به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 239 ، خرداد ماه 1398‏

 

کتی اُویسی

دوباره آن خرداد خونین ...

(به یاد رفقای جان باخته ، منوچهر اُویسی و بهنوش آذریان)

دوباره خرداد خونین و دوباره تداعی یك زخم بی مرهم. ٣٨ سال گذشت و من با رنج و غم بی تو بودن روزها و شبها را سپری كردم. یادت همیشه در فكرم و تصویرت زیر پشت پلكهای خیسم و یه جایی در اعماق وجودم پنهان شده. منوچهر من، من از عصر یكشنبه ها، از خرداد و از جون و از ٢٠ و از ٣١ بیزارم. از سیگارهایی كه سینه مقاوم بهنوش رو سوزاند، از گلوله ای كه قلب بچه ٦ ماهه به دنیا نیامده ات را درید و شكافت بیزارم. از دستی كه ماشه را چكاند ، از رژیم و سیستمی كه تو را زندانی كرد بیزارم.  من از زندان و دیوار و بوی چرك و خون، از شكنجه و رگبار از جمهوری كثیف اسلامی وابسته به امپریالیسم بیزارم.

اه منوچهر من كاش بودی و میدیدی كه این بذرهای ماندگار چگونه مشعل آزادگی و سرخ فدایی را در دست دارند. دایی عزیز كاش بودی و ببینی كه چطور خواهر زاده كوچكت ناهار مهد كودكش را با كودكی كه غذا نیاورده تقسیم كرده و میگوید كه ما كمونیستها هر چه داریم تقسیم میكنیم چون این هست راه و رسم كمونیستها همانطور كه تو انسانیت، مقاومت، گوشت و پوست و خون و جانت را با ما تقسیم كردی.  منوچهر من ،مامان هم این روزها خیلی تو را در ذهنش تداعی میكنه، وقتی خیلی دلتنگت میشه از غلامی می خونه

" دایه گیان بگری له سر خاكم كوای شینم دوه    

زور بگری دایه گیان فرمسكی خونینم دوه"

(مادر جان رو خاكم گریه كن من لباس آبی میخواهم

زیاد گریه كن مادرم اشكهای خونین میخواهم)

یادته همیشه میگفتی در نبود من این رو برایم بخوان مادر و ما همیشه با افتخار و اشكهای خونین برایت میخوانیم منتها مزاری نیست. همیشه گفتی كه ساكهای ما بسته و آماده رفتنیم. شما رفتید ولی ای كاش من را هم با خودت میبردی. اره ای پاره تنم من گلهای آرزوم رو یه جایی تو سینه خاوران كنار همه یاران و رفقا به خاك سپرده ام. كاش من هم بزرگ بودم كه میتونستم همراه و دوش به دوش تو و بهنوش و یاران هم پیمان باشم. من هنوز در جستجوی توام حتی كه نباشی و هنوز در امتداد رسیدن به راهت و تا لحظه دیدار به آرامگاه خوبان هرگز آرام نمیگیرم. من هم میخواهم مفسد و فاسقه، چریك فدایی بد سابقه، مفسد الارض و جزو محاربان با خدا باشم. به دونه دونه های آن خاكهای خاوران سوگند كه تا آخرین نفس دست از ریشه كندن علفهای هرز سرزمینم با داس سرخ فدایی و مبارزه با جمهوری ننگین و خونخوار اسلامی ایران بر نمیدارم. باشد كه تا پرچم سرختان را در تمامی كوچه و میدانهای میهنمان ، به اهتزار در آوریم.

" هرگز از مرگ نهراسیدم   اگر چه دستانش از ابتذال شكننده تر بود   

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی ست كه مزد گور كن از بهای آزادی آدمی افزون باشد...

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد       

حاشا، حاشا كه هرگز از مرگ هراسیده باشم" 

مرگ بر جمهوری اسلامی