به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 237 ، فروردین ماه 1398‏

تهیه و تنظیم از مریم

 

 

حمله به آرامگاه مارکس در وحشت از زنده بودن افکارش

 

در اوایل ماه فوریۀ ٢٠١٩ ، عمال فاشیسم، نیروهای دست پروردۀ بورژوازی که رسانه های طبقه حاکم در انگلستان نیز به آن ها فضای تبلیغاتی داده اند، چندین بار به آرامگاه کارل مارکس و همسرش، "جنی" در گورستان "هایگیت" در شهر لند­ن حمله کردند. فاشیست ها در این حمله ها، به مجسمۀ مارکس رنگ پاشیده و روی آن شعارهای ضدکمونیستی نوشتند. آن ها همچنین با چکش، سنگ قبر مارکس  را تخریب و تلاش کردند که اسم او و یکی از جملات معروفش که بر سنگ آرامگاه اش نیز حک شده "فلاسفه تاکنون فقط به زعم خود جهان را تفسیر کرده اند، حال آنکه مسئله بر سر تغییر آن است" را پاک کنند. فاشیست ها در این حملات ، صدمات غیرقابل جبرانی به آرامگاه مارکس زده اند، چون ظاهرا رنگها و شعارها قابل تمیز کردن هستند، اما بخش هایی از سنگ قبر اصلی (قسمتی که توسط خود مارکس برای آرامگاه همسرش خریداری شده بود) در حملۀ ٤ فوریه چنان تخریب شده که به گفته "ایان دانگاول" مدیر انجمن دوستداران آرامگاه مارکس، حتی بعد از تعمیرات حرفه ای توسط متخصصین تعمیر اماکن باستانی، آن را نمیتوان به شکل اولیه اش درآورد.

 

تا زمان نوشته شدن این مطلب، هیچ فردی در رابطه با این خرابکاری دستگیر نشده است. جالب است با این که انگلستان بیشترین دوربین های امنیتی را داراست، اما  هیچ دوربینی اراذل و اوباش مسبب این حمله را ندیده و چهره شان را ثبت نکرده است. از سوی دیگر در حالی که آرامگاه مارکس از سال ١٩٩٩ به عنوان یک مکان تاریخی درجه یک ثبت شده است، اما هیچ دوربینی در خود آرامگاه مارکس نصب نشده است.

 

واقعیت این است که حمله به آرامگاه مارکس را نباید صرفا حرکتی ناآگاهانه و احمقانه از جانب تعدادی اراذل و اوباش تلقی نمود. واقعیت این است که این جرم تبهکارانه با انگیزه های سیاسی توسط دست راستی ترین جناح های بورژوازی انجام شده، بورژوازی ای که چنان ترس و نفرتی نسبت به مارکس و اندیشه های انقلابیش دارد، و آنقدر بر ناتوانی خود در ضربه زدن به اندیشه مارکس آگاه است که وحشت زده از پتانسیل گسترش آرمانهای مارکسیستی در میان طبقه کارگر، به آرامگاه مارکس تعرض کرده است. تخریب قبر مارکس بار دیگر ثابت می کند که دشمنان طبقه کارگر، از اندیشه و ایده های مارکس (که فردریک انگلس او را به درستی، بزرگترین متفکر جهان نامید) وحشتی مرگبار دارند.

 

چنین حمله هایی در دهه ١٩٧٠ نیز اتفاق افتادند. به عنوان مثال یک بار چهره مجسمه مارکس با بمب دست ساز آسیب دید. در چند دهه اخیر نیز اقدامات خرابکارانه کوچک تری علیه آرامگاه مارکس از قبیل پاشیدن رنگ و شعارنویسی صورت گرفته اند.

اما، این اقدامات خرابکارانه برغم هدف فاشیستها و درست برعکس آن همواره منجر به جلب توجه بیشتر مردم به مارکس و اندیشه ها و ایده های انقلابی او شده است. تعجبی نخواهد داشت اگر برخی افراد پس از حمله های اخیر، شروع به مطالعه مارکسیسم کنند تا این سئوال را برای خود پاسخ دهند که مگر مارکس در نزدیک به یک قرن و نیم پیش چه گفته و کرده است که این چنین تنفر فاشیست ها را بر انگیخته که به آرامگاه او چنین حملاتی می کنند؟    

 

مارکس به مثابه بزرگترین شخصیت نظری و فیلسوف انقلابی طبقه کارگر، سراسر عمر خود را صرف تدوین تئوری انقلاب رهایی بخش طبقه کارگر جهانی برای نجات انسان از هر گونه ظلم و ستم طبقاتی کرد، و انقلاب اکتبر به رهبری لنین، عالی ترین بازتاب تلاش های مارکس (و انگلس) بود. از این روست که مارکس دارای جایگاه ویژه ای در قلب میلیونها کارگر و توده های مردم آگاه در سراسر جهان و به همین نسبت مورد تنفر تمام استثمارگران و مرتجعین است. آرامگاه مارکس از نظر تاریخی دارای اهمیت فوق العاده ای است و هر ساله هزاران نفر از آن بازدید می کنند. از این جهت است که تخریب آرامگاه مارکس، بخشی از یورش روزافزون بورژوازی علیه طبقه کارگر جهانی  و جهان بینی این طبقه محسوب می شود.

 

مارکس حدود صد و پنجاه سال پیش، پس از این که از جانب دولت آلمان و فرانسه و بلژیک تحت تعقیب قرار گرفت، به انگلستان رفته و در شهر لندن ساکن شد و کتاب "سرمایه" را در لندن نوشت. در آن زمان طبقه حاکم در انگلستان، به لندن به عنوان پناهگاه پناهندگان سیاسی افتخار می کرد. اما در شرایط کنونی، مقامات و مسئولین دولتی و اتحادیه های کارگری زرد، هیچ واکنش جدی در رابطه با تعرضات فاشیستی به آرامگاه مارکس نشان ندادند. "جرمی کوربین" رهبر حزب کارگر که چپ تقلبی اروپا او را نماینده "سوسیالیسم قرن حاضر" خوانده، و "جان مک دانل" و یا شهردار لندن کلمه ای در محکوم کردن فاشیست ها بیان نکردند. البته انتظاری بیشتر از این هم از آن ها نمی شود داشت. برخی از این افراد سابقا با ادعاهایی پوچ، تلاش کرده اند که خود را جزو دوستداران مارکس جا بزنند و با این عوامفریبی برای رسیدن به مقامات حکومتی بویژه از میان جوانان رای جمع کنند. به عنوان مثال، کوربین در مراسمی در سال ٢٠١۸ در رابطه با دویستمین سالگرد تولد مارکس، او را "اقتصاددان بزرگی که از او چیزهای بزرگی می آموزیم" خواند. "جان مک دانل" نیز که توسط رسانه های عوامفریب و گزافه گو لقب "صدراعظم مارکسیست" گرفته، ادعا کرده که "مبارزۀ یک تنه ای را برای بازسازی آموزه های مارکس" در پیش گرفته، و در رابطه با کتاب "سرمایه" گفته است که این کتاب "یکی از جالب ترین عناصر تفکر سیاسی ای است که یک قرن و نیم است که در اختیار ما قرار دارد".

 

واقعیت این است که در شرایط اقتصادی - سیاسی کنونی که امپریالیسم به طور افسارگسیخته به استثمار طبقه کارگر جهانی و کشتار آن ها در جنگ های امپریالیستی مشغول است ، اکثریت اعضای دولت ها و احزاب حاکم متشکل از راست ترین عناصر بورژوایی و بزرگترین دشمنان طبقه کارگر می باشند. اگر در گذشته، جناح هایی در طبقه حاکم وجود داشتند که برای فریب ستمدیدگان شعار آبکی حمایت از کارگر و سوسیالیسم می دادند، در حال حاضر هر چه بیشتر در حاشیه قرار گرفته و دولت های خود "دمکراتیک" خوانده، و اتحادیه های زرد کارگری، حتی زباناً هم کلمه ای در دفاع از سوسیالیسم نمی گویند. از این روست که تعجبی ندارد که دولت انگلستان بر اساس ماهیت طبقاتی خود، کاری برای بسیج افکار عمومی در مخالفت با هیچ کدام از عملکردهای تبهکارانه فاشیست ها (و به طور خاص تخریب آرامگاه مارکس که عملی تبهکارانه علیه مهم ترین شخصیت تاریخی در جنبش کارگری و تهدید ضمنی کارگران معترض و جوانان چپ است) انجام نداده است. اساسا برخوردهای حمایت گرانه مقامات دولت انگلستان و اروپا در مقابل عملکرد فاشیست ها در سالهای اخیر، نشانه همسان بودن ماهیت و اهداف ضدکارگری و ضدکمونیستی آن هاست. این ها همگی، دقیقا همسو با منافع طبقاتی خودشان، در مقابل گستاخی های فاشیستی سکوت اختیار کرده، و با دست راستی ترین جناح های ضدکارگری طبقه سرمایه دار همکاری می کنند.

در رابطه با تخریب آرامگاه مارکس ، تنها واکنش عمال طبقه حاکم ، انتشار تفسیرهای سیاسی ضدکمونیستی در روزنامه های دست راستی بود. در آن تفسیرها، تئوریسین های بورژوازی در حالی که ژست مخالفت با اعمال فاشیستی را گرفتند، اما فرصتی برای تبلیغ گفتمان های تحریف کننده و ضدمارکسیستی خود یافته و نوشته اند که علیرغم مخالفت شان با اراذل و اوباشی که به آرامگاه مارکس حمله کرده اند ، با شعارهایی که اراذل و اوباش روی سنگ قبر مارکس نوشته اند، مخالفتی ندارند. عمال بورژوازی در تفسیرهای مزورانه خود توضیح داده اند که از آن جا که انقلاب اکتبر را يک رویداد وحشتناک می دانند، معتقدند که کلماتی مانند "معمار ترور"، "عامل ظلم" و "کشتار جمعی" (شعارهایی که فاشیست ها روی سنگ قبر مارکس نوشتند) را از نظر تاریخی درست می دانند، با این حال تخریب آرامگاه مارکس را کار درستی نمی دانند زیرا که مارکس را "مستقیما" مسئول رویدادهای وحشتناکی مانند انقلاب اکتبر نمی دانند. این گونه گفتمان ها و اتهامات سرمایه داران علیه مارکسیسم و انقلاب اکتبر نیازمند هیچ پاسخی نیست. زیرا که این قبیل ادعاهای بورژوازی آن قدر پوچ و بی ارزش هستند که نباید با پاسخ دادن به آن ها، کوچک ترین اعتباری برای گفتمان های دشمن قائل شد. اما موضع گیری ارتجاعی این جماعات یکبار دیگر اهمیت آموزش های مارکسیسم را ثابت می کند که ادعای "دمکراسی" واقعی توسط بورژوازی را یک فریبکاری خوانده و آن را ماسکی برای توجیه دیکتاتوری این طبقه علیه کارگران و زحمتکشان می داند.

 

واقعیت این است که پوسیدگی کامل سیستم سرمایه داری و غرق شدن کامل احزاب سنتی به اصطلاح "کارگر" و اتحادیه های زرد در فساد بوروکراسی بورژوایی، تنها بر این واقعیت تاکید می ورزد که طبقه کارگر برای آزادی و رهایی خود، فقط باید بر نیروی خود و زحمتکشان متحد خود اتکاء داشته باشد؛ زیرا که دمکراسی بورژوایی ابزاری در دست طبقه سرمایه دار برای پوشاندن ماهیت استثمارگرانۀ نظامش است و مهمتر آن که همین "دمکراسی" ادعایی در عصر امپریالیسم کارایی خود را تا حد زیادی به ضرر طبقه کارگر از دست داده است و بیش از پیش به ابزاری در دست بورژوازی امپریالیستی تبدیل شده که نقشش و تلاشش خلع سلاح کردن طبقه کارگر در نبرد نهایی اش با سرمایه داری است. هرچند که فاشیسم در حال حاضر برخلاف دهه ١٩٣٠، به شکلی گسترده و قوی حاکم نیست، اما از آن جا که راست ترین جناح های دولت های سرمایه داری به فاشیسم تمایل دارند، نمی توان خطر گسترش آن را نادیده گرفت. تجربه هم نشان داده که تنها راه جلوگیری از گسترش مجدد فاشیسم، انقلاب اجتماعی و سرنگونی کامل سیستم سرمایه داری است. در دوران کنونی، شرایط عینی برای رسیدن طبقه کارگر به این هدف، بیش از پیش مهیا شده است.

 

در چند دهه گذشته، به ویژه از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ١٩٩١ مبارزات و مقاومت طبقه کارگر در مقابل استثمار سرمایه داری، شدیدا توسط طبقه سرمایه دار با اتکاء به سرکوب و جنگ، سرکوب شده است. اما تناقضات اساسی نظام سرمایه داری، تناقض میان مناسبات و شبکه جهانی تولید اجتماعی با مالکیت خصوصی بر ابزار تولید؛ و تناقض میان نیازهای اساسی جامعه و منافع استثمارگرانه و خودخواهانه فردی سرمایه داران، به سرعت در حال نزدیک شدن به نقطه ای است که اعتراضات و مبارزات طبقه کارگر علیه استثمارگرانش اوج هر چه بیشتری بگیرد. همانگونه که مارکس پیش بینی کرده بود "شبح" انقلاب با گذشت زمان هر چه بیشتر بر سر نظام سرمایه داری پدیدار می شود.

 

بسیاری از پیش بینی های مارکس در مبارزات میلیون ها کارگر آگاه و انقلابات کارگری در قرن بیستم محقق شده است. چنین پشتوانه ای در شرایط پوسیدگی بیش از پیش سیستم سرمایه داری، علاقه به بازخوانی اندیشه های مارکس را هر چه بیشتر تجدید کرده است. تا آن جا که آن دوژن در مقاله اش "کارل مارکس به آمریکا باز می گردد" می نویسد: "او امروز پیروانی دارد بیست ساله و… بله، آمریکایی!"