به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 221 ، آبان ماه 1396

 

برگردان به فارسی از نادر ثانی

 

 

لوئیز بریانت: انقلاب اینگونه است!

 

پیش ‌درآمدی از برگرداننده:

لوئیز بریانت Louise Bryant یکی از روزنامه‌نگاران مترقی ایالات متحده آمریکا بود که از جمله به دلیل گزارشات خود در مورد انقلاب روسیه و جامعه پس از انقلاب ، شهرتی به سزا یافت. نام اصلی او "آن لوئیز موهان" بود و در سال ١۸۸۵ در سان فرانسیسکو در کالیفرنیا به دنیا آمده و تحصیلات دانشگاهی خود (از جمله دوره تحصیلات روزنامه‌نگاری خود را در ایالت اورگون طی نمود. در همینجا بود که به آنان که در صفوف "سوفراگِتSuffragette " برای رسیدن زنان به حقوق اجتماعی فعالیت می‌کردند ، پیوست. پس از مدتی با روزنامه‌نگاری به نام "جان ریدJohn Reed " آشنا شد. پس از مدتی این دو در سال ١۹١۶ با یکدیگر ازدواج کرده و پایه فعالیت مشترکی انسانی و حرفه‌ای خود را گذاشتند. چند ماهی بعد ، این زوج به نیویورک کوچ کرده و در آنجا به گروهی از فعالین رادیکال فرهنگی که "یوجین اونیلEugene O’Neill " نیز در میان آنان بود ، پیوستند. با شروع جنبش‌های انقلابی در روسیه در سال ١۹١۷ ، لوئیز بریانت و جان رید به روسیه رفتند تا هم به شکل مستقیم در رابطه با انقلاب قرار گرفته و هم گزارشاتی در مورد اوضاع جاری تهیه کرده و برای روزنامه‌ها و نشریات ایالات متحده و کانادا ارسال دارند. در سال ١۹١۸ مجموعه‌ای از گزارشات او در کتابی تحت عنوان "شش ماه سرخ در روسیه" به چاپ رسید، کتابی که لوئیز بریانت ناچار شد سال بعد در مقابل یک کمیته مجلس سنای ایالات متحده آمریکا که تحقیق در مورد نفوذ بلشویسم در کشور را دستور کار خود قرار داده بود، از نوشته‌های مندرج در آن کتاب و از انقلاب سرخ روسیه دفاع کند. جان رید در سال ١۹٢٠ به حصبه شدیدی دچار شد و درگذشت. احترامی که بلشویک‌ها به فعالیت او و همسرش می‌دادند به گونه‌ای بود که جسد او را در کنار دیوار کاخ کرملین و در کنار میدان سرخ مسکو دفن کردند. پس از این نیز لوئیز بریانت به کار روزنامه‌نگاری رادیکال خود ادامه داده و از جمله گزارشاتی در مورد روسیه، ترکیه، مجارستان و ایتالیا تهیه کرده و در اختیار علاقمندان قرار داد. لوئیز بریانت در سال ١۹٣۶ در پاریس درگذشت. در سال ١۹۸١ فیلم سینمایی بسیار خوبی در مورد فعالیتهای رید و بریانت در محافل رادیکال نیویورک و درباره روسیه دستخوش انقلاب تحت نام "سرخ‌ها Reds " ساخته و پرداخته شد. فیلمی که دیدنش را به علاقمندان توصیه می‌کنم.

 

نوشته‌ای که در اینجا برگردان آن در اختیار شما قرار می‌گیرد ، در برگیرنده بخش بزرگی از فصل سوم کتاب "شش ماه سرخ در روسیه" (١) است. برای ترجمه این نوشته و تهیه پیش‌گفتار آن از برگردان سوئدی آن که در شماره ٢۴ سال ٢٠١۷ نشریه سوئدی Internationalen به چاپ رسیده است ، بهره گرفته‌ام.

 

٭٭٭

ساعت چهار بعد از ظهر بود و بزودی ساعات روشن روز در پتروگراد، شهری که در عرض جغرافیایی بسیار شمال‌تر از نیویورک قرار دارد، به پایان خود نزدیک می‌شدند. در ماه دسامبر اوضاع به حدی بحرانی شده بود که ما بیشتر زمان‌ها برق نداشتیم چرا که ذغال سنگی نبود تا با استفاده از آن بتوان برقی تولید کرد. از اینرو ناچار بودیم که در تاریکی غروب را به سحر برسانیم. بسیار می‌شد که در این و یا آن کلیسای متروکه می‌توانستم شمع مقدسی را که به جا مانده بود، و در واقع می‌باید در مقابل تصاویر مقدس روشن شوند، به چنگ آورده و آنرا مخفیانه با خودم به خانه بیاورم تا بتوانم شب‌ها چیزی بنویسم. اما در ماه اکتبر هنوز برق بود و چراغها روشن می‌شدند. زمانیکه سرایدار خانه کلید برق را فشار داد، من که زیر لوسترهای کریستال ایستاده بودم و نور چراغهای آن به ناگهان به چشمانم افتاده بود، بی‌اراده چشمکی زدم.

 

در خیابانها، بدون هدف و بدون برنامه‌ای، به این سو و آن سو رفته و دیدم که چگونه دکانهای کوچک به شکل حزن‌آوری از کالا خالی شده‌اند. دیدن آنکه در شهری که به محاصره درآمده و ساکنانش با گرسنگی دست و پنجه می‌زنند چه می‌تواند به جای بماند بسیار عذاب‌دهنده بود. در هنگام قدم زدن از پشت پنجره مغازه‌ها دیدم که غذایی که در آنها بود شاید کفاف تنها سه روز را می‌د‌اد و از لباس گرم اصلاً خبری نبود. همزمان ویترین‌ها پُر از گل، کُرست، گلوبند برای سگ‌ها و رشته‌های مو برای اضافه کردن به موی سر بودند!

 

این وضعیت عجیب و غریب را می‌توان بدون استفاده از کار تحقیقی علمی بزرگی توضیح داد:

 

کُرست‌های زنان از نوع قدیمی و بسیار گرانبهایی بودند اما بیشتر زنانی که چنین کُرست‌هایی را استفاده می‌کردند از مدتی پیش پایتخت را ترک کرده بودند.

 

علت وجود موی اضافی‌شونده و قلاده سگ نیز به همین روشنی بود. حدود یک‌سوم از زنانی که در شهر زندگی می‌کردند موی کوتاهی داشتند و بازار مناسبی برای کلاه‌گیس‌هایی که حالا دیگر به حراج گذاشته شده بودند و با پرداخت چند روبل می‌شد آنها را خرید وجود نداشت. اگر فردی شم اقتصادی داشت می‌توانست با خرید و صادر کردن آن رشته موهای طلایی، قهوه‌ای و خرمایی به ایالات متحده، فرانسه و یا کشور عقب‌افتاده دیگری که در آنجاها زنان هنوز به سنجاق مو نیاز دارند ، ثروت انبوهی به دست آورد، موهایی که از زنان موکوتاه و آزادشده روس جمع شده بودند.

 

و اما در مورد گردنبندهای سگ‌ها تنها کافی است در نظر خود بیاوریم که به سر یک سگ‌دوست بزرگ که حاضر باشد در زمانیکه بر سر کوچه دادگاه‌های انقلابی بر پا هستند، برای سگش گردنبندی با رگه‌هایی از طلا یا رج‌هایی از الماس خریداری کند چه خواهد آمد! در اینجا بود که تمامی اختلافات طبقاتی در میان سگ‌ها از میان رفتند و این امر در مورد تزار نیز صدق می‌کرد.

 

و دریایی از گل! چرا که میزان علاقه به گل‌کاری و گلخانه پیش از انقلاب در میان روس‌ها بسیار بالا بود. این امر به ویژه شامل گل‌های نادر و کمیاب که مورد علاقه و باب طبع سخت‌پذیر افراد طبقات بالا بودند می‌شد. با به سر کار آمدن دولت تازه تقاضا برای خرید کالاهای دولوکس کاهشی ناگهانی کرد. اما گل‌خانه‌ها و استادان گل‌کار قدیمی باقی بودند. نمی‌توان در یک آن تمامی عادات گذشته را به کناری نهاد. ترک عادت به خرید مانند ترک هر عادت دیگری بسیار دشوار است و از این ‌رو هنوز مغازه‌ها پُر از گل بودند.

 

این بقایای عجیب و غریب از دورانی سپری‌شده در همه جا خودنمایی کرده و جلوه‌گر دوگانگی روشنی بودند. به عنوان نمونه می‌توان از مردانی نام برد که با پرهای طاووس بر کلاه‌های لباس‌های تشریفاتی خود، کلاه‌هایی به مدل چینی، با لباس‌هایی که با رده‌های سبز، طلایی و یا سرخ تزیین شده بودند، در جنب در کاخ‌ها یا هتل‌های بزرگ ایستاده بودند. کار آنها پیش از این، آن بود که افرادی را که می‌خواستند از درشکه‌های خود پیاده شوند کمک کنند؛ اما حالا دیگر سر و کله چنین نجیب‌زادگانی پیدا نمی‌شد و با این وجود آنان، با اینکه دیگر رده‌های لباس آنان کثیف شده و یا رنگ‌ باخته و پرهای کلاه‌هایشان پاره و یا کنده شده بود، بی‌کار در آنجا ایستاده بودند.

 

و در تضاد با این وضع، گارسون‌ها در داخل رستوران‌ها در ساختمان‌هایی که مردان نام برده در بالا بیهوده مانند کارمندان درباری بدون دربار در جنب در آنها ایستاده بودند، به این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدند. آنها رستوران‌های خود را به شکل اشتراکی اداره می‌کردند و بر روی هر میزی پیامی مختصر جلوه‌گر بود:

"تنها از این‌رو که فردی برای کسب معاش خود شغل گارسنی پیشه کرده است، نباید توسط دادن انعام مورد اهانت قرار گیرد."

 

پتروگراد وسیع، بزرگ و بهت‌برانگیز است. ساختمان‌های بزرگ نیویورک رفیع و تحسین‌برانگیزند، بدون اینکه وحشت از بروز حادثه‌ای را به وجود آورند. برعکس، مانند آن است که پتروگراد را غولی بی‌شاخ و دم بدون آنکه توجهی به زندگی انسان‌ها داشته باشد ، ساخته و پرداخته است. قدرت ناپخته‌ای را که بخشی از وجود پتر کبیر بود، می‌توان در تمامی خیابان‌های بسیار پهن، میدان‌های بسیار وسیع، کانال‌های بسیار بزرگی که در تمامی شهر کشانده‌ شده‌اند، کاخ‌های یکی پس از دیگری و نماهای عظیم ساختمانهای بزرگ دولتی مشاهده کرد. حتی هنر بسیار زیبا و چندجانبه معماری‌ای که در ستون‌های پُر ابهت کاخ آمیرال و گنبدهای کُروی آبی و سبز مسجد بزرگ شهر جلوه‌گر می‌باشد، نمی‌تواند این غول را مهار سازد. این شهر عظیم که در مکانی نامناسب تنها با خواست مهارناپزیر یک حاکم مستبد، با وجود مقاومتی هم‌صدا از جانب تمامی طبقات و اقشار جامعه بر جسد هزاران برده ساخته و پرداخته شده است، حال به شکلی که نشان از طنز زمان بر پیشانی خود دارد، مرکز انقلابی جهانی شده و پتروگراد سرخ گشته است.

 

من داستانهای بسیار زیبایی درباره آنکه کورنیلوف (٢) چگونه به زانو درآمده و درباره آنچه که "شیوه تازه‌ای برای جنگیدن" نامیده می‌شد، شنیده‌ام.  همه با شور و هیجان می‌خواستند که داستان خود را در مورد آنکه چگونه افراد اولیه پیش‌قراول (ردیابان) فرستاده شده و در ارتباط با ارتش ضدانقلابی قرار گرفته و سپس باب گفتگو با آنان را باز کرده، آنان را با سخنان خود مجذوب کرده و آنها را به آنجا کشانده بودند که از جنگ با انقلابیون سر باز زده و اسلحه‌های خود را به سوی رهبرانشان برگردانده بودند، بگویند. داستانهایی که برای من تعریف می‌کردند تفاوت زیاد با یکدیگر نداشته و در مجموع بیانگر این شرح بودند:

"افراد اولیه فرستاده شده به ارتش دشمن که برای گذراندن شب اُطراق کرده بودند رسیده، این‌طرف و آن‌طرف رفته و از این و آن پرسیدند: چرا می‌خواهید انقلاب را از پای بیندازید؟  افراد ارتش دشمن اتهام وارده را به شدت رد کرده و بیان داشتند که برای آن اعزام شده‌اند تا انقلاب را "نجات دهند". افراد اولیه فرستاده شده استدلال خود را ادامه داده و به آنها گفتند که حرفهای رهبران خودتان را باور نکنید. ما باید همه برای امر مشترکی مبارزه کنیم. با ما به پتروگراد بیایید و در شورای ما جای بگیرید. زمانیکه پی به حقیقت ببرید به کورنیلوف که تنها در پی آن است که به شما خیانت کند، پشت خواهید کرد."

 

و بدینگونه افراد ارتش دشمن به پتروگراد فرستاده شدند و سپس زمانیکه گزارش‌های خود را به پایگاه‌هایشان ارسال کردند، افراد دو ارتش مانند صفوفی از برادران متحد شدند.  

 

یکی از پدیده‌هایی که در پتروگراد روی داد و قلب را به درد می‌آورد مشاهده ژنده‌پوشانی بود که در آن سرمای شدید در صفوف طولانی در انتظار خرید شیر، شکر و یا تنباکو بودند. صف پیش از ساعت چهار صبح، زمانیکه تاریکی مطلق شب هنوز حکمفرما بود، تشکیل می‌شد. و شوربختانه آنکه در بسیاری از مواقع افراد بسیاری با وجود آنکه ساعتها در صف ایستاده بودند با انبارهای خالی روبرو می‌شدند. اغلب هر فردی تنها می‌توانست برای دو روز ، ١٢۵ گرم نان خریداری کند و از یاد نبریم که نانی که در روسیه به مردم فروخته می‌شود نان روستایی سیاه و سفت است و شباهتی به نان‌های لوکس ما در ایالات متحده آمریکا ندارد. کلم نیز بخش دیگری از غذای روزانه معمولی توده‌های روسیه را تشکیل می‌دهد.

 

جالب اینجا که در خلال سه روز هیچ امر تاسف‌بار و یا غم‌انگیزی در مورد مواد غذایی در پتروگراد مشاهده نمی‌شد. روس‌ها ناملایمات را بدون شکوه و شکایت بسیار تحمل می‌کنند. زمانی که به پتروگراد رسیدم اوضاع را غیرقابل‌تحمل ارزیابی می‌کردم اما حالا متوجه شده‌ام که تحمل اوضاع وابسته به خواست مردم بوده و خواست توده‌های پتروگراد شکست‌ناپذیر است. در خلال چندین هفته ، حمل و نقل جمعی از کار افتاده بود. مردم ناچار بودند که مسافت بسیاری را با راه رفتن طی کنند و کسی شکوه‌ای نمی‌کرد و زندگی در شهر در همان شکل معمولی آن جریان داشت. چنین اوضاعی در نیویورک بدون شک مسئله بسیار بزرگی می‌شد به ویژه اگر امر تنها به کار نکردن وسایل حمل و نقل جمعی محدود نشده و مانند پتروگراد به بسته شدن آب و برق و اینکه پیدا کردن سوخت برای گرم نگه داشتن مسکن نیز تقریباً غیرممکن می‌گشت ، نیز گسترش می‌یافت.

 

در روسیه معمولاً کسی اهمیتی برای "مُد" قائل نیست. زنان و مردان آنگونه می‌پوشند که خودشان دلشان می‌خواهد. در میان افرادی که دور یک میز نشسته‌اند می‌توان سربازی را دید که کلاه پوستیش را کج بر سر نهاده است، در مقابلش یکی از گاردهای سرخ را با لباسهایی ژولیده و در کنار او قزاقی با اونیفورم سیاه و طلایی، با حلقه‌هایی بر گوش و زنجیری نقره‌ای بر دور گردنش و یا فردی از "هنگ وحشی‌ها" که افراد خود را از میان وحشی‌ترین قبیله‌های قفقاز انتخاب می‌کردند، با شنل سیاه و مواجی که نشانگر آنان است ، وجود دارند.

 

و دخترانی که دم و بی‌دم سر به آن مکان‌های ویژه می‌زدند ، گر چه به‌هیچوجه همگی روسپی نبودند، اما به چنین جاهایی سر کشیده و با همه صحبت می‌کردند. روسپیگری پس از انقلاب اول (٣) دیگر به عنوان یک پدیده اجتماعی به چشم نمی‌خورد. کارت‌های تحقیرکننده "زرد" (۴) از میان برده شده و بسیاری از آن زنان یا تعلیم لازم را دیده و به عنوان پرستار به جبهه فرستاده شده و یا به اشکال دیگر به شغل‌های معمولی دیگری دست یافتند. زنان روسی زمانی که مسئله لباس در میان باشد حالت ویژه‌ای دارند. آنان که به انقلاب علاقمند هستند تقریباً به طور کلی اهمیتی به وضعیت سر و لباس خود نداده و با لباس‌هایی مستعمل به این‌ور و آن‌ور می‌روند؛ و در عوض آنان که علاقه‌ای به امر انقلاب ندارند، به شکلی غیرعادی به سر و وضع خود اهمیت داده و تلاش می‌کنند که لباس‌های خارق‌العاده و کاملاً حساب‌شده‌ای را بر تن داشته باشند.

 

هرگز فراموش نخواهم کرد که چگونه "کارساوینا" (۵)، زیباترین رقصنده جهان، در این دورن بلبشو و نداشتن‌ها در سالن‌های پُر از تماشاچی، هنر رقص خود را عرضه می‌کرد. وضع تماشاگران بسیار جالب بود، تماشاگرانی خارق‌العاده بودند، تماشاگرانی با لباس‌های ژولیده، تماشاگرانی که پول نان خود را در برابر گرفتن بلیط‌های ارزان‌قیمت داده بودند تا از دیدن هنر "کارساوینا" لذت ببرند. حدس می‌زنم که کارساوینا باید خود به این فکر افتاده باشد که رقصیدن در مقابل این جمعیت خسته و گرسنه چه تفاوتی با رقصیدن در مقابل گروه کوچکی از نجبایی که او عادت به هنرنمایی در برابر آنان داشت، دارد.

 

زمانی‌که به روی سن آمد، سالن به سکوت مطلق فرو رفت. و چه بگویم که او چگونه هنرنمایی کرد و مردم چگونه هنر او را نظاره‌گر شدند! روس‌ها درست به همان اندازه که ایتالیایی‌ها اُپرای خود را می‌شناسند، از باله خود شناخت کامل دارند و هر نمایش زیبای کارساوینا بر روی سن با فریاد "آفرین! آفرین!" که از حنجره ده‌هزار تماشاگر بیرون می‌آمد ، همراه می‌شد. و تماشاگران به هیچ‌وجه زمانیکه رقص کارساوینا به پایان رسید، نمی‌خواستند به او اجازه بدهند که سن را ترک کند و بارها با تشویق شدید خود او را ناچار کردند تا دوباره روی سن آمده و دوباره به هنرنمایی بپردازد. تا آنجا که توان او تمام شده و مانند پروانه‌ای که از هوش برود، از ادامه درماند. او بیست یا سی بار به روی سن بازگشت، تعظیم کرد، خندید، چرخید، تا که ما شمارش را از دست دادیم. و سپس توده‌ها سالن را ترک کرده، دگمه‌های بالاپوش‌های نازک خود را بسته و قدم به شب تاریک و سرد زمستانی گذاشتند.

 

در پتروگراد در همه جا می‌توان پرچم دید؛ پرچمهایی سرخ. حتی مجسمه کاترین کبیر در میدان کوچک جنب تئاتر آلکساندریسکی از این امر بی‌تاثیرنمانده است. در آنجا کاترین کبیر با تمامی ندمه و خدمه عزیز خود که در کنار پاهایش ایستاده‌اند، بر پاست و بر فراز عصای سلطنتی‌اش پرچمی سرخ در اهتزاز است! این نشانه‌های کوچک انقلاب را در همه جا می‌توان دید. لکه‌های بزرگی نیز بر ساختمانهای بزرگ نمایان هستند، لکه‌هایی که نشانگر جای علائم سلطنتی‌ای هستند که از آنجاها کنده شده‌اند. نگهبانانی سربه‌راه ، در کنار اماکن و مراکز مهم ، این‌سو و آن‌سو رفته و بیش از هر چیز در تلاش هستند که سد راه کسی نباشند. و بر فراز همه، این "سلطان گرسنگی" است که حکمروایی پنهانی دارد و آن هم در زمانی که باران سرد پاییزی به شدت بر سر توده‌های گرسنه و سرمازده که با سرعت خود را از مکانی به مکانی دیگر می‌کشانند می‌بارد؛ توده‌هایی که سر را بالا کرده و به افق تصویر ذهنی خود از دموکراسی جهانی نگاه می‌کنند.

 

اکتبر 2017

 

پانویس‌های برگرداننده:

 

١) https://www.marxists.org/archive/bryant/works/russia/ch03.htm

 

2) لاور کورنیلوف  Lavr Kornilovیکی از اقسران عالیرتبه ارتش تزار بود که در خلال جنگ جهانی اول و پس از فرار از زندان آلمانی‌ها به فرماندهی لشکر ٢۵ سپاه تزار منصوب شد. او در جریان انقلاب فوریه ١۹١۷ به کرنسکی پیوسته و نخست به مقام رئیس منطقه نظامی پتروگراد و پس از آن رئیس بخش هشتم ارتش روسیه منصوب شد. کورنیلوف در اول ماه اوت ١۹١۷ فرماندهی کل نیروهای مسلح روسیه را در دست گرفت. پس از مدت کوتاهی کورنیلوف از اجرای دستورات کرنسکی، رئیس دولت موقت، سر باز زده و در کار انجام کودتایی علیه او بود که دستگیر شد. او در ماه دسامبر توانست بار دیگر از زندان فرار کند و این‌بار به نیروهای سفید در جنگ داخلی روسیه پیوست. کورنیلوف سرانجام در جنگ در مقابل بلشویک‌ها در "یکاترینوگراد" زخمی شده و در آوریل ١۹١۸ درگذشت.

 

3) منظور انقلاب ماه فوریه ١۹١۷ می‌باشد.

 

4) کارت‌هایی که از جانب دولت تزار به روسپی‌ها داده شده و به این شکل به "کار" آنان رسمیت بخشیده می‌شد.

 

5) تامارا کارساوینا  Tamara Karsavina یکی از مشهورترین و محبوب‌ترین بالرین‌های دوران انقلاب بود. او که در سال ١۸۸۵ در پتروگراد به دنیا آمده بود، تا دوران پیش از انقلاب از جمله پُرکارترین هنرمندان باله به شمار می‌آمد. تامارا در گرماگرم دوران انقلابات روسیه، در همان سال ١۹١۷، با یکی از دیپلماتهای انگلستان ازدواج کرده و به لندن نقل مکان نمود. او در لندن هم از پای ننشسته و از جمله "آکادمی سلطنتی رقص" را بنا نهاد. تامارا در سال ١۹۷۸ در ۹٣ سالگی در انگلستان فوت کرد