به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 87 ، مرداد ماه 1385

 

 

درباره نشست کاخ سفید با "مخالفین" جمهوری اسلامی!

 

دیدار برخی از مسئولین کاخ سفید از جمله الیوت آبرامز (مسئول بخش خاورمیانه در شورای امنیت ملی آمریکا) و نیکلاس برنز (معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا) با تعدادی از مخالفین جمهوری اسلامی که از آن ها به نام "عده‌ای از اقلیت‌های قومی، مذهبی و فعالین حقوق بشر" نام برده شده است، برای کسانی که جهت خلاصی از شر جمهوری اسلامی به "امدادهای غیبی" دل بسته‌اند به مثابه جدیت دولت آمریکا در پیدا کردن "آلترناتیو"ی برای این رژیم تعبیر شده است. گرچه مقامات وزارت امور خارجه آمریکا کتمان نمی‌کنند که مسئله "تغییر رژیم" فعلا برایشان مطرح نیست و آن چه آن ها می‌خواهند صرفا تغییر برخی سیاست‌های جمهوری اسلامی است، اما چنین کسانی با تشبیه این دیدار با کنفرانس‌هائی که آمریکا قبل از سقوط طالبان در افغانستان و صدام در عراق سازمان داده بود، خود را در هیبت شرکت‌کنندگان و پیش‌برندگان سیاست‌های آمریکا در چنان کنفرانس‌هائی تلقی کرده و در این جا و آن جا از قصد آمریکا برای تغییر رژیم سخن می‌گویند. اما واقعیت این است که این نشست از جدیتی که طرفداران "امدادهای غیبی" ادعا می‌کنند برخوردار نبوده و نمی‌تواند باشد. البته قابل انکار نیست که از نظر دیپلماتیک، کاخ سفید با ترتیب‌دادن چنین دیدارهائی، بر مخالفت خود با برخی از سیاست‌های جمهوری اسلامی تاکید کرده و به این وسیله پیام مشخصی برای سردمداران رژیم فرستاده و آن ها را تحت فشار قرار می‌دهد.

 

واقعیت این است که از زمانی که هیئت حاکمه آمریکا حادثه 11 سپتامبر را به دستاویزی جهت گسترش سلطه جهانی خود قرار داده و رئیس جمهور این کشور رسما جمهوری اسلامی را یکی از اجزاء "محور شر"  توصیف کرد، تاکنون هیچ روزی نبوده که دستگاه تبلیغاتی آمریکا به شکلی تنور تبلیغات برعلیه رژیم حاکم بر ایران را گرم نکند.

 

در این تبلیغات، زمانی کمک رژیم جمهوری اسلامی به گروه‌های تروریستی در لبنان و مناطق دیگر برجسته می‌شود و زمانی نقض حقوق بشر به وسیله این رژیم سرکوبگر را وسیله فشار به او قرار می‌دهند سپس همه این ها به حاشیه رفته و پرونده هسته‌ای جمهوری اسلامی "روی میز" قرار می‌گیرد و بر حسب شرایط، جهت مقابله با به اصطلاح هسته‌ای‌شدن رژیم، از گزینه حمله نظامی تا ضرورت پیروی از الگوی لیبی سخن به میان می‌آید.

 

خلاصه در این فاصله هیچ موضوعی نبوده که در تبلیغات از طرف سیاستمداران آمریکا برعلیه رژیم بکار برده نشده باشد. اتفاقا هیچ روشی هم نبوده که از احتمال استفاده از آن برعلیه جمهوری اسلامی سخن نرفته باشد. اما علیرغم همه این ها، در عمل آمریکا رابطه تنگاتنگش را با مستبدین حاکم بر ایران حفظ کرده و کتمان هم نمی‌کند که از طرق مختلف با آن ها در ارتباط می‌باشد. روشن است که درک این پیچیدگی برای آن ها که به "امدادهای غیبی" دل بسته‌اند و روزشماری می‌کنند که آمریکا کار رژیم را تمام کند و دمکراسی را در سینی نقره‌ای تقدیم‌شان نماید و یا برای کسانی که عادت کرده‌اند مسائل را به صورت "سیاه یا سفید" ببینند امر ساده‌ای نیست. این ها عادت کرده‌اند که در برخورد با هر مسئله‌ای پاسخ حاضر و آماده آری یا نه را بشنوند واگر چنین نشنوند آن گاه یا می‌گویند که "بزرگترین قدرت جهان" از سیاست واحد و روشنی پیروی نمی‌کند! و یا مدعی می‌شوند که نیروهای سیاسی قادر به ارائه تحلیل روشنی از سیاست‌های این قدرت نمی‌باشند! در حالیکه اگر رابطه کشورهای امپریالیستی با کشورهای تحت سلطه را به درستی درک کرده باشیم آن گاه این تناقضات نیز قابل فهم می‌شود و می‌توان فهمید که چرا یک روز نوه خمینی را از عراق به آمریکا می‌برند و روز دیگر پاسدار دسته چندمی را با سیاست خود "سازگار" نشان می‌دهند. و در حین این سازگاری بر طبل "مسئله قومیت" می‌کوبند و از فدرالیسم و تجزیه سخن می‌گویند در حالیکه در همان حال هر روز با یکی از فرستادگان رژیم در حال گفتگو می‌باشند.

 

واقعیت این است که در رابطه امپریالیسم با دولت‌های وابسته چند موضوع را نباید فراموش کرد. اولا: مخالفت‌های ظاهری چنین رژیم‌هائی با امپریالیسم و حتی قصد امپریالیست‌ها جهت تغییر این رژیم‌ها، هویت مستقلی برای آن ها ایجاد نمی‌کند -  تجربه طالبان در افغانستان و شاه در ایران در این زمینه به اندازه کافی گویا است. چرا که امپریالیسم هیچگاه سرنوشت خود را با سرنوشت رژیم‌های وابسته گره نمی‌زند. ثانیا: وقتی که پرونده رژیمی بقول خودشان "روی میز" قرار گرفت همه روش‌ها و حالات و احتمالات در نظر گرفته می‌شود تا بسته به امکان و با توجه به روند قضایا، راهی در پیش گرفته شود و یا حتی تلفیقی از راه‌های گوناگون عملی گردد که تأمین‌کننده بیشترین منافع برای آن هاست. برای روشن شدن این واقعیات نیازی نیست به راه دور برویم؛ به تجربه سقوط شاه نگاه کنید آن گاه می‌بینید که وقتی که غرب منافع خود را سرکوب انقلاب مردم ما و ایجاد کمربند سبز دور شوروی سابق، قرار داد، به راحتی از رژیم شاه که سال‌ها نقش ژاندارم آن ها در ایران و منطقه را بازی می‌کرد دست شست و در خالی کردن پشت رژیم شاه درنگ نکرد. در واقع وقتی که در آن زمان پرونده ایران "روی میز" قرار گرفت و قرار بر رفتن شاه شد چندین طرح مورد توجه قرار گرفت. در همان زمان، جورج بال، معاون سابق وزارت امور خارجه در گزارشی که برای کارتر، رئیس‌جمهور آن زمان آمریکا، تهیه کرد چندین آلترناتیو مطرح نمود. از جمله با فرض اجتناب‌ناپذیری سقوط شاه، ضمن اشاره به "شورای سلطنت" از کودتای افسران جوان به شکل لیبی و قدرت گیری خمینی و... سخن می‌گفت و دیدیم که سرانجام جمهوری اسلامی را به عنوان جانشین شاه انتخاب کردند. اگر این تجربه را در نظر گیریم آن گاه می‌توانیم دلیل طرح‌های مختلفی که امروز در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی مطرح می‌شود را بهتر درک کنیم و بفهمیم که چرا آمریکائی‌ها در حالی که می‌کوشند مسائل‌شان را با جمهوری اسلامی پیش ببرند در همان حال به مذاکره با نمایندگان "قومیت"های تحت ستم نشسته و در مطبوعات شان از تجزیه ایران سخن می‌گویند و در کاخ سفید مهماندار کسانی می‌شوند که خود بهتر از هر کسی می‌دانند که در شرایط فعلی هیچ نقش موثری در صحنه سیاسی ایران ندارند.

 

واقعیت این است که آمریکا جهت گسترش سلطه امپریالیستی خود در جهان و حفظ موقعیت برتر خود در رقابت با امپریالیست‌های دیگر می‌کوشد بخش هرچه بزرگ‌تری از بازارهای جهان را تحت سیطره خود در آورد و به همین دلیل هم جهت گسترش مناطق نفوذ خود تلاش می‌ورزد تا حضور مستقیم نظامی خود را تشدید نماید و در این راه همان گونه که نشان داده است، تردیدی در براندازی دولت‌های -  هرچند وابسته - بخود راه نمی‌دهد.

 

در چنین چارچوبی‌ست که ما شاهدیم که دولت امریکا زیر پوشش طرح "خاورمیانه بزرگ" و "دمکراتیزه"کردن خاورمیانه می‌کوشد تا سیاست‌های خود را در این منطقه به پیش  ببرد و به همین دلیل هم ضروری می‌داند که در ایران نیز نقش هرچه بزرگتری نسبت به قبل به دست آورد. این جوهر اصلی "مخالفت‌های" آن ها با جمهوری اسلامی می‌باشد! و روشن است که در چنین پروسه‌ای اگر لازمه برآورده‌شدن خواست‌ها و تحقق منافع امپریالیسم آمریکا، سقوط جمهوری اسلامی باشد، به رغم تمامی خدمات رژیم جمهوری اسلامی به امپریالیست‌ها، آن ها هیچ تردیدی در این امر بخود راه نخواهند داد.

 

این که این سیاست در عمل چه شکل‌هائی به خود بگیرد امر دیگری‌ست که به پروسه متحول شرایط وابسته است. اما این روند هرطور که پیش برود تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که تلاش‌های آمریکا در ضدیت با منافع مردم ما بوده و اساسا همه سیاست آن ها در خاورمیانه و در رابطه با ایران برای محکم‌تر کردن زنجیرهای اسارت توده‌های تحت ستم خاورمیانه و از جمله مردم ما طرح‌ریزی می‌شود. تجربه نشان داده که آمریکائی‌ها جهت رسیدن به منافع خود، طرح‌های مختلفی را پیش می‌کشند و با نیروهای گوناگونی تماس می‌گیرند؛ اما همین تجربه نیز بارهای بار ثابت کرده که گرچه دولت آمریکا با مخالفین جمهوری اسلامی ارتباط گرفته و از این وسیله (ارتباط) جهت فشار وارد کردن به جمهوری اسلامی سود برده است، اما هرکجا مصالح‌اش حکم کرده، از "سوزاندن" این افراد یا گروه‌ها نیز ابائی نداشته  است. حال چه بصورت اعلام علنی کمک‌های مالی سازمان‌های جاسوسی خود به آن ها (نمونه تیمسار مدنی) و یا نمایش فیلم از زندگی شخصی‌شان (نمونه رضا پهلوی) پس بهتر است کسانی که بوی کباب شنیده‌اند زیاد تند نروند چرا که به قول آن مثل معروف، این بوی کباب نیست، دارند "خر" داغ می‌کنند!