به نقل از: پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 262 ، اردیبهشت ماه 1400‏

 

توضیح پیام فدایی:

با اوج گیری انقلاب سالهای 56 و 57 که آزادی زندانیان سیاسی در جریان آن، یکی از خواستهای توده های ‏میلیونی بپاخاسته بود ، رژیم وابسته به امپریالیسم شاه که زیر ضربات انقلاب ، آخرین نفس های خود را می ‏کشید، مجبور به تن دادن به خواست انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی از زندانهای سراسر کشور گشت.  در 30 ‏دی ماه سال 1357 آخرین دسته از زندانیان سیاسی از سیاهچالهای رژیم شاه آزاد گشتند. به همین مناسبت ‏گفتگویی ترتیب داده ایم با رفیق فریبرز سنجری که در آن سال جزء آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که از زندان ‏آزاد شدند.  در این گفتگو به این واقعه و سیر پر شتاب رویداد ها در آن روزهای پر خروش انقلاب می پردازیم و به ‏خصوص تلاشمان این است که برای روشنی افکندن بر گوشه ای از تاریخ پر فراز و نشیب آن دوره به ویژه برای ‏نسل جوان، از چرایی و چگونگی جدایی رفقای معتقد به نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق - که با نام رفیق ‏مسعود احمدزاده شناخته می شود - از سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از قیام بهمن جویا شویم و به خصوص ‏دید واقعی تری از چگونگی تشکیل مجدد چریکهای فدائی خلق ایران و روندی که طی کرد، به دست آوریم. ‏

 

بخش پنجم

 

گفتگوی پیام فدایی با رفیق فریبرز سنجری در باره روزهای منتهی به قیام بهمن 57

و تکوین تشکیلات چریکهای فدایی خلق ایران

پیام فدایی: بگذارید بحث مربوط به نظرات و مواضع اپورتونیست‌ها را بگذاریم برای بعد و ‏سئوال کنیم که وقتی به روابط طرفداران نظرات رفیق احمدزاده شکل دادید وضعیت ‏تشکیلاتی چگونه بود؟  چه کسانی در مرکزیت تشکیلات جدید قرار داشتند و مسئولیتها ‏چگونه تقسیم شده بود؟

رفیق فریبرز سنجری: در مورد مرکزیت تشکل جدید فکر کنم قبلا گفته ام. رفقا اشرف دهقانی، ‏محمد حرمتی پور، رحیم کریمیان، عبدالرحیم صبوری و من اعضای مرکزیت تشکل جدید بودند که در ‏عمل مورد تائید همه رفقا قرار داشتند. این جمع در اولین تصمیمات خود با توجه به این واقعیت که ‏مبارزه مسلحانه توده ای در کردستان جاری بود و خلق کرد مسلح، بخش هایی از کردستان را از ‏نیرو های سرکوب آزاد کرده بود، تصمیم گرفت که رفقایی را به کردستان بفرستد تا هم در حد امکان ‏در جنبش خلق کرد شرکت کنند و هم برای آینده مبارزه مان وضع آنجا را بطور عینی دیده و بررسی ‏کنند. به همین منظور هم تعدادی از رفقا تحت مسئولیت رفیق حرمتی پور به کردستان اعزام شدند ‏و در عمل و به تدریج شاخه کردستان تشکیلات نو پا را شکل دادند. از سوی دیگر با توجه به ‏محبوبیت برخی رفقا به عنوان زندانیان سیاسی رژیم شاه در مازندران بویژه در بابل و ساری تصمیم ‏گرفته شد که فعالیتهای استان مازندران تحت مسئولیت رفیق رحیم کریمیان قرار گیرد که هم خودش ‏اهل ساری بود و هم روابط گسترده ای در آنجا داشت و بر این اساس هم همانطور که قبلا گفتم به ‏ابتکار خودش در آن شهر یک ستاد برپا کرده بود.‏

پس از چاپ "مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی" ما با موقعیت جدیدی مواجه شدیم یعنی عملا انتشار ‏این مصاحبه نقش اعلام موجودیت تشکیلات جدید را پیدا کرد. در واقع این مصاحبه توجه خیلی از ‏هواداران سازمان را به خود جلب کرده بود و با توجه به اینکه ما ستاد یا مرکز علنی نداشتیم که ‏کسانی که خواهان ارتباط می باشند بتوانند به آنجا مراجعه کنند در نتیجه در گام اول ارتباط ها از ‏طریق روابطی که افراد با حاشیه روابط ما ایجاد می کردند بر قرار می شد. یادم است که رفیق ‏صبوری آن موقع ها می گفت که مصاحبه آنقدر نیرو آزاد کرده که ما امکان سازماندهی آنرا نداریم.‏

پرسش: شما فقط از کردستان و مازندران نام بردید در بقیه مناطق و یا حوزه های دیگر ‏چه فعالیتی کردید؟

پاسخ: روشنه که با توجه به نقش تهران در اوضاع سیاسی کشور می بایست به این شهر توجه ‏خاص می شد. چون انبوهی کار در تهران وجود داشت که می بایست آنها را سازمان داد. رفیق ‏صبوری قبل از دستگیری در زمان شاه، دانشجوی دانشکده علوم ارتباطات بود؛ به همین دلیل هم ‏در همین زمانها تعدادی از دانشجویان این دانشکده از وی برای سخنرانی در این دانشکده دعوت ‏کردند که وی نیز پذیرفت. در این جلسه رفیق صبوری در معرفی خود گفت من چریک فدایی خلق ‏هستم اما با کسانی که تحت همین نام ستاد زده اند هیچ ارتباطی ندارم. سخنرانی وی که با ‏جمله ای از مارکس در کتاب هیجدهم برومر لوئی بناپارت (گل همین جاست همین جا برقص) تمام ‏شد با استقبال حضار که بیشتر هم دانشجویان آن دانشکده بودند مواجه گردید و خود زمینه ای ‏شد تا بعدا تعدادی از آنها از وی بخواهند که برای آنها کلاس آموزشی برگزار کند که وی نیز این ‏پیشنهاد را پذیرفت و تا مدتی در این دانشکده کلاس آموزشی داشت. بنابراین رفیق صبوری جدا از ‏کلاس آموزشی که در دانشکده ارتباطات داشت که بیشتر اعضای این کلاس بعدا از هواداران ‏تشکیلات نو ساخته ما شدند، در تهران پاسخگوئی به یک سری روابط را بر عهده داشت. رفیق ‏صبوری همچنین در آن زمانها در پاسخ به انتقاداتی که در رابطه با مواضع مطرح شده در مصاحبه ‏مطرح می شد در دفاع از مصاحبه جزوه "نگاهی به: (مصاحبه رفیق اشرف دهقانی)" را نوشت و در ‏آن تاکید کرد که "در پس ایده های آن آتش سرخ روح مارکسیسم- لنینیسم زبانه می کشد". این ‏نوشته رفیق صبوری از جمله اولین نوشتجات منتشر شده در آن زمان از طرف ما بود. رفیق اشرف ‏هم قرار شده بود که در توضیح تئوری مبارزه مسلحانه مطلبی بنویسد که این کار را کرد و با دخالت ‏دادن ملاحظات رفقا به صورت یک کتاب تحت عنوان "در باره تئوری مبارزه مسلحانه" در مرداد 1358 ‏منتشر شد. در ضمن رفیق اشرف با یکی دو تن از رفقائی که از قبل می شناخت ارتباط داشت و ‏سعی می کرد از نظرات آنها در رابطه با شرایط جدید مطلع شده و نظرات خودش را هم به آنها ‏منتقل کند. اما بخشی از وقت او در ارتباط با یک رفیق کارگر می گذشت. رفیق اشرف در زمانی که ‏به ستاد سازمان رفت و آمد داشت در نزدیکی های ستاد با یک کارگر جوان آشنا شده بود. تداوم ‏ارتباط با این کارگر و آموزش وی با ایده های چریکهای فدائی خلق توسط رفیق اشرف منجر به آن ‏شد که او  بعداً یکی از اعضای تشکل نوپای ما - چریکهای فدائی خلق - گردید. این رفیق کارگر، اسد ‏رفیعیان بود. ارتباط با رفیق کارگر اسد نه تنها به رفیق اشرف امکان ارتباط گیری با برخی دیگر از ‏کارگران در تهران را داد بلکه این ارتباط منجر به آن شد که رفیق اسد بتواند با بهره گیری از ‏رهنمودهای رفیق اشرف نقش انقلابی بارزی در خانه کارگر تهران ایفاء نماید. همه کارگران و ‏نیروهای مبارزی که در آن مقطع در خانه کارگر حضور داشتند ، اسد کارگر را به عنوان کارگری پرشور و ‏سخنوری برجسته و دارای مواضع رادیکال و انقلابی می شناختند. او با خلاقیت های خاص خود به ‏تنهائی در مقابل نیروهای سازشکاری که عمدتاً به نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران سخن ‏می گفتند، قد علم کرده و توانسته بود کارگران حقیقت جو را به طرف خود جلب نماید. بعداً برای ‏پیشبرد هرچه سازمان یافته تر کار در میان کارگران ، هسته ای مرکب از رفقا اسد رفیعیان، اشرف ‏دهقانی و هادی کابلی تشکیل شد. در این دوره همچنین از بیژن هیرمن پور خواسته بودیم که با ‏توجه به هجوم همه جانبه اپورتونیستها به تئوری مبارزه مسلحانه مطلبی در دفاع از این تئوری و ‏اثبات نادرستی تحلیل های اپورتونیستی تهیه کند. او این کار را کرد و نوشته وی بصورت کتابی ‏تحت عنوان "مبارزه مسلحانه و اپورتونیستها" در مرداد 1358منتشر شد.‏

یکسری کارها هم به عهده من بود. از جمع و جور کردن رفقایی که خواهان ارتباط با ما بودند تا ‏سازماندهی یک بخش انتشارات برای تشکیلات و همچنین حل تدارکات مورد نیاز رفقا در کردستان و ‏رسیدگی به کارهای شهرستانهای دیگر که به تدریج گسترده شده و به شکل های مختلف ارتباط ‏می گرفتند.‏

پرسش: برای اینکه تصویر زنده تری از روابط آن زمان تشکیلات نوپا ارائه شود ، کمی از ‏کسانی که با شما ارتباط گرفتند بگوئید. اینکه از چه طیف هایی بودند؟

پاسخ: بعد از انتشار "مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی" امر انشقاق در سازمان بزرگ چریکهای ‏فدائی خلق ایران و جدایی طرفداران خط رفیق احمد زاده از آن سازمان علنی شد و  خیلی از ‏هواداران و دوستداران چریکهای فدایی خلق که از خط انقلابی اولیه سازمان اطلاع و آنرا قبول ‏داشتند بطور طبیعی در جستجوی ارتباط بر آمدند. همانطور که گفتم چون ما مرکز علنی نداشتیم ‏آنها از طریق حاشیه روابط ما ارتباط می گرفتند، چه بصورت فردی و چه بصورت جمعی که با هم ‏همفکری داشتند. در واقع از تمام استانها  درخواست هائی جهت ایجاد ارتباط  با تشکیلات می ‏رسید که می بایست ارتباط با آنها را سازمان داد که خوب ما هم به همه آنها پاسخ می دادیم و ‏البته کار خیلی سنگینی هم بود. طیفی هم بود که قبلاً در خارج از کشور فعالیت می کردند. باید ‏دانست که در آذر ماه سال 1356 مرکزیت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با انتشار نشریه ‏شماره 3 "پیام دانشجو" اعلام کرده بود که سازمان دیگر به مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم ‏تاکتیک اعتقاد ندارد و حال به نظرات بیژن جزنی اعتقاد پیدا کرده است. با این مرزبندی یک شکاف ‏علنی بین طرفداران خط احمدزاده با جزنی در خارج از کشور صورت گرفته بود. متعاقب نشریه پیام ‏دانشجو در پاسخ به تغییر خط و نظر در سازمان، کتاب "در باره شرایط عینی انقلاب" توسط رفقا ‏اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور در آبان سال 57 در خارج منتشر شده بود. بر این اساس در ‏صفوف هواداران سازمان در خارج از کشور با طیفی روبرو بودیم که از نظرات رفیق احمدزاده ‏پشتیبانی می کردند. بطور طبیعی به دنبال سقوط رژیم شاه از این طیف تعدادی به ایران برگشته ‏بودند که با انتشار "مصاحبه" خواهان ارتباط با تشکیلات جدید بودند. البته باید اشاره کنم که برخی ‏از اینها را رفقا اشرف و حرمتی پور از همان خارج از کشور می شناختند. در میان هوادارانی که از ‏خارج آمده بودند دو دسته برجستگی بیشتری داشتند. یک دسته که از آمریکا آمده بودند و به بچه ‏های واشنگتن معروف بودند که نام مسئولشان محمود بود. دسته دیگر هم از رفقای هوادار در آلمان ‏با مسئولیت جابر شناخته می شدند. این دو دسته هر دو در تهران ارتباط گرفتند و هر دو اکیپ در ‏ابتدا در ارتباط با رفیق صبوری قرار داشتند. البته در جلساتی که با رفقای آلمان بر گزار می شد ‏رفیقمان سهراب دخالت داشت و در جلسات رفقای آمریکا گاه من هم حضور داشتم.  از ویژگی این ‏روابط مخالفت شدید این دو اکیپ با همدیگر بود که به دلیل تاریخ و شناختی که از هم در خارج از ‏کشور داشتند اصلا با هم سازگار نبودند. پس از چندین جلسه و تا حدی کسب شناخت از آنها، ما ‏هر دو اکیپ را به عنوان هواداران تشکیلات دانسته و شروع به سازماندهی آنها کردیم. از اکیپ ‏آلمان چند نفری در بخش انتشارات قرار گرفتند که مستقیما با من در ارتباط بودند. البته هر کدام از ‏این رفقا همفکران و دوستان و اقوامی داشتند که می بایست با بررسی موقعیت ویژه شان جایگاه ‏آنها هم در ارتباط با ما روشن می شد، امری که تا حدی زمان می برد اما به هرحال می بایست ‏انجام شود. اتفاقا از میان این روابط رفقای کاری و با امکانی در ارتباط با تشکیلات ما قرار گرفتند. این ‏را هم باید اضافه کنم که هر چه شرایط جامعه به سمت اختناق عریان پیش می رفت که امر ‏اجتناب ناپذیری بود ، در نیرو هائی که از خارج آمده بودند تردید برای ماندن در ایران و کار کردن بیشتر ‏می شد. بطوری که از اکیپ آمریکا به جز یکی دو نفر بقیه خیلی زود ایران را ترک کردند و به آمریکا ‏باز گشتند. ‏

پرسش: بگذارید حالا که از تغییر فضای جامعه صحبت شد، فضای این بخش از صحبت ها ‏را عجالتاً با این سئوال تغییر دهیم که ما وقتی خاطرات زندانیانی که از زندانهای شاه آزاد ‏شدند را مطالعه می کنیم اشتیاق آنها به سفر و دیدن مناطق مختلف بعد از آزادی را ‏بروشنی می توانیم در آنها ببینیم. اما از قرار شما پس از آزادی از زندان یا چنین ‏اشتیاقی نداشتند و یا آنچنان درگیر فعالیت تشکیلاتی بودید که جایی نرفتید؟

پاسخ: اتفاقاً من هم بسیار اشتیاق داشتم که به نقاط مختلف ایران سفر کنم. در زندان هم که ‏بودیم وقتی با رفقای دیگر گپ می زدیم و هر کس آرزوئی را بیان می کرد من همواره می گفتم که ‏یکی از آرزوهایم رفتن به قله توچال در کوه های شمال تهران است. چون قبل از دستگیری خاطرات ‏زیادی از آن کوه ها و رفقائی که با هم به آن قله می رفتیم داشتم. متأسفانه بعد از آزادی از زندان ‏جریان امور طوری پیش رفت که هیچ وقت امکان رفتن به قله توچال برایم پیش نیامد. البته این را ‏هم بگویم که در پاسخ به اجرای وظایف تشکیلاتی گاه مسافرت هایی پیش می آمد که خیلی هم ‏جالب بودند. مثلا در همان بهار و یا اوائل تابستان 58 دو تن از رهبران جنبش آزادیبخش ظفار آمده ‏بودند به ایران تا با رژیم جانشین رژیم شاه تماس بگیرند و احتمالا کمک هایی هم درخواست کنند. ‏آنها فکر می کردند چون رژیم شاه علیه نیروهای انقلابی ظفار بود و ارتش را برای سرکوب آنها ‏فرستاده بود حتما جانشینان شاه که در همه جا به عنوان حاصل انقلاب معرفی می شدند منطقا ‏به آنها کمک خواهند کرد. این رهبران جنبش انقلابی ظفار با توجه به ارتباطاتی که در گذشته با ‏رفقا حرمتی پور و اشرف دهقانی داشتند چند روزی هم مهمان ما بودند. آنها مایل بودند که خانواده ‏رفیق محمد علی خسروی اردبیلی که در بین رفقا به "داداشی" معروف بود و در ظفار به شهادت ‏رسیده بود را ببینند. ما هم می خواستیم از این فرصت استفاده کرده و در همبستگی با مبارزات ‏مردم مبارز ظفار نهایت مهمان نوازی را در مورد آنان انجام دهیم.‏‎ ‎‏بر این اساس همگی عازم شهر ‏بابل شدیم. می خواستیم ابتدا آنها را به خانه رفیق خسروی اردبیلی ببریم و بعد با هم به یک ‏منطقه جنگلی در شمال برویم.‏

ترتیب رفتن به خانه رفیق خسروی را رفیق حرمتی پور داد و ما همگی به دیدن مادر آن رفیق رفتیم. ‏او و دیگر اعضای خانواده از دیدن رهبران جنبش ظفار و یاران فرزندش بسیار خوشحال شدند. در این ‏سفر رفیق اشرف چند تکه از وسائل رفیق داداشی را که در تمام این سالها به عنوان یادگارهای ‏رفیق داداشی حفظ کرده بود را همراه خود آورده بود و آنها را به مادر رفیق داد که باعث شکل گیری ‏صحنه احساساتی عجیبی شد که توصیفش در قلم نمی گنجد. در فرصت دیگری مهمانانمان را به ‏یک پارک جنگلی بردیم. منطقه بسیار سرسبز و زیبائی بود. برای خود من دیدن آنهمه سرسبزی و ‏زیبائی تازگی داشت و اولین بار بود که چنین طبیعتی را می دیدم. برای رهبران جنبش ظفار هم ‏منطقه به گفته خودشان رؤیائی و همچون افسانه جلوه می کرد. این رفقا وقتی جنگل های ‏مازندران را دیدند با حسرتی تمام در باره تفاوت مبارزه چریکی در این جنگل ها با شرایط طبیعی ‏مبارزه مسلحانه خودشان  که بیشتر در صحرا بود صحبت می کردند.  در فاصله ای که رهبران ظفار ‏مهمان ما بودند رفقا در رابطه با ماهیت رژیم جمهوری اسلامی برای آنها توضیح داده و روشن کردند ‏که بعید است این رژیم با توجه به گرایش چپ انقلابیون ظفار از آنها حمایت کند. همچنین در باره بالا ‏گرفتن گرایش به تشکیل حزب در سازمانهای چپ ایران بدون پشتیبانی از مبارزه مسلحانه توده ها ‏علیه رژیم و شرکت در این مبارزه و کوشش در سازماندهی مسلح توده ها صحبت شد. رفقای ظفار ‏با صحبت های ما توافق داشتند و حق را به توده های مسلح می دادند که بی شک برای دست ‏یابی به حقوقشان دست به اسلحه برده بودند. برای من این سفر بسیار خوب و دلنشین بود که در ‏آن همه چیز بود، از دیدن مادر و دیگر اعضای خانواده رفیق شهید مان داداشی گرفته تا مصاحبت با ‏رهبران جنبش ظفار و تا دیدن مناظر بی نظیر جنگل های مازندران و حس آرامش در کنار رفقای ‏انقلابی. در مدتی که هنوز جمهوری اسلامی نتوانسته بود فضای اختناق و بگیر و ببند را بر جامعه ‏مستولی کند، سفر های دیگری هم داشتم که در موقعیتی دیگر به آنها می پردازم.‏

پرسش: پس برگردیم به تلاش هایتان برای ارتباط گیری با مبارزین در جامعه، آیا موارد ‏خاصی در این رابطه هست که بخواهید راجع به آن صحبت کنید؟ ‏

پاسخ: یکی از ارتباطاتی که آن زمان بر قرار شد رابطه با رفیق مادر (فاطمه سعیدی - شایگان) بود ‏که از طریق رفیق اشرف صورت گرفت. مادر شایگان دارای مواضع رادیکال بود و همچنان به تئوری ‏مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت و به ارزش های گذشته پایبند بود. متأسفانه  او پس از آزادی از زندان ‏با کم توجهی رهبران سازشکار سازمان مواجه شده بود. رفیق مادر در سال 52 با همه دار و ندارش ‏به سازمان پیوسته بود و پس از دستگیری هم علیرغم شکنجه های زیاد و مداومی که دیده بود ‏قهرمانانه از آرمانهایش دفاع کرده بود. اما متأسفانه سازمانی که نام چریکهای فدائی خلق ایران را بر ‏خود نهاده بود و ظاهراً همان سازمانی بود که برای اولین بار در نشریه نبرد خلق به این مادر انقلابی ‏نام "رفیق مادر" داده بود، نه تنها به مبارزات و مقاومت او ارج ننهاد بلکه در شرایطی که وی پس از ‏آزادی از زندان نه پول و نه مسکنی داشت، او را به حال خود رها کرده بود. گفتنی است که پس از ‏وصل ارتباط رفیق مادر با رفیق اشرف، او در همان جلسه اول اعتراض کرده بود که چرا ما زودتر با او ‏تماس نگرفته بودیم و گفته بود که سازمان اپورتونیست شده و شما باید زودتر با من ارتباط می ‏گرفتید. پس از آن چند بار من همراه با رفیق اشرف به دیدن رفیق مادر رفتیم و بعد از آن که توانستیم ‏به تشکیلات نوپای خود سر و سامان بدهیم ، رفیق مادر هم در یکی از پایگاه های سازمان در تهران ‏سازماندهی شد. بعد ها که رفقای مازندران شروع به انتشار "خبرنامه مازندران" نمودند ، رفیق مادر ‏نیز برای کمک به کار انتشارات به مازندران اعزام شد.‏

یکی دیگر از موردهای ارتباط گیری، تماس با زنده یاد رفیق یحیی رحیمی بود که از چهره های مقاوم ‏زندان بود و آنطور که گفته می شد در زندان از طرفداران رفیق احمدزاده بود. او خواسته بود ما را ‏ببیند. قراری با او ترتیب داده شد و من و بهروز (عبدالرحیم صبوری) به دیدارش رفتیم. محل قرارمان ‏اطراف خیابان آذربایجان در تهران بود. در این دیدار اتفاق جالبی هم افتاد که بعدا برایتان تعریف می ‏کنم. به طور طبیعی بحث بر سر وضعیت سازمان و چرایی جدایی ما از آن بود. تا جایی که خاطرم ‏هست رفیق یحیی هنوز ارتباطاتی با سازمان داشت اما معلوم بود که از عدم ارائه تحلیل از شرایط ‏جدید و عدم موضع گیری در مورد رژیم حاکم و برخورد های اپورتونیستی دست اندرکاران سازمان ‏شناخت به دست آورده بود. البته او صحبت خاصی در این مورد نکرد ولی وقتیکه ما شناخت خودمان ‏از دار و دسته حاکم بر سازمان را برایش توضیح دادیم نه تنها مخالفتی نکرد بلکه از موضع تأئید ‏برخورد کرد. وی مصاحبه را دیده و خوانده بود و در این زمینه هم پرسش هایی داشت و اگر چه اصل ‏مطب مندرج در آن را قبول داشت ولی با برخی موارد توافق نداشت. ما سعی کردیم که خطوط ‏فکری خودمان که در مصاحبه اعلام شده بود را برایش تشریح کنیم ولی او با اینکه سازشکاری های ‏سازمان را قبول نداشت با نظرات و مواضع ما هم یکسانی نشان نداد و به هر حال این دیدار به ‏وحدت منجر نشد. بعدها وی با نزدیکان فکریش به مبارزه علیه جمهوری اسلامی ادامه داد. ‏متاسفانه یحیی که یکی از مقاومترین رفقا در زندانهای شاه بود، در تیر ماه سال 60 توسط ‏پاسداران سیاهی دستگیر و پس از شکنجه های وحشیانه دژخیمان جمهوری اسلامی توسط آنها ‏تیرباران شد.‏

پرسش: یادش گرامی باد! این رژیم پلید که یکی از اصلی ترین وظایفش در آن مقطع ‏سرکوب انقلاب بود، بسیاری از مبارزین را که از زندان های رژیم جنایتکار شاه رها شده ‏بودند دوباره دستگیر کرد و بی رحمانه به شهادت رساند. موردی از خاطره تان در دیدار با ‏یحیی رحیمی را ذکر کردید، اما نگفتید اتفاقی که در آن دیدار افتاد چه بود؟

پاسخ: بله همانطور که قبلا گفتم قرار ما با یحیی در اطراف خیابان آذربایجان تهران بود. پس از دیدن ‏وی سه نفری مدتی در خیابانهای آن محل قدم زده و صحبت کردیم. چون وقت نهار شده بود تصمیم ‏گرفتیم که به غذا فروشی برویم تا هم کمی بنشینیم و هم ناهار بخوریم. در یکی از خیابانها یک ‏چلوکبابی دیدیم و ما به آنجا رفتیم. داشتیم غذا می خوردیم که یکی از نگهبانان اوین به نام ‏گلپایگانی ما را دید و شناخت. یحیی عینک دودی زده بود که مثلا کسی او را نشناسد اما نگهبان ‏مزبور هر سه ما را شناخت و آمد پیش ما. او با اصرار از ما و به خصوص از یحیی می خواست که به ‏محل کارش برویم و به مسئولین محل کارش بگوئیم که در زمانی که او در اوین نگهبان بوده زندانیان ‏را اذیت نمی کرد. این نگهبان که در اوین وی را گلپایگانی صدا می زدند حال در یک بنگاه معاملات ‏ماشین کار می کرد و معلوم شد که همکارانش در آن بنگاه معاملاتی متوجه شده بودند که وی در ‏دوران شاه با ساواک ارتباط داشته و به همین خاطر از ما می خواست که آن همکاران را متقاعد ‏کنیم که وی علیه زندانیان سیاسی کاری نکرده بود. وضعیت خاصی پیش آمده بود. از یک طرف ما او ‏را به عنوان یکی از مهره های مرتبط با ساواک جنایتکار در مقابل خود می دیدیم که می بایست با ‏وی گلاویز شده و حق اش را کف دستش می گذاشتیم و از طرف دیگر با شناختی که هر سه ما از ‏رژیم جدید یعنی همین جمهوری اسلامی داشتیم نمی خواستیم کاری صورت بگیرد که سر و کارمان ‏به کمیته که ارگان تازه برپا شده این رژیم بود بکشد. تنها می بایست او را به گونه ای از خود دور ‏کنیم. بالاخره با سخنانی به او فهماندیم که فعلاً در حال غذا خوردن هستیم و او از آنجا رفت. بعد از ‏نهاری که بسرعت تمام شد محل را ترک کردیم. این حادثه به نوبه خود بیانگر شرایطی است که ‏زندانیان انقلابی آزاد شده از زندان های رژیم شاه با روی کار آمدن یک رژیم مرتجع و جنایتکار دیگر با ‏آن روبرو بودند. ‏

پرسش: قبل از اینکه پرسش های دیگر را طرح کنیم بگذارید بپرسیم که آیا در رابطه با جو ‏و شرایطی که در آن زمان وجود داشت مواردی هست که خودتان بخواهید به آنها اشاره ‏کنید؟ اگر هست خوشحال می شویم که بگوئید.‏

پاسخ: با توجه به شرایط آن دوران طبیعتاً مسائل زیادی وجود دارد که می شود در باره اشان ‏صحبت کرد. اما دو مورد هست که مایلم قبل از هر موضوع دیگری در مورد آنها بگویم. همانطور که ‏قبلا گفتم ما وقتی فعالیت جدید خودمان را در تشکل چریکهای فدائی خلق شروع کردیم امکانات ‏خیلی محدودی داشتیم مثلا از نظر مالی شدیداً در مضیقه بودیم. علاوه بر نیازهای مختلف برای ‏پیشبرد مبارزه، در قدم اول می بایست خانه های تشکیلاتی تهیه می کردیم که برای این امر نیاز به ‏پول بود، و یا وسائل انتشارات و چاپ و نشر آثار تشکیلات به امکاناتی نیاز داشت که در دسترس ‏نبود. در چنین اوضاعی یکی از کتابفروشی های اطراف دانشگاه تهران خبر داد که کتاب حماسه ‏مقاومت را در تیراژ زیاد چاپ و پخش کرده و حالا قصد دارد از سود به دست آمده حق تالیف به ‏نویسنده بدهد. خبر جالبی بود. ما هیچوقت به ذهنمان هم خطور نمی کرد که ناشری یا ‏کتابفروشی ای چنین اقدامی بکند. در آن زمان ناشرین مختلف در سراسر ایران کتاب حماسه ‏مقاومت را چاپ و به فروش می رساندند. این برخورد کتابفروش مزبور قابل تقدیر بود و در شرایطی ‏که ما قرار گرفته بودیم، پولی که او می خواست به ما بدهد کمکی بود که ما به آن احتیاج داشتیم. ‏من با رفیق اشرف به کتاب فروشی مزبور رفتیم. صاحب کتابفروشی مرا شناخت و پس از احوال ‏پرسی و صحبتی کوتاه بدون اینکه ما حرفی زده باشیم خودش پیغامی که فرستاده بود را شفاها ‏توضیح داد و یک پاکت تحوبل ما داد. ما از او تشکر کردیم و واقعاً هم به خاطر برخورد مسئولانه اش ‏و هم به این دلیل که کار او در آن شرایط کمک خوبی به تشکل نوپای ما بود، سپاسگزارش بودیم. ‏متاسفانه نام صاحب کتابخانه را بطور دقیق به یاد نمی آورم. انسان های خوب کم نیستند.‏

‏ وقتی به خانه بازگشتیم و مبلغ داخل پاکت را شمردیم ده هزار تومان داخل پاکت بود. حالا این مبلغ ‏اهدائی یک فرد را مقایسه کنید با مبلغی که رهبری سازمان وقتی که ما خواهان امکانات شدیم در ‏اختیار ما گذاشت. البته باید تاکید کنم که وقتی مسئله حرکت مستقل ما در جامعه کمی جا افتاد ‏کمک های مردمی به ما گسترده تر شد و روز به روز بیشتر شد. به واقع بدون کمک های مردمی ‏کار مبارزاتی ما نمی توانست با موفقیت پیش برود.‏

مورد دومی که باز هم مایلم اینجا طرح کنم به موضوعی برمی گردد که در همه این سالها  همواره ‏در ذهن خود دارمو به عنوان یک تجربه منفی برایم باقی مانده است. این مورد مربوط به پیغامی ‏است که از طرف روزنامه آیندگان برای ما فرستاده شده بود. من در زندان عادل آباد شیراز با فیروز ‏گوران که در ارتباط با ساکا دستگیر شده بود هم بند و آشنا بودم. فیروز از مسئولین روزنامه آیندگان ‏شده بود که یکی از روزنامه های رادیکال و پر تیراژ آن دوره بود. او پیغام داده بود که می خواهد ‏جزوه مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی را در آیندگان درج کند. اما می خواست مرا ببیند تا مطمئن ‏شود که این کار با رضایت ما انجام می شود. من پس از مشورت با رفقا به دفتر روزنامه آیندگان رفتم ‏و وقتی فیروز گوران قصدش را مطرح کرد من از او خواهش کردم که این کار را نکند. این یک کار ‏اشتباهی بود که ما انجام دادیم. چون پخش آن مصاحبه در روزنامه آیندگان باعث تکثیر خیلی وسیع ‏تر این اثر می شد. اما در آن زمان ما فکر می کردیم که ممکن است چاپ این اثر در یک روزنامه، ‏بهانه ای به دست اپورتونیستهای رخنه کرده در سازمان بدهد و آنها دست به جو سازی علیه ما و ‏منحرف کردن ذهن هواداران سازمان به سمت مسائل فرعی نمایند. یعنی به شانتاژی که در آن ‏تخصص داشتند مبادرت کنند. ما در تجربه دیده بودیم که آنها برای نپرداختن به مسائل اصلی ‏همیشه موارد فرعی را برجسته می کنند. خلاصه فیروز با توجه به خواست ما از چاپ مصاحبه در ‏آیندگان صرف نظر کرد. اما بعد ها همیشه این مورد در ذهن من به عنوان یکی از اشتباهات ما و ‏خودم باقی ماند و هرگز فراموشم نمی شود. در واقع با توجه به امکانات محدود ما ، این فرصت ‏خیلی خوبی بود که تحلیل ها و مواضع ما به این وسیله در سطح وسیع تری به دست مردم برسد. ‏متاسفانه چندی بعد یعنی در 16 مرداد ماه 58 اراذل و اوباش حکومتی که به مطبوعات حمله می ‏کردند، روزنامه آیندگان را مورد یورش قرار دادند و آیندگان توقیف و تعدادی از کارکنانش بازداشت ‏شدند.‏

پرسش: یعنی فرصت کوتاهی بود که از بین رفت. البته به حساب آوردن عکس العمل ‏دشمن و یا نیروهای اپورتونیست در کار تبلیغ کار درستی است. منتها در هر مورد لازم ‏است سود و ضرر یک کار تبلیغی برای جنبش را به درستی ارزیابی کرد. در اینجا...‏

پاسخ: قبل از این که سئوال بعدی تان را مطرح کنید، اجازه بدید اینو هم بگم که ما اگر به دلیلی که ‏ذکر کردم از امکان روزنامه آیندگان استفاده نکردیم ولی این به معنی عدم استفاده ما از امکانات ‏موجود در آن شرایط نبود. ما در شرایطی که جمهوری اسلامی به دلیل قیام توده ها هنوز نتوانسته ‏بود ارگان های خاص خود را به وجود آورده و به رژیمش سر و سامانی بدهد و به واقع یعنی قبل از ‏حمله سراسری اش به مردم ایران، با حفظ برخی مسائل امنیتی فعالیت علنی می کردیم و با ‏تلفیق کار علنی و غیر علنی با هم تا جائی که می توانستیم از امکانات علنی برای پیشبرد ‏کارهایمان استفاده می کردیم. ما در این که جمهوری اسلامی یورش سراسری خود را به مردم ‏ایران آغاز خواهد کرد شک نداشتیم اما می گفتیم که تا وقتی که امکان فعالیت علنی هست باید از ‏این فضا استفاده کرد.‏

پرسش: این سئوال مطرح بود که شما در حالی که تشکیلات جدیدی به وجود آورده بودید ‏ولی به نظر می رسد که هنوز نامی روی آن نگذاشته بودید. آیا این حرف درست است؟ و ‏اگر نه بگذارید بپرسیم که از چه وقتی تشکیلات جدید با نام چریکهای فدایی خلق ایران  ‏آثار خود را منتشر نمود؟

پاسخ: اتفاقاً از همان آغاز این موضوع در میان ما مطرح شد که با چه اسمی باید در جنبش فعالیت ‏کنیم. چون برای ما این مسئله مطرح بود که با توجه به غصب نام سازمان چریکهای فدائی خلق ‏ایران توسط ستادی ها، نمی توانیم با اسم کنونی سازمان خودمان فعالیت کنیم. رفیق اشرف ‏پیشنهاد کرد که فعالیت هایمان را با نام چریکهای فدائی خلق به جنبش اعلام کنیم. او توضیح داد ‏که رفقای اولیه و پایه گذار سازمان ما در سال 1350 خود را چریکهای فدائی خلق نامیدند و با این ‏نام خود را به جنبش شناساندند و کلمه سازمان و ایران بعداً به اسم چریکهای فدائی خلق اضافه ‏شده است؛ و اضافه کرد که بنابراین ما به عنوان پیروان همان خط انقلابی اولیه چریکهای فدائی ‏خلق همین اسم را برای فعالیت هایمان انتخاب کنیم. این پیشنهاد مورد قبول همه رفقا قرار گرفت. ‏تشکیلات جدید ما هم اولین بار نام چریکهای فدائی خلق را به هنگام موضع گیری علیه مجلس ‏خبرگان رژیم جمهوری اسلامی به جنبش اعلام نمود. البته ما نام ایران را هم به چریکهای فدائی ‏خلق اضافه کردیم. ‏

در رابطه با مجلس خبرگان توضیح بدهم که جمهوری اسلامی که در به اصطلاح رفراندم تقلبی 12 ‏فروردین 58 به خودش رسمیت داده بود و با شارلاتان بازی تمام مدعی بود که بیش از 98 در صد ‏مردم به جمهوری اسلامی رای داده اند. آنها چنین تبلیغ می کردند که بزودی مجلس موسسان ‏جهت تائید قانون اساسی تشکیل شده و با رای مردم پایه های سیستم جدید یعنی جمهوری ‏اسلامی بنیان گذاشته می شود. در آن رفراندم فریبکارانه از شرکت کننده خواسته شده بود که ‏بین رژیم شاه که مردم علیه اش انقلاب کرده و شاه را فراری داده بودند و جمهوری اسلامی که ‏هیچ چیزش برای مردم روشن نبود یکی را "انتخاب" کنند! هنوز هم مرکب رای ها خشک نشده بود ‏که دسته های حزب اللهی به تجمعات سازمانهای سیاسی حمله کرده و شعار می دادند "یک ‏درصدی" حق نظر ندارد! در حالیکه اتفاقاً بخش بزرگی از جمعیت ایران آشکارا به جمهوری اسلامی ‏رأی نداده بودند. علاوه بر توده های آگاه در سراسر ایران، به طور مشخص مردم سراسر کردستان و ‏ترکمن صحرا و خیلی از مناطق ملی و سنی نشین کشور از رای دادن امتناع کرده بودند. در چنین ‏جوی و آشکار شدن رسوائی دار و دسته خمینی و فریبکارانه بودن رفراندم باعث شده بود که قریب ‏به اتفاق نیروهای سیاسی و از جمله سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با نیرو های وسیع ‏پشتیبانش در سراسر کشور در این رفراندم شرکت نکنند. بنابراین حتی یک حساب سرانگشتی از ‏جمعیت تحریم کننده نمایش انتخاباتی رفراندوم نشان می داد که وزارت کشور دولت بازرگان به چه ‏تقلب بزرگی دست زده تا چنان آمار تقلبی ای را به نفع خود اعلام کند و جمهوری اسلامی را ‏خواست همه مردم ایران جا بزند.‏

با اینکه سردمداران جمهوری اسلامی از مجلس مؤسسان دم می زدند اما هر چه می گذشت ‏خودشان هم بیشتر متوجه می شدند که تشکیل چنان مجلسی به نفع شان نیست. چون می ‏دیدند که در شرایط پس از قیام بهمن اگر مجلس مؤسسان تشکیل شود نمی توانند براحتی از ‏شرکت نمایندگان مردم در آن جلوگیری نمایند و مردمی که چند ماه پیش شاه را با آن همه قدرت ‏مجبور به فرار از کشور کردند تا قانون اساسی رژیم جدید را پی ریزی کنند آنچه رژیم جدید نیاز دارد را ‏رسمیت نخواهند داد؛ و در آن شرایط تقلبات آنها هم اجبارا به افشای بیشتر خودشان منجر می ‏شود. بنابراین مزدوران جدید امپریالیسم کاملا دست شان آمده بود که منافع سرکوبگرانه شان با ‏تشکیل مجلس موسسان همسانی ندارد. به همین دلیل آنها به ناگاه اعلام کردند که به جای ‏مجلس مؤسسان، مجلس خُبرگان تشکیل خواهند داد تا قانون اساسی را مشتی از نمایندگان ‏‏"خُبره" ارتجاع تنظیم کنند. این امر آشکارا و به روشنی مقابله جدی با خواست توده ها و خونهائی ‏که برای سرنگونی رژیم شاه با قانون اساسی اش ریخته شده بود قرار داشت.‏

متاسفانه با اشاعه اپورتونیسم بر جنبش کمونیستی و بر رهبری بزرگترین سازمان سیاسی آن دوره ‏یعنی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران جو سازشکاری و مماشات طلبی که خاص نیروهای خرده ‏بورژوائی است باعث شد که بیشتر نیروهای سیاسی به رغم دیدن چنان دغلکاری از طرف جمهوری ‏اسلامی به ساز آن رژیم برقصند و در بالماسکه انتخابات مجلس خُبرگان که همچون همه به اصطلاح ‏انتخابات تا کنونی جمهوری اسلامی همه چیزش توسط خودشان از قبل تعیین شده بود شرکت ‏کنند. این نیروهای سازشکار و اپورتونیست کسانی را  از میان خودشان به عنوان نماینده برای ‏مجلس خبرگان این رژیم وابسته به امپریالیسم انتخاب نمودند که صد البته به مجلس خُبرگان ارتجاع ‏حاکم راه نیافتند. در مورد اپورتونیستهای حاکم بر سازمان فدائی، آنها با برگزاری یک تجمع بزرگ ‏ضمن چند انتفاد آبکی در رابطه با تغییر مجلس موسسان به خُبرگان با این ادعای مضحک که ما ‏همیشه در کنار مردم خواهیم بود از شرکت در این بالماسکه سخن گفته و مماشات خود با رژیم ‏مرتجع حاکم را توجیه نمودند. موضع ما در تقابل با این موضع سازمان و همه نیروهای سازشکار و ‏اپورتونیست جنبش قرار داشت. ما در سوم مرداد 58 اعلامیه ای تحت عنوان "شرکت در ‏مجلس «خُبرگان» فریب توده هاست" صادر کردیم و نام "چریکهای فدایی خلق ایران" را زیر آن قرار ‏دادیم. این اولین بار بود که ما با این نام موضع گیری می کردیم. یک هفته بعد یعنی به تاریخ 10 ‏مرداد 58  هم جزوه ای منتشر کردیم به نام "چرا شرکت در مجلس «خُبرگان» فریب تودهاست" که ‏در باره مجلس خُبرگان و روش جمهوری اسلامی در این رابطه روشنگری نمودیم. به هر حال در ‏پاسخ شما باید تاکید کنم که بعد از اعلام موضع در مورد مجلس خُبرگان و از آن تاریخ به بعد ما همه ‏جا با این نام ، تشکیلات خود را به مردم و جنبش معرفی کرده ایم.‏

پرسش: این موضع گیری شما چه عکس العملی در جامعه داشت؟

پاسخ: با این که ما امکانات محدودی برای پخش نظراتمان را داشتیم ولی این موضع گیری توجه ‏افراد زیادی را به طرف ما جلب نمود. تأثیر پخش نظرات ما به حدی بود که چند روز بعد از انتشار ‏جزوه ای از طرف ما در افشای مجلس خُبرگان، دست اندرکاران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران ‏اطلاعیه ای دادند که در نشریه کار شماره 26 (به تاریخ 18 مرداد 58) درج شد. در آن اطلاعیه آنها ‏خطاب به هواداران خود و البته در واقع برای اطمینان دادن به دولت حاکم توضیح دادند که جزواتی ‏که به امضای "چریکهای فدائی خلق" توسط اشرف دهقانی منتشر می شود ربطی به سازمان آنها ‏ندارد. در این اطلاعیه آنها همچنین از اعضاء و هواداران سازمان خود خواسته بودند تا مردم را ‏راهنمائی کرده و به آنها بگویند که این آثار متعلق به آنها نیست. اطلاعیه صادر شده از طرف دست ‏اندرکاران آن سازمان به واقع بیانگر تداوم برخورد های بغایت اپورتونیستی آنها با ما به عنوان پیروان ‏خط اولیه چریکهای فدائی خلق بود. آنها به خوبی می دانستند که با یک فرد طرف نیستند بلکه یک ‏جریان سیاسی با بار اجتماعی مقابل آنها قرار دارد. اما برای کوچک جلوه دادن سازمان ما سعی ‏می کردند موجودیت ما را صرفاً به یک فرد منتسب نمایند. این برخورد زشت و کاسبکارانه تا مدتها ‏ادامه داشت. برخی از هواداران آنها وقتی اطلاعیه های ما را بر روی دیوار ها می دیدند اسم ‏تشکیلات ما (چریکهای فدائی خلق) را خط زده و به جایش نام رفیق اشرف را به شکلی که ‏رهبرانشان در نشریه کار عنوان کرده بودند (گروه اشرف) می نوشتند. ‏

رهبران غاصب سازمان تنها به این برخوردها اکتفا نمی کردند. آنها با برخوردهای اپورتونیستی خویش ‏چنان جوی را علیه ما به وجود آورده بودند که برخی هواداران فالانژشان هنگام برقراری بساط کتاب ‏در خیابانها و معابر عمومی ، هنگامی که رفقای ما را می دیدند، همانند حزب الهی ها به شانتاژ و ‏ایجاد مزاحمت برای آنها می پرداختند و گاها این برخوردها را تا مرز برخوردهای فیزیکی به پیش برده ‏و می کوشیدند اجازه اظهار نظر و فعالیت به رفقای ما ندهند. ‏

‏(ادامه دارد)‏