به نقل از : پیام
فدایی ، ارگان
چریکهای فدایی
خلق ایران
شماره
234 ، دی ماه 1397
توضیح:
نوشته زیر متن
پیاده شده
گفتگو هائی
است که در
جلسات آموزشی
و تشکیلاتی
سازمان طرح
شده و سپس به
لطف رفقائی ،
به صورت
نوشتاری در
آمده است. متن
های پیاده شده
پس از تصحیح و در
صورت نیاز درج
زیرنویس هائی
با اضافه کردن
یک مقدمه برای
انتشار آماده
شده است.
به امید این
که این بحثها
در درک وابستگی
نظام اقتصادی
و رژیمهای سیاسی
حافظ آن در ایران
به امپریالیستها
، کمک کننده
باشند.
فریبرز
سنجری
بخش
اول
ملاحظاتی
در باره
وابستگی ایران
به امپریالیسم
مقدمه
رفقا!
موضوع
بحثی که قراره
در این جلسه
در باره اش به
بحث بپردازیم
، در رابطه با
وابستگی
جامعه ایران
به امپریالیسم
و تاریخ این
وابستگی می
باشد. اهمیت
درک این موضوع
تا آنجاست که
هیچ کس نمی
تواند در تجزیه
و تحلیل شرایط
جامعه ایران
نظر درست و
روشنی ارائه
دهد مگر اینکه
این وابستگی
به امپریالیسم
را شناخته و
بر نقش امپریالیسم
در سیر رویداد
ها در ایران
اشراف داشته
باشد.
از بعد از
شکست انقلاب
مشروطیت با کودتای
سوم اسفند 1299
رضان خان میرپنج
(پهلوی) و تسلط
کامل امپریالیسم
انگلیس بر
تمام شئونات
اقتصادی، سیاسی،
نظامی و فرهنگی
ایران به تدریج
وضعیتی در ایران
شکل گرفت که
وابستگی به
امپریالیسم
مشخصه اصلی آن
می باشد و به همین
دلیل هم تضاد
بین خلقهای ما
با امپریالیسم
به صورت
تضاد اصلی در
جامعه ایران
در آمده است. درست
عدم توجه و
درک این واقعیت
از طرف اغلب نیروهای
سیاسی ایران
در فاصله
طولانی ای که
از کودتای
انگلیسی 1299 می
گذرد، سرنوشت
ناکارآمد
آنها را رقم
زده است. برای
نمونه ، همه
شاهد بودیم که
بعد از قدرت گیری
جمهوری اسلامی
نیرو های سیاسی
ای که به این
امر بی توجه
بودند در تحلیل
ماهیت قدرت
دولتی جانشین
رژیم سلطنت چه
زیگزاگ هائی
زدند و چه
مواضع نادرستی
اتخاذ کردند.
خوب بدون توجه
به ماهیت
وابسته به
امپریالیسم
رژیم های سیاسی
در ایران بعد
از کودتای 1299
چگونه می شد
نقشی آگاهانه
در انقلاب ایفا
نمود؟
بی دلیل نبود
که رفیق مسعود
احمدزاده
تئوریسین چریکهای
فدائی خلق
گفته و نوشته
است که: "در حقیقت
تبیین هرگونه
تغییر و تحولی
در جامعه بدون
آنکه به تضاد
اصلی نظام
موجود، یعنی
تضاد بین خلق
و سلطه امپریالیستی
توجه شود ،
تبدیل به یک چیز
پوچ و مُهمَل
میگردد و
مسئله سلطه
امپریالیسم
را باید به
طور ارگانیک و
به مثابه زمینه
ی هر گونه تحلیل
و تبیین در
نظر گرفت نه
چون یک عامل
خارجی که به
هر حال نقشی
دارد".
به باور ما
درست عدم توجه
به نقش امپریالیسم
در صحنه سیاسی
و اقتصادی ایران
است که تحلیل
های یک سری از
نیرو ها را
بقول رفیق
مسعود "به یک چیز
پوچ و مهمل"
تبدیل کرده
است. از سوی دیگر
می دانیم که
لنین آموزگار
بزرگ کارگران
تاکید داشت
که: "مساله
اساسی هر
انقلاب موضوع
قدرت حاکمه
است. بدون توضیح
این مساله نمی
توان از هیچگونه
شرکت آگاهانه
در انقلاب و
به طریق اولی
از رهبری بر
آن صحبت کرد." خوب در
شرایطی که
قدرت حاکمه در
ایران وابسته
به امپریالیسم
است نیروی سیاسی
ای که این
واقعیت را درک
نکند به راستی
چگونه قادر
خواهد بود در
امر انقلاب
شرکتی
آگاهانه
داشته باشد؟
چرا راه دور
برویم تنها
نگاهی به تحلیل
ها و سرنوشت نیرو
های سیاسی در
دوران حیات
جمهوری اسلامی
خود گواهی است
بر این واقعیت.
در حالیکه بر
عکس درست توجه
به همین واقعیت
است که به چریکهای
فدائی خلق
امکان داده که
تحلیل های
واقعی و درستی
از سیر رویداد
ها در ایران
داشته باشند.
این یک واقعیت
است که در نزدیک
به چهل سال
گذشته جمهوری
اسلامی ضمن
شعار دادن علیه
امپریالیسم و
آتش زدن پرچم
آمریکا سیاستهای
امپریالیسم
را در ایران و
منطقه پیش
برده است و
امپریالیسم
آمریکا هم با
اعمال تحریم
های گوناگون و
تبلیغات دروغین
خود را مخالف
سیاستهای
جمهوری اسلامی
جا زده است. این
مکاری، قدرت
مانور و فریبکاری
بزرگی به هر
دو طرف داده و
به آنها کمک
کرده که مردم را
گیج کنند و به
تحلیل های
نادرست و
انحرافی در زمینه
ماهیت قدرت
دولتی در ایران
دامن بزنند. شاهدیم که
چنان تحلیل هایی
چگونه در هر
بزنگاهی
خودشان را با
برجستگی نشان
می دهند. برای
نمونه همین
امروز با خروج
دولت ایالات
متحده آمریکا
از برجام ،
عده ای بدون
توجه به وابستگی
جمهوری اسلامی
به امپریالیسم
و کنکاش در
باره دلائل
واقعی این سیاست،
این امر را به
حساب عدم
وابستگی
جمهوری اسلامی
به امپریالیسم
گذاشته و برخی
از آنها بر
طبل سیاست "رژیم
چنج" می کوبند
و برای تغییر
جمهوری اسلامی
به دست دولت ایالات
متحده آمریکا
روز شماری می
کنند. چنین
واقعیت هائی
تعمق بر روی
چگونگی و چرائی
وابستگی نظم
ظالمانه حاکم
بر ایران و
همچنین رژیم
های حافظ این
نظم به امپریالیسم را
اهمیتی مضاعف
می بخشد و این
بحث در پاسخ
به این ضرورت
هم مطرح شده و
اهمیت یافته
است.
کودتای
رضا شاه
سر آغاز نو
مستعمره شدن ایران
تلاش
قدرتهای
استعماری برای
نفوذ در ایران
به دوره صفویه
بر می گردد.
اما از آنجا
که در اواخر
قرن نوزدهم
سرمایه داری
اروپا کم کم
وارد فاز امپریالیستی
خود می شود و این
واقعیت
همزمان است با
دوران سلطنت
قاجار در ایران
برای جلوگیری
از طولانی شدن
این بحث ها موضوع
را از همین
دوره شروع می
کنم.
در طی قرن
نوزدهم درحالی
که در اروپا
مرحله رقابت
آزاد در حیات
سرمایه داری
به اوج تکامل
خود رسیده
بود، با رشد
تمرکز در تولید
و ایجاد
انحصارها،
امپریالیسم
به عنوان
مرحله بالای
رشد سرمايه
داری شکل
گرفت. شکل گیری
و رشد امپریالیسم،
به اشغالگری
مستعمراتی
ابعاد هرچه وسیع
تری بخشید. در
آن زمان ایران،
زیر سلطه سیستم
فرتوت و گندیده
فئودالی دست و
پا می زد و
حاکمیت
استبدادی
سلطنت قاجار
جلوی رشد و
تکامل جامعه
را گرفته بود. در چنین شرایطی
امپریالیستها
به شکل های
مختلف سعی در
نفوذ در ایران
را داشتند.
آنها شاهان
قاجار را
مجبور می
کردند که با
به حراج
گذاشتن منابع
و ثروتهای ملی
و استقلال
کشور به اشکال
مختلف جاده
صاف کن رشد
سلطه استعمار
در ایران
گردند. یکی از
مکانیسم های
نفوذ امپریالیستها
در ایران اعطای
وام به دولت ایران
بود. شاهان
قاجار وام های
دریافتی را
صرف عیش و نوش
و سفرهای فرنگ
خود می کردند
که تنها نتیجه
اش گسترش فقر
و فلاکت توده
ها بود.
در آن
سالها در میان
کشورهای
سرمايه داری،
انگلستان
قدرت فائقه
بود که او را
"کارگاه تمام
جهان" می نامیدند.
سالهای 1860 تا 1880
سالهای تشدید
فوق العاده سیاست
اشغالگری های
مستعمراتی
برای این کشور
بود. در چنین
پروسه ای
انگلستان در خيلی از
بخش های جهان
از آفريقا
گرفته تا
آمريکای
لاتين نفوذ
خود را وسيعا
گسترش داد. در
همين پروسه
بود که هندوستان
را کاملأ بلعید
و جهت بلعیدن
ایران به
رقابت با روسیه
و دیگر قدرت
های جهانی
پرداخت.
در اواخر
قرن نوزدهم
سرمايه داری
رقابت آزاد به
سرمايه داری
انحصاری يعنی
امپرياليسم
تبدیل شد و می
دانيم که امپریالیسم
چيزی نیست جز
به قول لنين
"سيستم جهانی
ستمگری
مستعمراتی
مشتی کشورهای
پيشرو به اکثریت
عظیمی از سکنه
روی زمين و
اختناق مالی
آنان".
در اين
سالها و در
آغاز قرن
بيستم، ايران
همواره آماج
حمله امپریالیست
های مختلف جهت
مستعمره شدن
بود. اما به دلیل
تضادها و
توازن قوای
موجود بين
امپریالیست
های ذینفع از یک
سو و مبارزات
ضد امپریالیستی
و ضد فئودالی
مردم از سوی
ديگر، اين
کشور به
مستعمره کامل
تبدیل نشد و
به صورت يک نیمه
مستعمره باقی
ماند. در این
زمان در سطح
جهان رقابتی
شدید بین
انگلستان،
روسیه و آلمان
و فرانسه و... جریان
داشت که بعدها
به جنگ جهانی
اول منجر شد.
در جریان این
رقابت ها در
سالهای 1907 روسیه
و انگلستان با
بستن قراردادی
مبادرت به تقسیم
ایران به
مناطق نفوذ
خود نمودند که
البته به دلیل
مبارزات مردم
و انقلاب
مشروطه
(1284-1288برابر با 1906-1911) این
قرارداد کارایی
خود را از دست
داد و با
انقلاب اکتبر
در روسیه (1917) و
پایان دادن به
نفوذ امپریالیسم
روسیه در ایران،
اوضاع اساسأ
تغییر کرد. یکی
از اولین
کارهای دولت
شوروی بعد از
انقلاب
اکتبر(1917) الغاء
و افشای
قراردادهای
روسیه تزاری
با امپریالیسم
انگلستان در
رابطه با ایران
از جمله
قرارداد
استعماری 1907
بود.
به دنبال
انقلاب اکتبر
که در بطن جنگ
جهانی اول رخ
داد و به
دنبال شکست
کامل آلمان در
این جنگ جهانی،
انگلستان خود
را در ایران بی
رقیب احساس
کرد و برای
مستعمره
نمودن کامل ایران
دست به تلاش
هائی زد. به
طور برجسته،
امپریالیسم
انگلیس از طریق
عواملش همچون
وثوق الدوله (میرزا حسنخان) که در آن
زمان نخست وزیر
ایران بود
تلاش نمود تا
با بستن
قراردادی که
به قرارداد 1919
معروف شد ایران
را عملأ "تحت
الحمایه" خود
در آورد. بر
اساس این
قرارداد تمامی مسائل
کشوری و لشکری
ایران زیر نظر
مستشاران
انگلیسی و با
مجوز آنان پیش
می رفت. بعد ها
روشن شد که
انگلستان به
خاطر انعقاد این
قرارداد 400
هزارتومان به
وثوق الدوله و
وزیرانش رشوه
پرداخت کرده
است که در آن
زمان پول کلانی
بود. در رابطه با
اسارت بار
بودن این
قرارداد تنها
کافی است به
گزارش وزیر
امور خارجه
انگلستان به
کابینه این
کشور اشاره
کنم.
لُرد کرزی وزیر
امور خارجه
وقت انگلستان
در گزارشی که
در نهم اوت 1919
نوشته شده است
می گوید "یک
سال پیش موقعی
که در میدان
جنگ طالع ما
به طرف پیروزی
ها رفت یک نفر
سیاستمدار ایرانی
به نام وثوق
الدوله که
طرفدار منافع
انگلیس است رئیس
وزرا شد. ما به
وزیر مختار
خود در تهران
دستور دادیم
قراردادی با
دولت ایران
منعقد سازد تا
منافع
انگلستان در
آن خطه عالم
محفوظ بماند و
ضمنأ ایران هم
که دچار ضعف
علاج ناپذیر
است و لایق ایستادن
بر سرپای خود
نمی باشد، کمک
هایی دریافت
دارد. "این
سخنان بیشرمانه
که به درستی
ماهیت
قرارداد 1919 را
آشکار می کند
در همان حال
افشاگر ریاکاری
های حاکم بر
تبليغات سیاست
مداران
استعمارگر نیز
هست. سیاستمدارانی
که در تبلیغات
رسمی مدعی
احترام
به "استقلال
و تمامیت ارضی
ایران" بودند
اما در عمل در
جهت مستعمره
کردن آن گام
بر می داشتند.
اعتراضات
و مبارزات
مردم که به
خصوص تحت تأثير
انقلاب اکتبر
وسعت بیشتری یافته
و چشم انداز
روشنی پیدا
کرده بودند،
قرارداد 1919 را
با شکست مواجه
ساخت. در آن
زمان در ایران
مبارزات مردمی
هر روز اوج
تازه ای می
گرفت. به چند
نمونه اشاره می
کنم.
قیام
مردم شیراز در
1918 علیه پلیس
جنوب که دست
ساخت انگلیس
بود و محاصره
نیروهای انگلیس،
قیام شیخ محمد
خیابانی (17 آوریل
1920) و قیام کلنل
پسیان در
خراسان 1300 (1921) و
سرانجام
مبارزات میرزا
کوچک خان و
حزب کمونيست
ايران که در
جریان آن در
مقطعی انقلابیون
ایران ضمن
ميتينگی در
رشت اعلام
"جمهوری
شورائی سوسیالیستی"
نمودند.
امپریالیسم
انگلیس برای
مقابله با این
جنبش ها و
اجرای عملی
قرارداد 1919 ، به
تاکتیک جدیدی
دست زد که تا
آن زمان کم
سابقه و
ناشناخته بود.
آنها با
سازمان دادن
کودتایی به وسیله
سید ضياءالدین
طباطبایی (1) و
رضا خان میرپنج
در سال 1299 برابر
با 1920 ميلادی
تلاش نمودند
قدرت مرکزی
قدرتمندی در
ارتباط با سیاستهای
استعماری خود
در ایران
ايجاد کنند.
به وسیله این
کودتا و پس از
تحولاتی که به
نخست وزیری
رضا خان و سپس
سلطنت پهلوی
منجر شد ،
عملأ يک قدرت
مرکزی کاملأ
وابسته اما در
ظاهر مستقل در
کشور به وجود
آمد که مجری
حلقه به گوش سیاست
های امپریالیسم
انگلیس بود.
توجه به
نکته فوق از این
زاویه مهم است
که اساسأ شکل
سلطه امپریالسم
انگلیس در ایران
در دوران رضا
شاه از اولین
تجربه های
سلطه امپریالیسم
در آن شکل در
سطح جهان است
که از آن به
عنوان استعمار
نو یاد می شود
و کشور تحت
سلطه،
نومستعمره
خوانده می
شود. این شکل
از تحت سلطه
قرار دادن یک
کشور بعدها پس
از جنگ جهانی
دوم در اکثر
کشورهای تحت
سلطه امپریالیستها
به کار گرفته
شده است.
تعارض ظاهری
شکل و محتوی ویژگی
اصلی استعمار
نو می باشد که
حکومت رضا خان
درست همين
واقعیت را به
نمايش می
گذاشت. چون در
حالی که قدرت
حاصل از کودتای
سال 1299 تا بن
دندان وابسته
به امپریالیسم
انگلیس بود
اما ظاهری
مستقل داشت،
امری که خیلی
ها را در آن
زمان در شناخت
حکومت رضا شاه
به اشتباه
انداخت. تا
آنجا که حتی
بخشی از چپ های
آن زمان و عده
ای از مسئولين
دولت تازه به
قدرت رسيده
شوروی تا
مدتها رضا شاه
را نيروی ملی
و نماينده
بورژوازی ملی ارزيابی
می کردند.
در حالی
که در کشورهای
مستعمره حضور
نيروهای
استعمارگر و
امپرياليستی
کاملأ آشکار و
عيان است، در
اين شکل از
سلطه امپرياليستی،
تمام تلاش
امپرياليسم
اين است که
سلطه خود را
در پوشش دولت
های به اصطلاح
مستقل و به وسیله
آنها اعمال
کند تا
احساسات ملی و
مبارزات مردمی
علیه خود را
برنيانگيزد.
به همین خاطر
هم برای این
که حکومت رضا
شاه به عنوان
قدرت مرکزی
برای سرکوب
مبارزات مردمی
احتیاجی به نیرو
های انگلستان
نداشته باشد،
ارتشی از نیروهای
ایرانی توسط
کارشناسان
انگلیس به
وجود آمد و در
اختیار رضا
شاه قرار داده
شد. در شرایطی
که با در اختیار
گرفتن و کنترل
قدرت مرکزی
توسط انگلیس دیگر
اجرای قرار
داد 1919بی معنی
بود، رضا شاه
جهت فریب مردم
از همان ابتدای
کار الغای
قرارداد 1919 را
اعلام کرد تا
به خود، وجهه
و نمائی ملی
بدهد. رضا خان
حتی در ابتدا
با تبليغ
جمهوری خواهی
تلاش کرد برای
خود وجهه ای
ملی دست و پا
کند، امری که
در آغار بی
تاثیر هم
نبود.
شاید بد
نباشد در اینجا
اشاره کنم که
دولت های
ظاهرأ مستقل
اما وابسته به
عنوان شکلی از
سلطه
امپرياليستی،
پدیده ای ست
که با توجه به
تجربیات آن
سالها در کتاب
امپریالیسم
لنین نيز مورد
اشاره قرار
گرفته است. در
اين کتاب در این
باره گفته شده
که "صفت مشخصه
این دوران
تنها وجود دو
گروه اصلی از
کشورها یعنی
گروه کشورهای
مستعمره دار و
گروه
مستعمرات نیست،
بلکه وجود شکل
های گوناگونی
از کشورهای
وابسته نیز
هست که در
صورت ظاهر
استقلال سیاسی
دارند ولی
عملأ در دام
وابستگی مالی
و دیپلماتیک
هستند."
به واقع
کودتای سید
ضياء و رضا
خان عليرغم
هارت و پورت
های اولیه و
از جمله الغای
قرارداد 1919
جلوه بارزی از
این واقعیت
بود که سلطه
امپریالیستی
منافع خود را
در این می دید
که با دادن
ظاهر مستقل به
دولت ایران، سیاست
هایش از طریق
چنین قدرتی پیش
برده شود تا
کمتر حساسیت
داخلی و خارجی
ایجاد نماید.
به خصوص که
دولت بر آمده
از انقلاب
اکتبر ضمن
الغای تمامی
قراردادهای
اسارت بار روسیه
تزاری در باره
ايران مخالف
حضور مستقیم
انگلستان در
مرزهای خود
بود و اين امر
در قرارداد
دوستی دولت
شوروی با دولت
ايران به
تاريخ 1921 (1300) مورد
تاکيد قرار گرفته
بود.
جدا از
تمامی اسناد و
فاکت های تاریخی
که در این
فاصله در تائید
وابستگی رژیم
رضا شاه به
انگلیس منتشر
شده است خود این
واقعیت که
استقرار يک
قدرت مرکزی
بورژوائی پس
از کودتای 1299 در
شرايطی رخ داد
که شیوه مسلط
تولید فئودالی
بود و اين
قدرت مرکزی
بورژوائی هم
در جهت تغيير
آن هيچ اقدامی
نکرد ، تائيدی
است بر این
امر که این
قدرت مرکزی
بورژوایی
انعکاس قدرت
طبقات
بورژوازی
داخلی
نبود؛ چرا که
اگر بود اصولا
می بایست در
اولین قدم
دشمن دیرینه
خود یعنی فئودالیسم
را از بین
ببرد. در حالی
که آن قدرت
مرکزی انعکاس
قدرت بورژوازی
امپریالیستی
بود و به واقع یک
قدرت خارجی که
امپریالیسم
انگلیس نام
داشت به وسیله
قدرت مرکزی
بورژوائی که
در ایران به
وجود آورد ،
سلطه خود را
در تمام شئونات
جامعه اعمال و
گسترش داد.
خود اين
واقعيت که چند
سال قبل از
اين کودتا،
انقلاب
بورژوا
دمکراتيک
مشروطه به دلیل
نفوذ و دسیسه
های قدرتهای
امپریالیستی
و ضعف بورژوازی
داخلی در
مقابل آنها به
سازش و شکست
کشيده شده
بود، نشان می
داد که
بورژوازی
ايران به خصوص
در مقابل قدرت
امپرياليسم
که با
فئودالها
متحد شده بود
و به این ترتیب
پایگاه چشمگیری
در داخل کشور
برای خود دست
و پا کرده بود
امکان نیافته
بود آن قدر
رشد و گسترش یابد
که بتواند با
استفاده از
قدرت اقتصادی
خود فئودالها
را کنار زده و
قدرت سیاسی را
قبضه نماید.
به واقع عدم
رشد صنايع و
تجارت داخلی
به دلیل حضور
رقبای
قدرتمند پیش
گفته در بازار
به بورژوازی
ملی این امکان
را نداده بود
که با استفاده
از قدرت اقتصادی
خود قدرت سیاسی
را با موفقيت
قبضه نماید.
توجه به این
واقعیت نیز بیانگر
آن است که
منشاء اصلی
قدرت مرکزی
بورژوائی ای
که با به
سلطنت رسیدن
رضا خان میرپنج
در ایران به
وجود آمد نه
بورژوازی بومی
ایران بلکه
امپرياليسم
بود که قصد
داشت با هويت مستقل
دادن به
مزدوران خود
راه پيشبرد
سياست هايش را
تسهيل نمايد.
به همين دليل
هم بود که پس
از کودتای
انگلیسی 1299خيلی
زود سيد ضياء
که وابستگی اش
به انگلستان
امر روشنی بود
کنار زده شد و
رضا خان که
عنصری
ناشناخته تر
بود جايش را
پر نمود.
بر اساس
آنچه گفته شد،
کودتای سيد
ضياء و رضا
خان ميرپنج و
در تداوم آن
قدرت گیری رضا
خان يک سياست
فريبکارانه
نواستعماری
بود جهت حفظ و
گسترش سلطه
امپرياليسم
انگلستان در
ايران. این
واقعیت تجربه تازه
ای بود و مردم
ما برای اولين
بار شاهدچنين
پديده ای
بودند. جالب
است اشاره کنم
که اين
فريبکاری
البته از چشم
برخی از
کمونيستهای
ايران پوشيده
نماند. برای
نمونه در
مقاله "سياست
امپرياليسم
انگليس در
ايران معاصر و
راه ترقی در
ايران" مندرج
در نشريه
ستاره سرخ ارگان
کميته مرکزی
فرقه کمونيست
ايران سال اول
شماره يک و دو
در اين زمينه
نوشته شده است
که: "چون سيد
ضياء، آنگلو
فيل معروفی
بود بزودی
منفور شده
وظايفی را که
به عهده گرفته
بود نتوانست
انجام دهد. بدين
جهت انگليس
تصميم گرفت
رضا خان را که
تا آن وقت
شخصيتش بر هيچ
کس معلوم نبود
جانشين او
نمايد". در اين
مقاله تاکيد
شده که
"امپرياليسم
انگليس از رضا
خان خيلی توقع
ها داشت که
مهم آن سرکوبی
نهضت انقلابی
بود که در آن
وقت در تمام
ايران دامن
کشيده بود و
ديگر استحکام
تدريجی نفوذ
اقتصادی و
سياسی انگليس
يعنی عملا
اجرای
قرارداد 1919". (2)
این واقعیتی
است که امپریالیسم
انگلیس از
حکومت رضا شاه
انتظار سرکوب
جنبش خلق و آماده
کردن شرایط
جهت بسط سلطه
خود را داشت.
به خصوص که در
آن زمان به
دنبال شکست
انقلاب
مشروطيت و
ناتوانی اش در
تحقق مطالبات
مردم، در هر
گوشه ايران مبارزات
آزاديخواهانه
اوج گرفته
بود. دیدیم که
رضا شاه توسط
ارتش انگلیس
ساخته ای که
در اختیارش
قرار گرفته
بود با چه
قساوتی خواست
امپریالیسم
انگلیس را
اجرا نمود. او
قبل از هر چیز
به قلع و قمع
جنبش های
ضدامپریالیستی
پرداخت و با
اعمال یک دیکتاتوری
سیاه و با زور
سرنیزه در جهت
نابودی همه
دستاوردهای
انقلاب
مشروطيت بر
آمد و صدای هر
آزادیخواهی ای
را خفه ساخت و
به اين ترتيب
شرایط را برای
غارت ثروت های
ایران و به ویژه
منابع نفتی اش
برای امپریالیسم
انگلیس کاملأ
مهیا نمود.
رضا شاه
با کشیدن راه
آهن از جنوب
به شمال،
امکان انتقال
راحت نیروهای انگلیس
به مرز شوروی
را نيز فراهم
ساخت. اهميت
کشیده شدن اين
راه آهن تا
مرز شوروی که
در جهت منافع
امپریالیسم
انگلیس به
منظور مقابله
با انقلاب
اکتبر بود را
وقتی بهتر می
توانیم درک کنیم
که بدانیم این
برنامه بدون
هيچگونه
اعتراضی از سوی
قدرت های بزرگ
غرب پیش رفت.
در حالی که
طرح احداث راه
آهن بغداد که
در ارتباط با
شوروی نبود،
با مخالفت خیلی
از قدرتهای
بزرگ مواجه
شد. در این
مورد لنین در
کتاب "امپریالیسم
بمثابه بالا
ترین مرحله
سرمایه داری"
خود تذکر می
دهد که خیلی
از قدرتها
مخالف آن
بودند چرا که
به "تصادمات و
جنگ" منجر می
شد.
در اواخر دوره
رضا شاه یعنی
سالهایی که
جهان به سوی
جنگ جهانی دوم
می رفت به دلیل
رشد امپریالیسم
آلمان در سطح
جهانی و از
آنجا که در
دوران امپریالیسم،
این قدرت سرمایه
و نيروی نظامی
منتج از آن
است که مناطق
نفوذ امپریالیستی
را تعیین می
کند ، آلمانها
خواستار نفوذ
در ایران شدند
و امپریالیسم
انگلیس خود را
مجبور دید که
به این خواست
تن بدهد. این
امر انعکاسی
بود از
رقابتها و بده
و بستان های
امپریالیسم
انگلیس و
آلمان در سطح
جهانی. ولی
متاسفانه
کسانی بدون
توجه به
وابستگی رژیم
ایران به امپریالیسم
انگلیس در آن
مقطع، تحلیل
های نادرستی
از این واقعیت
به دست دادند.
تحليل هائی که
مدعی بودندکه
گویا رضا شاه
مستقل از انگلیس
و بر خلاف میل
این امپریالیسم
تصمیم گرفت به
سوی آلمان
برود و به تدریج
آلمان را جایگزین
انگلیس کند.
چنین ديدگاه
نادرستی نسبت
به رابطه امپریالیستها
با رژیم های
دست نشانده
شان هنوز هم
اينجا و آنجا
شنيده می شود
و بیانگر آن
است که صاحبان
چنان دیدگاهی
قادر به درک
رابطه ارباب و
نوکری در
کشورهای تحت
سلطه نیستند. برخی
تحلیل ها مدعی
بودند که چون
رابطه رضا شاه
با انگلیس
رابطه ارباب و
نوکری بود و
رضا شاه چنين
رابطه ای با
آلمان نداشت
پس می توانست
همچون يک شاه
وارد معامله
با آلمان شود
و به همين
دليل هم رضا
شاه
امپرياليسم
آلمان را ترجیح
داد. این تحلیل
نیز با عدم
درک سطح
وابستگی رضا
شاه به
امپرياليسم
انگلستان – که در
آن زمان قدرت
برتر جهان بود -
متوجه این امر
نبود که این
نوکر نیست که
ارباب را
انتخاب می کند
بلکه برعکس این
ارباب است که
نوکر را به
خدمت گرفته و
سپس هدایت و
کنترل می نماید.
در عمل هم دیدیم
که وقتی که
مصالح امپریالیسم
انگلیس در جریان
جنگ جهانی دوم
ایجاب کرد،
انگلیسی ها
رضا شاه را با
خفت و خواری
تمام به جزیره
موریس تبعید
کردند و
فرزندش را به
جای او بر تخت
شاهی نشاندند.
توجه به همین
مورد با توجه
به تحلیل هایی
که قادر به
درک وابستگی
رژيم های
مزدور حاکم
نيستند از
اهميت بسياری
برخوردار است.
با چنان دیدگاه
نادرست بود
که در سالهای
دهه 50 نظری در حین
اذعان به
وابستگی رژیم
شاه به امپریالیستها،
چهره مستقل
برای شاه قائل
شده و مطرح می
کرد که گویا
شاه بین امپریالیستها
مانور می دهد. همين
امروز هم
شاهديم که
چگونه برخی
تحليل ها ضمن
گوادالوپ،
گوادالوپ
کردن و اذعان
به روی کار
آورده شدن
جمهوری اسلامی
توسط امپریالیستها
قادر به درک
وابستگی
جمهوری اسلامی
به
امپرياليسم
نيستند. به
واقع وقتی که
ما وابستگی رژیمی
به امپریالیسم
را نشان دادیم
و پذیرفتیم که
این رژیم با
اتکاء و قدرت
امپریالیسم
روی کار آمده
دیگر نمی توان
از قدرت مستقل
مزدوری سخن
گفت که امپریالیسم
سیاست های خود
را از طریق او
پیش می برد.
اگر
آنچه تاکنون
گفته شد را
خلاصه کنم باید
بگویم که
دوران رضا شاه
با توجه به
سلطه کامل
امپریالیسم
انگلیس بر
جامعه ایران، یکی
از سیاه ترین
دوران های تاریخ
ایران است که
در شکل گیری
آينده کشور و
فقر و فلاکت و
اسارت ایران
تا به امروز
از نقش تعيين
کننده ای
برخوردار است.
در این
دوره است که ایران
کاملأ زیر
سلطه امپریالیسم
قرار می گیرد.
بنابراین برای
درک چگونگی
استقرار سلطه
امپریالیسم
در ایران و
تکامل بعدی آن
باید حتمأ
دوره رضا شاه
را به درستی
شناخت. در این دوران
است که امپریالیست
ها با استقرار
یک قدرت مرکزی
بورژوایی،
فئودالیسم را
بیش از پیش از
مواضع قدرت
سياسی بیرون می
اندازند و آن
را به فئودالیسم
وابسته تبدیل
می نمایند.
طبقه فئودال
با تفويض قدرت
سیاسی خود به
امپریالیسم
در تلاش بود
تا حداقل قدرت
اقتصادی خود
را حفظ کند و
امپریالیسم
هم تا زمانی
که این شیوه
تولید با
منافع اش
تعارض جدی
نداشت به حفظ
آن پرداخت ولی
بعدها با توسل
به اصلاحات
ارضی سال 1341 این
لاشه فرتوت را
به خاک سپرد. به این
ترتیب با تاکید
باید گفت که
با کودتای رضا
خان تمامی
تضادهای
جامعه ما تحت
الشعاع یک
تضاد قرار
گرفت که تضاد
خلق و امپریالیسم
می باشد. بر این
اساس دیگر نمی
توان امپریالیسم
را در ایران
عاملی خارجی
دانست بلکه باید
آن را همچون
عاملی داخلی
که در هر
پروسه ای
اعمال نفوذ می
کند مورد بررسی
قرار داد.
عاملی که بدون
نابودی سلطه
او مردم ایران
به آزادی و
دمکراسی و
رهائی از ظلم
و ستم دست نمی یابند.
(ادامه
دارد)
زیر
نویس ها:
1-
برای
درک حد
سرسپردگی سید
ضیاءالدین
طباطبایی به
انگلستان
تنها کافی است
توجه نمود که
در زمان
مذاکرات
مربوط به انعقاد
قرارداد 1919 که
در ییلاق "پس
قلعه" تهران
انجام می شد ،
در حالیکه وزیر
خارجه (علی قلی
خان انصاری
مشاورالممالک)
را به این
جلسات راه
نداده بودند
اما سید ضیاء
که در آن زمان
"مدیر
روزنامه رعد
و رابط اصلی بین
سفارت بریتانیا
و نخست وزیر
(وثوق الدوله)
بود، در تمام
مراحل
مذاکرات و در
تمامی حلسات
محرمانه
شرکت" داشت.
2-
در اين
مقاله همچنين
تاکيد شده که:
"اين مقصد را
رضا خان از دو
راه می توانست
بدست آورد. از
طرفی از راه
ايجاد قشون
"ملی" و از
طرف ديگر از
راه ابراز
دائمی
احساسات
"دوستی" نسبت
به اتحاد
جماهير شوروی
و جلب توجه
عناصر مترقی
نسبت به خود و
حاضر نمودن
آنها برای
همکاری با او.
برای نيل
بدين مقصود
خود را جمهوری
طلب نشان داده
و در نتيجه دو
روئی ماهرانه
موجبات فريب
دستجات منور
الفکر را فراهم
آورده بود. در
باطن اما اين
کلمات راجع به
"دوستی"و
"جمهوری طلبی"
عملا حرف پوچ
و بی معنی
بوده و در
حقيقت نفوذ
انگليس زياد
گرديد. اين دو
روئی ماهرانه
تا پائيز سال 1304
مداومت داشت.
در اين وقت
رضا خان به
کمک انگليس
موسسات
انقلابی را از
ميان برده و
نقاب جمهوری
طلبی را از روی
برداشته به
تخت شاهنشاهی
رسيد." (صفحه 24 و 25
کتاب ستاره
سرخ - ارگان
مرکزی فرقه
کمونیست ایران
- به کوشش حميد
احمدی).