به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 202 ، فروردین ماه 1395

 

محمود آذری

بخش سوم و پایانی

 

توضیح نویسنده: این نوشته در ابتدا برای یک سخنرانی تنظیم شده بود نه برای انتشار به صورت یک مقاله اما بعدها در فرصتی که پیدا کردم آن را به صورتی که ملاحظه می کنید جهت انتشار آماده ساختم. به امید این که تعارض بین این دو حالت به روال مطلب لطمه نزده باشد، در هر صورت هدف پاسخ به برخی سئوالاتی می باشد که در رابطه با رستاخیز سیاهکل در فضا های مجازی مطرح می باشند. 

 

رستاخیز سیاهکل در یک نگاه کلی !

 

 

نفوذ اپورتونیسم به درون در شرايط فشار دشمن از بیرون

 

با اوصافی که رفت طبیعی بود و هست که دشمن مردم نیز از میزان رشد و عمق یابی جنبش انقلابی غافل نبوده و برای کنترل و به شکست کشاندن چنین جنبشی از هیچ گونه عمل و اقدامی دریغ نورزد.  آن چه در تمامی این اقدامات علیه جنبش انقلابی، حائز اهمیتی بسیار ویژه بوده و باید بر آن مکث و مورد نقد و بررسی موشکافانه اش قرار داد، نه ضربات و صدماتی بود که نیروهای امنیتی و مزدور نظم اجتماعی حاکم بر تشکیلات چریکهای فدائی خلق وارد می آوردند که به نوبۀ خود بسیار مهلک بود و نه تبلیغ مشمئزکننده و تحمیق آلودی بود که حکومت وابسته و ضد مردمی حاکم علیه انقلابیون و چریک های فدائی خلق صورت می داد، بلکه سیاست هایی بود که به تدریج با جان باختن کاردهای انقلابی و مومن به خط انقلابی و مارکسیستی سازمان و نهایتا غصب رهبری این سازمان توسط باند حاکم توسط آن ها با فریب کاری و گام به گام به این سازمان تحمیل شد.

 

نفوذ اپورتونیست ها که کوچکترین اعتقادی به خط انقلابی سازمان نداشتند ، از درون صفوف جنبش اعتراضی و مبارزاتی که خودی فرض می شد، تحت عنوان صیانت از منافع خلق و انقلاب صورت گرفته و با شدتی هرچه تمام تر با تحمیل انشعاباتی متعدّد و تحلیل بردن انرژی و نیروی جوان این جنبش ضمن خوش خدمتی به ارتجاع بومی داخلی و منطقه، جنبشی را که میرفت تا در عروج و ارتقاء خویش به مراحل بالاتر مبارزاتی و سازماندهی و تسلیح اقشار و طبقات وسیعتری از صفوف خلق برای نبرد نهائی در جهت کسب قدرت سیاسی و و تعیین تکلیف با مناسبات جهانی سرمایه داری وظیفه خویش را به انجام برساند، با نفوذ از درون و فشار از بیرون مضمحل ساختند و در توازی و تداوم عملکرد ساواک رژیم شاهی در قتل و کشتار بنیانگذاران و رهبران فکری و نظری چریکهای فدائی خلق که منجر به تضعیف موقعیت و کیفیت این جنبش شده، با توطئه ای سازمان یافته، این جنبش و تشکیلات را خنثی و زمین گیر ساخته و بخش بسیار بزرگی از این جنبش را با تحمیقی غیرقابل باور به خوش رقصی و خدمت ارتجاع سرمایه داری بومی وابسته به جهان امپریالیستی درآورده و عملا به وظائف خویش در خدمت سرمایه داری حاکم پرداختند.

 

از سازمانی که با اتکا به یک تئوری انقلابی و با خون احمدزاده ها و پویان ها و بهروز دهقانی ها و حمید اشرف ها و... رشد و نمو پیدا کرده بود، تنها گروه کوچکی از کمونیست های فدایی معتقد به آرمان ها و خط کمونیستی آن ، هم چنان مصمم بر آن آرمان ها و آن خط انقلابی باقی ماندند که در گذر بزرگترین تحولات و فراز و نشیب ها با کوشش های وقفه ناپذیر خویش تا به امروز پرچم رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راه آن ها را هم چنان برافراشته نگاه داشتند. آن ها دوباره مجبور به نبرد در دو جبهه شدند جبهه یک ضد انقلاب وحشی تر از شاه و جبهه کسانی که در رأس سازمان چریکهای فدائی خلق قرار گرفته بودند و همراه با طیف جدید از سازمان هایی که اکثرا پس از قیام اعلام موجودیت کرده بودند با یک زبان مشترک سخن می گفتند. ادبیاتی که  مجموعۀ این جریانات و به خصوص حزب توده در اوج فترت و احساس غُبنی که در نبود و عدم حضور و پاسیفیسم شرم آورش در تقابل با رشد و برآمد جنبش نبرد مسلحانه و به خصوص تشکیلات چریکهای فدائی خلق تولید میکردند، چنان ارزان قیمت و سخیف بود که چیزی جز شکست و خفتی دوباره در دهۀ شصت نصیبشان نکرد. اینان در تداوم تحمیق مردم و به خصوص نیروهای جوان جنبش با طرح پرسش واره هائی چون شرایط عوض شده و با بیرون رفتن دیو یعنی رژیم شاه ، اکنون فرشته یعنی جمهوری اسلامی ظهور کرده و دوره چریک و مبارزه مسلحانه گذشته و دوره کار آرام سیاسی فرا رسیده و فرمایشاتی از این دست سعی می کردند که زمینه های لازم را برای ایجاد تشتت و پراکندگی در صفوف و زمین گیر ساختن این جنبش جوان فراهم آورند.  اما این گروه ها پاسخ خود را خیلی زود از دست جمهوری اسلامی ئی دریافت نمودند که برای نجات نظام از زیر ضرب توده ها توسط همان اربابان شاه به قدرت رسانیده شده بود و هدفی جز سرکوب انقلاب و کمونیست های واقعی نداشت.

 

رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راهشان می گفتند شرط اصلی پیروزی هر انقلاب در هم شکستن قدرت دولتی و ستون فقرات آن است. اما توده ای ها و اکثریتی های خائن خواهان مسلح شدن پاسداران زور و سرمایه به سلاح سنگینی بودند که خون خلق های تحت ستم در ترکمن صحرا و کُردستان و خوزستان را بر زمین ریخت. چریکها می گفتند بدون در هم شکستن سلطه امپریالیسم هر تغییر و تحول حتی تعویض رژیم سیاسی ، قادر به تامین آزادی و دمکراسی برای توده ها نیست ، اما مخالفين دو آتشه "مشی چریکی" یعنی توده ای های خائن و اکثریتی های آدم فروش برای امامی که تمام هم و غمش را پایان انقلاب و برگرداندن توده ها به خانه هاشان و خلع سلاح عمومی قرار داده بود یعنی برای امام جلادان درخواست سلامتی و طول عمر می کردند. چریکها می دیدند و می دانستند و می دانند که قیام بهمن ۵۷ که از طرف دشمن درون و برون به دقیق ترین شکلی برای کنترل و منحرف ساختنش رصد می شد، صرفا و صرفا نقطه عطف و وقفه ای مثبت در پروسۀ مبارزۀ طبقاتی بود که با انفجار اجتماعی ناشی از تضادهای طبقاتی موجود برای لحظاتی از نقطه نظر تاریخی این امکان را برای جنبش انقلابی فراهم آورد که با استناد به تمامی داده های قید شده در همین نگارش، مانند رویکرد توده ای و کمّی اقشار و طبقات ذینفع در انقلاب و به خصوص جوانان به سازمان چریک های فدائی خلق و پیدایش فرصتی تاریخی برای سازماندهی توده ها در ابعاد گسترده تر اجتماعی و تسلیح توده ها برای ارتقائ سطح مبارزه به مراحل کیفی تر باید مورد استفاده قرار می گرفت. 

 

قیام هم چنین فرصتی بود برای مشارکت و سازماندهی و دفاع از مبارزات عادلانۀ خلق های تحت ستم چون خلق کُرد و ترکمن که عملا و تاریخا پایه های جدی و واقعی ارتش خلق را راسا و به شهادت نبردهائی جدی و سهمگین با کارگزاران جدید نظام سرمایه داری بنیان گذارده بودند و باز چریکها به درستی می دانستند و می دانند که قیام بهمن ۵۷، سرآغازی بود در پس نبردی تاریخی برای برقراری پیوند مستقیم و مشارکت و سازماندهی جنبش کارگری که از تجربۀ اعتصاباتی بس عظیم و موفق چون اعتصاب کارگران صنعت نفت بیرون آمده بودند تا ضمن پیشبرد وظائف خویش، با استناد به امر تداوم انقلاب در جهت نیل به آماج های استراتژیک جنبش اجتماعی، قیام بهمن را به نقطه عطفی در پیشبرد و گسترش جنگ خلق تا کسب قدرت سیاسی توسط توده ها عمق و گسترش بخشد و طبیعی بود که دشمن مردم و به خصوص توده های تحت ستم با سیاست گذاری و کارگذاری نیروهای از پیش شناسائی شده و سازمان یافتۀ خویش در هیئت روحانیت و ملی مذهبی و لیبرال و غیره و شناسائی وضعیت موجود در ارتباط با ضرورت حفظ نظام موجود برای قدرت های جهانی ذینفع در تحولات اجتماعی در ایران و تشخیص میزان خطر برآمده از قیام چنان به بازسازی ارگان سیادت طبقاتی مصدوم (دولت) در پروسۀ قیام پرداخته و به تضمین تداوم ستم و استثمار توده ها همت گماردند که دیگر هیچ جای شک و شبهه ای برای هر عقل سلیمی مبنی بر شکست قیام بهمن به عنوان نقطه اوج انقلاب سال های ۵۶ - ۵۷ باقی نماند.

 

جریاناتی چون حزب توده و همپالگی های بعدی اش چون اکثریت که با طرح ایده هایی چنان عوام فریبانه مبنی بر پیروزی قیام و انقلاب ضد امپریالیستی مردم به رهبری دار و دسته مزدور خمینی به میدان می آمدند ، عملا و نظرأ عاملین بی جیره و مواجب یکی از بزرگ ترین حیله های نواستعماری امپریالیسم از آب در آمده و با تلاش برای منحرف کردن جنبش توده ها ، عملا فرصت بزرگ و تاریخی را که برای سازماندهی جنبشی توده ای و انقلابی برای نبرد قطعی با بورژوازی و سازماندهی ارتش خلقی به وجود آمده بود سوزاندند و تا امروز نیز به پرسشواره های تحمیق آلود و ضد مردمی شان پاسخ نداده اند که مگر قیام بهمن ۵۷ به آماج هایش دست یافته و ماشین دولتی کنترل و سرکوب را از بین برده بود که شما حضرات و حضراتی از جنس شما با فریادهای "بهار آزادی" و انقلاب ظفرنمون ضد امپریالیستی، جنبش انقلابی را فلج ساخته و به خدمت شکوفائی جمهوری اسلامی درآورده، قیام بهمن را انقلابی پیروزمند جا زده و جمهوری اسلامی را نیز محصول بی بدیل و درخشان این انقلاب و نامش را نیز سیاست راه رشد غیر سرمایه داری از طریق همزیستی مبتنی بر اتحاد و انتقاد با آدم خواران معممی گذاردید که دمکرات انقلابی می خواندیدشان ، که قرار بود رشد و ترقی به ارمغان بیاورند و بدین شکل و در کمال خونسردی و بی هیچ تشنجی ، جنبش جوان مردم را به مسلخ کارگزاران معمم سرمایه داری بومی و اربابان جهانی شان برده و خود نیز طعمۀ بی غرور و تحقیر شدۀ همان رژِیم گشتید و هنوز هم بی مهابا و به همان شیوه و استدلال به نردبازی با جناح هائی ، این بار "واقع بین" و "معتدل" از همان رژیم مشغولید.

 

آن چه امروز و بر حسب داده های موجود از شرایط اجتماعی حاکم بر ایران بر می آید و تجاربی که در پس هر خیزش صنفی و سیاسی اعم از جنبش کارگری (سرکوب کارگران خاتون آباد) یا جنبش دانشجوئی (جنبش هیجده تیر) یا جنبش زنان و یا خانواده های زندانیان سیاسی و یا جنبش دهقانان (سرکوب دهقانان ترکمن صحرا) و حرکت اعتراضی توده ای اخیر در خرداد ماه سال هشتاد و هشت و دستگیری های وسیع و گسترده و کنترل و سانسور اخبار و ابزار رسانه ای و دروغ و تزویر و فساد و ارتشاء دولتی ، مبین تشابه ساختاری و بنیادی ای است در ابعادی گسترده تر، بین حکومت های خون ریز شیخ و شاه به عنوان کارگزاران مناسبات سرمایه داری جهانی برای حفظ و کنترل جامعه و تضمین و تداوم استثمار توده ها. این تشابه بین رژیم شاه و جمهوری اسلامی از درون و ذات مناسبات سرمایه داری پیرامونی و وابسته برون می تراود و در دوران جمهوری اسلامی و به واسطۀ روبنای سیاسی این رژیم که با ویژگی های فرهنگی ماقبل تاریخی آن، دیکتاتوری اش از حدّت و شدّت بیشتری برخوردار بوده و به همان میزان، شدت سرکوب و انسداد اجتماعی از غلظت و گستردگی پیچیده تری برخوردار است.

 

تا جائی که بی مهابا و بی هیچ تعارف و اغماضی جنبشی اعتراضی و در ابعاد ملیونی در سال هشتاد و هشت را درمقابل چشم جهانیان به شدیدترین و وقیحانه ترین شکلی سرکوب نموده و جامعه را تخته کوب کرد و در تداوم همین سرکوب با هزینه نمودن میلیون ها دلار و به خدمت در آوردن نیروها و کارگزارانی که در خدمت مناسبات سرمایه داری به تخطئه و خنثی سازی جنبشی که از سیاهکل آغاز شد پرداختند و توسط کسانی چون عبداله شهبازی ها و محمد مهدی پرتوی ها و محمود نادری ها و هوشنگ ماهرویان ها و...  در درون کشور و کسانی چون فرخ نگهدارها و ماشالله فتاح پورها و مجید عبدالرحیم پورها و جمشید طاهری پورها و امثالهم در خارج از کشور به گفتمان سازی فرهنگی و نظری ارتجاعی به نفع طبقه حاکم پرداخته و مجموعا، ضمن انتشار ده ها کتاب و صدها مقاله و مصاحبه که شامل ده ها هزار صفحه تولیدات زهرآگین و تحمیق آلود فکری بر علیه تاریخ چفخا می شود، تلاش می کنند تا زمینۀ مادی هرگونه رویکرد جدی به گرایشات رادیکال اجتماعی را به خصوص در بین جوانان زدوده و به عناوین مختلف هرگونه رویکرد عملی به جنبش انقلابی قهرآمیز را خنثی سازند. شاید برای اذهان تا حدودی دقیق و آگاه نسبت به مسائل اجتماعی جاری در ایران لازم به توضیح نباشد که جمهوری اسلامی چگونه و تا کجا و با چه شدت و ابعادی از وحشیگری و سبوعیت به سرکوب جامعه پرداخته و نفس جامعه را به شماره انداخته است. رژیمی که با هر تزویر و ریا و حیلۀ رذیلانه ای که فقط از اهالی منبر و مسجد بر می آید به دست کارگزاران و مزدورانی چون محمد قوچانی و اکبر گنجی و علی افشاری و زیباکلام و حجاریان (بنیانگذار وزارت اطلاعات) و امثالهم که از دورن صفوف حکومت برآمده و سازمان داده شدند به تلاش برای عقیم سازی و خنثی نمودن بروز خشم مردم سرکوب شده اقدام نموده و با ژستی نیمه روشنفکرانه به تبلیغ سیاست خشونت گریزی و پرهیز از هرگونه رادیکالیسم می پردازد.

 

البته تا این جای کار کاملا طبیعی و منطقی است که رژیمی ارتجاعی و حافظ منافع سرمایه داری و سرکوبگر با هزینه ای گزاف به سیاستگذاری فرهنگی و سیاسی بپردازد. نکتۀ نغز و مهم نهفته در این شکل از گفتمان سازی و سیاست پردازی ، آن جا دارای اهمیت گشته و قابل مکث می گردد که علاوه بر کارگزاران توده ای و اکثریتی دیروزین رژیم جمهوری اسلامی و در امتداد این جماعت بخشی از جامعۀ سکولار و مدعی اندیشه و تفکر، با عبور و پرش از وضعیت حاکم موجود و با قلب ماهیت خشونت افسار گسیختۀ حکومتی ضمن تلاش برای پوشاندن ماهیت و چهرۀ سرکوبگر رژیم دیکتاتور جمهوری اسلامی با ترفندی زیرکانه، شبه مدرن، صلح طلبانه و باب طبع اصحاب رسانۀ امپریالیستی، خشونت جاری در جامعه و در حق آحاد مختلف اقشار و طبقات اجتماعی را از هر گونه رویکرد جدی، رادیکال و قهرآمیز نیروی اپوزیسیون، تحت عنوان چخماق آتشزنۀ اعمال خشونت مشروع دولتی توسط اپوزیسیون جا زده و بدین وسیله با اتخاذ تاکتیک تحمیق و انحراف اذهان و افکار عمومی جایگاه، مواضع و عملکرد نیروی سرکوبگر حاکم را با جریان فکری و سیاسی معتقد به تمسک به حق طبیعی خویش در قیام علیه دستگاه دیکتاتوری سرکوب و اختناق تاخت می زنند و در یک ردیف قرار می دهند.

 

در این کارزار مسموم سهم فعالین نادم پیشین جنبش انقلابی بسیار بزرگ می باشد چرا که رفتار و گفتار و کردارشان به نحو مشمئزکننده ای و در تداوم سیاست گفتمان سازی موسسات فکری وزارت اطلاعات (مانند موسسۀ تحقیقات و مطالعات اجتماعی وزارت اطلاعات) و در خدمت جمهوری اسلامی حافظ سرمایه داری قرار می گیرد.  فعالین پُر مدعائی که به روی مبارک نمی آورند که جامعه چنان سرکوب گشته و به بند کشیده شده است که امکان هرگونه تنفس و خروج از این تنگنا برای کسب حداقل ترین خواست ها و مطالبات انسانی و ابراز وجود از آن سلب شده و هرگونه حضور و ابراز وجودی از موضع اپوزیسیون در بن بست کج و پیچ بازی های وزارت اطلاعات در چنان باتلاقی از توهم و سردرگمی و آلودگی فرو می رود که مقاومت در مقابل آن یا سرنوشت کارگر جانباخته ستار بهشتی و فرزاد کمانگر معلم را به دنبال خواهد داشت و یا سرگردانی و بی هویتی و یاوه گوئی منصور اسانلو و رامین جهان بیگلو (رامین جهان بیگلو مستقیما از زندان به دفتر حسین شریعتمداری رفته و در واقع رفتانده شد و اعلام نمود که برخورد برادران خیلی خوب بوده و خودش هم با پاهای خویش به دفتر کیهان آمده تا اعلام کند همه چیز روبراه بوده و غمی نیست جز دوری برادران) و امثالهم را.

 

سیاهکل: پیام آور انقلاب اجتماعی!

و بیش از ۳۶ سال است که این در بر همان پاشنه چرخیده و واضعان و مبلغین مستقیم و غیرمستقیم تحکیم و تحکم جمهوری اسلامی در هیئت گروه ها و اشکال و محافل و شخصیت های مثلا سکولار مدرن در گریز از هرگونه مسئولیت پذیری، ترمز هرگونه گرایش به تجمع و با رویکردی رادیکال در دست بردن به ریشه های مصائب و مشکلات مردم و تدارک برای پاسخگوئی بدان را کشیده اند به خصوص که اگر از این رویکرد رنگ و بوی قهر نیز به مشام رسیده بوده باشد.

 

بیش از سی و شش سال است که بزرگ ترین بخش فعالین سابق و نادم جنبش انقلابی با استناد به آدرس و یا آدرس هائی غلط در تحکیم و تثبیت جمهوری اسلامی کوشیده اند (گاه مبلغ تالی امیرکبیر گشته اند و سرباز سرداری سازنده شده اند و گاه نطفه های رُنسانس را در زیر عبای ظاهرا نامتعارف و رنگی یک آخوند لبخند به لب شناسائی کرده و کاشف رفرمیسم گشته اند) و در این میان کیست که نداند و کیست که تجربه نکرده باشد یا نیندیشیده باشد که خروج از بحران اجتماعی کنونی و رها شدن از بندهای آشکار و پنهان ارتجاع سرمایه داری حاکم، تنها با سرنگونی آن میسّر بوده و هرگونه امکان بهبود زندگی مردم حتی در ابتدائی ترین شکل آن در چهارچوب این مناسبات امکان ناپذیر است و کیست که دیگر نداند که کسب رهائی از چهارچوب مناسبات اجتماعی موجود و سرنگونی رژیمی چنین ضدملی و چنین سرکوب گر با کتاب و مقاله و تعارف و خواهش و تمنا و عکس و تصویربرداری با این سیاستمدار منطقه ای و رو بوسی با آن سیاستمدار بین المللی میسّر نیست و تنها و تنها، جنبشی جدی، عملی، با برنامه و هدفمند خواهد بود که با دست بردن به ریشه های بحران در جامعه می تواند زمینه های مادّی خروج از این بحران را فراهم سازد و دست بردن به ریشه ها امکان پذیر نیست؛ مگر این که جنبشی درست از نقطۀ مقابل عوامل وضعیت موجود، با تمسّک به تجربۀ جنبش سیاهکل و بررسی چگونگی تبدیل شدن جنبش سیاهکل به گفتمان مسلط مبارزاتی، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی و از این مجرا ، بسیج وسیع ترین نیروی پیشرو اجتماعی برای شکستن سدّ و موانع پیش روی انقلاب اجتماعی و کسب اعتماد توده ها و به خصوص طبقۀ کارگر و اقدام به سازماندهی مبارزه توده ها نماید و در پروسه مبارزه ای لاجرم قهرآمیز با هدف نابودی نظام استثمارگر حاکم ، شرایطی ایجاد کند تا ضمن کسب شناخت بیشتر از نقاط ضعف حاکم بر جنبش کارگری با به وجود آوردن فضای تنفس و فرصت لازم برای طبقۀ کارگر درجهت فائق آمدن بر ضعف و فترت خویش برای سراسری نمودن مبارزات مستقل جنبش کارگری در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی و انتقال قدرت به دست ارگان های اقتدار توده ای به رهبری طبقۀ کارگر تلاش نماید.

 

اگر که چگونگی شکل گیری و تکوین جمهوری اسلامی توسط قدرت های امپریالیستی را از نشست کنفرانس گوادلوپ در ۱۹۷۹ میلادی و کوتاه مدتی پیش از قیام بهمن ۵۷ مدّ نظر قرار داده و در ادامۀ خط سازمان دهندگان همان کنفرانس چگونگی شکل گیری سایر جنبش ها و حرکات ارتجاعی در غالب طالبان ها و داعش ها و القاعده ها را در منطقه مدّ نظر قرار داده و بررسی کرده باشیم و دیده باشیم و شنیده باشیم اعترافات نمایندگان امپریالیسم را که چگونه با کمک های میلیونی به خمینی و باندش در فرانسه و طالبان و القاعده در افغانستان و داعش در عراق و سوریه جریاناتی چنین را برای پیشبرد سیاست های شان در منطقه سازمان داده و حمایت کردند و چگونه با به وجود آوردن مترسک های دست سازی که سرنخ تحرک آنان را خویش به دست دارند، بهانۀ لازم را برای جنگ افروزی، حضور مستقیم، مادی و جدی نظامی در منطقه و به خصوص خلیج فارس فراهم ساختند، آن گاه درک و تصور ما از ماهیت ضدخلقی نظم و سیستم های حکومتی حاکم در منطقه و مشخصا در ایران بسیار صریح و روشن خواهد بود و بدین شکل چندان دشواری ئی در پی بردن به ماهیت حکومت هائی چون جمهوری اسلامی در ایران و افغانستان و عراق و قدرت واقعی ماورای این رژیم ها ، یعنی امپریالیسم نداشته و به کُنه وضعیت جاری در منطقه و در کشورهایی چون سوریه و لیبی و مصر و یمن خواهیم رسید و این همه کمکی خواهد بود تا با کشف مکانیزم زنجیرۀ حوادث و اتفاقات جاری در منطقه و نقش اصلی جهان امپریالیستی در آن نسبت به چگونگی برآمد جنبش هائی از جنس جنبش کوبانی آگاهی کسب نموده و پی به جوهر ماهوی تبلیغات و ترویج موذیانۀ خشونت گریزی و خشونت پرهیزی بدون هیچ گونه توضیح و تعریفی از مقولۀ خشونت و تفکیک انواع آن که هر گونه خشونت دولتی و حکومتی را مشروعیت بخشیده و توجیه می کند (اکبر گنجی در یکی از معلومات صادره اش به شکل وقیحانه ای می گفت در مقایسۀ وقایعی که در سال ۸۸ در ایران اتفاق افتاد با کشورهای همسایه، خواهیم دید که جمهوری اسلامی چقدر عاقل و معقول تشریف داشته و از سایر همکیشان آدمخوار خویش در کشورهای اسلامی، عربی تحت تسلط دیکتاتوری های مختلف ، متمایز است) پی خواهیم برد و خواهیم دریافت که چرا مروجان ایده های ارتجاعی هرگونه، حتی طرح شعار ضرورت حرکت به سمت سازماندهی الترناتیوی مسلح و رزمنده برای کسب آزادی و رهائی از بند جمهوری اسلامی را تبلیغ خشونت و تیز کردن ساطور قاضی مرتضوی ها و سایر آدمخواران رژیم اسلامی نامیده و به همین منوال هر گونه رویکرد رادیکال انقلابی برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی را تحت عنوان مشروعیت بخشی به تحرک سرکوبگرانۀ رژیمی چنین مخوف که در ۳۶ گذشته از هیچ دنائت و پستی ای در حق همۀ اقشار و طبقات اجتماعی اعم از کارگران و زحمتکشان و دانشجویان و زنان و جوانان و معلمین و اقلیت های قومی و مذهبی فروگذاری ننموده است، نام می نهند. چنین ایده هایی مقاومت طبیعی و مشروع مردم را فراهم آوردن بهانۀ لازم برای رژیم سرکوبگر حاکم معرفی کرده و در عوض سرکوب وحشیانه توده ها توسط همین رژیم را امری معمولی و طبیعی و ناشی از ماهیت ضدمردمی رژیم جا می زنند که باید آن را پذیرفت! رژیمی چنین سرکوب گر که اتفاقا نشان داده حتی در صورت عدم احساس هر گونه تهدیدی علیه خویش بنا به ماهیتش ذره ای از اعمال خفقان و سرکوب توده ها دست بر نداشته و بر نخواهد داشت.

 

با در نظر داشت و دقت بر نظر و انگیزه عاملین و امرین و تحلیل هایی چنین فرصت طلبانه در این همان پنداری و این همان سازی مبارزه و مقاومت و تعرض مشروع مسلحانه با خشونت گرائی و خشونت ستائی، پی خواهیم برد که چگونه و چرا اصحاب قدرت و کارگزاران رنگارنگ راست و شبه چپ شان با ترفند تبلیغ و ترویج مصالحه و بخشش و فراموشی رژیم آن هم تحت عنوان تقبیح خشونت از جانب فرودستان و سرکوب شدگان و سلب حقوق گشته گان برای احقاق حق خویش و در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی به حق مادر عملی، نظری و تجربی همۀ انواع جنبش های ارتجاعی از نوع طالبان و داعش و بوکو حرام و دیگران بوده و سرمنشاء عملی و تجربی جهان امپریالیستی در آلترناتیوسازی اسلامی و در چگونگی قلع و قمع و نابودی جنبش های ترقی خواهانه و رسورس های اجتماعی آن در منطقه محسوب می شود سعی در تطهیر رژیم جمهوری اسلامی و کمک به خروج آن از زیر ضرب توده ها و در نتیجه حفظ نظام استثمارگرانه حاکم می نمایند. در صورتی که این همانی و رفتار داعش در کُردستان سوریه با رفتار جمهوری اسلامی در کُردستان ایران و کشتار بی دریغ قارنا و ایندرقاش و قله تان در سال ۱۳۵۸ شمسی چنان برهم منطبق اند که بی شک جمهوری اسلامی پدر معنوی داعش محسوب می گردد و کوبانی و زنان و مردان رزمنده اش فارغ از های و هوی حیطۀ تبلیغ و ترویج خشونت پرهیزی و خشونت گریزی با حرکت از روی غریزه ای سالم و انسانی و برای حفظ و صیانت نفس خویش از نظر فردی و اجتماعی به سرعت دست به سازماندهی خویش زده و با اقدامی جدی و مسلح ، ترمز حکومت اسلامی از نوع سُنی اش را کشیدند.

 

شاید اگر داعش نیز فرصت آن را می یافت تا با بهره گیری از تجارب داعشیان شیعی در ایران و به وجود آوردن سازمانی ویژه چون موسسۀ مطالعات و تحقیقات استراتژیک وابسته به وزارت اطلاعات و صرف دلارهای نفتی، انواع گنجی ها و نگهدارها و نوری زاده ها و فتاح پورها و سازگاراها و بابک امیرخسروی ها و امثالهم را ردیف نماید و بی بی سی و صدای آمریکا و صدای آلمان و فرانسه و انواع رسانه های ریز و درشت در خدمت سرمایۀ داری جهانی را به حرکت در آورد، آن گاه موفق می شد فریاد کوبانی را در نطفه خفه نموده و خانمی شبه مدرن و سکولار با لباسی شیک چون خانم معصومۀ علی نژاد قُمی را در مقابل دوربین های رسانه ها بنشاند تا با ژستی شبه مدرن اعلام کند که رابطۀ مردم کوبانی و داعش رابطۀ عاشق و معشوقی است که رابطۀ ویژۀ عشق و نفرت بین شان حکمفرما بوده و در نردبازی عشق به مشکلاتی برخورده اند که مختص خودشان بوده و به هیچ کس به خصوص خارج کشوری های خواهان براندازی دهۀ شصت رژیم جمهوری اسلامی مربوط نیست (خانم معصومه قمی در مصاحبه ای با رسانه ها اعلام کردند که رابطۀ جمهوری اسلامی و مردم ایران رابطۀ بین عاشق و معشوقی را ماند که سال هاست نامزد یکدیگرند و مردم عملا و نظرأ جمهوری اسلامی را می خواهند و فقط گاهی و یواشکی چیزهائی را می طلبند که ایشان هم یواشکی به سمع همگان رسانده و رفع و رجوع شان می کنند).

 

شکی نیست که نمی توان خواست ها، مطالبات، شرایط ویژۀ حاکم بر کوبانی و استراتژی جنبش سیاهکل را در یک ردیف قرار داده و بر هم منطبق دانست و طبیعتا چنین انگیزه ای هم برای این همان سازی این دو جنبش در میان نیست بلکه مراد از استناد به کوبانی و آن هم در سالگرد جنبش سیاهکل تنها و تنها از این زاویه صورت می پذیرد که تاکیدی شود مبنی بر این که تهاجم به کوبانی تهاجمی از جنس حملۀ داعش وطنی شیعه در طول سی و هفت سال گذشته بوده و مبارزه و مقاومت و تعرض مشروع مسلحانه و قهر آمیز کوبانی در مقابل قدرت و یا قدرت های دست ساز امپریالیستی چون داعش تجربۀ بلاواسطه و زنده ای است که نشان می دهد که تنها خلقی مسلح و واقف به حق و حقوق اجتماعی خود می تواند به حفظ و صیانت از نفس خویش پرداخته و ابراز وجود کند و کاربرد قهر انقلابی در مقابل قهر و سرکوب مادی امری مشروع، قانونی، اصولی، ضروری و اجتناب ناپذیر است و این که چه بسا اگر داعش نیز سی و شش سال در قدرت بوده و وقت و امکانات مکفی برای سرکوب و تخته بند نمودن جامعه داشته و خویش را تثبیت می کرد، امروز کسانی از دست گنجی و نگهدار و امثالهم و از جنس عربی آن با دمیدن در بوق و کُرنای خشونت پرهیزی به تحمیق خلق کُرد در کوبانی پرداخته و آن ها را از دست بردن به سلاح برای دفاع از حیات و هستی و حقوق شان منع کرده و دو دستی تسلیم داعش می کردند و جای بسی خوشحالی است که کوبانی پیش از ظهور و عروج جریاناتی از جنس اکثریت و حزب توده با اصرار بر حق مشروع خویش به مقاومتی مسلح و سازمان یافته پرداخته و تجربۀ پیروزمند گران بهائی به محرومان جهان عرضه داشت. 

 

امروز و در چهل و پنجمین سالگرد رستاخیز سیاهکل، باید که با تاکید بر تجارب مختلف مبارزات خلق های تحت ستم در جهان اعم از کوبانی تا چیاپاز مکزیک بر آموزه های صریح و رادیکال سیاهکل که انقلاب اجتماعی و در هم شکستن ماشین دولتی طبقه حاکم اساس آن می باشد، تاکید داشته و یاد رزمندگان سیاهکل و این روز بزرگ را با تاکید بر این آموزش گران قیمت تاریخی گرامی داشت.

 

بهمن 1394