به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 195 ، شهریور ماه 1394

 

 

الف. بهرنگ

 

"منتقدین" آثار و اندیشه‌های صمد بهرنگی کیستند و چه می‌گویند؟!

 

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 

طیف "منتقدین" آثار و اندیشه‌های انقلابی صمد بهرنگی را بطور کلی دو گروه تشکیل می‌دهند. در یک سو، راست‌های مرتجع و عقب‌مانده‌ای قرار دارند که با دستمایه‌ای از تفکرات سنتی و واپسگرای مذهبی ، علیه اندیشه‌های سترگ و آگاه‌گرانه‌ی صمد، روضه‌خوانی می‌کنند. و در سوی دیگر، راست‌های چپ‌نمایی را می‌بینیم که با ریاکاری تمام و در حالی که ماسک چپ به چهره زده‌اند با چماق پوسیده‌ی ترقی‌خواهی بورژوایی به کوبیدن آثار و ایده‌های انقلابی صمد می‌پردازند. جالب آن است که این دو گروه، علیرغم تفاوت شکلی لهجه‌هاشان، حرف‌های مشابهی می‌زند. اصل حرف هر دو گروه را می‌توان در نفرت و بیزاری عمیق‌شان نسبت به اندیشه‌های انقلابی و آرمان‌های مبارزاتی صمد خلاصه کرد - نفی و رد انقلابی‌گری و آرمان‌خواهی کمونیستی صمد، این است دغدغه‌ی مشترک هر دو گروه.

 

برای آن که چهره‌ی زشت و مردم‌فریب این دو جماعت را دقیق‌تر و بهتر بشناسیم، باید دید که آن ها چه می‌گویند.  از جمله مرتجعین راست، برای مثال می‌توان از فردی به نام رضا رهگذر نام برد. رضا رهگذر در سال 1372 - یعنی مدتی پس از آغاز جوّسازی‌های کثیف نشریه آدینه علیه نیروهای چپ و کمونیست و به ویژه علیه یاران صمد (چریکهای فدائی خلق) - کتابی منتشر ساخت تحت عنوان "صمد بهرنگی آن گونه که بود". رضا رهگذر در این کتاب، با نگاهی که دشمنی و نفرت نسبت به نیروهای چپ و کمونیست از سر تا پای آن می‌بارد، آثار و اندیشه‌های انقلابی صمد را مورد حمله قرار داد. نویسنده‌ی مرتجع کتاب، درست به سبک همان قضاتی که در طول سال‌های دهه‌ی 60 هزاران هزار دگراندیش انقلابی و کمونیست را مضر و ملحد و مفسدفی‌الارض خواندند و از دم تیغ گذراندند، با استناد بر قوانین و سنت‌های ارتجاعی و عقب‌مانده‌ی مذهبی، به نهی و نفی اندیشه‌های انقلابی و آگاه‌گرانه‌ی صمد پرداخت و چنین نوشت:

"به دلیل عدم اعتقاد صمد بهرنگی به بسیاری از اصول و معیارهای اخلاقی مورد پذیرش جامعه و فرهنگ ما، بعضی از آثار او دارای جنبه های بدآموزِ قابل توجه برای مخاطبان آن هاست". (صفحه 109)

او در فصلی از همین کتاب، صمد را به "دادن آموزش های غلط"، و مثلا تشویق به دزدی، متهم می‌سازد و برای نشان دادن این گونه "آموزش های غلط"، چند نقل قول از داستان "کچل کفترباز" می‌آورد: "کارگرها کار می کنند اما همه ی منفعتش را حاجی برمی دارد و فقط یک کمی به خود آن ها می دهد. پس حالا که ثروت حاجی مال خودش نیست، برای من حلال است." و یا: "صاحبعلی گفت: زمین مال کسی است که آن را می کارد. این یک تکه زمین که ما درخت کاشته ایم مال ماست."

بطوری که ملاحظه می‌کنید، از دید مرتجعینی چون رضا رهگذر، استثمار کارگران و زحمتکشان و چپاول دسترنج آن ها عیب و ایرادی ندارد و دزدی محسوب نمی‌شود، اما سلب مالکیت از استثمارکنندگان و چپاولگران، "بد آموزی" است؛ دزدی است!

 

جوهر تمامی "ایراد"ها و "انتقاد"های اخلاقی رضا رهگذر به آثار و نوشته‌های صمد، از همین دید ارتجاعی و منحط نشأت گرفته و چیزی جز تأیید نظام و مناسبات ظالمانه‌ی طبقاتی، در بر ندارد. بررسی همه جانبه و مفصل مزخرفاتی که در این کتاب به اسم "نقد" به خورد خواننده داده شده است، متأسفانه نه در حوصله و نه در حیطه‌ی نوشته‌ی حاضر نمی گنجد. اما در این جا الزاما باید بر یک نکته تأکید کرد و آن این که، نوشته‌های مارمولک‌های مرتجعی چون رضا رهگذر (و نیز روشنفکران حقه‌بازی چون فرج سرکوهی و شرکاء) در شرایطی امکان چاپ می‌یافت که آثار صمد، یعنی آن چه که این مرتجعین در "نقد"اش قلم‌فرسایی می‌کردند، خود ممنوع‌الانتشار بود - نه امکان چاپ و مطالعه‌ی آزادانه‌ی آثار صمد وجود داشت و نه امکان برخورد و پاسخگویی به امثال رضا رهگذر! حال تو خود حدیث مفصل بخوان از "اصالت" و "شهامت" این هرزگان!!

 

اکنون نگاهی بیاندازیم به آن سوی طیف "منتقدین" آثار صمد؛ به راست‌های چپ‌نما، به روشنفکران بی‌بصیرت اما گنده‌گویی که با بحث‌های پرطمطراق ذهنی و بی سر و ته خود و برای توجیه رفرمیسم عافیت‌طلبانه‌ی خویش، به آثار و افکار انقلابی صمد اتهامات ناروا وارد می‌سازند. یکی از این روشنفکران گنده‌گو، منیره برادران نام دارد. منیره برادران در سال 98 در "همایش زنان ایرانی" با ارائه مطلبی تحت عنوان "مخاطبین واقعی قصه های صمد بهرنگی کودکان و نوجوانان بودند؟" سعی کرد تا همان ایده‌ای را جا بیاندازد که فرج سرکوهی‌ها و رضا رهگذرها قبلا برای جا انداختن آن کلی یاوه‌گویی کرده بودند. او در این مطلب، که در شماره 10 گاهنامه "همایش" به چاپ رسید، تلاش کرد تا به خواننده این طور القاء کند که گویا ارزش، اهمیت و جذبه‌ی آثار صمد بهرنگی ساخته و پرداخته‌ی "تب و تاب های اجتماعی و سیاسی" دهه‌های قبل بوده و امروز "که سه دهه از خاموشی او و درک های سیاسی آن دوره می گذرد"، ایده‌ها و آرمان‌ها و آرمان‌خواهی انقلابی صمد، ارزش و اعتبار خود را از دست داده است و لذا باید "نگاهی دوباره به آثار بهرنگی" انداخت. سپس، در این به اصطلاح "نگاه دوباره"، او قصه‌های صمد و حتی خود صمد را بیگانه و ناآشنا با دنیای بچه‌ها خواند و نوشته‌های صمد را "یک رشته تعالیم سیاسی" معرفی کرد. او می‌نویسد: "بهرنگی که منتقد اخلاقیات قالبی به کودکان است، خود معلم اخلاقیاتی دیگری می شود، اخلاقیاتی که با دنیای کودک بیگانه است." و به دنبال آن، با آوردن این نقل قول که "... کارگرها کار می کنند اما همه ی منفعتش را حاجی برمی دارد و فقط یک کمی به خود آن ها می دهد. پس حالا که ثروت حاجی مال خودش نیست، برای من حلال است"، مدعی می‌شود که صمد کودکان را به "دزدی" تشویق کرده است. همان طور که می‌بینید، منیره برادران با رونویسی ایده‌های رضا رهگذر و بدون ذکر مرجع (یعنی آن چه که در دنیای بزرگترها اصطلاحا "سرقت ادبی" نامیده می‌شود) درست همان اتهام واهی و باطلی را که قبلا رضا رهگذر در کتاب‌اش به صمد نسبت داده بود، به خواننده حقنه می‌کند. "منتقد" کودن و متقلبی که حتی از دنیای بزرگترها آگاهی چندانی کسب نکرده است، با تبختر روشنفکرانه، متخصص شناخت دنیای کودکان می‌شود و از بیگانگی و ناآشنایی صمد و قصه‌های او با دنیای کودکان و از "بدآموزی" به آنان، سخن می‌گوید. زهی بیشرمی!

 

خزعبلاتی که منیره برادران با کپی برداری از دیگران و با به هم بافتن یک سری بحث های ذهنی بی سر و ته (که در بهترین حالت و با برخی تبصره‌ها، بیشتر با دنیای کودکان در کشورهای اسکاندیناوی هم‌خوانی دارد تا دنیای کودکانی که صمد از آن ها و برای آن ها می‌نوشت) سرهمبندی کرده است، اساسا فاقد اصالت و ارزش نظری است و بیش از این نیاز به پاسخگویی ندارند.  اما بطور کلی و در برخورد به آن چه که این روزها در خزف‌آباد هجو تحت عنوان "نقد" عرضه می‌شود، باید بر یک نکته تأکید کرد. و آن این که بسیاری از این "منتقدین"، به واسطه‌ی بی خبری از دنیای واقعی کودکان و نگاه تک‌بعدی و سطحی به دنیای آن ها، درک محدود و تنگ‌نظرانه‌ای نسبت به خود مقوله‌ی "ادبیات کودکان" دارند. به همین خاطر هم، نه آثار ادبی صمد و نه نقش و جایگاه واقعی او را به درستی درک نمی‌کنند.

اغلب از صمد بهرنگی، به عنوان چهره‌ی برجسته‌ی "ادبیات کودکان" یاد می‌شود. اما این توصیف، دچار یک ایراد اساسی است. و آن این که جایگاه واقعی صمد را به درستی بیان نمی‌کند. بدین معنا که در عباراتی چون "ادبیات کودکان"، سمت و سو و نگرش اجتماعی این نوع از "ادبیات" اساسا روشن نیست و تنها صفت مشخصه‌ی آن این است که به "کودکان" و "دنیای آنان" تعلق دارد. اما این که چه طرز تفکر و بینشی در این "ادبیات" تبلیغ می‌شود و این "ادبیات" با "کودکان" کدام دنیا و دنیای کدام "کودکان" انطباق دارد، ابدا هویدا نیست. حال آن که ادبیات و نگرش صمد، از هویت اجتماعی مشخص و از بار و محتوی طبقاتی روشنی برخوردار است و این هویت و نگرش طبقاتی در هیچ کجای ادبیات صمد، پنهان نمی‌ماند. بلکه برعکس، در همه جا زنده و پیداست. ویژگی کار ادبی صمد هم دقیقا در همین نکته ظریف و اساسی نهفته است. نکته ای ظریف و اساسی که "منتقدین" بی‌بصیرت و یاوه‌گوی آثار و اندیشه‌های انقلابی صمد بهرنگی، اساسا از درک آن عاجز اند.  آن ها با کلی‌گویی در باب "ادبیات کودکان"، هویت اجتماعی این نوع از "ادبیات" را در پرده ابهام قرار می‌دهند - گویی دنیای کودکان در ماوراء جامعه‌ی طبقاتی قرار گرفته و از تناقضات و تخاصمات و آلودگی‌ها و زشتی‌های ناشی از آن مصون و مبراست.

 

واقعیت آن است که صمد، آغازگر انقلاب در "ادبیات کودکان" بود. او ساختار بورژوا ایده‌ئالیستی ادبیات کودک را در هم شکست و دروازه‌های رئالیزم کمونیستی را به روی داستان‌های کودکان گشود؛ رئالیسمی که ستم‌ها و بی‌عدالتی‌های جامعه‌ی طبقاتی را، و رنج‌ها و محرومیت‌های توده‌های گرسنه و پابرهنه را، بطور واقع‌گرایانه و ملموسی به تصویر می‌کشید و به همین اعتبار نیز با مخاطبان خود؛ یعنی با فرزندان زحمتکشان، بی‌واسطه پیوند برقرار می‌کرد و در ضمیر آنان مأمن می‌یافت، زیرا که قصه‌های صمد، در واقع، حکایت رنج‌ها و محرومیت‌های خود آنان بود. آری، صمد برای آن ها داستان می‌نوشت؛ آن ها که کودکی‌شان با کار و گرسنگی و فقر و خشونت و دربدری در خیابان‌ها و... تباه می‌شود؛ آن ها که در دخمه‌های تاریک قالی بافی‌ها و در برهوت سوزان کوره‌پزخانه‌ها و ... استخوان می‌ترکانند و به جوانی نرسیده پیر می‌شوند؛ آن ها که زیر سقف آسمان و در لابلای کارتن‌های مقوایی یا روی سنگ قبرها به خواب می‌روند. صمد از این کودکان و برای این کودکان داستان می‌نوشت. روشنفکرمابانی که از سر خرفتی و یا برای خر کردن دیگران، دنیای کودک را عاری از تناقضات و تخاصمات طبقاتی تصویر می‌کنند و بعد هم بر مبنای چنین تصویر غیرواقعی و ابلهانه‌ای از "دنیای کودک"، صمد و قصه‌های او را بی‌ربط و بی‌ارتباط با دنیای "کودک" می‌خوانند در واقع میزان جهل و بی‌خبری خود از دنیای واقعی کودکان و اوج بیگانگی و جدایی خویش از توده‌های محروم جامعه را به نمایش می‌گذارند.

 

صمد با قصه‌ها و نوشته‌های خود، علاوه بر ارائه تصویری نقادانه از واقعیات تلخ اجتماعی، و مهم تر از آن، به مخاطبین خود نشان می‌داد که چگونه می‌توانند و باید فلک را سخت بشکافند و طرحی نو دراندازند. او در این مسیر، از دنیای تخیلات نیز به خوبی بهره می‌جست، اما نه برای خام کردن و به خواب‌آلودن خوانندگان‌اش بلکه برعکس، برای بیداری آنان، برای هوشیاری‌شان در جهانی که بنیان اش بر ظلم و ستم و استثمار بی رحمانه انسان بر انسان استوار گردیده است. او از دنیای تخیل سلاحی ساخت برای تغییر دنیای واقعیات؛ برای تغییر دنیایی که در آن، ستمگران زالوصفت شیره‌ی جان ستمدیدگان را، ثمره‌ی کار و زحمت آنان را، می‌مکند و به یغما می‌برند و هر صدای حق‌طلبانه و هر فریاد اعتراضی را در گلو خفه می‌سازند. دنیایی که در آن، ظلم و بی عدالتی با پرده‌ی قطور اما ساتری از جنس جهل و خرافه و خام‌اندیشی، لاپوشانی می‌شود و مشروعیت می‌یابد.

 

بنابر این، باید گفت که نقش و جایگاه واقعی صمد در عرصه "ادبیات کودکان" آن است که، او "آگاهی طبقاتی" را با "ادبیات کودکان" در هم آمیخت و در واقع عنصری را به پهنه‌ی این نوع از ادبیات وارد ساخت که در نوع خود بی‌سابقه و درخشان بود. تا آن جا که نه فقط در برابر کودکان بلکه در مقابل جامعه‌ی روشنفکری ایران، افقی روشن و امیدوارکننده قرار داد. صمد با آثارش، شریعت گند ستم را به سخره گرفت و به نقد کشید. و در شوره‌زار بی‌برکت جامعه‌ی روشنفکری، بذری شد از شور و شعور و شهامت. روشنفکر روشن‌بین رزمنده‌ای که می‌گفت: "اگر به موقع قلم خود را زمین نگذاشته و به جای آن تفنگ در دست نگیریم، در آن صورت به روشنفكران ذهنگرای گسسته از خلق تبدیل خواهیم شد". صمد به جامعه‌ی روشنفکری عصر خویش، حیثیت بخشید. او بنیان‌های یأس و ترس و درماندگی را از رخسار زرد جامعه‌ی روشنفکری ایران زدود و در آسمان ظلمانی آن ایام آن چنان پرتو افکند که به حق "چهره حیرت انگیز تعهد"* نام گرفت. به همین اعتبار نیز می‌توان گفت که، در حقیقت، در نهم شهریور سال 1347، این چهره‌ی حیرت‌انگیز تعهد بود که در ارس غرق شد. چهره‌ای حیرت‌انگیز از تعهدی بی‌نظیر که تا به امروز هم چنان بی‌همتاست.

 

--------------------------------------------------

* احمد شاملو، ای كاش این هیولا هزار سر می‌داشت