به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 69 ، بهمن ماه 1383

 

آزادی با سرنیزه سرباز آمریکایی به دست نمی آید !

 

موضع گيری های اخير رئيس جمهور آمريکا برعليه جمهوری اسلامی بار ديگر احتمال حمله آمريکا به ايران را در مطبوعات جهان به يکی از مهمترين مسائل روز تبديل نمود. جورج بوش، چه در مراسم ادای سوگند به مناسبت آغاز دومين دور رياست جمهوری اش و چه در جلسه مشترک نمايندگان مجلس سنا و کنگره اين کشور، با تأکيد بر تعهد دولت خود به گسترش به اصطلاح آزادی و دمکراسی در جهان، از حکومت ايران به عنوان حامی اصلی تروريسم در جهان نام برده و گفت که اين رژيم در جهت دستيابی به تسليحات کشتار جمعی گام برداشته و در همان حال مردم خود را از آزادی که سزاوار آن هستند محروم کرده است. متعاقب اعلام اين مواضع، وزير خارجه آمريکا نيز در جريان سفر اخيرش به اروپا و خاورميانه، بارها برعليه جمهوری اسلامی سخن گفته و تلاش اين رژيم جهت دستيابی به سلاح اتمی را امری جدی ولی غيرقابل قبول اعلام کرده و محکوم نمود. اين موضع گيری ها به طور طبيعی باعث درج مطالب و تحليل هائی در رسانه های مختلف در سراسر جهان درباره احتمال يا عدم احتمال حمله آمريکا به ايران با ادعای گسترش به اصطلاح آزادی و دمکراسی در کشور ما، گشته است. جدا از اين که سير رويدادها چگونه پيش برود و احتمال حمله گسترده يا موضعی آمريکا به ايران واقعيت پيدا کند و يا برعکس در بستر فشارهای وارده، آمريکا بتواند به منافعی که با اعمال چنين فشارهائی درصدد تحقق آن هاست دست يابد، اين يک امر غيرقابل کتمان است که در هر کدام از اين حالت ها، مردم ما از آزادی و دمکراسی طرفی نخواهند بست.

 

هر چند که با توجه به ماهيت ارتجاعی امپرياليسم آمريکا و دشمنی امپرياليست ها با مردم رنجديده ايران، آن ها هرگز خواهان برقراری آزادی و دمکراسی در ايران نمی باشند اما، امروز با بالا گرفتن احتمال حمله آمريکا به ايران ما شاهد موج شادی در صفوف بخشی از اپوزيسيون جمهوری اسلامی می باشيم. اين طور جلوه داده می شود که از قرار با حمله آمريکا به ايران، رژيم جمهوری اسلامی تضعيف و يا سرنگون گشته و آزادی و دمکراسی به مثابه بخشی از خواست ها و مطالبات اصلی مردم ايران متحقق می شود. در اين ميان، سلطنت طلبان که هنوز هم عليرغم گذشت اين همه سال ، بوی خون فرزندان و عزيزان مردم ايران از دستانشان به مشام می رسد در ابراز وجد و شادی حد نمی شناسند. البته اگر اين وجد و شادی صرفا به صفوف در هم شکسته و شاخه شاخه شده سلطنت طلبان محدود می گشت، با توجه به شناخت مردم ما از اين دار و دسته، شايد مي شد با بی اعتنائی از روی آن گذشت. چرا که هيچکس نيست که به رابطه ناگسستنی سلطنت طلبان با دولت آمريکا آگاهی نداشته و نداند که رئيس و رؤسای آنان در چه ارتباط تنگاتنگی با سازمان های جاسوسی آمريکا از جمله CIA قرار دارند و روشن است که وقتی قرار بر وابستگی و نوکری است، سياست ارباب بر هر دری که به چرخد، نوکر بی اراده نيز الزاما بايد در همان سو به چرخد و سخن بگويد حتی اگر با آن چه که قبلا ادعا کرده و اعلام نموده نيز جور در نيايد. اين واقعيتی است که در مورد طرح رفراندم پيش آمد و همگان ديدند که چطور پسر شاه سابق، عليرغم همه اظهاراتی که قبلا در اين رابطه نموده بود، با اشاره اربابانش همچون عنتری که لوطيش خواسته باشد ناگهان به وسط صحنه پريد و مواضعی اتخاذ نمود که مغاير با گفته های پيشين بود و همين موضوع نيز باعث نارضايتی و شورش بخشی از هوادارانش گشت.

 

اما اگر از سلطنت طلبان بگذريم، متأسفانه گرايش به آمريکا و توهم نسبت به امکان به وجود آمدن فضای "آزاد" و "دمکراتيک" در اثر حمله آمريکا به ايران را، ما در ميان جناح های ديگری از اپوزيسيون جمهوری اسلامی نيز می بينيم و بدتر از آن، این توهم در صفوف بخش هائی از جوانان کشور نيز که از سر استيصال و بی تجربگی آرزو می کنند با حمله آمريکا به ايران بساط  دار و شکنجه جمهوری اسلامی برچيده شود نیز مشاهده مي گردد. همان جوانانی که آرزوی استقرار دمکراسی و آزادی در جامعه را دارند تا بتوانند نفسی به راحتی بکشند.

 

در مورد اين جوانان روشن است که ددمنشی های جمهوری اسلامی و استبداد لجام گسيخته اين رژيم و محدوديت های ناشی از 25 سال سلطه آن، در شرايط فقدان يک جنبش انقلابی قدرتمند سراسری و در نتيجه فقدان چشم انداز روشن پيروزی بر ارتجاع حاکم، همه عواملی هستند که باعث شده اند تا نيروهائی را ناجی خود بدانند که اتفاقا خود عامل اصلی اين وضع نکبتبار می باشند.

 

واقعيت اين است که جمهوری اسلامی، به مثابه حافظ نظم اقتصادی سرمايه دارانه حاکم و کانال اصلی سلطه امپرياليسم در ايران، به حق آماج نفرت و کينه مردم قرار داشته و نابودی آن به عنوان مانع اصلی هرگونه تحول انقلابی شرط لازم جهت رسيدن به آزادی است. اما اينکه بساط اين رژيم چگونه و به وسيله چه نيروئی برچيده شود، درست همان عاملی است که به آينده شکل می دهد. نگاهی به شرايط افغانستان و عراق خود به عينه نشان می دهد که به رغم اين که با حمله آمريکا رژيم های ديکتاتوری حاکم بر اين کشورها يعنی طالبان در افغانستان و صدام در عراق از صحنه سياسی خارج شدند اما نه در افغانستان و نه در عراق ما شاهد شکل گيری شرايط دمکراتيک و تحقق آزادی نبوده ايم. چرا که اساسا امپرياليسم آمريکا نه به خاطر گسترش آزادی و دمکراسی بلکه به دليل گسترش سلطه امپرياليستی خود است که چنين لشکرکشی های بزرگی را سازمان داده است. اشتباه محض است هر آينه کسی فکر کند دولت آمريکا، يعنی يکی از بزرگترين قدرت های سرمايه داری جهان که به هر وسيله ئی جهت تشديد غارت و چپاول کارگران و توده های ستمديده جهان و پر کردن جيب انحصارات آمريکائی متوسل می شود، يک باره با تحمل ميلياردها دلار هزينه، نيروی نظامی به آن مناطق اعزام نموده و با به خطر انداختن جان سربازانش، در جهت "آزادی" مردم افغانستان و عراق حرکت نمايد!

 

بايد بدانيم که اگر روزی آمريکا در چارچوب سياست "خاورميانه بزرگ" خود و در جهت دست اندازی هر چه بيشتر به بازارهای منطقه و گسترش حوزه نفوذ خود، جمهوری اسلامی را آماج حملات نظامی خود قرار دهد اين امر نه به خاطر برقراری آزادی و دمکراسی برای مردم ايران بلکه تنها جهت غارت و چپاول بيشتر آن ها صورت می گيرد و در چنين شرايطی جوانانی که امروز فريب تبليغات دروغين امپرياليستی مبنی بر آزادی و دمکراسی اهدائی ارتش آمريکا را خورده اند خواهند ديد که چاره ای جز جنگيدن به طور مستقيم با ارتش آمريکا جهت رسيدن به آزادی و دمکراسی در پيش نخواهند داشت.

 

تجربه مبارزات مردم ما و همچنين کشورهای همسايه ما نشان داده که آزادی و دمکراسی تنها زمانی به دست می آيد که ديکتاتوری های حاکم به وسيله مردم و انقلاب آن ها نابود گردد وگرنه هرگونه آرايش سياسی دستگاه حکومتي از بالا جز حفظ وضع نکبتبار و ظالمانه موجود نتيجه ای در بر نخواهد داشت.