به نقل از: پیام
فدایی ، ارگان
چریکهای فدایی
خلق ایران
شماره 255 ،
مهر ماه 1399
ع. شفق
تقدیم
به نسل "جان های
شیفته و غنچه
های سرخ و زیبای
نشکفته" که در
دهه خونین 60
با نثار جان شیرین
خود، پرچم خونین
آزادی و سوسیالیسم
را در مقابل دیدگان
هرزۀ دشمن
همچنان در
اهتزاز نگاه
داشتند! تقدیم
به نسل جدیدی
که با درس گیری
از نیاکان
خود وظیفه
حفظ این پرچم
را در مبارزه
علیه رژیم
سرکوبگر
جمهوری اسلامی
بر عهده
گرفته است.
(بخش
پنجم و پایانی)
30 خرداد 1360
و روایت یک
خاطره
در
انتظار
سرنوشتی
نامعلوم در شب
31 خرداد 1360 در حالی که
در افکار فوق
غوطه ور بودم
، در زندان
رژیم از شدت
خشم به خود می
پیچیدم. فکر می
کنم که بعد از
حدود 24 ساعت
نوبت به
بازجویی من
رسید. هیچ کس
نمی دانست که
رژیم چه نقشه
پلیدی برای
دستگیر شدگان
کشیده است.
من نفر سوم یا
چهارم بودم.
هر کس را که
برای بازجویی
می بردند، دیگر
به اتاق عمومی
بازنمی گشت.
مزدوران نمی
خواستند تا
بازجویی نشده
ها سئوال ها ای
که در بازجویی
مطرح می شود
را متوجه
شوند. پیش از
بازجویی با
خودم نقشه کشیدم
و فکر کردم که
باید هر چه را
گفتند انکار
کنم و هیچ
اتهامی را نپذیرم.
وقتی که وارد
اتاق شدم تنها
یک میز و یک
بازجو را با
کلی کاغذ در
روی میزش در
آن جا یافتم.
معلوم بود که
بومی نبود.
بعدا شنیدم که
مشخصا برای این
ماموریت در
همان روز به
همراه یک تیم
ویژه از تهران
آمده بودند.
چند باری که
از بیرون با
او تماس
گرفتند او را
به اسم حاجی
به اضافۀ یک
عدد صدا می
کردند مثلا
حاجی 200.
با اخم و با یک
قیافه و لحن
تهدید آمیز
شروع به صحبت
کرد تا از من
زهر چشم بگیرد.
او گفت از تو
سئوال می کنم
و جواب ها را
روی این فرم
می نویسی. با
تحکم می گفت
وای بحالت اگر
یک کلمه دروغ
بگویی! در این
حالت روی یک
صندلی روبروی
او نشستم.
ورقه های
بازجویی نظرم
را جلب کرد. با
کمال تعجب دیدم
که تمامی
سئوالات و حتی
اسم و مشخصات
فردی بر روی
کاغذ چاپ شده
و از مرکز
آمده بود. در
دستگیری ها و
تجارب قبلی
معمولا بازجو
کاغذ و مدادی
در دست داشت و
چند تا سئوال
می کرد ، نظیر
این که آیا
نشریه فروخته
ای یا فلان
کار را انجام
داده ای یا
نه؟ و اگر
لازم می دید
چند کلمه ای
روی کاغذ می
نوشت. اما این
بار جواب های
من به سئوالات
که نزدیک 100
سئوال بودند،
می بایست
کلمه به کلمه
در مقابل همان
سئوال با خط خودم
نوشته می شد.
سئوال ها
شماره گذاری
شده و برخی
از آن ها به
شرح زیر
بودند:
1- شما
متهم به عضویت
در گروه های
ضد انقلاب (
منافقین،
گروه اشرف
دهقانی،
سازمان اقلیت،
پیکار"،
رزمندگان ...) [ نام
تمامی محافل و
گروه هایی که
جمهوری اسلامی
را انقلابی
ارزیابی نمی
کردند] و فعالیت
برای براندازی
نظام مقدس
اسلامی هستید.
چه می گویید؟
لیست
قید شده در
پرانتز بعد از
کلمه "ضد
انقلاب" خودش به
یک پاراگراف می
رسید و شامل
حتی کوچکترین
هسته و جریان
شناخته شده و
نشده ضد حکومتی
فعال در آن
زمان می شد.
بطور مثال
هنگام درج نام
سازمان "راه
کارگر" در این
پرانتز تاکید
شده بود "جناح
علی اصغر ایزدی"
. چرا که در آن
زمان بخش قابل
توجهی از این
سازمان بویژه
در شاخه تبریز
منشعب شده و
به اکثریتی ها
پیوسته بودند.
دستگاه ضد خلقی
اطلاعاتی رژیم
کاملا مواظب
بود که در آن
شرایط با جناح
های "اکثریتی"
اپوزیسیون به
مثابه متحدان
شان کاری
نداشته باشند.
در نتیجه هدف
آن ها از تقسیم
بندی سازمان
راه کارگر در
فرم های بازجویی
اطمینان برای
سرکوب بخش
باقی مانده این
جریان بود که
در آن مقطع از
نظر آن ها "ضد
انقلاب" بودند
و آن ها به بخش
اکثریتی شده
این جریان
البته موقتا
کاری
نداشتند.
2- شما
متهمید که در
تظاهراتی که
امروز به
منظور ایجاد
بلوا و آشوب و
سرنگونی
نظام مقدس
اسلامی توسط
گروه های ضد
انقلاب منافقین
(گروه اشرف
دهقانی،
سازمان اقلیت،
پیکار ،
رزمندگان ....) بر
پا شده شرکت
داشته اید.
زندانی
می بایست در
جلوی هر یک از
این سئوالات
با خط خودش جواب
بنویسد و آن
را امضاء کند.
پس از دادن
جواب به
هر یک از
سئوالات
بازجو آن را می
خواند. پاسخ
من به دو
سئوال فوق این
بود که من هیچ
گاه عضو این
گروه ها نبوده
ام و من هیچ
گاه در
تظاهرات علیه
جمهوری اسلامی
شرکت نکرده
ام.
هنگام جواب
دادن بازجو در
اطراف من قدم
می زد و جواب
ها را چک می
کرد و برای
هر جواب امضا
می خواست. به
من گفت تا
پاسخ خود به
سئوال دوم را
امضا کنم. همین
که این کار
را کردم، با
تمام قدرتش با
سیلی به گوشم
زد و ضمن دادن
فحش های رکیک
گفت فلان فلان
شده داری
دروغ می گویی؟ می دانم
باید با تو
چکار کنم. در
حالی که بزور
از سقوطم از
روی صندلی
جلوگیری
کردم و در حالی
که سوزش ناشی
از دریافت سیلی
تا تمام بازجویی
هنوز آزارم می
داد، با اطمینان
درونی و مطابق
نقشه ای که در
ذهنم ساخته
بودم. جواب
دادم که من
دارم حقیقت را
می گویم.
بخش
دیگر سئوالات
راجع به تمامی
جزییات مربوط
به سوابق
خانوادگی
متهم از زمان
شاه تا سال 1360
بود. و تمرکز
سئوالات بر این
بود که آیا هیچ
یک از افراد
خانواده و یا
نزدیکان و
اقوام و یا حتی
دوستان شما هیچ
گاه و در هیچ
شرایطی عضو و یا
هوادار مجاهدین
که البته آن
ها را "منافقین"
می خواندند و
یا گروه های
کمونیستی
بوده اند و یا
هیچ فعالیتی
علیه رژیم شاه
داشته اند؟
گروه
دیگری از
سئوالات به
خود زندانی و
این مساله ربط
داشت که آیا
زندانی هیچگاه
قبل از 30
خرداد دستگیر
شده و یا هیچ
گونه فعالیت سیاسی
داشته و یا
عضوی از
خانواده و فامیلش
هیچ گاه در
دو رژیم شاه و
جمهوری اسلامی
سیاسی بوده یا
خیر.
برغم
آن که چند ماه
قبل از این
تاریخ دستگیر
شده بودم،
برغم آن که
برخی از افراد
خانواده ام در
زمان شاه و
جمهوری اسلامی
سیاسی بودند و
... طبق تصمیمی
که از قبل
گرفته بودم،
به تمام
سئوالات فوق پاسخ
منفی دادم و
تمامی
اتهامات را
انکار کردم.
انجام این کار
گرچه تن دادن
به یک ریسک
بزرگ بود، اما
سرانجام تصمیم
من برای قبول
ریسک دروغ
گفتن به دشمن یعنی
نوشتن پاسخ
های دروغ در
پرسشنامه، به
نجات من از
چنگال مزدوران
در ان شرایط
بحرانی انجامید.
با
ختم بازجویی
هر زندانی بجای
بازگشت به
اتاق، به مسجد
زندان سپاه که
بسیار بزرگ
بود منتقل می
گشت. در آن جا
بود که رفقایم
را دیدم؛ همه
به گرمی با هم
به صحبت
پرداختند. در
جریان انتقال
تجربه فهمیدم
یکی از رفقای
ما برخلاف
برخوردی که من
کردم با این
ذهنیت که اگر
در مورد سوابق
قبلی خود به
پاسداران
دروغ بگوید
ممکن است با
مجازات بیشتری
روبرو شود ،
در جواب مربوط
به این سئوال
ها واقعیت را
نوشته بود و
همین امر منجر
به آن شد که
متاسفانه او
سال ها در زندان
بماند،
بعدها از
خانواده ام شنیدم
که او در
زندان به علت
کمبود مواد
غذایی و ویتامین
به بیماری یرقان
دچار شد که وی
را تا سر حد
مرگ نیز برده
بود.
حدوداً
48 ساعت پس از
دستگیری
پاسداران در نیمه
های شب درب
اتاق را بصدا
در آوردند و
از روی یک لیست
اسامی، تعداد
معدودی را صدا
کردند که من نیز
در میان افراد
آن لیست بودم.
در ابتدا نمی
دانستیم قضیه
چیست اما با
پرس و جوی زیاد
به ما گفته شد
که شما آزادید! بعدا
معلوم شد که
در هرج و مرج و
شلوغی اجتناب
ناپذیر لحظات
اول یورش رژیم،
مطالعه فرم های
بازجویی اولیه
معیار
مقامات در
برخورد با
زندانیان
قرار گرفته
بود؛ و اگر در
آن پرسشنامه
ها فرد به
کوچکترین فعالیتی
اعتراف کرده
بود در زندان
باقی می
ماند.
نصف
شب بود که به
خانه رسیدم با
احساس شادی
ناشی از رهایی
از چنگ دشمن و
بیم از آینده،
پس از دیدار
کوتاهی با
مادر که از
درد و وحشت
ناشی از دستگیری
و نامعلوم
بودن وضع من
به بستر بیماری
افتاده بود،
بدون لحظه ای
درنگ و یا تردید
چند ساعت بعد
شهر را ترک
کردم. 2-3 روز
بعد پاسداران
دیوانه وار به
خانه ما ریختند... مادرم می
گفت رییس آن
ها فریاد می
کشید که طرف
نیستش!
آخر کدام خری
او را آزاد
کرد؟!
جای تاسف آن
که یکی از
فعالین
سازمان پیکار
که همزمان با
من دستگیر و آزاد
شده بود به
خانه شان
برگشت و بر
خلاف من در همان
جا ماند.
چند روز بعد
پاسداران دوباره
به خانه او یورش
برده، او را
دستگیر و
بلافاصله
اعدام کردند... یادش
گرامی باد!
چند روز بعد نیز
سری اول دستگیر
شدگان، اکثرا
از سازمان
مجاهدین خلق و
یا منتسب به این
سازمان بدون
هیچ دادگاهی
در شهر، توسط
مزدوران رژیم
اعدام شدند. یادشان
گرامی باد!
به
این ترتیب رژیم
وابسته به
امپریالیسم
جمهوری اسلامی
چهره واقعی
خود را نه
تنها به توده
های تحت ستم
بلکه به تمام
مخالفینی که
تا قبل از
تعرض سراسری
سال 60 هنوز در
بند پیدا کردن
"گرایشات ضد
امپریالیستی"
و "خرده
بورژوایی" در
آن بودند هر
چه برجسته تر
نشان می داد.
با سپری شدن
این مقطع حساس
و خونین از
دوره زمامداری
سیاه حاکمیت
جمهوری اسلامی،
من مانند بسیاری
از مبارزین دیگر
توانستم در
مراحل بعدی
مبارزات مردم
ما با دشمنان
طبقاتی شان،
با استفاده
از این تجارب
گرانقیمت که
به بهای خون
پاک بسیاری از
رزمندگان راه
انقلاب حاصل
شد، در صفوف
چریکهای فدائی
خلق ایران در
زیر پرچم یک
تئوری انقلابی
در مسیر یک
مبارزه طولانی
ولی موثر علیه
دشمنان
کارگران و
زحمتکشان ایران،
گام هایی هر
چند کوچک بردارم.
در
پایان لازم
است تأکید کنم
که دهه خونین
شصت و کشتن و
اعدام هزاران
شقایق نورسته
در کویر تشنه
آزادی در سرزمین
ما، یعنی
نوجوانان و
جوانان آگاه و
انقلابی ایران
که برای آزادی
و نیل به یک
جامعه آزاد و
فارغ از
استثمار و
نابرابری
برخاسته
بودند، تنها یکی
از صفحات جنایتبار
عملکردهای
رژیم جمهوری
اسلامی را رقم
می زند که ننگ
آن تا ابد بر پیشانی
سیاه جلادان
حاکم و
وابستگان و
ماله کشان
قدرت باقی
خواهد ماند.
اما آن چه که
در این دوره
فراموش نشدنی
و خونبار و یک
نسل کشی تمام
عیار از کمونیست
ها و مبارزین
و مخالفین
مانند یک
ستاره درخشان
در آسمان میهن
ما برجسته می
نماید، همانا
مقاومت تحسین
برانگیز نسلی
از جوانان
انقلابی و
مبارز است که
چه در نبردهای
خیابانی، چه
در مبارزه چریکی
در کُردستان و
چه در زندان
ها و سیاهچال
ها ، در جریان
زندگی و مرگ
خویش، با
رشادت های
مثال زدنی و
فداکاری های بی
نظیر، با تلاش
ها و با نثار
خون خود،
چهره فریبکار
دار و دسته خمینی
و سیاست های
نواستعماری
را افشاء و
تجارب
مبارزاتی
ارزشمندی را
برای نسل های
بعد، در
نبردشان با
دشمنان سعادت
و بهروزی مردم
ما بر جای
گذاردند.
پایان
آبان
1398