیز هستند در جنب و جوش حمایتی از جنبش داخل تلاش کردند که این حرکات اعتراضی را در خارج از کشور از مضمون رادیکال خود تهی کنند و تا حدودی هم موفق بودند. آیا شما هم بر همین نظر هستید؟  اگر چنین است راه مقابله با کوشش های منحرف کننده آنها را چه میدانید؟

 

پاسخ: به دنبال خيزش بزرگ مردم در خرداد ماه که کل جامعه ما را تکان داد ايرانيان مقيم خارج از کشورنيزدر ارتباط با اين خيزش دست به حرکت های اعتراضی زدند. اين اعتراضات در کشور های مختلف جهان بسته به کميت و کيفيت ايرانيان در هر کشور اشکال و ابعاد گوناگونی به خود گرفت . اما در مجموع 4 طيف سياسی  در آن قابل تشخيص بود که خود انعکاسی از تقسيم بندی های سياسی داخل کشور نیز می باشد. سبز ها، سلطنت طلبان، مجاهدين و چپ ها که کمونيستها ونيروهای دمکرات و آزاديخواه را شامل می شد. در اين چهارچوب در همه کشور ها اکثريتی ها و شبه اکثريتی ها در صف سبز ها قرار داشتند. اکثر کسانی که به این خطوط تعلق دارند در حاليکه شال و دستبند سبز با خود حمل می کردند فرياد"يا حسين، مير حسين " سر می دادند . اينها نه تنها از سر دادن هر شعار انقلابی جلوگيری می کردند بلکه برای خفه کردن صدای افراد مبارز و راديکال در تجمعات از توسل به پليس هم دريغ نمی ورزيدند. به اين ترتيب خيزش بزرگ مردم ما این نیروها را هم مجبور ساخت که بار ديگر چهره خود را با آشکاری هر چه بیشتری نشان دهند. در این روند به خصوص ماهيت ضد مردمی اکثریتی ها اين بار در مقابل نسل جوان که از خبرچينی ها و مردم فروشی های اين دارو دسته ضد مردمی تصور روشنی در ذهن نداشتند به نمايش گذاشته شد.

 

سالهای طولانی اقامت در خارج از کشور به اکثريتی ها فرصت داده بود تا تلاش کنند دستان آلوده به خون خود را لاپوشانی کرده و با همکاری با نیروهای سازشکار زير پرچم جمهوری خواهی ، سکولاريسم و جدائی دين از دولت گرد آمده وبه چهره کراهت بار خود سيمای جديدی بخشند. در این سیما، دفاع از خمينی ددمنش و اعلام وحدت استراتژيک با اسلام خمينی و مطالبه "سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مسلح کنيد" و سينه زنی برای گوشه چشم "حزب برادر بزرگ" آگاهانه رنگ آميزی شده و لاپوشانی میشد. تحت چنین رنگ و رنگ آمیزی هائی "اکثريتی" ها آنچنان از" دمکراسی" سخن می گفتند که کسانی که گذشته آنها را نمی دانستند و يا می دانستند ولی خود را به فراموشی زده بودند، کم کم داشت باورشان می شد که اين تازه دمکرات شده ها! واقعا دمکرات شده اند! اکثريتی ها در اين تلاش کاررا به آنجا رسانده بودند که با وقاحت ويژه خويش حتی منکر همکاری خود با ماشين سرکوب جمهوری اسلامی شده و طلبکارانه برای اعمال کثيف و ضد مردمی خود که جزئی جدائی ناپذير از هويت آنهاست "مدرک" و "فاکت" طلب می کردند، برای نمونه در مصاحبه بهزاد کريمی با بی بی سی ! اما توده ها  که هيج جنايتی از چشمانشان پنهان نمی ماند و هيچ دنائتی را فراموش نمی کنند با خيزش بزرگ خود آنها را محبور کردند که آنچه را در سالهای 60 و در هنگامه نخست وزيری مير حسين موسوی در همکاری با امثال لاجوردی ها بر عليه آزاديخواهان و کمونيستها پيش می بردند را در خيابانهای پاريس،لندن و لوس آنجلس و... بار ديگر در مقابل چشم همگان به نمايش بگذارند. تاريخ همچنين با کسانی که پوست اندازی بورژوامابانه خود را با مردود اعلام کردن مارکسیسم- لنینیسم و نفی قانون منديهای حاکم بر حرکت جوامع بشری با بيشرمی تمام نشان می دادند، اين شوخی را هم کرد که درست بر اساس همان قوانين واقعی مجبورشان نمود تا همه آن" لائيک "و "سکولار" بازی ها را کنار گذاشته و بار ديگر آشکارا همچون دهه 60 زير پرچم سبز "اسلام ناب محمدی" سينه بزنند.  آنها با فرياد  به نفع کسی  گلوی خود را پاره می کنند که در دوره نخست وزيری او از ایران به بیرون انداخته شدند و تحت ریاست و نخست وزیری او بود که برخی از آنها را به چوبه دار آويختند.  واقعا چقدر موقعيت کسانی که برای جلادان خود هورا می کشند، چندش آور است!

 

اما در مورد قسمت ديگر اين سوال يعنی "راه مقابله با کوشش های منحرف کننده" اکثريتی ها، بايد بگويم که درعمل نشان داده شده که آنها بخشی از بورژوازی حاکم بر ایران هستند که امروز مصلحت را در آن ديده اند که در لباس اصلاح طلبی  و با شال سبز در صحنه ظاهر شوند. روشن است که رسالت آنها در اين چهارچوب مثل همه اصلاح طلبانی که خواهان حفظ نظم ستمگرانه حاکم هستند کاستن از حدت مبارزه طبقاتی و تلاش برای محصور کردن اعتراضات توده ها در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه می باشد. در نتیجه هر چه نیروهای انقلابی متحد تر و در صفوقی فشرده تر فعاليت کنند، هرچه ما با توسل به اتحاد عمل های مبارزاتی گسترده تر نيروی بيشتری را به صحنه مبارزه با جمهوری اسلامی وارد کنيم و هر چه با قاطعيت بيشتری بر اصول مبارزاتی خود تاکيد کرده و با افشای انديشه های رفرميستی و ضد تاريخی  اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی، اجازه ندهيم که خرافات ضد علمی در صفوف مان سردرگمی و چند دستگی ايجاد کنند، بدون شک بيشتر قادر خواهيم بود با تاثيرات "کوشش های منحرف کننده"غير انقلابی ای که می کوشد انرژی اعتراضی توده ها را به هرز برده و لبه تيز مبارزات آنها را کند سازد مقابله کنيم .

 

صرفنظر از گذشته ناپاک امثال موسوی و کروبی و خاتمی و نقش انان در کشتار برگزیدگان مردم کشورمان در زندانها  که بر ما روشن و واضح است. آیا بطور کلی این رهبری جنبش سبز را دارنده پتانسیلهای تغییر در مناسبات حاکم بر کشورمان از جمله  تامین ازادی برای فعالیت سیاسی / برابری جنسی – آزادی نهادهای مدنی و ... میدانید؟

 

پاسخ: گرچه بررسی گذشته هر نيروی سياسی و يا حتی یک فرد برای شناخت  آن نيرو يا فرد از اهميت بزرگی برخوردار است، وخود معياربسيار مهمی برای قضاوت در مورد وی می باشد، اما در برخورد با اصلاح طلبان حکومتی به خصوص مايلم توجه شما را به اين نکته جلب کنم که بحث صرفا بر سر"گذشته نا پاک" آنها نيست. بحث نه بر سر ديروز بلکه اتفاقا بر سر امروز آنهاست. بحث بر سر برنامه های "ناپاک" کنونی آنهاست که در صورت متحقق شدن، نظم ظالمانه موجود را تداوم می بخشد. واقعيت اين است که آنها به مثابه بخشی از طبقه حاکمه کتمان نمی کنند که خواهان حفظ و تداوم  "نظام مقدس جمهوری اسلامی" هستند. اگر دیروز خیلی از نیروهای سیاسی نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی متوهم بودند و به همین خاطر در برخورد به آن دچار چنان سازشکاری شدند که به تحکیم و تقویت این رژیم انجامید، امروز ن آن که جمهوری اسلامی رژيمی نيست که کسی نداند قرار است چه گلی بر سر جامعه بزند، دیگر چرا باید به موسوی و "نظام مقدس جمهوری اسلامی" اش متوهم بود ؟ جمهوری اسلامی بيش از30 سال است که بر سر قدرت قرار دارد و تا کنون هر چه در چنته داشته را در عمل به منصه ظهور رسانده است . اين رژيمی است که 30 سال است تسمه از گرده مردم ما کشيده و ميليونها ايرانی  را به خاک و خون نشانده است. هيچ قشر و طبقه مردمی در اين جامعه نيست که تجربه 30 سال سلطه ننگين و خونين جمهوری اسلامی را همراه با درد با خود حمل نکند. به راستی کسانی که به امثال موسوی و کروبی دل بسته و پتانسیل"تغییر در مناسبات حاکم بر کشورمان" را در وجود آنها می بینند انتظار دارند که کارگران ما چند سال ديگر زير سلطه جمهوری اسلامی جان بکنند تا  این افراد متقاعد شوند که در چهارچوب اين رژيم هيچ يک از خواستهای اساسی کارگران متحقق نمی شود و تازه هر روز فقير تر هم می شوند؟ آيا لازم است دهقانان ما چند سال ديگر جمهوری اسلامی را تجربه کنند تا این افراد درک کنند که عامل ادبار و خانه خرابی آنها سیستم سرمایه داری حاکم بر کشور و رژیم نگهدارنده آن سیستم یعنی "نظام مقدس جمهوری اسلامی" امثال موسوی است ؟ آيا نيازی هست که زن ستيزی اين استبداد مذهبی را که 30 سال است  زنان  تحت ستم ما با پوست و گوشت خود لمس کرده اند را باز هم تجربه کنند تا چنین افرادی به تعارض سلطه اين رژيم با تحقق مطالبات برحق زنان ایران دست يابند؟ آيا خلقهای تحت ستم ما بازهم بايد رژيم ضد ملی جمهوری اسلامی را تجربه کنند تا این افراد معنی ستم ملی و عامل اعمال آنرا بهتر بشناسند؟ آيا تجربه" انقلاب فرهنگی"، حمله به کوی دانشگاه در 18 تير 1387 و کشتار اخير در کوی دانشگاه کافی نيست تا ثابت کند که جمهوری اسلامی تحمل دانشجويان آزاديخواه و اساسا تحمل هيچگونه دگر انديشی را ندارد؟ واقعیت این است که  کسانی که در لباس اصلاح طلبی می خواهند "نظام مقدس جمهوری اسلامی" را حفظ و سلطه آنرا تداوم بخشند حرف جديدی برای مردم در چنته ندارند. اصلاح طلبان حکومتی در 8 سالی که خاتمی رئيس جمهور بود کاملا فرصت داشتند تا برنامه ها و پلاتفرم خود را پياده کنند و مردم هم به عينه ديدند که آنها عليرغم همه حرافی هايشان دمشان به دم "ولی فقيه" بسته است و حاضر نيستند هيچ گامی بر عکس مصالح "ولی فقيه" بر دارند. بنابراين امثال موسوی و کروبی و خاتمی فاقد هرگونه پتانسيل جهت تغيير در" مناسبات حاکم بر کشورمان" می باشند. آنها نه می توانند و نه می خواهند که گامی در جهت تحقق مطالبات مردم ما بر دارند. عليرغم اين واقعيت متأسفانه ممکن است جوانانی که اينها را نمی شناسند تحت تاثير تبليغات فريبکارانه دچار چنين توهمی بشوند که ممکن است از اين امامزاده معجزه ای سر بزند. اين امری است که تنها مسئوليت نيروهای انقلابی را دوچندان نموده و اين وظيفه را در مقابل آنها قرار می دهد که با توسل به  افشاگريهای همه جانبه سياسی و آگاهی رسانی با چنين توهمی به مقابله برخاسته و اين ناآگاهی را در آتش آگاهی انقلابی بسوزانند. بايد واقعیت ها را به اين جوانان گفت تا بدانند  که موسوی 8 سال نخست وزير اين مملکت بود و در اين سالها به بهانه جنگ هر صدای مخالفی را در گلوخفه کرد و کار جنايت را به آنجا رساند که هزاران نفر در زندانهايش زير شکنجه کشته و يا در ميدانهای تير، تيرباران و یا با طناب حلق آویز شدند. به نسل جوانی که نمی داند کروبی در زمانی که رياست بنياد شهيد را بر عهده داشت اين بنياد را به مرکز ظلم و جور و فساد و دزدی تبديل کرده بود و در دوران رياست مجلس اش هم بدون اجازه خامنه ای و "حکم حکومتی" وی آب نمی خورد باید با تکیه به همین گذشته چهره کریه کنونی اش را شناساند. باید به این جوانان گفت که خاتمی، آخوند فريبکاری بود که برای تشويق جوانان به رفتن به جنگ کليد بهشت به گردن آنها می انداخت و در سرکوب جنبش دانشجوئی- مردمی 18 تير از هيچ اقدام سرکوبگرانه ای  دريغ نورزيد. همه اینها را باید با صبر و شکيبائی برای جوانانمان توضيح دهیم و به خصوص به آنها بگوئیم که وقتيکه شما در خيابان فرياد می زنيد"مرگ بر ديکتاتور"، "مرگ بر خامنه ای"،"مرگ بر اصل ولايت فقيه" اين ها همه به معنی آن است که شما بدرستی عامل اصلی وضع فلاکت بار کنونی را شناخته ايد و با جسارت و شهامت خواهان  نابودی اين عامل يعنی جمهوری اسلامی هستيد. این شعارهای توده ای که با زبان توده ای بیان می شود معنائی جز آن ندارد که شما خواهان نابودی سلطه رژیمی در جامعه هستید که موسوی و کروبی و خاتمی روزی هزار بار فرياد می زنند که خواهان حفظ و تداوم عمر آن می باشند، تا آنجا که حتی در مقابل شعار های انقلابی شما هشدار می دهند " جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر". به  این جوانان باید گفت که اصلاح طلبان به دنبال چيزی هستند که شما می جنگيد تا نابودش کنيد و نابوديش شرط اول رهائی شما از وضع فلاکت بار کنونی است. اگر شما در خيابانها فرياد می زنيد "توپ،تانک، بسيجی ديگر اثر ندارد" موسوی از "پاكی و خلوص و نجابت" همين بسيج سخن گفته واین نهاد کثیف و جنایتکار را "اسطوره ای" که "نهادی موثر در تاريخ انقلاب اسلامی بوده است"می نامد و به اين ترتيب نشان می دهد و تاکيد می کند که درصورتيکه بار ديگر به قدرت برسد همين اراذل و اوباش را به جان شما خواهد انداخت.  بنابراین واضح است که تحقق هیچ یک از خواستهای اساسی مردم ما از جمله "تامین آزادی برای فعالیت سیاسی / برابری جنسی – آزادی نهادهای مدنی و ..." در رژیم جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست، حال چه موسوی و کروبی در رأس آن قرار بگیرند وچه خامنه ا ی و احمدی نژاد در رأس آن باشند.

 

شما از فعالین پرسابقه چپ هستید و بهمین علت اگر امکان دارد درمورد نقش چپ رادیکال در این مبارزات توضیح دهید؟

 

پاسخ: واقعيت اين است که به دليل سرکوب های مداوم و وحشيانه جمهوری اسلامی و نسل کشی که اين ديکتاتوری لجام گسيخته در طول سالهای سلطه سياهش بر عليه کمونيستها و آزاديخواهان راه انداخت ما شاهد حضورپر رنگ  تشکل و سازمانهای چپ در جامعه نيستيم . بعد از سرکوبها و قتل عامهای دهه 60 نه فقط یک نسل جوان کمونیست را از بین بردند بلکه سرکوب باعث شد که اکثر سازمانهای سياسی در خارج از کشورمتمرکز شوند و بعد از آن هم عملا قادر نشدند ارتباط های لازم و تنگاتنگ را با جامعه بر قرار کنند. بنابراين  با کمال تاسف يکی از ويژگی های جامعه ما پراکندگی صفوف مردم و فقدان تشکل های انقلابی قدرتمند می باشد. به همين دليل هم هست که در شرايط کنونی مردمی غير متشکل و فاقد رهبری با چنگ و دندان در حال جنگيدن با رژيمی هستند که تا بن دندان مسلح است و لحظه ای از تشکل نيروهای سرکوب خود باز نمی ماند. بنابراين وقتيکه ما در مبارزات اخير می خواهيم از نقش و حضور چپ  صحبت کنيم بايد واقعيت ذکر شده در بالا را در نظر بگيريم و فراموش نکنيم که تنها طبقه ای که در شرايط ايران از امکان تشکل ارگانهای سياسی خود برخوردار است طبقه حاکمه است؛ و بقيه طبقات و اقشار مردمی در زير سرکوب ددمنشانه استبداد حاکم در پراکندگی بسر می برند. البته اين به اين مفهوم نيست که تلاشهای روزمره توده های ستمديده و روشنفکران انقلابی برای فائق آمدن بر اين ضعف هيچ نتيجه ای نداده است.  وقتي از نقش چپ راديکال در مبارزات اخير صحبت می کنيم منظور هسته ها ، محافل و روابط  انقلابی است که شعار ها و برنامه ها و اشکال مبارزاتی طيف چپ را پيش می برند. اینها در شرايطی که افکار و سنتهای انقلابی در سطح جامعه رواج دارد فعاليت می کنند.  اگر به گزارشاتی که از مبارزات اخير منتشر شده و يا فيلم هائی که از اعتراضات مردم موجود است توجه کنيم و در نظر بگيريم که اصلاح طلبان حکومتی نه تنها هيچ توافقی با سرداده شدن شعار های ساختار شکنانه ندارند بلکه مخالف آن بوده و به هر وسيله ای از سر دادن آن جلوگيری می کنند، آنگاه می توانيم گستردگی حضورنیروی پراکنده چپ ها و قدرت سنتها و افکار انقلابی چپ و شعارهای انقلابی شان را تا حدی درک کنيم. همین طور با توجه به این که اصلاح طلبان به اشکال راديکال اعتراض، باور ندارند و مخالف آن هستند می بینیم چطور جوانان ما به قهر انقلابی در مقابل قهر ضد  انقلابی رژیم دست می زنند که خود یاد آور برخورد چپ رادیکال در جامعه ما می باشد، به طور کلی به کار گیری این شیوه راديکال مبارزه به نيرو های راديکال در جامعه ما تعلق دارد.

 

از چپ سنتی در آخرین مطلبتان تحت عنوان ( آیا اصلاح طلبان تغییر کرده اند ) یاد کرده اید. آیا طیفی تحت این عنوان موجود است؟ اگر پاسخ مثبت دارید لطفا نام ببرید.

 

پاسخ: در مقاله مورد اشاره که در "پيام فدائی" ارگان چريکهای فدائی خلق شماره 124 درج شده است در مورد کسانی صحبت شده که وقتی در مقابل استدلال کمونيستها مبنی بر اينکه نبايد از موسوی و دارودسته اش حمايت کرد کم می آورند کمونيستها را به "دگماتيسم" و "خشک مغزی" و عدم درک پيچيدگی های "سياست"  متهم می کنند. بعد در مورد این افراد گفته شده که:  "البته بعدا با فخر فروشی عالم نمايانه اين تک مضراب هميشگی هم به آن اضافه می شود که اين امر از امراض علاج ناپذير "چپ سنتی" می باشد!". بنابراين همانطور که می بينيد "چپ سنتی" البته در گيومه در مقاله مورد بحث جهت تمسخر کسانی مطرح شده که  اين روز ها آنقدر "مدرن" شده اند که همه کمونيستها و مبارزين چپ گذشته را تحت عنوان "سنتی" می کوبند. اين "تک مضراب" که مدتی است به دهان برخی افتاده در واقع  اسم رمزی برای کوبيدن کمونيستهای انقلابی و رزم دلاورانه شان می باشد. با این اسم رمز همه سنتها و ارزشهائی که کمونیست های صدیق ایران در سالهای طولانی مصافشان با ارتجاع برای رسيدن به آزادی و سوسياليسم بنيان گذاشته اند، کوبیده و نفی می شوند. اينها با "سنتی" خواندن ارزشها و سنتهائی که با خون پاکباخته ترين انقلابيون جنبش کمونيستی شکل گرفته و بخشی جدائی ناپذير از رزم قهرمانانه کارگران برای نابودی نظم کهن و بر پائی نظمی نوين می باشد در واقعيت ماهيت "مدرنيسم" ضد کارگری خود را به نمايش می گذارند. این مدرن های ضد کارگری نشان می دهند که چقدر بی ريشه و جدا از توده ها و تاريخ مبارزاتی آنها هستند. این ها در واقع، با چپ سنتی خواندن کمونيستها ضديت خود را با کمونیست های واقعی آشکار می سازند. به اين اعتبار هيچ جای تعجب ندارد وقتيکه می بينيم خود زندگی هر روز مسخره بودن مواضع و تحليل های اين نوع از به اصطلاح منتقدين را در مقابل چشمان همگان به نمايش می گذارد. وقتيکه  از مدرنيسم تنها لگد پرانی به گذشته فهميده شود روشن است که برای برخی از اين منتقدين حزب طبقه کارگر تبديل می شود به تجمع تعدادی روشنفکر جدا از توده که ذهنیگريهای خود را به جای برنامه طبقه کارگر برای انقلاب می گذارند. انقلاب کارگری هم در این مکتب، "مدرنيزه" شده و از حالت "سنتی" خود خارج و به "انقلاب انسانی" تبديل می شود. تنها مانده است که رنگ سرخ که همواره پرچم انقلاب کارگری بوده هم مدرنيزه شود که شاید دیری نپاید که آنهم استحاله يافته و سبز گردد! روشن است که چنين مدرنيسمی در تقابل با کمونيسم قرار داشته و "انقلاب انسانی برای حکومت انسانی" هم هر چه باشد ربطی به طبقه کارگر ندارد. در مانيفست حزب کمونيست، مارکس خود سوسياليسمی که به جای منافع طبقه کارگر از منافع انسانها بطور کلی سخن گويد يعنی از "انسانی که متعلق به هيچ طبقه ای نيست و اصولا فی الواقع موجود نيست" را نقد کرده است و نيازی به تکرار آن نيست. کمونیسم غیر"سنتی" و مدرن اینها تا جائی که چنين کسانی به خود پوشش چپ می دهند در ظاهرهم خلاف مارکس حرف می زند.

به هر حال در پاسخ به سوال فوق بايد تاکيد کنم که در واقعيت چپی تحت عنوان "چپ سنتی" وجود ندارد و آنچه من نوشته ام در رد کسانی است که درکی از کمونیسم ندارند و برای مبارزه با کمونیسم و غالب  کردن اندیشه های غیر و یا ضد کمونیستی خود سعی در رواج چنین اصطلاحی دارند.

 

نقد به چپ رادیکال همواره با استفاده از مفهوم سکتاریسم موجود در این طیف همراه بوده است. در اینمورد چه نظری دارید؟

 

پاسخ: واقعیتش را بخواهیم تنها در چند سال اخیر است که کسانی برای کوبیدن چپ رادیکال می کوشند بین این چپ و سکتاریسم رابطه برقرار کنند. اگر منظور شما این موضوع است باید گفت که در واقعیت این طور نیست که "سکتاريسم" همواره با چپ راديکال عجین باشد و آن منتقدین هم هیچوقت هیچ نشان و دلیلی ارائه نداده اند که نظر آنها را تأیید کند. مسلم است که احزاب ، سازمانها و جريانات کمونيستی همواره در معرض اين بيماری بوده و هستند، ولی این طور نیست که سکتاریسم  الزاما يکی از ويژگی های چپ بوده باشد. در نتیجه خطا ست که سکتاریسم را یکی از ویژگی های چپ آنهم چپ رادیکال شمرد. اما اگر کسانی اصرار دارند چپ رادیکال را با استفاده از مفهوم سکتاریسم مورد نقد قرار دهند لازم است حداقل درک خود از این مفهوم را ارائه دهند. واقعاً آنها از مفهوم سکتاریسم چه درکی دارند؟ آيا کسانی که اين بيماری را در نقد چپ راديکال کشف کرده اند خود درک درستی از اين نارسائی دارند و يا با چسباندن این مفهوم به چپ رادیکال به واقع به تبلیغات منفی بر علیه آنها دست زده و به این وسیله تمايلات سياسی خود را پيش می برند؟

 

سکتاريسم به طور عموم و در درجه اول انعکاس سوبژکتيويسم یا ذهنی گرائی در مناسبات تشکيلاتی دانسته شده است و سکتاریست کسی است که ناتوان از تشخيص بهم پيوستگی ديالکتيکی جزء با کل، کل را فدای جزء می کند. بر این مبنا سکتاریست در یک حزب منافع گروه و يا قسمت خود را بر منافع و مصالح کل جنبش و حزب ارجح می داند. بطور کلی سکتاریست درک نمی کند که برای در هم شکستن سلطه دشمنی که در مجموع از تک تک ما قوی تر است وحدت و اتحاد همه توده ها و نيرو های انقلابی ضروری است و همواره بايد منافع و مصالح کل را در نظر داشت و از امور جزئی که کل را به خطر می اندازد پرهيز نمود. احتمال اينکه جنبش کمونيستی ما و سازمانهای مختلف درون آن هر يک در دوره ای و به درجه ای از اين بيماری چه در مناسبات درونی و چه در روابط خارجی خود رنج برده باشند جدی است و ضروری است که آنرا به خوبی شناخت و دائماً با آن به مبارزه برخاست. اما ما دیده ایم که منتقدينی درست به دليل رنج بردن از همين بيماری زير پرچم مخالفت با سکتاريسم نيروهای انقلابی را آماج حملات غير اصولی خود قرار می دهند. من خود در تجربه شخصی ام دیده ام  که هرگاه جريانی بر اصول انقلابی خود پافشاری کرده و حاضر به سازش کاريهای غير اصولی نشده است از سوی راستها و رفرميستها به سکتاريسم متهم شده است. مثلا در همين اعتراضات اخيرايرانيان مقيم خارج از کشور بر عليه سرکوب مبارزات مردم در ايران شاهد بوديم که برخی بدون توجه به تفاوت های بنيادی موجود در برنامه سازمانها و جريانات مختلف همه را به زير بيرق سبز فرا می خواندند و اگر نیروئی با پرچم و صف مستقل خود حرکت می کرد او را به "سکتاريسم" متهم می کردند. اين جماعت با تکيه به اين اصل که بايد در کنار توده ها بود و با آنها حرکت کرد عملا همه را به زير پرچم اصلاح طلبان حکومتی يعنی بخشی از طبقه حاکمه فرا می خواندند و می خواستند يک بار ديگر تجربه " همه با هم" سال 57 را تکرار کنند.  جالب است که آنها در شرایطی نیروی چپ را متهم به سکتاریسم می کردند که  سبز ها به کسی اجازه نمی دادند جز شعار آنها و بيرق سبز، شعار و بنر ديگری را حمل کنند. آنها این طور استدلال می کردند که فعلا خطر احمدی نژاد اولويت دارد و اصل است و نبايد با برجسته کردن امور فرعی در صف يکپارچه اعتراض بر عليه او شکاف انداخت. اما با این برخورد آنها در واقع همه را به زير پرچم سبز فرا می خواندند و عملا چپ را به مسلخ ارتداد می بردند و بعد جهت هموار کردن راه خود، مخالفينشان را به سکتاريسم متهم می کردند. به نظر من کمونيستها و یا آنطور که مصطلح شده، چپهای راديکال اگر می خواهند بر آرمانهای اصولی خود پای فشرده و به آنها وفادار باقی بمانند نبايد لحظه ای از اصول انقلابی خود که مصالح کارگران و توده های ستمديده را منعکس می کند عدول کرده و آنها را ناديده بگيرند. بدون شک برای پيش برد اصول انقلابی ضروری است که ثابت قدمی درخطوط استراتژيک را توام با انعطاف تاکتيکی پيش ببرند.

 

طبقه کارگر بعنوان یک نیروی تعیین کننده و حامی جنبش خیابانی حضور کمرنگی در ماههای گذشته داشته است. علت را چگونه ارزیابی میکنید؟

 

پاسخ: طبقه کارگر همانطور که شما اشاره می کنید واقعاً نیروی تعیین کننده در جامعه ماست. اما فکر می کنم در مورد شرکت این طبقه و یا اگر روشن تر صحبت کنیم کارگران در جنبش اخیر باید با تعمق و دقت بیشتری برخورد شود. مثلاً برای عنوان این سخن  که کارگران حضور کمرنگی در جنبش اخیر داشته اند، باید قرائن و فاکتها ئی برای چنین حکمی وجود داشته باشد، در حالی که اتفاقاً همه قرائن و فاکت های موجود عکس چنان حکمی را ثابت می کنند. آیا بحث بر سر پشتیبانی رسمی کارگران این یا آن کارخانه از جنبش عمومی اخیر است؟ ممکن است با توجه به این که  خيزش مزبور بيشتر در خيابانها نمود  داشته و طبقه کارگر علی الاصول در کارخانه ها بسر می برد، این موضوع مطرح شده باشد. در این صورت هم نمی توان از " حضور کمرنگ" آنها صحبت کرد. چون در واقعیت امر از جنبش در خیابان اصلاً هیچ کارخانه ای اعلام پشتیبانی نکرده است. آیا حضور داشتن کارگران در جنبش تنها در این رابطه می تواند نمود داشته باشد؟

 

واقعیت این است که کارگران ما وسیعاً به صورت فردی در این جنبش شرکت  داشته اند. اتفاقاً این حضور آنقدر پر رنگ بود که  بر طبق گزارش خبرگزاريها حتی شرکتی با سرمايه آلمانی که شاهد شرکت کارگران خود در تظاهرات خیابانی بود، به کارگران اخطار داد که در صورت تداوم شرکت در تظاهرات های خيابانی، اخراج می شوند. همچنین در فيلم تبليغاتی ای که سيمای جمهوری اسلامی در رابطه با "کهريزک "ساخته است می توان به وسعت شرکت کارگران به صورت فردی در جنبش اخیر پی برد. در اين فيلم که اساساً برای ماست مالی کردن جنایات نیروی انتظامی در کهریزک ساخته شده، دیده می شود که یکی از مسئولین نيروی انتظامی برای ظاهراً دلجوئی از کسانی که در شکنجه گاه کهريزک مورد تعدی قرار گرفته اند مدعی می شود که برای کارگرانی که به دليل دوران بازداشت از کار بيکار شده بودند از طريق وزارت کار اقدام نموده تا بر سر کار خود بازگردند، یا برای چند نفر کار پيدا کرده است. این تعداد از کارگران با توجه به آماری که در مورد کل زندانيان کهريزک ادعا شده ، رقم قابل توجهی را تشکیل می دادند. حتی با رجوع به موقعیت شغلی شهدای اخیر جنبش هم تا آن حد که منتشر شده، می توان متوجه این موضوع شد.  در ضمن این را هم نبايد فراموش کنیم که کارگران شاغل در کارخانجات همه کارگران ما را تشکيل نمی دهند. این امری انکار ناپذیر است که ایران با يکی از بالاترين نرخ های بيکاری مواجه است و در جامعه ما ميليونها نفر کارگر بيکار وجود دارند که بورژوازی وابسته حاکم بدون پذيرش هر گونه مسئوليتی آنها را به قول خودشان به "امان خدا" رها کرده است.  اينها ارتش انبوه ذخيره کار محسوب می شوند که در همه کشورهای سرمايه داری بخشی جدائی ناپذير از طبقه کارگر را تشکيل می دهند، بخشی که  صبح تا شب به دنبال پيدا کردن کار، در خيابانها  و محل های تجمع بيکاران  سرگردان است. این ارتش ذخیره کار یا کارگران بیکار چنان تحت فشار قرار دارند که از همه اقشار ديگر دلائل محکم تری برای حضور اعتراضی در خيابانها و سر دادن فرياد مرگ بر جمهوری اسلامی دارا می باشند. به نظر من اگر بگوئیم که بخش بزرگی از شرکت کنندگان در اين خيزش را بيکارانی تشکیل می دادند که نظام ظالمانه حاکم حتی قادر به تامين نان و معاش آنها نيست، سخنی به گزاف نگفته ایم.

 

اجازه دهيد که در همين جا به اين نکته نيز اشاره کنم که ما در واقعيت می بينيم که ديکتاتوری ذاتی طبقه حاکمه با توسل به سرکوب عريان هر گونه تشکلی را بيرحمانه سرکوب نموده و باعث شده که طبقه کارگر از تشکل های مستقل صنفی خود محروم باشد. در چنين شرايطی  طبقه کارگر فاقد حزب و يا سازمان سراسری خود است که در پيوند ارگانيک با اين طبقه مطالبات وی را بيان کند، بنابراين طبيعی است که در جريان يک خيزش عظيم توده ای شاهد حضور متشکل و با برنامه اين طبقه با تکيه بر شعار های خاص خود نباشيم. اما اين به هيچ وجه به مفهوم حضور خود انگيخته کارگران در اين جنبش خود انگيخته نيست.

 

بخشی از نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال به خود سازماندهی و خودرهبری طبقه کارگر باور دارند و اگر روند مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی را هم بررسی کنیم میبینیم که کارگران این واحدها از درون خود و بی واسطه رهبران خود را هم  معرفی کرده اند. این روند را چگونه میبینید؟

 

 پاسخ: در اینجا مشخص نیست که اگر" بخشی از نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال به خود سازماندهی و خودرهبری طبقه کارگر باور دارند" این، چه ربطی به اين امر دارد که "روند مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی" نشان داده که کارگران "از درون خود و بی واسطه رهبران خود" را  معرفی می کنند. تنها زمانی می توان بین این دو موضوع ( یا دوجمله فوق) ارتباط برقرار کرد که منظور از "خود سازماندهی و خود رهبری طبقه کارگر" سازماندهی مبارزات اقتصادی و صنفی کارگران باشد. چون تنها در اين صورت می توان برای تأیید امر فوق به  تجربه " مبارزات کارگری در واحدهای تولیدی" استناد نمود. اما اگر منظور اين باشد، در این صورت هم  بايد پرسيد که مگر مبارزات کارگران ما چيز جديدی در زمينه سازماندهی مبارزات اقتصادی و صنفی، به تجربيات تاکنونی جنبش کارگری اضافه کرده است که حال به عنوان امری جديد به آن استناد می شود؟ مگر تا به حال درجنبش کارگری و کمونيستی سنت و رسمی وجود داشته که مطابق آن کسان ديگری برای کارگران واحد های توليدی در امر مبارزات صنفی شان  "رهبر" تعيين می کرده اند؟ می دانیم که حتی در آن کشورهائی هم که سنديکا ها از قدرت بزرگی برخوردارند و يا برخوردار بودند و کمونيستها هم در اين سنديکا ها نفوذ زيادی داشتند بازهم همواره رهبران مبارزات صنفی از درون خود مبارزات کارگری بيرون می آمده است. بنابراين بهتر است کسانی که به عنوان " نیروهای متشکل و منفرد در طیف چپ رادیکال" از آنها نام برده شده  نظرات خود را با روشنی هر چه بيشتری مطرح کنند تا امکان درک و درس گيری از آن مهيا گردد.

 

اگر منظور  از "خود سازماندهی و خود رهبری طبقه کارگر" تاکيد بر اين واقعيت است که بدون رهبری طبقه کارگر امکان پيروزی کارگران وجود ندارد، این البته تاکيد درستی است. اما اگر منظور از چنین سخنی انکارضرورت و نقش احزاب کمونيست در هدايت طبقه کارگر در انقلاب کارگری برای رسيدن به سوسياليسم می باشد بايد تاکيد کنم که نه تنها تجربه مبارزات طبقه کارگر در ايران  بلکه تجربه کل مبارزات کارگران جهان نشان داده که در مقابل بورژوازی متشکل و قدرتمند، کارگران بدون متشکل شدن و بدون ايجاد ستاد رزمنده خود هرگز به پيروزی نهائی دست نخواهند يافت.

 

آیا پیامی یا ناگفته ای دارید؟

 

پاسخ: بيشک  نا گفته ها بسيارند اما محدوديت ها نيز واقعيت دارند. اما به جای سخن آخر بگذاريد بر اين امر بار ديگر تاکيد کنم که آنچه درايران  گذشت جنبشی توده ای و خود انگيخته بود که اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی می کوشند به عنوان "جنبش سبز" آن را از محتوا خالی کنند.  برای اين امر آنها از توسل به هيچ ترفندی کوتاهی نمی کنند، يک روز "الله اکبر" و "يا حسين، مير حسين" را شعار اصلی جنبش مردم جلوه می دهند و روز بعد آنرا دعوای رفسنجانی و خامنه ای و يا آقازاده های آنها معرفی می کنند، بعد برای آن سازماندهی و رهبری می تراشند و موسوی و کروبی را رهبران جنبش مردم می خوانند . سپس  آنرا جنبش "طبقه متوسط" جا می زنند و بعد هم موسوی و کروبی را جزء اين طبقه متوسط می خوانند. خلاصه اصلاح طلبان و یا به قول خودشان سبزها، به هر وسيله  ای متوسل می شوند تا با ایجاد شک در ماهيت مردمی جنبش توده های تحت ستم ایران، در صفوف آنها انشقاق ايجاد کنند . اگر خامنه ای و بيت رهبری اين جنبش مردمی را "انقلاب مخملی" و دست ساز آمريکا و انگليس و خلاصه کار دستان ناپاک خارجی جلوه می دهند، اصلاح طلبان حکومتی هم آنرا حرکتی اسلامی و زير بيرق سبز قلمداد می کنند.  در حاليکه د رواقعیت امر، آن اعتراضی که در ماههای اخير در خيابانها ی کشور امکان بروز يافت یک خیزش توده ای و انعکاس خشم فروخفته مردمی ستمديده بود که به هر وسيله ای متوسل می شوند تا در سد ديکتاتوری حاکم شکاف اندازند. چه آنها وچه همه دشمنان رنگارنگشان به خوبی می دانند که کوچکترين شکاف در سد اين ديکتاتوری ضد مردمی سيل مبارزه توده ای را جاری ساخته و بدون شک اين سيل بيت رهبری و همه ذوب شدگان در ولايت فقيه را با خود به آنجا خواهد برد که شايسته آن می باشند: زباله دانی تاريخ . بنابراين بايد با همه قدرت در مقابل دسايس اينچنينی ايستاد  و به خصوص تلاش نمود تا نسل جوان را از تاثيرات اين سم پاشی ها در امان نگا ه داشت و به آنها اين تجربه خونين را منتقل نمود که نيروی انقلاب اگر می خواهد بر ضد انقلاب حاکم فائق آيد بايد به  اندازه وی به سازماندهی خود بها داده و همانطور که آنها در هر کوی و برزن "نيروی بسيج " سازمان می دهند، نيروهای مردمی هم بايد از هر امکانی برای متشکل شدن خود سود جسته و از هر سطح رابطه برای انعکاس پيام انقلاب استفاده کرده و در مقابل قاطعيت و قهرضد انقلابی قدرت حاکم  دهها برابر قاطع تر و جسور تر قهر انقلابی را بکار ببرند. تجربه ثابت کرده که رهائی ازشر ديکتاتوری لجام گسيخته جمهوری اسلامی و رسيدن به آزادی تنها از طريق  توسل به قهر انقلابی و سرنگونی تماميت اين رژيم جنايتکار امکان پذير است. 

 

با سپاس از شما که باوجود مضیقه زمانی مهمان گزارشگران بودید.

 

متقابلا از شما به خاطر شکل دادن به امکان گفتگو با کاربران این سایت سپاسگزارم .

 

گزارشگران  www.gozareshgar.com