عبداله باوی

 

اقلیت و استراتژی منطقه‌ای جمهوری اسلامی!

سازمان اقلیت در نشریه خود (کار شماره 676) مقاله‌ای با عنوان "نقش کُردهای عراق و حکومت اقلیم کُردستان در استراتژی منطقه‌ای جمهوری اسلامی" درج نموده و در آن از سیاست های توسعه طلبانه جمهوری اسلامی، همچون دولتی مستقل که در سیاست های خاورمیانه دخیل است صحبت کرده است. مطالعه این نوشته نشان می دهد که اقلیت با توضیحات نادرست خود که با واقعیات وفق نمی‌کنند ، خود را در تناقضات لاینحلی گرفتار ساخته است.

اقلیت از توسعه طلبی جمهوری اسلامی سخن گفته است. اما، توسعه طلبی با رشد سرمایه‌داری و سپس امپریالیسم مفهوم خاص خود را یافته است . در این عصر سیاست توسعه طلبی در ابتدا برای غارت منابع طبیعی و سپس برای در اختیار گرفتن بازارهای جدید برای فروش کالاهای ساخته شده در کشورهای امپریالیستی انجام می‌شود.  به همین دلیل هم توسعه طلبی امری است که حدود آن به رشد و افزایش نیروی نظامی بستگی مستقیم دارد. در تحلیل نهائی، در عصر کنونی تنها هدف سیاست توسعه طلبی، غارت منابع طبیعی و ربودن ارزش اضافه به دست آمده توسط کارگران در کشورهای مستعمره و وابسته است. بنابراین از سیاست توسعه طلبی صحبت کردن بدون گفتن از هدف های اقتصادی آن برای طبقه استثمارگر حاکم، هر چیزی می‌تواند باشد مگر گفته‌های منطقی و علمی.  ظاهراً منظور اقلیت از سیاست توسعه طلبی جمهوری اسلامی، تبلیغ شیعه گرایی است که این نیز بدون ذکر هدف های مادی آن، بی معنا و به امر پوچی بدل می‌شود.  مثلاً همان طور که می‌دانیم "توسعه طلبی" جمهوری اسلامی در لبنان به این انجامید که گروه مرتجع "حزب الله" سازمان یافت و این نیرو در رکاب امپریالیسم و در همراهی با اسرائیل در حمله به خلق فلسطین و کشتار توده‌های مردم به خدمت گرفته شد.  این مثال بیانگر آن است که در واقعیت امر سیاست "توسعه طلبی" جمهوری اسلامی در خاورمیانه هیچ چیز نیست به جز همگامی با سیاست های امپریالیسم آمریکا و تقویت نفوذ آن در این منطقه، همان طور که امپریالیسم از "توسعه طلبی" جمهوری اسلامی در حمله به افغانستان و عراق نیز بی‌نصیب نبود.  بنابراین سخن گفتن از سیاست های "توسعه طلبی" جمهوری اسلامی بدون نشان دادن اهداف مادی آن و بدون اشاره به سیاست های امپریالیسم در منطقه، و استقلال قائل شدن برای جمهوری اسلامی و سیاست های خارجی‌اش، فریبی است که پیش از اقلیت توسط پیشینیانش مطرح گشته و تهی بودن آن تا کنون به کرّات اثبات شده است. سیاست توسعه طلبی بدون هدف های اقتصادی که همیشه منافع طبقه استثمارگر را تامین می کند وجود خارجی نداشته و ندارد؛ و واقعیت جز این نیست که امپریالیسم در حفظ سلطه خود، با سیاست های تجاوز گرانه اش، استقلال سیاسی دولت های این مناطق را از بین برده تا بتواند غارت و چپاول جوامع تحت سلطه و ربودن ارزش اضافه را بدون هیچ مقاومتی برای خود امکان پذیر سازد.

اکنون به مقاله اقلیت برگردیم، اقلیت می‌نویسد "لشگر کشی نظامی آمریکا به عراق و قرار گرفتن گروه های بورژوایی اسلام گرای شیعه در رأس قدرت سیاسی، بزرگترین پیروزی در سیاست توسعه طلبانه منطقه‌ای جمهوری اسلامی از کار در آمد".

در این که چگونه تجاوز امپریالیسم آمریکا به کشور عراق، که با ویرانی این سرزمین و  مرگ یک میلیون انسان حاصل شد به بزرگترین پیروزی در سیاست توسعه طلبانه جمهوری اسلامی منجر شده، استدلال اقلیت این است که به این خاطر که گروه های بورژوایی اسلام گرای شیعه در رأس قدرت قرار گرفتند. اما این گروه‌هائی که در عراق به قدرت رسیدند تا مغز استخوان به امپریالیسم وابسته بودند و اگر چنین نبود اساساً در یک کشور اشغال شده به قدرت نمی رسیدند؛ بنابراین استدلال اقلیت در این زمینه بر واقعیت منطبق نبوده و فاقد ارزش می‌باشد. حضور امپریالیسم و دست نشاندگانش در رأس قدرت سیاسی در عراق پوچ بودن این استدلال را نشان می‌دهد و اقلیت نمی تواند با به کار بردن کلمه بورژوائی، آن هم به طور کلی و بدون توضیح خصوصیات این "بورژوازی"، وابستگی این گروه ها را لاپوشانی کرده و نظر خود را معقول جلوه دهد.  واقعیت این است که امپریالیسم به عراق حمله نکرد تا قدرت از سنی‌ها به شیعه‌ها منتقل شود، امپریالیسم آمریکا برای ساختن یک "نظم نوین جهانی" مطابق با منافع خود، برای کسب سهم بیشتر و کوتاه کردن دست دیگر امپریالیست ها از عراق و در اختیار گرفتن تمام و کمال همه منابع و ثروت های عراق و از جمله غارت هر چه بیشتر نفت و پیشبرد نقشه‌های جنگی‌اش در خاورمیانه به آن سرزمین حمله کرد.  ولی به دلیل روشن شدن سریع اهداف ضد انقلابی‌اش و رشد مقاومت مردم عراق، نمی‌توانست عراق را مانند هر سرزمین دیگر برای همیشه و بطور علنی در اشغال خود نگهدارد.  برای همین ایجاد اختلاف بین توده‌های عراقی به دلائل مذهبی و ملی، سیاستی است که امپریالیسم آمریکا دنبال میکند تا ضمن اختلاف انداختن و به هدر بردن نیروی انقلابی توده‌ها، حضور خود را در این کشور توجیه کند. دید ژورنالیستی اقلیت که از رونویسی ناشیانۀ ایده‌های عوامفریبانۀ مندرج در مطبوعات بورژوازی غرب فراتر نمی رود، قادر به درک این واقعیات نیست.

اقلیت هم چنین می‌نویسد "جمهوری اسلامی امروزه بیش از هر زمان دیگر به حمایت و پشتیبانی کُردهای عراق نیاز دارد، چرا که با دشمنی مواجه شده است (منظور داعش است ـ نویسنده) که اساس استراتژی منطقه‌ای جمهوری اسلامی و حتا امنیت آن را در معرض تهدیدی جدی قرار داده است.  پوشیده نیست که تصرف مناطق وسیعی از خاک عراق و سوریه توسط داعش و تشکیل خلافت اسلامی، تا همین جا برای جمهوری اسلامی ایران یک شکست بزرگ منطقه‌ای است".  بر عکس تصور اقلیت، اتفاقا ظهور داعش و تشدید دخالت های آشکار نظامی جمهوری اسلامی در خاک عراق که تا حد اعزام گُردان های نظامی و هواپیماهای جنگی جمهوری اسلامی به حریم عراق پیش رفته، نمایانگر نقش فعالی‌ست که در چارچوب "ائتلاف بین المللی" دست ساز امپریالیسم آمریکا برای بحران سازی و تشدید فضای میلیتاریستی در منطقه بر عهده این رژیم گذارده شده است.  بازی کردن نقش این چماق برای سیاست های امپریالیستی، هر چه هست از نظر سران جمهوری اسلامی یک "شکست بزرگ منطقه ای" محسوب نمی گردد.  برعکس آن ها در همه جا مشغول جار زدن در مورد به رسمیت شناخته شدن جمهوری اسلامی به مثابه یک "قدرت منطقه‌ای" هستند. از سوی دیگر در این به اصطلاح "تحلیل"، یک سیاست امپریالیستی پنهان مانده است که اقلیت از بیان آن پرهیز می کند و آن این که جمهوری اسلامی به عنوان یکی از اولین تجربه‌های "داعش" سازی امپریالیست ها بوده که با به قدرت رساندن آن نه تنها انقلاب توده‌های مردم ایران را سرکوب کردند ، بلکه با تحمیل هشت سال جنگ بین ایران و عراق ، کارِ کارخانه های اسلحه سازی خود را رونق داده و بازاری برای فروش آن ها تهیه دیدند.  داعش کنونی نیز با جنایاتی غیر قابل انکار در خدمت این اهداف و دیگر اهداف و سیاست های امپریالیست ها قرار دارد.  بر اساس تحلیل اقلیت، امپریالیسم آمریکا به عراق لشگر کشی کرده و آن سرزمین را ویران می‌کند ولی این، نه تنها شکست بزرگی! برای سیاست های توسعه طلبانه جمهوری اسلامی به حساب نمی آید بلکه بزرگترین پیروزی از کار در می‌آید، ولی حمله گروه دست ساز امپریالیسم به عراق ، شکست بزرگی به حساب می‌آید؟  به واقع تنها دلیل این نتیجه گیری نادرست این می‌باشد که اقلیت دولت عراق را شیعه و داعش را بر عکس سُنی تلقی می‌کند و این برای اقلیت که مسائل را صرفا از زاویه مذهبی بررسی می‌کند اصل راهنمای بزرگی است . در ضمن در مقاله اقلیت از جلب حمایت و پشتیبانی کُردهای عراق برای مقابله با داعش گفته شده و به این ترتیب امتیاز بزرگی به آن ها داده شده است؛ در حالی که در واقعیت همه دیدند که کُردهای عراق تحت رهبری حکومت اقلیم کُردستان چگونه مردم کُرد سنجار و ... را در مقابل حملات داعش تنها گذاشته و چگونه در شرایط یک جنگ توده ای در کوبانی علیه داعش، مقامات این حکومت به هر بهانه ای از کمک به این مردم مبارز سرباز زده اند. بنابراین مقابله آن ها با داعش همان قدر "جدی" است که جنگ داعش با امپریالیسم آمریکا.

اقلیت ادامه می‌دهد: "جمهوری اسلامی با نفوذ قطعی که در عراق به دست آورد، اهدافی را که سال ها برای آن ها تلاش کرده بود، تحقق یافته می‌دید" و اهداف را این گونه بیان می‌کند "نفوذ جمهوری اسلامی در سوریه و لبنان و تقویت شیعه گری در این منطقه از خاورمیانه".

در حالی که در تاریخ، هیچ وقت نفوذ مذهب برای خاطر صرف مذهب نبوده و سیاست طبقاتی پشت آن تعیین کننده بوده است.  نفوذ مسیحیت در آفریقا به آن جا خاتمه یافت که مردم این قاره مالکیت بر معادن الماس، نفت و منابع دیگر را از دست دادند.  نفوذ شیعه گری در لبنان به ایجاد حزب الله لبنان انجامیده که جنایاتش علیه توده‌های تحت ستم این دیار برای همه روشن است و نفوذ "شیعه گری" جمهوری اسلامی در سوریه نیز در خدمت سرکوب نیروهای انقلابی در این کشور قرار داشت و همه این اعمال جمهوری اسلامی در عمل به سود امپریالیست ها و منافع اقتصادی آن ها بود.

در ادامه این مقاله اقلیت در رابطه با جمهوری اسلامی و امپریالیست ها این گونه می‌نویسد: "دولت آمریکا به رغم تمام اختلافاتی که در این 35 سال با جمهوری اسلامی داشته نه فقط هیچ گاه خواستار بر افتادن دولت مذهبی جمهوری اسلامی نبود، بلکه مکرر نیز اعلام کرده است چنین هدفی را دنبال نمیکند. حداکثر آن چیزی که دولت آمریکا و اتحادیه اروپا خواسته باشند، تقویت جناح به اصطلاح ملایم‌تر رژیم بوده که با سیاست های منطقه‌ای و بین المللی آن ها هماهنگی بیشتری داشته باشد".

35 سال است که سیاست های منطقه‌ای و بین المللی جمهوری اسلامی به طور کامل با امپریالیست ها هماهنگی دارد‌، یا در واقع در جهت منافع امپریالیست ها صورت گرفته است (تنها دو مورد از این هماهنگی را که خودشان هم به آن اعتراف میکنند را می توان در کمک به حمله آمریکا به افغانستان و عراق مشاهده کرد؛ در این جا فعلا کاری هم به مثال رسوایی ایران گیت و هماهنگی کامل جمهوری اسلامی با دیگر سیاست های آمریکا نداریم)، از سوی دیگر 35 سال است که جمهوری اسلامی با سیاست های بانک جهانی امپریالیست ها جهت هرچه فقیر تر کردن کارگران و زحمتکشان هماهنگی کرده، 35 سال است که این رژیم با سرکوب کمونیست ها و آزادیخواهان و جنبش های ملی و ضد امپریالیستی، با سلب آزادی از توده‌ها با سیاست های غارتگرانه امپریالیست ها هماهنگی نشان داده، 35 سال است که درست به خاطر هماهنگی با امپریالیست ها بیکاری، اعتیاد، تحقیر اقلیت های ملی، تحت فشار گذاشتن اقلیت های مذهبی را به چنان درجه‌ای رسانده است که توده‌ها با کمترین فرصتی و با هر دلیلی به خیابان ها ریخته و خواهان نابودی این رژیم می‌شوند و باز هم اقلیت مدعی است که امپریالیست ها در صدد "تقویت جناح به اصطلاح ملایم‌تر رژیم بوده که با سیاست های منطقه‌ای و بین المللی آن ها هماهنگی بیشتری داشته باشد" ، مثل اینکه گویا این جناح غیر "معتدل" است که به اندازه کافی "هماهنگی" نشان نداده است!  باید از اقلیت پرسید که به واقع کدام جناح از رژیم جمهوری اسلامی را به اصطلاح ملایم‌تر می‌بیند که آمریکا و اتحادیه اروپا به تقویت آن پرداخته‌اند. آیا منظور، دولت رفسنجانی است که زمانی رسانه‌های امپریالیستی او را معتدل و مدرن به افکار عمومی معرفی می‌کردند، یا خاتمی که او را اصلاح طلب می‌نامیدند و یا احمدی نژاد و روحانی؟  آیا در این 35 سال در هیچ مقطعی، این جناح ملایم‌تر در حاکمیت نبوده است؟  اگر بوده آیا سیاست امپریالیست ها تغییر کرده بود؟  و مهمتر آیا این رژیم نشان نداده است که هر جناحی به قدرت برسد، علیرغم اختلافات جناح‌ها با هم ، تغییری در هماهنگی‌شان با امپریالیست ها پیش نخواهد آمد؟  البته امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا در طول 35 سال گذشته نشان داده‌اند که خواهان بر افتادن جمهوری اسلامی نیستند و این نظر کاملا درستی است زیرا هیچ حکومتی در منطقه برای حفظ قدرت خود و به نفع امپریالیست ها و سرمایه‌داران جنایتکار بین المللی، این چنین توده‌ها را به خاک و خون نکشیده است.

اقلیت در این مقاله برای جمهوری اسلامی استقلال سیاسی قائل می شود اما حیات 35 ساله این رژیم عکس این نظر را نشان می‌دهد و همچنین وابستگی اقتصادی این رژیم که وابستگی سیاسی را بدنبال داشته است نادرست بودن چنین ایده‌ای را سال هاست که ثابت کرده است. هم چنان که اقلیت در این مقاله سلطه امپریالیسم را در اقلیم کُردستان نمی‌ببیند ، در حالی که همه واقعیات زندگی در این منطقه عکس این نظر را نشان می‌دهند و این واقعیت در جریان هجوم داعش و خیانت رهبران اقلیم به مردم کوبانی باز هم بیشتر خود را به نمایش گذاشت. اقلیت داعش را صرفا یک گروه اسلام‌گرای سُنی تعریف می‌کند و واقعیت خلق این جریان توسط امپریالیسم و تنیدگی سیاست های این جریان تروریستی با امپریالیسم را نمی‌بیند و یا کتمان می‌کند و ... چنین واقعیت هایی که در لابلای افکار اپورتونیستی مقاله مزبور موج میزند نشان می‌دهد که این جریان قادر به دیدن واقعیات و تحلیل آن ها از موضع مارکسیستی نمی‌باشد و به همین دلیل هم افشای چنین افکاری وظیفه تخطی ناپذیر نیروهای انقلابی می‌باشد.

دسامبر 2014