عبداله باوی
سیاهکل
وقتی رفیق علی اکبر صفائی فراهانی با توشهای از تجربه در جنگ با دشمن صهيونيستی از فلسطین برگشت با تعدادی از رفقای سابق خود مواجه شد که گروهی شکل داده و با مقادیری باروت و چند اسلحه، ولی با ایمان و قاطعیت به تدارک عمل مسلحانه برخاسته بودند. او دید که آنها با همین تجهیزات کم میخواهند با دشمنی در بیفتند که تا بن دندان مسلح و مشاوران آمریکایی آنها را آموزش داده اند، آنهم در شرايطی که سمبل ظلم و ستم يعنی شاه، با ستمگری بر تودهها کار را به آنجا رسانده بود که ايران را "جزیره ثبات" مینامید. در برخورد با رفقا، رفیق فراهانی فورا دریافت که رفیقان پی بردهاند که در شرایطی که مبارزه آغاز میشود، فداکاری و جانبازی پیشگامان لازمه پیشبرد امر انقلاب است، و نیز آنکه فقط نفرت از شاه، آنها را به چپ روی کشانده و به "تئوری قهرمانان" متمايل می سازد و از سوی ديگر بدون نفرت از شاه و طبقهاش و کل نظام حاکم، آنها احتمالا به راست روی کشانده شده و از زمره کسانی می شوند که در انتظار معجزه برای رسيدن به آزادی نشسته اند. اما آنها چنین نکردند، آنها نفرت از شاه و طبقهاش را با عشق به تودهها و آگاهی انقلابی ، یعنی دانش سیاسی را با صداقت انقلابی پیوند دادند.
آنها مطالعه را نه برای افزایش محفوظات ذهنی بلکه برای افزایش شناخت خود از قانونمندیهای تکامل جامعه و آگاهی از مبارزات خلقها پيش می بردند تا با دیدی علمیتر با زندگی خلقها آشنا شوند و از این طریق بتوانند در مبارزات آزادیبخش خلقها رهیابی کنند. آنها نه تنها فقر، ستم و تحقیر توده ها را مشاهده بلکه تجربه نیز کرده بودند، و نیز ریشه بدبختیها را دریافته و از دشمن تودهها شناخت به دست آورده بودند. ولی سازشکاران، رفیقان را جوان خواندند، و به این ترتیب تعریفی که از "پیری" دادند فقط خیانت بود، و راه آنها را "بیماری کودکی..." نامیدند و با فضاحت و فرتوتی از "انقلاب سفید" شاه تعریف کردند و آنرا انقلابی نوپا ناميدند. ولی رفیقان دریافته بودند که امپریالیستها، بورژواهای وابسته و کلیه مرتجعين داخلی همگی دشمنان خلق ما هستند و هيچ راهی برای رسيدن به آزادی جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد. و همه کسانی که برعليه اين راه سخن می گويند فرصت طلبان بیعملی هستند که کمبود انرژی انقلابی خود را در پوششی از عبارات عاریتی پنهان داشتهاند و بدین ترتیب خود را نه در کنار مبارزه انقلابی خلق بلکه در هيات توجيه گر وضع موجود قرار داده و چهره نفرت انگیز خود را در پشت تئوری بافیها حقير پنهان کرده اند . اما رفیقان عزم نبرد کرده بودند زیرا تجربه تاریخ مبارزات مردم دنیا و سرزمینمان به آنها نشان داده بود که در آن شرايط "مبارزه مسلحانه تنها راه شکستن بن بست مبارزات سیاسی میهن ماست" و براستی برای یک انقلابی راستین مگر همواره مساله اساسی نقب زدن به قدرت توده ها و کشاندن آنها به صحنه اصلی نبرد برای نابودی سلطه امپریالیسم جهانی نمی باشد؟ رفیقان در عین مبارزه هر چه بیشتر درک کردند که واقعیات عینی و تاثیراتی که مبارزۀ مسلحانه بر نیروهای انقلابی جامعه میگذاشت بتدریج لایههای آمادهتر خلق را بسیج کرده و امر سازماندهی مبارزات آنها را در مقابلشان قرار خواهد داد.
رفیقان با "مقادیری باروت و چند اسلحه" شروع به نبرد کردند و دشمن کور اندیش هنوز از تمام حقایقی که درون سنگر مبارزه میگذشت خبری نداشت که چگونه رفیقان همسنگر ضمن پیکاری بی امان همه تلاش خود را بکار میبردند که خود را در برابر گلوله های دشمن، سپر رفیق خود سازند تا مگر آن رفیق زنده بماند و امکان این را بیابد که بتواند گامهای هر چه بلندتری جهت نابودی دشمن بردارد ، مبارزهای بی امان که فقط از عاشقان به تودهها میسر بود.
چند سال بعد این "مقادیری باروت و چند اسلحه" به فریاد "سرتاسر ایران را سیاهکل میکنیم" تبدیل شد.
یاد تمام رفیقان سیاهکل گرامی باد
فوریه 2013