محسن نوربخش

خشونت بریدن گلو با چاقو یا ضد خشونت پُر کردن گلو با پنبه؟

در بستر تبلیغات بی وقفه و گمراه کنندهِ این روزها ، بعضی ها با شنیدن کلمه "امپریالیسم" یا "امپریالیست ها" در ذهن خود هیولا های عجیب و غریبی را مجسم می کنند که مثل این که روی این کره خاکی وجود عینی ای ندارند.  در حالی که این طور نیست.  امپریالیسم مرحله خاصی از رشد نظام سرمایه داری است.  مرحله ای که تمرکز تولید به انحصار انجامیده است و سرمایه داری انحصاری یا امپریالیسم ، جهان را تحت سلطه خود درآورده و آن را بین قدرت های امپریالیستی تقسیم کرده است.  سرمایه داران زالو صفت در دوران امپریالیسم اگر چه به خاطر جنایات شان علیه کارگران و زحمتکشان و خلق های کشور هائی که آن ها را تحت سلطه خود در آورده اند - کشورهائی که یا از لحاظ جغرافیائی در جای خاصی از کره زمین واقع شده اند که موقعیت استراتژیک خاصی در چپاول امپریالیستی دارا می باشند و یا از منابع و معادن زیر زمینی غنی ای برخوردار هستند و یا حتی دارای جمعیت فراوان برای استفاده از نیروی کار ارزان هستند - "هیولا صفت" می باشند، ولی در جائی با کشیدن شیره جان کارگر زن و یا مرد مثلا بنگلادشی در کارگاه های لباس دوزی ، منافع مادی خود را تأمین می کنند بدون این که بر سر آن ها بمب بریزند - که البته آن کار را هم هر وقت لزومش پیش بیاید حتما می کنند و از آن ها دریغ نخواهند کرد ، در جای دیگر نیز امپریالیست ها برای تأمین و تضمین منافع خود جنگ های خونین ارتجاعی به راه می اندازند ، همان طور که اخیراً در عراق و افغانستان کردند.

واضح است که سرمایه داران کارخانه های تولید اسلحه ، خواهان جنگ هستند تا محصولات شان را به فروش برسانند. در حالی که سرمایه داران تولیدات مصرفی مثلا "تلفن همراه" ، خواهان امنیت و ثبات در یک کشور هستند تا مردم آن جا در شرایطی به سر ببرند که هر یک از اعضای خانواده شان صاحب یک "تلفن همراه" شود. تا آن سرمایه دار ها به اندازه جمعیت کره زمین، تلفن تولید کرده و آن محصولات را به فروش برسانند.  واضح است که "بشر دوستی" این بخش از امپریالیست ها در تضاد مستقیم با "بشر نابودی" آن بخش دیگر قرار دارد.  چرا که به اندازه انسان هائی که در زیر آوار بمب ها از بین می روند ، پتانسیل مصرف کننده بودنِ ده ، بیست تا مدل های مختلف "تلفن همراه" هم برای هر یک از آن ها و به همراه آن ها از بین می رود و "حقوق بشر" ی آن ها برای آزاد بودن در استفاده از این تکنولوژی ها هم پایمال شده و به گورستان فرستاده می شود!

به واقع امپریالیست ها اگر چه به عنوان یک مجموعه در حفظ سیستم سرمایه داری جهانی و استثمار انسان از انسان با همدیگر وحدت نظر دارند ، اما بر سر حفظ و بسط منافع مشخص خود همواره در حال تضاد و کشمکش با یکدیگر به سر می برند. از طرف دیگر علیرغم گلوبالیزاسیون سرمایه و پیدایش کمپانی هائی که با ادغام سرمایه های چند کشوری به وجود می آیند، این تضاد ها و کشمکش های ذاتی و طبیعی بین آن ها، نه تنها بین دولت های امپریالیستی موجود بلکه در بین سرمایه داران یک کشور امپریالیستی هم خود را به طور وضوح نشان میدهند.  مثلاً در سطح کشوری، کمپانی های بزرگِ تولید کننده کالاهای یک بار مصرف و صنایع تولید کالاهای مصرفی بادوام با موئسسات بانکی ، مالی ، نفتی و شرکت های اسلحه سازی سبک و سنگین ، همه و همه با یکدیگر منافع مشترک و تضاد مشخص دارند که حفظ ، حمایت و هدایت این منافع و تضاد ها به دولت های وقت و نمایندگان و کارگزاران بورژوازیِ فعال در این دولت ها واگذار می شود که این امر با کمکِ تصویب لایحه های قانونی و تحقق و اجرای سیاست های خارجی آن دولت ها صورت می گیرد.

اما علیرغم هر تضادی که سرمایه داران امپریالیست با یکدیگر دارند، دولت های امپریالیستی در جهت حفظ نظام امپریالیستی خود سیاست هائی را پیش می برند که ممکن است با منافع این یا آن بخش از سرمایه داران امپریالیست در تضاد باشد.  مسلم است که وقتی دولت های امپریالیستی به تجاوز و اشغال سرزمین های دیگر می پردازند و میلیارد ها دلار به صورت بمب و خمپاره بر سر مردم بی گناه می ریزند، این به نفع سرمایه داران کارخانه های تولید اسلحه می باشد.

با درک مسایل فوق و شناخت درست و واقعی از امپریالیسم و امپریالیست هاست که در رابطه با ایران و برخوردهائی که اخیراً در ارتباط با زندانیان سیاسی جان باخته در دهه 60 و خانواده های داغدار آن ها مطرح است می توان به واقعیت هائی پی برد.  مدت زمان زیادی نمی گذرد که در راستای پروژه های مختلف و با اهدافِ گوناگونِ امپریالیستی ، تقسیم و پخش بودجه اختصاصی 75 میلیون دلاری وزارت خارجه آمریکا و 15 میلیون یوروئی وزارت خارجه هلند که بخشی از آن بودجه در اختیار بعضی از رادیو و تلویزیون ها و سایت های اینترنتیِ فارسی زبان قرار گرفت، عکس العمل ها و موضع گیری های مختلفی در میان مخالفین ریز و درشت رژیم منفور جمهوری اسلامی در خارج از کشور صورت گرفته است. از سازمان های ایرانی "حقوق بشر" و گروه ها و افراد به اصطلاح خواهان ترویج حقوق بشر و استقرار دمکراسی در ایران گرفته تا  مبلغین "تغییر بدون خشونت" و  جمهوری خواه و غیره... هر یک برای به دست آوردن بخشی از این بودجه برای خود به نوعی به تکاپو افتاده اند. برای اطلاع باید بدانیم که در این میان از بودجه اعلام شده 206 میلیون دلاری سال 2010 صدای آمریکا که به 53 زبان مختلف دنیا برنامه تولید میکند، حجم تولید برنامه های فارسی زبان این ارگان تبلیغاتی وابسته به وزارت خارجه آمریکا که معرّف خطوط و نظرات امپریالیسم آمریکا در رابطه با ایران است، در مقام بسیار بالائی قرار دارد. اگر به محتوای بعضی از برنامه های این رسانه متمرکز شویم خواهیم دید که کوشش در "آلترناتیو سازی" یا "چهره سازی" یکی از فعالیت های آن را تشکیل می دهد. این هدفی است که امپریالیست های دست اندر کار ، امروز در جهت پیشبرد سیاست های خود به آن نیازمندند تا برای پروژه "روز بعد" و در صورت لزوم در کشورهای تحت سلطه برای انتقال قدرت سیاسی به "آلترناتیو" های دلخواه خود، از پیش چهارچوبی طراحی و تنظیم کرده باشند تا بتوانند با سر رسیدنِ موعدِ "روز بعد"، دولت موقت مورد نظر را به سرعت بر سر کار بگمارند.

اگر به تجربه عراق نگاه کنیم می بینیم که مسئله "آلترناتیو" مشکل بزرگی بود که آمریکائی ها بعد از سقوط غیر منتظره دو سه روزه ارتش صدام در عراق با آن روبرو شدند.  چرا که بعد از این که دولت و ارتش صدام سریعا سقوط کردند ، امپریالیست ها تعداد بسیار معدودی از عراقی های خودی در خدمت داشتند که جمع جمیع آن ها جوابگوی پر کردن پست های متعدد وزارتخانه ها و معاونان و مدیران رده های بالای ماشین دولتی نمی شد. ظهور و افول سریع احمد چلبی نیز بخاطر فقدانِ پروژه "چهره سازی" و "آلترناتیو سازی" آن زمان امپریالیست ها برای مردم عراق بود.  امپریالیست ها از تسخیر عراق ، بدون آمادگیِ داشتنِ نیرویِ بومی برای کنترل و هدایت آن کشور ، درس آموختند.

در پرتو تجربه عراق، فعالیت های "رهبر سازی" برای ایرانی ها، سال هاست که از طرف نیروهای مختلف امپریالیستی جریان دارد. این نکته نیز لازم به یادآوری است که کارگزاران امپریالیسم ، در پایان دوره فعالیت های دولتی، یا خود موئسسات جدیدی که به آن ها "مخاذن فکری" گفته می شود را تاسیس می کنند یا به هیئت امنای "اندیشکده" های موجود می پیوندند تا سیاست های امپریالیستی را آن طور که خود به آن معتقد هستند برنامه ریزی کرده و به جلو ببرند. در رابطه با ایران و " چهره سازی" ، این اتاق های فکری از مهره های سوخته ای از بنیان گذاران سپاه پاسداران همچون محسن سازگارا و اکبر گنجی گرفته ، تا افرادی با گذشته های نامعلوم و مشکوک مثل امیر عباس فخرآور و احمد باطبی... تا هم اکنون، چهره جدید و گمنامی به نام پیام اخوان که بنا بگفته خودش حدود ده سال است که به او تهمت می زنند (یعنی این که او از ده سال پیش وارد صحنه سیاست شده است) بیرون داده اند. این ها همه از محصولات معروف انواع اطاق های فکری و الزام پیشبرد سیاست های امپریالیست ها هستند.  واضح است که برنامه ها و خط مشی اتاق های فکری امپریالیست ها همه یکسان و یکجور نیستند.  نئوکانسرواتیست های جنگ افروز که با چاقو سر میبرند برای حفظ و استمرار نظام امپریالیستی راه خود را در پیش می گیرند و لیبرال دموکرات های "دل نازک" با توسل به "حقوق بشر" و "عدالت اجتماعی" و "احترام به مالکیت خصوصی" و با تبلیغ اجرای منصفانه و عادلانه "شئون نظام کاپیتالیستی" و آن هم نه هر کاپیتالیستی ، بلکه فقط از نوع "کاپیتالیستیِ با عطوفت" در "جوامع مدنی و بشری" نظام امپریالیستی را که علیرغم همه روضه خوانی های دروغین به ظاهر صلح طلبانه "دموکرات" های دل نازک، نظامی ارتجاعی است که جنگ و خونریزی و ترور و وحشت جزئی جدائی ناپذیر از آن است را به گونه خاص خود حفاظت و علیه کارگران و میلیون ها توده تحت ظلم و ستم وحشتناک در جهان تداوم می بخشند - البته حرف ظاهری لیبرال دموکرات ها از نئوکان ها این است که: وقتی میتوان با چپاندن پنبه در حلقوم ، صدا را خفه کرد چه ضرورتی به خون و خونریزی هست؟

 

وجوووجود تفاوت فیمابین بخش های مختلف امپریالیست ها و اتاق های فکری شان، گاه کسانی را به اشتباه می اندازد و مثلا در مورد پیام اخوان که رابطه نزدیک خود با وزارت خارجه آمریکا و داشتن دوستان "حرف شنو" در دولت های آمریکائی و اروپائی را انکار نمی کند ، گاه چنین گفته می شود  که از کجا می دانید که نامبرده مثلا از سازمان جاسوسی آمریکا حقوق دریافت نمی کند؟  در حالی که با امپریالیست ها بودن لزوما به معنای همکاری با فلان نهاد امنیتی نیست.  مگر نمی شود که پیام اخوان که از اتفاق روزگار فارسی هم صحبت می کند ، نماینده و مروّج خطِ نظری بخشی (فراکسیونی) در وزارتخانه خارجه آمریکا باشد؟  چرا نمی شود از او به عنوان مبلّغ فارسی زبان نظرات لیبرال دموکراسی جناح هائی از امپریالیسم آمریکا در میان مخالفین رژیم جمهوری اسلامی ، نام برد؟     

مطالب زیر که از گفته های خود این شخص در گفتگوئی با "حقوق بشر و دمکراسی برای ایران" نقل شده است دقیقا بازتاب نکته بالا هستند.  پوچی پیشبرد نظرات و احکامی که او در این "گفتگو" بیان می کند عیان تر از آن است که نیازی به تجزیه و تحلیل چگونگی کاربرد اجرائی آن ها باشد و از حوصله این نوشته خارج است ، چرا که خود حرف های نامبرده ، بهترین گویای این واقعیت هستند:

"ما تصمیم گرفتیم که دولت آمریکا را درگیر کنیم و به آنها بقبولانیم که آینده ی ایران در گرو رشد و تعالی جنبش های جوامع مدنی است، و نه از طریق تجاوز نظامی... ما بایستی سیاست های خارجی آن ها را به سوئی جهت دهیم که در برگیرنده منافع مردم ایران باشد." عجبا! پیام اخوان می خواهد سیاست خارجی آمریکا را با منافع مردم ایران همسو گرداند!  بازهم عده ای می گویند اعتقاد به معجزه ، خرافات است!

در ادامه مطلب ، وی می گوید:  "...در آن وقت ها (سال های 2003) وزارت امور خارجه با  بحث هایی که در کاخ سفید در رابطه با احتمال جنگ با ایران راه می افتاد مخالف بود. لذا ما سعی کردیم که به نکته ی مشترکی با آنها دست یابیم."  به نظر می رسد که جناب اخوان نه تنها در سال 2003 بلکه هم اکنون هم و در واقع در همه این سال ها به دنبال "نکته ی مشترک" با وزارت امور خارجه آمریکاست!

و از قرار به دنبال همین نقطه مشترک است که وی با صراحت اعلام می کند که:  "من خودم صددرصد بر ضد هر نوع خشونتی هستم چه خشونت نظامی آمریکا بر ضد ایران، چه خشونت در ایران برای تحولات سیاسی. به نظر من خشونت نتایج خیلی بدی خواهد داشت و من اخیرا در لیبی بودم و شرایط سوریه را شاهد هستم و امیدم این است که ما بتوانیم با نفوذی که داریم در خارج ایران چه دولت آمریکا چه دولت کانادا چه اتحادیه اروپا را تحت فشار بگذاریم تا از حمله ی نظامی پرهیز کنند. و شما می دانید که من هم در نشست های مقامات دولتی آمریکا و مقامات دولتی کانادا و اتحادیه اروپا چندین بار شهادت داده ام و همیشه بر ضد جنگ و بر ضد تحریم هایی بوده ام که به مردم عادی ایران صدمه می زند..." و البته برکسی پوشیده نیست که در شرایطی که با تجاوز آمریکا و ناتو به لیبی - در آن جا پیش آمده است ، پیام اخوان برای تعطیلات نبوده است که به لیبی رفته بود. احتمالا او در "ماموریت اداری" هست که به آن جا رفته بود تا در میان اسلام گرایان لیبی در مورد نادرست بودن خشونت موعضه کند! 

جالب است که او فقط به اسلام گرایان لیبی آموزش نمی دهد بلکه در مورد ایران هم مدعی هست که:  "دیدگاه من در رابطه با ایران این بوده است که راه حل فقط از کانال دموکراتیزه کردن و اجرای حقوق بشر از مجاری غیر خشونت آمیز است..." که پیش می رود.  برای اینکه این مسالمت جوئی را بهتر درک کنیم لازم است که گفتگوی فوق الذکر را دنبال کنیم تا متوجه شویم که وی در رابطه با دادخواهی خانواده های قربانیان دهه 60 در جمهوری اسلامی می گوید که:  "...بنابراین برای من این به معنی ایجاد فرهنگ خشونت پرهیز است. این نه به معنی انتقام که به معنی عدالت است. همچنین درباره ی این است که به قربانیان فرصتی داده شود تا اندوه و رنج و خشم شان را بروز دهند و سبک شوند. ...آن مردم هم چنین نیاز دارند بدانند که شکایتشان به دیده گرفته شده، در غیر این صورت امکان استفاده از خشونت بیشتر خواهد شد. پس به منظور اجتناب از ارتکاب نقض حقوق بشر در آینده توسط رهبران، و منع انتقام، ما نیاز داریم به طریقی با نقض حقوق بشر در گذشته برخورد کنیم."

همان طور که در سطور بالا دیده می شود ، نقش پیام اخوان در رابطه با دادخواهی خانواده های اعدام شدگان دهه 60 که در دادگاهی به نام تریبونال مطرح شده است ، جلوگیری از خشونت آتی خانواده های قربانیان رژیم با "به دیده گرفتن شکایات آن ها" و این که به این قربانیان فرصتی داده شود تا "اندوه و رنج و خشم شان را بروز دهند و سبک شوند" و "منع انتقام" و "اجتناب از ارتکاب نقض حقوق بشر در آینده توسط رهبران" می باشد.  در یک کلام ، نقش پیام اخوان در رابطه با برخورد با جنایات رژیم جمهوری اسلامی در دهه شصت را می توان در این شعار خلاصه کرد: "می بخشیم و بهتر است که دیگر تکرار نشود" !   تنها معلوم نیست که با توجه به "نکته ی مشترک" او با وزارت خارجه آمریکا ، این رهنمود در لیبی چرا این قدر خشونت آمیز شد!؟

اما شرم بر جریانات سیاسی و کسانی که با انگیزه های متفاوتی در پشت خانواده هایِ داغ دیدهِ زندانیانِ سیاسیِ اعدام شده و زندانیان سیاسی "زنده- باقی- مانده" از زندان های جمهوری اسلامی ، قرار گرفته و امپریالیست ها را در روضه خوانی هایشان در ارتباط با دهه 60 و سال 67 یاری می دهند ، تا شاید از نمدِ کمک های مالی امپریالیست ها برای خود کلاهی بدوزند یا در پروژه "روز بعد" آن ها در کنار امثال پیام اخوان ها به منصب و جاه و مقامی برسند.  به راستی اینان از چه مراجعی "دادخواهی" دارند؟  مگر یادشان رفته که همین امپریالیست ها بودند که در سال 1357 در جزیره "گوادولوپ" با توافق مابین خود و مذاکره با بهشتی ، یزدی ، قطب زاده و بنی صدر ، به دارو دسته خمینی اجازه دادند که به جای رژیم شاه خائن به حکومت برسند و به کشتار خلق های ایران از خلق ترکمن صحرا گرفته تا ترک ، کُرد ، عرب و بلوچ... و به نسل کشی کمونیست ها و مبارزین دیگر بپردازند.  به راستی چه فاکتور هائی در معادله های فکری آن ها عوض شده یا در حال عوض شدن هستند که این گونه به دست و پا افتاده اند که بعد از گذشت بیست و چهار سال از فاجعه کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67 ، بعد از گذشت بیست و چهار سال از اعدام بهترین و مبارزترین زنان و مردان آزادیخواهی که دلاورانه سرهای شان را بالا گرفتند و به "هیئت سه نفره" مرگ - به نمایندگان خمینی "نه!" گفتند و بر حلقه طناب دار بوسه زدند ، حالا "دادخواهی" و "دادستانی" از مَراجعی که خود ، حامیان وقت آن جنایتکاران بودند ، به راه انداخته اند.  آن زنان و مردان انقلابی ای که در مبارزه با ارتجاع و امپریالیست ها شکنجه و اعدام شدند ، نمی خواستند که از دست جمهوری اسلامی به درگاه امپریالیست ها شکایت برده باشند.  اساسا مگر مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم از هم جدا و تفکیک پذیر هستند که ما از یکی شکایت به دیگری ببریم؟  چه شده که به اصطلاح "چپ" هائی که قاعدتا بایستی معتقد به مبارزه طبقاتی باشند ، حالا در زیر شنلِ دادستانیِ کسی که می گوید حتی نباید یک قطره خون از دماغ آمرین و عاملین شکنجه ها و کشتار های دهه شصت ریخته شود ، خزیده و سر شان را به عنوان تائید می جنبانند؟    

این ها همه و همه نشان از نداشتن ایمان به قدرت و پیروزی توده ها و داشتن بینش زد و بند و تغییر از بالا ، یا به عبارتی همان "کودتا" هست. این مسئله به خاطر این هست که در بینش و ذهن اینان ، تغییر یعنی زد و بند با بالائی ها.  در واقع نوعی کودتا که در آن قدرت سیاسی عوض می شود در حالی که نظام اقتصادی کماکان همان طور مثل گذشته پای بر جا می ماند ، یعنی تغییر از بالا.  امری که در سال 1357 در ایران به وقوع پیوست: تغییر رژیم سیاسی و سیاست با حفظ زیر بنا و اقتصاد.  در حالی که مطالعه تاریخ جوامع بشری و ماتریالیسم تاریخی حاکی از این موضوع هست که مبارزه طبقاتی وجه اجتناب ناپذیر تضاد بین رشد نیروهای مولده با صاحبان وسایل تولید است که به تغییر شیوه تولید می انجامد.  انقلاب به معنای دگرگونی اقتصادی و سیاسی ، یعنی تغییر زیر بنا و رو بنا ، که نه با تلفن با این و یا آن و درگیر کردن این دولت و یا آن دولت ، و نه با ارائه بحث متقاعدی به این شخص و یا آن شخص ، و نه با تغییر نیّت ناپاک این رهبر و یا آن رهبر به نیّت پاک ، امکان پذیر هست.  چرا که رشد سطح آگاهی طبقاتی کارگران و زحمتکشان ، متشکل کردن و آشنائی آن ها و دیگر آحاد مردمی به رسالت تاریخی خود ، تنها در یک مبارزه مسلحانه و قهر آمیز طولانی برای سرنگونی انقلابی ارتجاع داخلی و قطع نفوذ امپریالیست ها هست که امکان پذیر می گردد. این امر بر عهده کسانی است که در مبارزات مردمی شرکت کرده و در ارتقاء آن از هیچ کوششی دریغ نمی ورزند.  همان ها هم هستند که با فداکاری ها و از جان گذشتگی های خود از دل مبارزات جوشیده و به رهبری آن می رسند.

12 سپتامبر 2012 برابر با 22 شهریور 1391