به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 216 ، خرداد ماه 1396

 

پیام فدائی: در این نوشته ، رفیق بهروز دهقانی به معرفی و توضیح آثار شون اُکیسی ، نمایشنامه نویس مبارز و سوسیالیست متعهد ایرلندی پرداخته است. رفیق بهروز نه تنها اولین کسی است که در دهه 40 شون اُکیسی ، نویسنده ای که قلمش را همواره در خدمت به طبقه کارگر ایرلند به کار برد را به جامعه روشنفکری ایران شناساند ، بلکه خود به ترجمه آثاری از او از جمله "خیش ها و ستاره ها" (که رفیق بهروز از آن به عنوان شاهکار اُکیسی نام برده) ، "خزانی در بهار" ، "ماه در کایلنامو می درخشد"... پرداخته است. در این نوشته رفیق بهروز با توضیحات پر ارزش خود که مملو از معنا و مفهوم انقلابی اند ، راه زندگی تأثیر گذار و حیات بخش - زندگی ای که به قول خودش پایانش آغازی برای دیگران باشد ، چنان زندگی ای که مرگ در آن آجری باشد برای دیوار شهری که ساخته می شود - را مورد تأکید قرار داده است. با چنین  تأکیدی گوئی رفیق بهروز دهقانی در زمان نگارش این نوشته از زندگی پر بار و شکوهمند خود و مرگ زندگی بخشی سخن می گفت که چند سال بعد ، خود ، سمبل برجسته شان شد.

 

 

اثری از چریک فدائی خلق ، رفیق بهروز دهقانی

 

(بخش اول)

 

زندگی و آثار شون اوکیسی

 

شاید تصادفی است که بسیاری از نام آوران ادبیات انگلیسی از ایرلند برخاسته اند: شریدن، گولد اسمیت، برنارد شاو، اسکار وایلد، جیمز جویس، سینگ و اوکیسی Sean O’Casey سویفت نیز سی و دو سال از عمر خود را در آن دیار گذرانده و آثار خود را در همان جا نوشته است. اما نکته این جاست که بیشتر این نویسندگان و شاعران چنان عرصه را بر خود تنگ دیده اند که راه دیار غربت را در پیش گرفته اند و از زندان وطن در رفته و آواره ی سرزمین های بیگانه گشته اند:

برنارد شاو و اسکار وایلد پاک انگلیسی شدند؛ جیمز جویس و اوکیسی نیز با آن که ایرلندی ماندند و از ایرلند نوشتند ، دیگر به زاد بوم خود برنگشتند. چه، علت هایی که آن ها را مجبور به ترک یار و دیار کرده بود به جای خود بود و هست.

این سرزمین زیبا همیشه

نویسنده ها و هنرمندانش را به تبعید راهی کرد

و با دل و جرئتی ، به شوخی ایرلندی

همه ی رهبرانش را یک یک به تباهی کشاند.

طنز ، ایرلندی بود ، یکسر،

که زهر در کام «پارنل» ریخت...

آه ، ایرلند ، نخستین و تنها عشق من ،

در پهنه ی تو مسیح و قیصر دو دوست جان در یک قالبند.(1)

 

***

سیزدهمین بچه ی خانواده ی کسید Casside که به دنیا آمد «جان» نام گرفت. با اینکه پدر و مادرش دو «جان» را پیش از او با دست خود به خاک سپرده بودند، این یکی نمرد، جان سختی کرد و ماند. خواندن و نوشتن آموخت و نامش را به زبان گیلی برگرداند: شون اوکیسی.

 

شون در سال 1880 در دوبلین زاده شد. «به دنیائی قدم گذاشت که انباشته از آز و نیاز و نادانی بود، و دیگران کنارش می زدند، پسش می راندند، سرکوفتش می کردند چون یکی دو ساعت زودتر رسیده بودند و خود را از برتری خداداد بهره ور می انگاشتند." (2)

 

شش ساله بود که پدرش مُرد ، دو برادر بزرگترش وارد ارتش امپراطوری شدند تا در افغانستان با منکران ملکه بجنگند «و با مدال روی سینه برگردند.» شون ماند و برادر بزرگتر و مادرش.

خانه ی اجاره ای که شون و مادرش در آن زندگی می کردند در یکی از محله های فقیرنشین دوبلین بود. آن روزها گرسنگی و بیماری در این محله ها بیداد می کرد و به قول منتقدی کشتارش بیشتر از تزارهای روسیه و طاعون های کلکته بود. یک سوم مردم دوبلین ، در خانه های اجاره ای این محله ها می نشستند ، خانه هائی که بقایای قصرهای متروک اشراف و اعیان ایرلند یا انگلستان بود که سوداگران آن ها را به ثمن بخس خریده بودند و کرایه بهای شان را با پارو جمع می کردند : هفتاد تا صد نفر در یک خانه.

 

جیم لارکین ، رهبر کارگران و سپاه میهن پرستان ایرلند، در دادگاه متهمان اعتصاب 1913 گفت: «در زندان مانت جویMountjoy  اوضاع بهتر از این است. من چند بار افتخار حضور در آن جا را داشته ام (خنده ی مردم) راستی که مجرمان بیرون زندانند.»

 

در چنین بلبشوئی شون کودکی اش را می گذراند. چندی به مدرسه رفت اما بدرفتاری کشیش ، چنان از مدرسه و درس و مشق بیزارش کرد که برای همیشه از مدرسه گریخت. خواندن و نوشتن را از مادرش آموخت و نمایشنامه نویسی را از آثار شکسپیر و دیون بوسیکو (3) و کوچه و خیابان دوبلین.

از همان کودکی مجبور شد زیر بال مادرش را بگیرد که یک تنه با گرسنگی ، مرض ساری بیچاره ها ، می جنگید. پس به کارهای گوناگونی دست زد: روزنامه فروشی ، پادوئی ، رفتگری و عملگی راه آهن.  در همین زمان ها گاه گاهی در روزنامه «کارگر» و روزنامه های دیگر ایرلند مقاله هائی منتشر می کرد.

 

آشنائیش با تئاتر از زمانی شروع شد که برادرش آرچی به همراه دوستی ، نمایش هایی ترتیب می داد. شون نیز گاهی جای بازیگر غایبی را می گرفت اما به ندرت پول بلیط نمایش تئاترهای خوب را دست و پا می کرد. به روایت دوستش فالون تا اجرای اولین نمایشنامه اش تنها دوبار به تئاتر رفته بود.

 

زبان ایرلندی که شاخه ای از زبان سلتی است در نتیجه ی سال ها تسلط انگلستان تقریباً از بین رفته بود. گروهی از ناسیونالیست ها ، انجمنی به نام انجمن «گیلی» تشکیل دادند که زبان و آداب و رسوم ایرلند را احیاء کنند و جلوی تسلط انگلیسی و انگلیسی ها را بگیرند. شون چندی در انجمن گیلی فعالیت کرد و زبان گیلی را یاد گرفت. اما این انجمن و نیز «برادری جمهوری ایرلند» عطش کارگر جوان را اقناع نمی کرد و اعضای این انجمن ها ، ناسیونالیست هائی بودند که به کارگران و احتیاج های شان علاقه ای نداشتند. این بود که از آن ها برید و به لارکین پیوست. در آن روز که لارکین تازه نفس، اتحادیه ی کارگران را پی می ریخت، ارباب ها سخت به تکاپو افتاده بودند و با چماق تکفیر روحانیان به سر او و طرفدارانش می زدند. اوکیسی گمشده ی خود را یافته بود ، پشت سر او به راه افتاد. معاون لارکین و دبیر سپاه میهن پرستان ایرلند شد و در اعتصاب بزرگ 1913 فعالانه شرکت کرد.  کارگران طرفدار لارکین ، عصرها در تالار آزادی گرد می آمدند و گاهی برای سرگرمی ، برنامه های تفریحی می دادند. در این تالار گاهی کارگران نمایشنامه ای به قلم شون اوکیسی اجرا می کردند.

 

در قیام عید فصح 1916 به زندان افتاد ، بعد بیکاری و گرسنگی و دربدری و گاه گاهی نوشتن و همیشه خواندن. با آن چشمان علیلش ، هرچه به دستش می رسید می خواند. گاهی از مزدش کش می رفت و کتاب می خرید و روی کاغذهای ناجوری که دوستی از چاپخانه برایش می آورد، قصه و نمایشنامه می نوشت. با آن سماجت و کله شقی هیچ چیز نمی توانست از میدان درش کند. سه نمایشنامه ای که به تئاتر اَبی داده بود پس فرستاده شد که: «چیزی در وجود شما هست و در شخصیت سازی دست قوی دارید». هنوز راهش را نشناخته بود.  ییتز، شاعر ایرلندی که از گردانندگان و مؤسسان تئاتر اَبی بود، روزی به او گفت: «از زندگی ای که می شناسی بنویس.»

 

شون نصیحت او را به کار بست و پرداخت به ثبت زندگی محله های فقیرنشین دوبلین.

اولین نمایشنامه ای که با این زمینه نوشت ، پذیرفته شد و در تئاتر اَبی روی صحنه آمد. کارگر چهل و سه ساله ی راه آهن ، نمایشنامه نویس شده بود.  اما هنوز نمی توانست بیل و کلنگ را بر زمین بگذارد ، زیرا که از این نمایشنامه فقط چهار لیره نصیبش شد. هنوز راه درازی در پیش داشت. پس از اجرای دومین نمایشنامه ی بزرگش ، جونو و طاووس ، که بیست و پنج لیره گیر آورد ، دیگر می توانست از کار دست بکشد و تمام وقت خود را صرف نوشتن کند. سه نمایشنامه ی بزرگ اوکیسی ، از مبارزات مردم ایرلند با انگلیسی ها مایه گرفته است ، از این رو پیش از بحث در باره ی آن ها نگاه گذرایی به تاریخ می اندازیم.

 

انگلیسی ها از قرن دوازدهم به استقرار سلطه ی خویش در ایرلند آغاز کردند و رفته رفته بر همه جای جزیره دست یافتند، حتی زبان و آداب و رسوم مردم آن را از بین بردند. زمزمه های استقلال طلبانه در ایرلند از هنگامی آغاز شد که دیگر کارد به استخوان مردم رسید. دهقان ایرلندی از زمین رانده شد و همه ی املاک به تصرف لُردهای انگلیسی در آمد و جزیره "تبدیل شد به محل تهیه ی مواد خام برای صنایع تازه نفس انگلستان که سیرایی نداشت و از همه ی دنیا چپاول می کرد و می برد به آن جا و به این غول می خوراند."(4)

 

گروه های مبازره در همه جا تشکیل شد. نخست وزیر انگلستان در پی چاره جویی برآمد و طرح استقلال داخلی ایرلند را به مجلس برد ، اما محافظ کاران تن در ندادند.

 

روز دوشنبه عید فصح 1916 سپاه میهن پرستان به رهبری جیم کنالی قیام کرد و پس از یک هفته سرکوب شد. دولت انگلیس بیرحمانه همه ی رهبران قیام را اعدام کرد. این قیام با این که شکست خورد ، تکان شدیدی به مردم داد به طوری که نهضت سین فاین ، که پس از قیام نصج گرفت توانست مردم زیادی را دور هم گرد آورد و در سال 1919 اعلان جمهوری کند. در سال 1922 انگلستان کاری ترین نقشه ی استعماری خود را در ایرلند عملی کرد:  با دادن استقلال داخلی (Free State هم ردیف دومینیون) میان رزمندگان دو دستگی انداخت. بسیاری از مبارزین ایرلندی که از طول جنگ خسته و فرسوده شده بودند ، با این طرح موافقت کردند و ایالت آزاد ایرلند را تشکیل دادند. اما گروه سرسخت تا کسب استقلال کامل و تشکیل حکومت جمهوری از پای ننشستند. جنگ برادرکشی آغاز گشت «و انگلستان که نتوانسته بود با اسلحه و ارتش خود کاری بکند، با سیاست تفرقه اندازی پیروز می شد، زیرا خود ایرلندی ها با هم می جنگیدند و انگلستان با خیال راحت به یک طرف کمک می داد و معمولاً به صورت ناظر بی طرف از دور به حوادث می نگریست و قلباً از این اوضاع بسیار خوشحال بود (5)

 

(ادامه دارد)

 

زیر نویس ها:   

1.       جیمز جویس  

2.       "حدس می زنم" ، اولین مجله زندگینامه 6 جلدی اوکیسی به قلم خودش

3.       همان اثر ، ص 1481

4.       جواهر لعل نهرو ، نگاهی به تاریخ جهان ص 1338 و 1481

5.       Gabriel Fallon: Sean O’Casey, the Man I Knew