به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 200 ، بهمن ماه 1394

 

محمود آذری

بخش اول

 

توضیح نویسنده: این نوشته در ابتدا برای یک سخنرانی تنظیم شده بود نه برای انتشار به صورت یک مقاله اما بعدها در فرصتی که پیدا کردم آن را به صورتی که ملاحظه می کنید جهت انتشار آماده ساختم. به امید این که تعارض بین این دو حالت به روال مطلب لطمه نزده باشد، در هر صورت هدف پاسخ به برخی سئوالاتی می باشد که در رابطه با رستاخیز سیاهکل در فضا های مجازی مطرح می باشند.   هر سال با فرا رسیدن سالگرد سیاهکل، مردم قدرشناس و مهربان ما یاد همیشه سبز و جوان نسل سرخی از رشیدترین زنان و مردان قهرمان ایران، یعنی رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راه آن ها، چریکهای فدایی خلق را گرامی می دارند. درست با آگاهی به این واقعیت است که شاهدیم دشمنان آزادی نیز هر سال به ویژه در ایام نزدیک به سالگرد رستاخیز سیاهکل، با استفاده از ارتشی از قلم به مزدان خود ، به تکاپو می افتند تا ذهن پویای جوانانی که در پی کاوش در تاریخ خویش اند تا راه آینده شان را روشن سازند و به چه باید کردهای خود پاسخ گویند را از این کانال منحرف ساخته و با تحریف تاریخ، آنان را از یکی از گنجینه های مبارزاتی و منابع تجربه اندوزی خویش یعنی تجربه کمونیست های فدایی در دهه ۵۰ محروم سازند. از این جاست که مقابله با چنین سیاست ضد خلقی ای خود یکی از راه های بزرگداشت سیاهکل و پاسداری از راه و آرمان های آن هاست. با توجه به این واقعیت توضیح زمینه های مادی و شرایط تاریخی ای که رستاخیز سیاهکل در چارچوب آن اتفاق افتاد یکی از راه های روشن ساختن حقیقت و بطلان ادعاهایی است که در مورد سیاهکل از زبان و قلم دشمن و یا سازشکاران پخش و نشر می گردند.  سیاهکل خود محصول یک دوره خاص تاریخی و پیچیدگی های آن در کشور ما بود. سلطه امپریالیستی که به ویژه پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ، موجودیت اش هر چه فزون تر به اعمال سیستماتیک قهر و ارتجاع و خفقان در تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نظامی جامعه خورده بود در شرایط شکست مبارزات پیشین با رهبری های نا کارآمد باعث پیدایش چنان وضعی در جامعه گشت که رفیق پویان هنگام تبیین اوضاع جامعه ما در اثر داهیانه اش (ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا) از آن به عنوان "دو مطلق" نام می برد: باور توده ها به قدرت مطلق و خدشه ناپذیر دشمن و ناتوانی مطلق خود در تغییر وضع موجود. سیاهکل و تداوم آن پایه های مادی این باور را فرو ریخت و فصلی نوین در جنبش انقلابی مردم ایران شروع شد که خون شیرزنان و کوه مردان فدایی وثیقه تداوم آن بود. برای شناخت این واقعیت و این که چرا حرکت سیاهکل برخلاف تجارب نظامی قبل از خود به رغم در خون نشستن اش از بین نرفت و جامعه را دگرگون کرد، باید به شرایط عینی آن دوره رجوع کرد.  

 

 

رستاخیز سیاهکل در یک نگاه کلی !

 

اشاراتی مختصر به ویژگی های نظام اقتصادی ایران در خدمت برآوردن نیاز های متروپل

 

وضعیت حاکم بر آن دوره از تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران ، انعکاس و بازتابی از مجموعه شرایط اقتصای و سیاسی حاکم بر جهان بود که در انطباق و تلفیقی از شرایط بومی و تاریخی ایران، منجر به چنان شکلی از حاکمیت سیاسی مبتنی بر دیکتاتوری و استبداد  شده بود که اکثریت بالائی از جامعه حتی از میان اقشار و طبقات مرفه اجتماعی را در ستیز با خود قرار داده بود. در سال های دهۀ چهل شمسی که مقارن با سال های شصت میلادی میشد، داده های موجود اجتماعی و اقتصادی در سطح جهان چنان بود که در مجموعه ای از کشورهای اقمار سرمایه داری امپریالیستی و با توجه به ضرورت ها و نیازهای بورژوازی امپریالیستی به بازارهای جدید و نیروی کار ارزان و منابع (رسورس های) طبیعی و بخصوص انرژی فسیلی و مواد معدنی خام و پتروشیمی در کشورهای پیرامونی، از آمریکای لاتین گرفته (چونان مکزیک و شیلی و آرژانتین و برزیل و بولیوی و..... ) تا افریقا و آسیای دور و خاورمیانه انجام رشته ای از رفرم ها مبتنی بر این نیازها و ضرورت های مدّ نظر، لازم آمده بود و از آن جمله و مثلا در ایران لازم بود که تغییر و تحولات اقتصادی و اجتماعی پس از کودتای بیست و هشت مرداد هزار و سیصد و سی و دو و اوائل دهۀ شصت میلادی به سمتی رود که ضمن به وجود آوردن تغییراتی در ارکان مناسبات اجتماعی، زمینۀ لازم را برای مستحیل ساختن هر چه بیشتر روابط اقتصادی و اجتماعی ایران در زنجیرۀ مناسبات سرمایه داری جهانی فراهم آورده و پایه های اقتصاد نفتی و تک محصولی به مثابه یکی از منابع (رسورس های) اصلی و منبع انرژی فسیلی و مواد پتروشیمی مورد نیاز جهان امپریالیستی را بنیان گذارد و در عین حال بازار هرچه مناسب تر و بازتر و بدون مانع برای صدور سرمایه و در عین حال کالا و اقلام مدّ نظر کشورهای امپریالیستی را به وجود آورد. همچنین سازمان رژیم سیاسی حاکم باید از چنان فرمی برخوردار می بود که به عنوان حلقه ای از زنجیرۀ جهان سرمایه داری با حاتم بخشی از کیسۀ اقشار و طبقات تحت ستم جامعه و در هیئت پادوئی بی چون چرا به  مثابه ژاندارم منطقه به حفظ منافع جهان متروپل سرمایه داری بپردازد و این همه باید به شکلی صورت می پذیرفت تا ضمن تلاش برای تخفیف تضادهای پیشینه ای (تضادهای ناشی از مناسبات ارباب رعیتی و مناسبات ملوک و الطوایفی و مسئله ارضی) اجتماعی موجود از مجرای رفرم های شاهانه و از بالا، سمت و سوی تحولات ظاهرا اصلاح طلبانه در جهتی قرار گیرد که منافع متروپل های امپریالیستی را تامین سازد. مثلا اگر قرار بود که صدور سرمایه امپریالیستی و گردش آن همزمان در کُرۀ جنوبی در غالب پیدایش و سازماندهی کشاورزی مکانیزه و مدرن برای تولید برنج مدّ نظر و مورد نیاز بازارهای سرمایه داری و بر اساس شرایط اقلیمی و امکانات موجود در کرۀ جنوبی صورت گیرد، در ایران می باید که رفرم ارضی و حواشی آن از چنان شکلی برخوردار گردد که دهقان بی زمین موظف به خرید زمین و به واسطۀ دریافت وام دولتی از ارباب مالک باشد و نه این که زمین زیر پایش که نسل اندر نسل هر ساله آن را بارور میساخته است از دست ارباب مالک ستانده شده و به او واگذار گردد و طبیعتا از آن جائی که دهقان فاقد امکان مالی مکفی برای چنین عملی بوده و از هیچ گونه حمایتی برای تداوم پیشبرد نیاز های زندگی و خانواده اش در صورت بروز هر گونه بحرانی در زندگی اقتصادی اش بر خوردار نبود، کوتاه مدتی پس از فرو رفتن در بار قرض بانک ها، ورشکسته و خانه خراب رهسپار کلان شهرها گشته و ضمن پذیرش تحمیقی ابتدائی مبنی بر دهقان برآمده از اصلاحات شاهانه تحقیر ثانوی دیگری را این بار در هیئت تودۀ حاشیه نشین تولید در کنار کلان شهرهائی چون تهران و اصفهان و مشهد و اهواز و ... تحت عنوان حلبی آبادها و زور آبادها و هیچستان ها متحمل گردد و بر همین بستر نه تنها کشاورزی بومی مبتنی بر مناسبات ارباب رعیتی پیش از اصلاحات که در واقع بخش اعظم تولیدات مورد نیاز داخلی را فراهم می آورده است هر چه بیشتر مطابق نیاز امپریالیسم نابود می گردد، بلکه در چهارچوب همان تقسیم کار برنامه ریزی شدۀ امپریالیستی مدّ نظر جهان متروپل، ایران بعد از رفرم ارضی شاهانه میزبان ورود میلیون ها تن انواع محصولات کشاورزی و مثلا برنج آمریکائی که البته گاه در کُرۀ جنوبی تولید می گشت شده و حتی آن بخش از کشاورزی ایران که هنوز رمقی بر جان و نمودی بر زمین دارد تحت فشار بازار واردات قرار میگیرد. در این بین اقتصاد تک پایه ای نفت نیز ضمن تامین انرژی فسیلی پتروشیمی مورد نیاز جهان امپریالیستی متروپل آن زمینه ای میگردد که بورژوازی کمپرادور ایران را در مدار کشورهای امپریالیستی هرچه بیشتر در خدمت پذیرائی از اشکال مختلف صدور مستقیم و غیرمستقیم سرمایه در غالب شرکت ها و کمپانی های مختلف تولیدی تا کالاهای  مختلف در همۀ زمینه ها قرار می دهد (تولید مارچوبه زیر سد دز در خوزستان و صدور آن به خارج تحت عنوان محصول کشاورزی کشورهای متروپل، چون برنج کُره ئی تحت عنوان برنج آمریکائی، تولید دانه های سویا در مازندران و اطراف ساری به بهای نابودی کشاورزی بومی منطقه، صنایع مونتاژ ماشین سازی (در عمل نجات کمپانی ورشکسته ای چون تالبوت)، صنایع تولید فلز (و باز در عمل کمک به خروج کمپانی ورشکستۀ کروپ آلمان از بحران)، صنایع نظامی (خرید و مونتاژ انواع تسلیحات از آن جمله تانک های چیفتن انگلیسی که عمدتا کشورهایی نظیر ایران مشتریش بودند) نمونه هایی از این روند را نشان می دهند. ضمن بررسی و اشاره به تمامی این داده ها و فاکتورها باید مدّ نظر داشت که هر گونه رفرم و تحول در هر سطحی از مناسبات اقتصادی و اجتماعی در این دوره، تغییر و تحولاتی نبوده است که بطور درونی، ذاتی و منطقی از درون خود مناسبات اجتماعی فرا روئیده و از مکانیزمی منطقی برای آلترناتیوسازی های جایگزین و رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی برخوردار باشند . نابودی تدریجی کشاورزی بومی و داخلی و واردات گندم و برنج از خارج و آن هم پس از رفرم شاهانه و پیدایش انبوه توده های فقیر و محروم حاشیه نشین تولید شهری در کنار کلان شهرها که پیش از رفرم های شاهانه پدیده هائی بیگانه محسوب می شدند نمونه های تیپیک و بارز این مسئله می باشند. به طور خلاصه سیستم اقتصادی این جامعه درست در جهت نیازهای امپریالیسم و نه کارگران و زحمتکشان و توده های محروم سازمان یافته و رژیم سیاسی نیز با چماق سرکوب ناظر بر اجرای این روند بود.

 

قدرت سیاسی، انعکاس سلطه امپریالیسم

 

در تداوم توضیحات داده شده باید اشاره کرد که یکی از اصلی ترین و در عین حال مهمترین دلایل و فاکتورهای ناظر بر چرائی و چگونگی روند تغییر و تحولات اصلاحات بر مدار منافع جهان متروپل امپریالیستی وجود چنان شکلی از سیستم اداری و حکومتی در ایران بود که علاوه بر ضعف و فترت تاریخی و درونی عدم رشد و تکوین اقتصادی روابط اجتماعی ، خود (سیستم اداری و حکومتی حاکم) توسط قدرت های امپریالیستی تقویت و حفاظت می شد تا به مثابه عاملی بازدارنده در پاسخگوئی به ضرورت های تحولات اجتماعی به نفع توده ها عمل کند و نظام جبارانه اقتصادی فوق را با قدرت ارتش و زور سازمان یافته حفاظت کند. نظام شاهنشاهی حاکم که حیاتش از زمان قاجار و با مداخلۀ مستقیم و سیاستگذاری امپریالیسم انگلیس در اوائل دهۀ هزار و سیصد شمسی (تاجگذاری رضاشاه در ۱۳۰۵) به وجود آمده بود و از چنان ناتوانی ئی برخوردار بود که هست و نیست و موجودیتش در گرو تعیین تکلیف مستقیم توسط همان قدرت ها بود (رضاخان به همان شکلی که به اوج قدرت رسانده شد، به همان شکل نیز از قدرت به زیر کشیده شد) و بنابراین علاوه بر عوامل بازدارندۀ درونی اقتصادی و اجتماعی در عدم رشد و پیشرفت جامعه، این عامل، یعنی عامل حکومتی (شاهنشاهی) به عنوان کارگزار منافع امپریالیستی بی هیچ پروائی کارگزار و ضامن اجرای "اصلاحاتی" گشت که در اساس خویش مضمون سیاست های اقتصادی و اجتماعی نئو کلونیالیستی را در بر داشت و طبیعی بود که در پروسۀ انجام این "اصلاحات" اقداماتی فرهنگی و اجتماعی را نیز که لازمۀ این "اصلاحات" بوده و در عین حال فاقد هرگونه منافات با مضمون نهفته در انجام این "اصلاحات" بود را به اجرا گذارد. اقداماتی مانند اعطای حق رای به زنان (به عنوان مثال حق رای زنان که ظاهرا امری مثبت و مدرن و ملی محسوب میشد که باید نیز دیر یا زود اتفاق می افتاد، یکی از تغییراتی بود که ناشی از ضرورت ورود هر چه بیشتر نیروی کار زنان برای رشد و انکشاف نظام امپریالیستی در جامعه و نیاز فزاینده آن به نیروی کار زنان در آن مقطع بود. این اقدامات نه تنها مانع و رادعی برای حکومت در مقابل پیشبرد سیاست وابستگی سیاسی و اجتماعی ایجاد نمیکرد، بلکه یکی از اقداماتی بود که در چارچوب "انقلاب سفید" به سرمایه داری شدن فزاینده مناسبات حاکم در چارچوب وابستگی به امپریالیسم سرعت می بخشید) و ایجاد انواع سپاه های دانش و بهداشت و ترویج و ... که در بطن خود سازمان های اداری و اجتماعی و فرهنگی جامعه را که به شدت تحت کنترل و نظارت ساواک و دستگاه های کنترل و سانسور و سرکوب بودند برای تبدیل کشور به جامعه ای با مناسبات سرمایه داری که وابستگی  ویژگی اصلی آن محسوب می شد فرارویاند. سازمان اقتصادی و سیاسی جامعه در زیر سایه یک دیکتاتوری مطلق و زور سازمان یافته به شکلی فزون تر در زنجیره روابط و مناسبات نظام امپریالیستی حل می شد و انبوهی از فقر و فلاکت و محرومیت و سرکوب را برای اکثریت آحاد جامعه به ارمغان می آورد. به رغم نغمه های شوم و باطلی که دستگاه تبلیغاتی شاه و اربابان جهانی اش تولید کرده و توسط نیروهایی نظیر حزب توده خائن پژواک می یافت این تحولات زیر نام "اصلاحات" هیچ یک موجب حل و یا تخفیف تضادهای طبقاتی نشدند بلکه با ایجاد تغییر شکل، آن ها را تشدید ساختند. از آن جا که مجموعۀ این تحولات اقداماتی بوروکراتیک و از بالا بوده و فاقد جوشش درونی و حضور و تصمیم گیری اقشار و طبقات ذینفع و یا نمایندگان آن ها در هیئت احزاب و سازمان های آزاد و مردمی و ... در پروسه ای منطقی از رشد و تحول بود، نتیجۀ حاصله تشدید بحران هائی بود (بحران مسکن، گرانی، بیکاری، حاشیه نشینان شهری، نابودی کشاورزی بومی، اعمال سانسور و نبود آزادی بیان و قلم، نبود احزاب و سازمان های مدافع منافع خاص طبقاتی اقشار اجتماعی مورد نظر و ...) که صرفا با سرکوب توسط طبقه حاکم قابل کنترل و پاسخگوئی بود. سرکوبی که بخشی از جامعه را که در جستجوی مفری برای ابراز خواست ها و مطالباتش به سنت پناه می برد و مورد سوء استفاده جریانات ارتجاعی چون روحانیون مانند خمینی قرار می گرفت را در پانزده خرداد چهل و دو  منکوب می کرد و بخش دیگر جامعه را در هیئت کارگران در کاروانسرا سنگی (۱۳۵۰) به گلوله می بست، بخشی را به عنوان تجزیه طلب در کُردستان سرکوب می کرد (گروه اسماعیل شریف زاده و یاران) و قسمتی را به عنوان عامل بیگانه و واضع مرام اشتراکی در دانشگاه ها تخته کوب می نمود. پس ماحصل، انسداد اجتماعی و سیاسی ئی بود که هرگونه روزنۀ ابراز وجود برای طرح خواست ها و مطالبات را به روی اقشار و طبقات مختلف و نمایندگانشان می بست و این گونه می شد که در ابتدای دهۀ چهل شمسی جملۀ معروف مهدی بازرگان بدون هیچ گونه اعتقاد و سنخیتی با انقلاب اجتماعی در دادگاه نظامی دولت کودتا معنی پیدا می کرد، آن هم زمانی که هنوز نشانی از گروه ها و محافل پیرو مبارزۀ مسلحانه وجود نداشته است. (۱)

 

اعمال قهر انقلابی، گرایش عمومی جنبش های انقلابی در سطح بین المللی

 

در همین رابطه لازم به توضیح و تاکید دوباره است که وضعیت اجتماعی و سیاسی حاکم در ایران و تحت حکومتی سرکوبگر و وابسته انعکاسی بود از سیاست جهانی اقتصادی ای که از کشورهای متروپل امپریالیستی شروع شده و در کشورهای پیرامونی سرمایه داری چون ایران و شیلی و مکزیک و کُره جنوبی و برزیل و آرژانتین و ترکیه و ... وسیعا عملکرد مادی پیدا کرده و سازمان یافته، از شباهتی ویژه در چگونگی سیستم اداره و کنترل جامعه برخوردار بوده و شکل دیکتاتوری خشن و نظامی به خود می گرفت. گسترش این واقعیت به واکنش های مبارزاتی ای که به طور دائم و وقفه ناپذیر در جوامع تحت سلطه امپریالیسم می جوشید یک خصوصیت مشترک یعنی گرایش به اعمال قهر به عنوان آخرین راه مقابله با چنین سیستم ارتجاعی ای را می داد. بیخود نبود که از اواسط دهۀ شصت میلادی و در طول تمام دهۀ هفتاد میلادی جنبش هائی در تلاش برای کسب استقلال سیاسی و اقتصادی برای خروج از مدار زنجیرۀ سرمایه داری امپریالیستی و عروج به سمت انقلاب اجتماعی با ماهیتی قهرآمیز در ابعاد جهانی بروز پیدا میکرد (سازمان میر در شیلی، ارتش آزادیبخش خلق در آرژانتین، جبهۀ رهائیبخش خلق در ترکیه، جبهۀ آزادیبخش ملی ساندینیستی در نیکاراگوئه، ام نوزده و فارک در کلمبیا، سازمان عملیات مستقیم به رهبری کارلوس ماریگلا در برزیل، توپاماروها در اروگوئه، جبهۀ دمکراتیک خلق به رهبری دکتر جورج حبش در فلسطین و همچنین سازمان الفتح به رهبری یاسر عرفات، جبهۀ آزادیبخش ویتنام همه و تقریبا همزمان مبین این مسئله بود که داده های اقتصادی و سیاسی موجود که سیاست سازمان یافته و هدفمند غارت و سرکوب توسط جهان امپریالیستی و از بالا به پائین را در قبال کشورهای پیرامونی پیش می برد، همزمان زمینه ساز مادی جنبش های انقلابی و رهائیبخش در تقریبا تمامی این کشورها شد که ویژگی و خصلتی رزمجویانه با رویکردی جدی به اتخاذ خط و مشی ای قهرآمیز داشتند که حرکت و سازمان یابی اشان خارج از حیطۀ درک و برداشت اتوریته و سیاست مارکسیسم بوروکراتیک و دیپلماسی احزاب برادر و مشخصا حزب کمونیست شوروی سابق و بعدها چین قرار می گرفت و فارغ از حیطۀ دیپلماسی بورکراتیک احزاب برادر، به عنوان آلترناتیوی برآمده از وضعیت موجود بر علیه سیستم های بورژوائی وابستۀ بومی کشورهای محل رزمشان اعلام موجودیت کرد. البته به مجموعه فاکتورهای ارائه شده در چگونگی پیدایش ضرورت سازمان های پیش آهنگ با رویکردی قهرآمیز و مسلحانه به مبارزۀ طبقاتی باید به نکته ای دیگر نیز اشاره داشت و در سطح جهان و در پی انحرافات عمیق عملی و نظری در پایگاه های فکری و مادی مدعی سوسیالیزم اردوگاهی موجود، تلاشی جدی برای گسست تفکر مارکسیستی از انقیاد مارکسیسم رسمی و عامیانه یا به عبارتی دیپلماسی روسی صورت می پذیرفت که انعکاسش در جنبش های دانشجوئی و جوانان دهۀ شصت میلادی منجر به نوعی کشاکش نظری در عرصه تئوری و پراتیک مبارزاتی گشت که به نوبۀ خود به عنوان تجاربی در جهت عبور از اتوریته های اردوگاهی و بوروکراتیک نظری در آن دوره و حرکت در جهت ارائۀ راه حلی مبتنی بر داده های بومی و شرایط مشخص محل زیست جنبش انقلابی و سطح رشد و ویژگی های مبارزۀ طبقاتی در آن جا در نظر گرفته می شدند. (شاید بد نباشد که در همین جا اشاره ای داشت به آن نیروها و دیدگاه ها و حاملین و عاملین تفکری که در ناتوانی خویش برای تجزیه و تحلیل شرایط اجتماعی و سازماندهی جنبشی انقلابی در خدمت مبارزۀ طبقاتی و در راستای پیوند با مبارزات توده ها برای تخفیف غُبن ناشی از پرگوئی و بی حاصلی خویش، مبارزه مسلحانه پیشاهنگ در ایران را همواره کپی ساده انگارانه و انتزاعی ای از درک و برداشت ها و مبارزات و جنبش ها و انقلاباتی چون کوبا و ویتنام و آمریکای لاتین و نظرات رژی دبره قلمداد نموده و بدون کوچکترین اشاره ای به داده های بومی راهبرانه در خود جامعه و فاکتورهای جهانی برآمده از سیاست های جهانی سرمایه داری در برخورد به کشورهای تحت سلطه و پیرامونی و دلائل شکل گیری و پیدایش جنبش هائی با رویکرد قهرآمیز و خود ویژگی های بومی هر کدام از این جنبش ها به نقد فرصت طلبانه و نفی نهیلیستی آن می پردازند تا از هر گونه مسئولیتی در قبال عدم موفقیت خویش در دامن زدن به جنبشی انقلابی که قدرت جذب و بسیج نیرو داشته و بتواند گفتمانی مشخص و در جهت ارائۀ الترناتیو بوجود آورد، شانه خالی نمایند و با خیالی آسوده به توهم پراکنی مشغول باشند که وضعیت سی و چند سالۀ موجود با تمامی امکانات ارتباطی موجود عمیقا مبین چنین مسئله ایست که در جای خود باید به آن پرداخت. واقعیت اما این است که جنبش مسلحانه کمونیست های فدایی که با سیاهکل به رژیم شاه اعلان جنگ داد گرچه از تمام تجارب بین المللی دیگر سود می برد ولی جنبشی بود که بر اساس یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص و منطبق بر شرایط ایران پا گرفت و به دلیل این که بر واقعیت های جامعه ایران منطبق بود توانست به سرعت رشد کرده، توده ای شود و با یک اقبال مردمی بی سابقه در ایران روبرو شود). باری با توجه به داده های بالا و اشاره به چگونگی و دلائل پیدایش جنبش های انقلابی با رویکرد به مبارزۀ مسلحانه و موضوعیت بررسی این مسئله در ارتباط با شرایط خاص ایران و وقوع نبرد سیاهکل باید به سازمان چریکهای فدائی خلق اشاره داشت که یکی از بارزترین نمونه های شکل گیری چنین تشکلات و جنبش هائی در منطقه خاورمیانه محسوب می گشت.

 

(ادامه دارد)

 

بهمن 1394

 

 

زیرنویس :

1- چنین معروف است و در اسناد تاریخی مربوط به وقایع دهۀ چهل شمسی آمده است که مهدی بازرگان در سال ۴۲ شمسی و در دادگاهی که به محاکمۀ او و همفکرانش می پرداخت ، خطاب به رئیس دادگاه می گوید: ما آخرین کسانی هستیم که با شما با زبان قانون سخن می گوئیم ...... پس از این با شما با زبان دیگری سخن گفته خواهد شد.  هم چنین معروف است که مهدی بازرگان در آخرین دیدارش با زنده یاد محمد حنیف نژاد در حین آزادی وی از زندان در سال ۴۷ و هنگام خروج حنیف نژاد از اتاق بند ، او را مورد خطاب قرار داده و با دست و تصویر سازی سلاحی کمری رو به حنیف نژاد نشانه رفته و خطاب به او میگوید: حنیف دفعۀ بعد دست خالی نبینم برگردی!  علت و انگیزۀ اشاره به این جملات و اشارات مهدی بازرگان از آن جاست که وی شاید بارزترین نمونۀ تیپیک ، شناخته شده و معتبر نمایندگی اقشار و طبقات مرفه اجتماعی و فارغ از دغدغۀ نان و آب بوده و هیچ گونه نفع و سودی در یک انقلاب دگرگوننده اجتماعی نداشت و اعتراضش به نظام دیکتاتوری شاه در این جمله خلاصه می شد که "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت". مهدی بازرگان به فاصلۀ کوتاهی پس از قیام بهمن ۵۷ رسما اعلام کرد که باران خواستیم، سیل آمد و به جرأت می توان گفت وی در عین حال اولین و یا در زمرۀ اولین کسانی بود که پیش و پس از قیام بهمن ۵۷ نه تنها هیچ سنخیتی با یک انقلاب براندازنده و دگرگوننده اجتماعی نداشت بلکه از همان ابتدا خواهان رفرم و تغییراتی در چهارچوب همان قانون و مناسبات و روبنای سیاسی بوده و به نوعی شاید پدرخوانده همۀ مدعیان صف اصلاح طلبی سکولار و غیر سکولار محسوب می شد و البته باز به جرأت می توان گفت که در بین همۀ مدعیان اصلاح و رفرم، صمیمی ترین، صادق ترین و ثابت قدم ترینشان. استناد به موضعگیری ها وگفته های مهدی بازرگان و ماهیت طبقاتی و جوهر اصلاح طلبانه حضور سیاسی و اجتماعی وی و رجوع به مجموعه داده ها و شرایط اجتماعی موجود در پس کودتای امپریالستی ۲۸ مرداد تنها از این زاویه صورت می گیرد که بتوان درک کرد در آن دوره شرایط اجتماعی حاکم بر ایران از کدام ویژگی ها برخوردار بوده و ناهنجاری های اجتماعی و انسداد سیاسی تا کجا برقرار بوده است که زنگ خطر را برای حتی بخشی از بورژوازی ایران که نفعی از یک انقلاب براندازندۀ اجتماعی نمی برده است را به صدا در آورده تا جایی که حتی مهره ای نظیر او گوشزد می نماید که در نبود هرگونه روزنۀ تنفسی ای برای ابراز وجود و طرح خواست ها و مطالبات، تنها راه پاسخگوئی و برخورد با وضع موجود رویکرد نسل جوان به سلاح و قهر انقلابی خواهد بود.