به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 190 ، فروردین ماه 1394

 

اشرف دهقانی

 

)بخش اول(

 

 

غزال سرخ ما

به یاد گرامی چریک فدائی خلق، رفیق پری (غزال) آیتی!

 

دهم فروردین ، سالروز جان باختن رفیقی هنرمند و شاعری توانا، چریک فدائی خلق، پریدخت (غزال) آیتی است١. پریدخت آیتی نام شناسنامه‌ای این رفیق است که در خانواده به اختصار او را پری صدا می‌کردند. او  که از دوره دبیرستان شعر می‌گفت تخلص خود را غزال انتخاب کرده بود، نامی که با توجه به چهره زیبا و چشمان غزال‌وارش، در واقع نیز نامی مناسب برای او بود. به همین دلیل هم بعدها او در میان دوستان و رفقایش به اسم غزال معروف شد. امروز در جنبش کمونیستی ایران، غزال (پری) آیتی، هم به عنوان یک چریک فدائی خلق و هم به عنوان یک زن شاعر و هنرمند نامی آشناست. هرچند که نه همه فعالیت‌های انقلابی او و نه تمامی کارهای ادبی و هنریش کاملاً برای همه شناخته شده است. حتی سروده بسیار زیبا و پُرمفهوم این رفیق با نام "افتخار"، یا همان شعر  و سرود معروفِ "من یک زنم" به نام خود او در جنبش پخش نشده است. این شعر که شرایط زیست و مبارزه زنان زحمتکش در ایران در دهه چهل و پنجاه را به زیباترین شکل به تصویر در آورده است به تنهائی گویای هنر والا و استعداد شگرف رفیق غزال در ترسیم واقعیت‌های زندگی در قالب شعر به نحوی دلپذیر، شورانگیز و  به‌یاد‌ماندنی است. اجازه دهید در همین جا بخشی از شعر "افتخار" که به واقع شاهکار رفیق غزال است را در این جا نقل کنیم:

 

"من یک زنم

کارگری که دست‌هایش

ماشین عظیم کارخانه را

به حرکت در می‌آورد

هر روز توانایی‌اش را

دندانه‌های چرخ ریز ریز می‌کند

پیش چشمان‌اش

زنی
که از عصاره‌ی جانش

پروارتر می‌شود لاشه‌ی خونخوار

از تباهی خونش

افزونتر می‌شود سود سرمایه دار"

 

اما زن مورد نظر غزال در شعر "افتخار"  تنها یک زن کارگر نیست بلکه او در این سروده بسیار زیبا و سرشار از درک و  احساس‌های پاک انقلابی در مورد زنان زحمتکش در جامعه، در عین‌حال زنی را به تصویر می‌کشد که چه در دوره‌ای که وی این شعر را می‌سرود و چه امروز، تحت سیطره رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی هرگز در مفهومی که مرتجعین از زن ارائه می‌دادند و می‌دهند ، نمی‌گنجد. در این شعر، او  از زن انقلابی هم سخن می‌گوید:


"زنی که در سینه‌اش

دلی آکنده از زخم‌های چرکین خشم است

زنی که در چشمانش

انعکاس گل‌رنگ گلوله‌های آزادی

موج می‌زند"

"زنی که دستانش را کار

برای سلاح پروده است."

 

بدینسان، تصویر غزال از زن، زنی زحمتکش و کوشا در جامعه می‌باشد که به قول خود وی "مرادف مفهومش" هرگز در فرهنگ ننگین مرتجعین جائی ندارد.

غزال خود با زندگی سراسر مبارزاتی‌اش و با مرگ زندگی‌آفرینش، به عنوان یک کمونیست فدائی همراه دیگر زنان چریک فدائی خلق حقیقتاً چهره نوینی از زن به جامعه ارائه داد؛ چهره‌ای که نه در سنت‌های دست‌وپاگیر باقیمانده از اعصار گذشته جای دارد و نه در فرهنگ تحمیلی بورژواها و مرتجعین کنونی حاکم بر ایران. غزال با زندگی و مرگ سرخ خود، چهره یک زن کمونیست را به تصویر کشید و سرود حیات‌بخش یک چریک فدائی خلق را نواخت. او در کنار زنان و مردان کمونیست فدائی با رزم دلیرانه خویش به سهم خود واقعیت یک چریک فدائی خلق، یک انسان کمونیست که دشمن هرگونه ستم و استثمار و جهل و خرافات در جامعه می‌باشد، کسی که برای آزادی و  سعادت انسان ها می‌جنگد و در تمام عرصه‌های مبارزه ـ از کارهای پشت‌جبهه‌ای گرفته تا رزم مسلحانه - حضور فعال دارد را به جامعه شناساند.

 

چنین بود که خون غزال درآمیخته با خون دیگر رفقای فدائی صفحه درخشانی در تاریخ مبارزاتی مردم تحت‌ستم ایران گشود. بیهوده نبود که با رزم چریکهای فدائی خلق ، که غزال آیتی یکی از آن ها بود، نام کمونیسم در نزد خلق های مبارز ایران با نام فدائی عجین شد و اعتبار سابق خود را کسب نمود. اما این نام دیگر هم چون گذشته صرفاً یادآور چهره درخشان مردان کمونیست آگاه و  از جان ‌گذشته برای تحقق آرمان های طبقه کارگر نیست. نه، حضور رزمنده زنانی فدائی چون غزال در صحنه مبارزه طبقاتی و در عالی‌ترین شکل مبارزه، تصور مردانه بودن را از جنبش کمونیستی ایران زدوده است.

 

بگذارید واضح‌تر صحبت کنیم. چریک فدائی خلق، الزاماً یک مرد نیست و الزاماً یک زن هم نیست. چریک فدائی خلق، کمونیست راستین ایران است، بخش آگاه طبقه کارگر و جزئی از پرولتاریاست، "بخش بالفعل از  آن کل بالقوه" است (عبارتی که اولین‌بار توسط رفیق امیرپرویز پویان مطرح شد)؛ او به پرولتاریا یعنی به آن "کل بالقوه"ای تعلق دارد که رسالت پایان‌دادن به حاکمیت سرمایه‌داران و از بین بردن سیستم ظالمانه سرمایه‌داری را به عهده داشته و توان انجام این رسالت را نیز داراست. غزال به سهم خود با تلاش‌های مبارزاتی‌اش و با نثار خون خود در راه رهائی طبقه کارگر، این چهره از چریک فدائی خلق را در جامعه ترسیم و کارگران و توده‌های ستمدیده ایران را با آن آشنا ساخت.

 

رفیق غزال (پریدخت آیتی) در یک خانواده فرهنگی بار آمده بود. پدر او، عبدالمحمد آیتی اهل بروجرد از خطه لرستان بود که در سال ١٣٢٩ به عنوان دبیر ادبیات به شهر بابل منتقل شده و در همان جا ازدواج کرده بود. غزال اولین فرزند خانواده بود که در آبان‌ماه سال ١٣٣٠ در این شهر به دنیا آمد و این در حالی بود که پدر وی را به خاطر سرودن شعری به نفع صلح جهانی منتظرخدمت کرده و به خرم‌آباد فرستاده بودند. پدر غزال یک فرد نسبتاً آگاه نسبت به مسایل سیاسی و عنصر فرهنگی علاقمند به ادبیات بود که شعر نیز می‌سرود. سال اول زندگی غزال در خرم‌آباد و بروجرد گذشت. سپس پدر که برای پیدا کردن شغل به تهران رفته بود پس از مدتی خانواده‌اش را نیز به تهران منتقل کرد. پدر غزال که در تهران به لحاظ مالی در مضیقه بود و روزگار نه‌چندان آسانی را از سر می‌گذراند به کارهای مختلف از نوشتن مطلب در ازای پول برای برخی مجله‌ها و از جمله مجله امید ایران، بامشاد، راهنمای کتاب گرفته تا بلیط فروشی در شرکت اتوبوسرانی دست زد. تا این که دوباره به عنوان دبیر ، استخدام شد و کار ادبی و فرهنگی مورد علاقه خود را نیز از سر گرفت. پس از برگشت پدر به کار دبیری، وی به ساوه فرستاده شد و همراه خانواده به ساوه رفتغزال که  کلاس اول دبستان را در تهران تمام کرده بود کلاس دوم را در ساوه شروع کرددر این شهر مادر او  هنگام زایمان جان خود را از دست داد و  این در حالی بود که غزال دوازده سال بیشتر نداشت. مسلماً غم از دست رفتن مادر در این سن یکی از غم های همیشگی غزال بود. اما او پدر دلسوزی داشت که پس از مرگ مادر به تنهائی سرپرستی غزال و خواهر و برادرش را به عهده گرفت. پدر وی در این مورد می‌گوید:

"پنج سال خدمت در شهرستان ها که جزء تعهد من بود، تمام شده بود. دکتر خانلری که وزیر فرهنگ بود، با انتقال من موافقت نمی‌کرد. در ساوه ماندم. در سال ١٣۴٢ زنم هنگام به دنیا آوردن فرزندی درگذشت. من هنوز به چهل سالگی نرسیده بودم. او هم خیلی جوان بود. نگهداری دو دختر و پسرم به عهده من قرار گرفت، هر سه به مدرسه می‌رفتند."

(گفتگو با عبدالمحمد آیتی: در شهر معروف شده بودم).

 

در مجموع ، خانواده غزال ده سال در ساوه ساکن بودند و  به طور کلی غزال دوران کودکی و نوجوانی خود را در تهران و ساوه سپری کرد و سپس به تهران برگشت. پدر غزال که به وی مهر و علاقه شدیدی داشت بی‌تردید در پرورش ذوق ادبی و هنری در دخترش نقش به سزائی ایفاء کرده است. غزال داستان‌نویسی و سرودن شعر را از دوره دبیرستان شروع کرد و در این دوره بود که در زیر شعرها و نوشته‌هایش نام "غزال" را می‌گذاشت. در مورد این دوره از زندگی وی پدرش (عبدالمحمد آیتی) می‌گوید:

"كلاس های انشا حال و هوای دیگری داشت. پری با قلم شیوای خود انشاها یا بهتر بگویم مقالات خوب می‌نوشت. ممكن بود با لطیفه‌پردازی هایش بچه‌ها را بخنداند یا با صحنه‌پردازی های سوزناكش اشك به چشم ها بیاورد. مانند مقاله‌ای كه در سوگ مادر خود نوشته بود".

(نقل از نامه پدر غزال به بنفشه حجازی - کل این نامه به صورت ضمیمه در آخر این زندگی‌نامه خواهد آمد: ضمیمه ١). قطعه کوچکی هم به نام "هرگز فراموش نمی کنم" از نوشته‌های غزال به جا مانده که در مورد روز اول دبستان اوست. (ضمیمه ٢). نوشته ای نیز از غزال تحت عنوان " برای چهارشنبه سوری چه فکری کرده‌اید؟" وجود دارد که همان نوشته ای است که او در سن 15 سالگی درسوگ مادرش نوشته و آن را در کلاس درس برای شاگردها و معلم خود خوانده بود. (ضمیمه 3)

غزال به زبان انگلیسی نیز وارد بود و  کار ترجمه هم انجام می‌داد. او در طول زندگی کوتاهش چند کتاب برای بچه‌ها ترجمه نمود که از میان آن ها می‌توان "گنجشک ناقلا" (از داستان های آفریقایی)، "الاغ کوچک و آرزوهای بزرگ" (مجموعه‌ای از داستان های چکسلواکی) را که چاپ شده‌اند نام برد. غزال هم چنین خوش‌الحان بود و در جشن‌های فرهنگی مدرسه خود آواز می‌خواند و در انجام کارهای هنری دیگر نظیر اجرای نمایشنامه نیز در دبیرستان فعال بود به طوری که یک بار نمایشنامه ای از دکتر ساعدی را به صحنه آورده بود. با توجه به علاقه غزال به شعر نو و شاعران معاصر، بعضی از شاعران معروف از طریق پدر وی با او ملاقات کرده بودند و به گفته پدرش مهدی اخوان ثالث، محمد زهری و حمید مصدق پس از شهادت غزال هر یک شعری در مورد او سروده اند.

 

رفیق غزال (پریدخت آیتی) زندگی سیاسی خود را بلافاصله پس از شکل‌گیری چریکهای فدائی خلق و  آغاز جنبش مسلحانه در ایران آغاز کرد. در شرایطی که جنبش مسلحانه دانشگاه‌ها را تسخیر کرده و دانشجویان مبارز تحث تأثیر جو انقلابی ناشی از این جنبش با شور و عشق تمام به صورت‌های گوناگون علیه رژیم شاه مبارزه می‌کردند، در این فضا رفیق غزال را در دانشگاه تهران می‌یابیم که در رشته حقوق سیاسی تحصیل می‌کرد. او نیز با توجه به آگاهی‌اش نسبت به مسایل جامعه طبقاتی ایران و برخورداری از روحیه سرکش و مبارزه‌جویانه‌اش یکی از دانشجویان معترض و مبارزی بود که همراه با سایر دانشجویان مبارز در حین تأثیرپذیری از جنبش انقلابی مسلحانه جاری در جامعه با انجام حرکت‌های مبارزاتی در دانشگاه به نوبه خود به تقویت این جنبش یاری می رساندند.  در این دوره وی هر هفته همراه دیگر دانشجویان به کوه می‌رفت و به عنوان یک دانشجوی مبارز با شور و عشق تمام در مبارزات دانشجوئی شرکت می‌جست. در همان آغاز مبارزه مسلحانه، از شهر بروجرد، شهر خانواده غزال، انقلابیونی چون رفقا همایون کتیرائی، هوشنگ تره‌گل، ناصر مدنی، بهرام طاهرزاده و ناصر و حسین کریمی برخاستند که با شهادت قهرمانانه خود تأثیر به سزائی در ایجاد جو انقلابی در جامعه و به خصوص در شهر بروجرد به جا گذاشتند. غزال از مبارزات این انقلابیون که جوانانی چون او را برای پیمودن راه انقلابی خود فرا می‌خواندند بسیار تأثیر گرفت. او در زمان زندگی علنی‌اش هر تابستان به بروجرد می‌رفت. او که به لُری هم صحبت می‌کرد در همین سفرها بود که روابط گسترده‌ای با رفقای رزمنده شهر بروجرد برقرار نمود و توانست در شناساندن چریکهای فدائی خلق به این مبارزین و وسعت دادن به فعالیت‌هائی در جهت تقویت سازمان گام های مؤثری بردارد - تا آن جا که یکی از همرزمانش در مورد رفیق غزال گفته است که غزال در یک کلام خلاصه می‌شود و آن کلام همانا شجاعت است.

 

رفیق غزال در حالی که هوادار چریکهای فدائی خلق بود (البته بدون آن که ساواک بوئی از این امر ببرد) در  اواخر شهریور سال ١٣۵٢ به دلیل داشتن چند اعلامیه در مورد شهادت مجاهدین انقلابی، احمد رضائی و ناصر صادق و  هم چنین کتاب هائی از شریعتی دستگیر  شد. این‌ها را غزال در کوه از طریق یکی از هواداران مجاهدین دریافت کرده بود. برای دستگیری او مأموران ساواک صبح ساعت هفت به خانه غزال یورش برده و  او را با خود بردند. این مأموران یا در واقع شکنجه‌گران، کتک زدن و شکنجه غزال را از همان دم در خانه شروع کردند.

 

در سال‌های ١٣۵٢ و ١٣۵٣ شکنجه در زندان‌های رژیم شاه بیداد می‌کرد. با رشد جنبش مسلحانه و تأثیرات این جنبش در به حرکت در آوردن توده‌های خلق، دستگیری ها هم زیادتر شده بود. ساواک شکنجه‌گران جدیدی استخدام کرده بود که انقلابیون مبارز در زندان ها را بی‌رویه و با شدت و بی‌رحمی تمام مورد شکنجه قرار می‌دادند. با توجه به وسعت دستگیری‌ها، در شکنجه‌گاه‌هائی چون اوین و کمیته (کمیته مشترک ضدخرابکاری) فریادها و صداهای پُر از درد و خشم مبارزین زیر شکنجه لحظه‌ای قطع نمی‌شد؛ و این خود شکنجه وحشتناک دیگری برای اسیرشدگان در دخمه‌های وحشت‌زای رژیم شاه بود. در چنین شرایطی بود که غزال را در کمیته مشترک به زیر شکنجه بردند تا بتوانند پی به روابط مبارزاتی او  ببرند. اما غزال شکنجه‌ها را تحمل کرد و دم بر نیاورد. او را به مدت یک ماه در "کمیتهِ" به بند کشیدند. اما نه شکنجه و شرایط دهشتناک آن دخمه مخوف و نه وعده و  وعید های مزدوران شاه خدشه‌ای در عزم انقلابی او به وجود نیاورد. بلکه با دیدن واقعیت شکنجه در زندان های رژیم شاه فریادهای خشم غزال این چنین به سرایش در آمد:

 

"هنگامی که،

محک عشق، شکنجه است

و معیار پیروزی

زندان

و  این قفل و بندها،

این میله‌های آهنین سخت،

این زخم های داغ،

خونابه‌های گرم،

فریادهای خشم،

این زجر بی دریغ روز و شب،

هر لحظه،

          هر زمان،

آینده‌ی پیروز خلق را

در گوش‌های من،

فریاد می‌کنند."

 

غزال در زندان عمومی قصر با رفتار و برخوردهای سنجیده خود از یک طرف و با قابلیت‌های هنری خویش از طرف دیگر - از جمله قابلیتش در گذاشتن شعرهای جدیدی از خود بر روی آهنگ‌های معروف آن دوره و توانائی‌اش در خواندن آواز با رعایت زیر و بم آهنگ‌ها و  اجرای کارهای هنری دیگر از قبیل پانتومیم (لال‌بازی) - تأثیر عمیقی روی هم‌بندی‌های خود گذاشت. نشان دادن رفتار بعضی از هم‌بندی‌ها با استفاده از پانتومیم  و یا مثلاً تقلید صدای اتومبیل های مختلف از سوی غزال که هم‌بندی‌هایش می‌بایست تشخیص می‌دادند صدای کدام اتومبیل است نه تنها باعث ایجاد فضای شاد در شرایط زندان می‌شد بلکه به تحکیم رابطه و همبستگی بین زندانیان نیز می‌افزود. در این جا نیز او در وصف زندانیان مقاوم و مبارز که شکنجه‌گاه‌های وحشتناک "شاه خونخوار" را تجربه کرده و هم چنان سرفراز شوق پرواز برای تداوم مبارزه در سر داشتند، شعر می‌سرود و  این نغمه بر لبانش جاری بود:

 

"من مرغ عاشقم،

زندانی این قلعه‌ی وحشتناک،

با بال‌های بسته،

با آرزوی پرواز،

نگاه می‌کنم به بارش باران،

که می‌شوید زنگ ظلام شب را

 

و گوش می‌کنم

به همهمه‌ی دور،

و در سرم تنها، هوای آزادی است

آزادی!

...

دشمن

این بزدل وقیح

بیهوده می‌کوشد

مرغ اندیشه‌ام را

از پرواز باز دارد

و تپش‌های عشق را

از قلب عاشق‌ام جدا کند."

 

مدت محکومیت غزال شش‌ماه بود. در تمام این شش‌ماه او کماکان شوق پرواز و پیوستن به سازمان چریکهای فدائی خلق را در دل خود زنده نگاه داشته بود. پس از آزادی از زندان البته او مجبور بود برای حفظ ظاهر در حالیکه سال سوم حقوق سیاسی را می‌گذرانید، دوباره در دانشگاه اسم‌نویسی کند. اما واقعیت آن بود که غزال در اندیشه چیزی جز پیوستن به چریکهای فدائی خلق و صرف همه نیروی خود در خدمت مبارزه علیه رژیم حاکم نبود و برای ارتباط گیری با سازمان تلاش می‌کرد. بالاخره او در فروردین‌ماه سال ١٣۵۴ زندگی مخفی خود را در درون سازمان چریکهای فدائی خلق شروع کرد و به عنوان یک مبارز حرفه‌ای در درون سازمان به فعالیت انقلابی پرداخت. در این مورد پدرش می‌گوید:

 

"در یكی از روزهای ماه فروردین ، روز بعد از ١٣ نوروز لباس پوشیده بود پایین آمد مثل این كه می‌خواست به حال من ترحم كند ، برایم چای ریخت و مرا بوسید و خداحافظی كرد و از خانه بیرون رفت. پس از ساعتی تلفن كرد كه بابا من دیگر برنمی‌گردم .  در فلان‌جا کاغذی است بردار و بخوان. کاغذ مفصل بود و رفتنش را توجیه می‌كرد."٢

 

همان طور که می‌دانیم در سال ١٣۵۵ ضربات ساواک به سازمان چریکهای فدائی خلق شدت هرچه بیشتری به خود گرفته بود. در این دوره برای این که رفقائی چون رفیق حمید اشرف و رضا یثربی بتوانند در خانه امنی سکنی گزینند رفیق غزال با همه قوا برای اجاره خانه‌ای جدید تلاش می‌کرد. ولی متأسفانه وی و رفیق همراهش زمانی در این کار موفق شدند که ضربه بزرگ ٨ تیر ١٣۵۵ پیش آمد و رفقای نامبرده و تعداد دیگری از رفقای ارزنده سازمان شهید شدند. بهتر است این موضوع را از زبان طهماسب وزیری که در آن زمان همراه غزال بود بشنویم:

 

"من به زودی توانستم کار خوبی در پارک خرم پیدا کنم. در آن شرایط فشار پلیس برای گرفتن خانه زیاد شده بود. صاحب خانه باید محل کار و نام مستاجر را به کلانتری محل می‌داد. نام مشکلی نبود چون ما مدارک جعلی می‌ساختیم، ولی گرفتن شغل به این سادگی نبود....

 

رفیق غزال هم روز دنبال خانه بود و من هم بعد از کار او را می‌دیدم و دو تایی برای گرفتن هرچه سریع‌تر خانه‌ای امن تلاش می‌کردیم.

 

تازه خانه جدید را با غزال گرفته بودیم که به خانه مهرآباد جنوبی حمله شد. سراسر منطقه تا میدان آزادی در محاصره پلیس و کماندو‌ها بود. هنگام رفتن سر کار در حوالی سه‌راه آذری متوجه شدم که به خانه تیمی‌ای حمله شده است و حتی در نزدیکی خانه وسایل را شناختم و حدس زدم برادرم آن جا بوده، ولی حمید را نه.

 

آن روز در محل کارم همه صحبت‌ها درباره چریک‌ها و خرابکاران بود. اکثرا می‌گفتند چریک‌ها به پادگان حمله کرده‌اند و حالت سمپاتی به ما داشتند. عصر ۸ تیر سال ۵۵ نزدیکی سه‌راه آذری ، غزال در حالی که اشک در چشمانش بود و صورتش را خراش داده بود، سر قرارم آمد، گفت دیدی چه شد؟ گفت: حمید، مسعود (یثربی) و برادرت.

 

برای اولین‌بار بود که ناامید شدم و نابودی سازمان را لمس کردم. خواستم با عملیاتی انتحاری خود را و ساواکی‌های مست و شادی‌کنان در خیابان‌ها را به خون بکشم. زانو‌هایم سست شد و به دیوار تکیه دادم.  ‌ای کاش می‌توانستم بلند‌بلند گریه کنم. نگاه من و غزال همدیگر را قطع کرد. در آن نگاه عزم و امید برای ساختن مجدد سازمان برق می‌زد."

("تنها توانستم دست برادرم را بفشارم"؛ بی‌بی‌سی ویژه سیاهکل)

 

بعد از این ضربه بزرگ، رفیق غزال علیرغم سختی شرایط در جهت بازسازی سازمان تلاش کرد و با امید و  عزمی که رفقایش را به ادامه راه تشویق می‌کرد از هیچ فعالیت مبارزاتی دریغ نورزید. این دوره یکی از سخت‌ترین دوره‌ها بود. ارتباط بسیاری از رفقا گسسته شده و خیلی از آن ها مدتی حتی برای گذران شب جائی نداشتند و لذا به اجبار دست به ریسک‌هائی می‌زدند. غزال نیز  چنین وضعی داشت. مطمئناً در چنین شرایطی بود که به گفته پدر غزال او چند بار مخفیانه به خانه پدر رفته و یکبار نیز با رفیقی در آن خانه به سر برده بود:

 

"پریدخت (غزال) دو یا سه بار شب به خانه آمد. یک شب خانم دیگری را هم به همراه داشت. در نور تلویزیون شام خوردند، زیرا چراغ روشن نکرده بودیم مبادا همسایه که به او اطمینان نداشتم از توی اطاق خود ، آن ها را ببیند. صبح که شد رفتند. آن شب بر من خیلی سخت گذشت. می ترسیدم ساواکی‌ها بیایند و آن دو که مسلح بودند ، بخواهند بگریزند و تیراندازی شود که خوشبختانه چنین حادثه‌ای رخ نداد."٣

 

در آن سال ها خانه مادر مبارز، پنجه‌شاهی در نارمک مأمن بزرگی برای رفقای باقیمانده از سازمان بود. اما در آن شرایط اضطراری رفت و آمد بیش از حد رفقائی به آن جا، باعث ناامن شدن این خانه گشته بود. در چنین شرایطی بود که در دهم فروردین سال ١٣۵۶ (که مدت کوتاهی تا سرنگونی رژیم شاه فاصله بود)، هنگامی که غزال به همراه رفیق عباس هوشمند (یکی از رفقای قدیمی رفیق پویان که یکبار نیز در فروردین سال ١٣۴٨ همراه وی برای ارتباط‌گیری با رفقای تبریز به آن شهر رفته بود و بعد دستگیر شده و پس از گذراندن سال ها در زندان دوباره به سازمان پیوسته بود) به خانه مادر پنجه‌شاهی می‌روند، این خانه که لو رفته بود مورد حمله ساواک قرار می‌گیرد. در آن جا رفقا با شجاعت و جسارت تمام ، مسلحانه با پلیس درگیر می‌شوند. این درگیری فرصتی به مادر پنجه‌شاهی می‌دهد که به همراه دو فرزند کوچکش (خشایار و ناصر) موفق به فرار شوند. اما در جریان این درگیری غزال و رفیق عباس هوشمند و هم چنین دو دختر خانواده پنجه‌شاهی، سیمین و نسرین که تحت آموزش غزال قرار داشتند، به شهادت می‌رسند - که یاد همه آن ها گرامی باد!

 

مادر پنجه‌شاهی که شاهد درگیری قهرمانانه رفقا با مأموران ساواک در خانه خود بود بعدها تعریف کرده است:

 

"من شاهد جریان بودم، عدۀ مهاجمان ساواک و شهربانی زیاد بودند، آن ها از همه نوع اسلحه استفاده می‌کردند ولی این ها تنها یک مسلسل داشتند که رفیق غزال با آن تیراندازی می‌کرد."

(نقل از یادنامه شهدای جنبش مسلحانه در لُرستان).

 

رفیق غزال در این درگیری با جسارت تمام در جهت شکستن حلقه محاصرۀ مزدوران رژیم حرکت نمود و گفته می‌شود که وی با مسلسل خود چندین مزدور رژیم را از پای در می آورد که فرصتی برای فرار مادر و بچه‌هایش فراهم می‌گردد. در این زمان رفیق غزال تنها ٢۵ سال داشت.

 

از رفیق غزال شعرهای چندی به جا مانده است که متأسفانه جز معدودی هیچکدام به نام خود وی در جنبش پخش نشده‌اند. شعر "افتخار" (من یک زنم) او اولین بار در یکی از نشریات کنفدراسیون بدون قید نام شاعرش به چاپ رسید. مبارزین آن زمان در کنفدراسیون (رفقای هوادار چریکهای فدائی خلق در آمریکا) این شعر را با دکلمه‌ای دلنشین و پُرصلابت و با گذاشتن آهنگی مناسب روی دکلمه ، به صورت زیبائی اجرا کردند که تا به امروز هم همواره الهام‌بخش همه جویندگان راه آزادی و به خصوص زنان مبارز و آزاده بوده است. البته از سال ١٣۵٧ به بعد این شعر و بعضی دیگر از شعرهای رفیق غزال با نام رفیق گرانقدر دیگری یعنی مرضیه احمدی اسکوئی در جنبش پخش شده‌اند.۴  دلیل این امر آن است که در این سال خاطراتی از رفیق مرضیه تحت عنوان "خاطراتی از یک رفیق" با امضای "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران" در سطح وسیعی منتشر شد. متأسفانه منتشرکنندگان این کتاب که نه شناخت و نه اطلاعی از رفقای شاعر در سازمان ما داشتند بدون اطمینان از این که شاعر اصلی هر کدام از آن شعرها واقعاً کیست - گوئی که تنها یک شاعر در سازمان چریکهای فدائی خلق وجود داشته است - شعرهای باقیمانده از رفقای چریک در سازمان را به اشتباه به رفیق مرضیه نسبت داده و  تحت عنوان "پاره‌ای اشعار" در آن کتاب به چاپ رساندند. در کتاب مذکور حتی شعر "به یاد پُرشکوه رفقا، سنجری، فرشیدی، نمازی، لطفی"، به نادرست سروده رفیق مرضیه عنوان شده است. اما واقعیت این است که تاریخ جان‌باختن رفیق مرضیه اردیبهشت سال ١٣۵٣ می‌باشد در حالیکه رفیق خشایار سنجری حدوداً یک سال بعد از این تاریخ یعنی در ٢٣ فروردین سال ١٣۵۴ در یک درگیری قهرمانانه با مزدوران ساواک شهید شد؛ و رفقا فرشیدی و نمازی که در آن تاریخ دستگیر شده بودند توسط دژخیمان شاه در زندان به قتل رسیده و به این طریق خون پاکشان بر زمین ریخته شد. در مقدمه کوتاهی هم که از طرف "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران" برای معرفی کتاب خاطرات رفیق مرضیه نوشته شده بعضی تاریخ ها به اشتباه ذکر شده اند که مسلماً اشتباه تایپی است. مثلاً  در آن جا قید شده است که گویا رفیق مرضیه آن خاطرات را در پائیز سال ١٣۵٣ نوشته است که این طور نیست و همان طور که اشاره شد رفیق مرضیه در پائیز سال ١٣۵٣ در قید حیات نبود که آن خاطرات را بنویسد بلکه این رفیق گرامی در بهار آن سال طی جنگی مسلحانه با دشمنان، به قول خود وی دسته گلی از خون خویش بسته و تقدیم راه رهائی زحمتکشان نموده بود.۵   من (نویسنده این سطور) به یقین می‌دانم که رفیق مرضیه آن خاطرات را در سال ١٣۵٢ در اختیار رفقای سازمان قرار داد. در همین رابطه او به خود من و رفقای دیگر اصرار می‌کرد که ما نیز خاطرات خود را بنویسیم و با ابراز تعجب به ما می‌گفت شماها چرا این کار را نمی‌کنید!  من خاطرات رفیق مرضیه را در درون سازمان در همان سال ١٣۵٢ خوانده بودم. در ضمن رفیق مرضیه بعضی از شعرهایش را برای من می‌خواند. به گونه‌ای که خود وی می‌گفت بخش بزرگی از شعرهای او در جریان بازداشت چند روزه او در رابطه با فعالیت‌های دانشجوئی‌اش از بین رفته بود. در سال ١٣۵٧ نیز در هنگام چاپ کتاب "خاطراتی از یک رفیق" مطمئناً همه اشعار این رفیق در دسترس نبوده‌اند چرا که در این کتاب تنها بخشی از شعرهای متعلق به رفیق مرضیه به چاپ رسیده‌اند. همان طور که شعرهای چاپ‌شده رفیق مرضیه نشان می‌دهد شعرهای او زیبائی خاص خود را داراست ولی با زبان شعری رفیق غزال که رنگ زندان را هم به خود دارد متفاوت می‌باشد.۶

 

ما در سازمان خود، رفقای شاعر مرد نیز داشتیم که رفیق عباس کابلی یکی از آن ها بود. شعرهای این رفیق نیز از بین رفته‌اند. یکی از شعرهای به‌جامانده از  این رفیق "بیداری خلق" نام دارد که اولین‌بار در خارج از کشور در نشریه "عصر عمل" شماره ۵ به چاپ رسید. او شعر بلندی به نام "سه اشرف" هم داشت که آن را با یاد حمید اشرف، اشرف دهقانی و مادرش که او نیز اشرف نام داشت سروده بود.

 

در این جا در مورد شعر "افتخار" یا "من یک زنم" باید بگویم که این شعر همه زیبائی و صلابت خود را مدیون رشد جنبش مسلحانه و  خون های گرانقدر زنان و مردان شجاع، جسور و بی‌باک، مدیون فداکاری و از جان‌ گذشتگی انقلابیون فداکار و صادق و صمیمی با ستمدیدگان است. بدون جنگجویان پاک و صمیمی و دلاوران شجاع و جسوری چون مرضیه‌ها، استعداد هنری غزال هرگز نمی‌توانست به چنان اوج شکوفائی برسد که خالق شعری چنین شکوهمندی گردد.  هم چنان که شاملو نیز با الهام از مبارزات تا پای جان انقلابیون دهه سی و با الهام از جنبش مسلحانه در دهه پنجاه و جانباختگان مسلحی که  عاشق زندگی و سعادت توده‌های ستمدیده مردم بودند به سرایش شعرهای زیبا و شکوهمند ماندگار خود نایل آمد.  مثلاً او که به این حقیقت آگاه بود که مردم به دلیل خیانت‌های حزب توده قبل از شروع جنبش مسلحانه، نسبت به روشنفکران بدبین و بی‌اعتماد بودند بدون آن که ببیند که آن روشنفکران انقلابی در باز ستاندن اعتماد مردم نسبت به عنصر آگاه جامعه خون خویش را گواه صداقت خود با توده خویش قرار داده‌اند و با صمیمیت و فروتنی جان شیرین خود را فدای راه رهائی خلق های ستمدیده ایران می‌کنند، نمی‌توانست مثلاً این نغمه را که در مقابل ترس و خفت "توده‌ای"های خائن توصیفی بسیار رسا و زیبا از وجود پاک آن انقلابیون است بر زبان راند که:

 

"عاشق اعتراف را چنان به فریاد آمد

که وجودش همه بانگی شد".

 

نه، بدون مقاومت تا پای جان آن جان‌های شیفته در زیر چنگال‌های خونین ارتجاع و مرگ آنان در زیر شکنجه که خود بیان غایت وفاداری به کارگران و زحمتکشان در عمل بود، شاملو نمی‌توانست به فریاد در آید که:

 

"تو نمی‌دانی غریو یک عظمت

وقتی در شکنجه یک شکست نمی‌نالد

چه کوهی است

...

تو نمی‌دانی مردن وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی‌ست!"

 

به راستی که شعرهای دهه ١٣۵٠ شاملو در وصف انقلابیون مسلح که نشان زیباترین شعرهای او را به خود گرفته در شرایطی از طرف او سروده شده اند که غزال‌ها و مرضیه‌ها، عباس کابلی‌ها، عباس هوشمندها، سنجری‌ها، پنجه‌شاهی‌ها، فرشیدی و نمازی‌ها، صبا بیژن‌زاده‌ها و ده‌ها انقلابی بی‌باک و صادق و صمیمی با خلق خویش حماسه‌سازان صحنه نبرد با دشمن بودند. در این شعرها او از مردان و زنان "شیر آهنکوه"، از آن ها که "سرخ و لوند بر خار بوته خون" می‌شکفند سخن می‌گوید، از همان جان‌های شیفته‌ای که با تن‌های سوخته از شکنجه با سرود زندگی بر لب به میدان‌های تیر می‌رفتند، در دادگاه‌های مرگ، مقاوم و استوار می‌ایستادند و از رهائی خلق سخن گفته و ندا سر می‌دادند که "من برای جانم چانه نمی‌زنم." (جمله‌ای از زنده‌یاد خسرو گلسرخی که به واقع بیان ایستادگی قهرمانانه بسیاری از انقلابیون دهه ١٣۵٠ در بیدادگاه‌های رژیم شاه است) و از انقلابیونی سخن می‌گوید که در دستی کتاب، در دستی دیگر سلاح و زیر زبان سیانور در خانه و خیابان با نیروهای اهریمنی دشمن می‌جنگیدند. آری غزال‌ها دستمایه بدیهه‌نوازی‌های شعری دهه ١٣۵٠ شاملو هستند. وقتی او به مردم ندا می‌دهد که: "چه فروتنانه بر آستانه تو بر خاک می‌افتد/ آن که در کمر گاه دریا/ دست/ حلقه توانست کرد"، تصویر نبرد رزمنده چریک فدائی‌ای را در حافظه خود دارد که حتی در سخت‌ترین شرایط مواجه با نیروهای مسلح دشمن فراموش نمی‌کند که مردم ناظر بر صحنه درگیری را از تیررس دشمن خارج سازد (رفیق کارگر، احمد ذیبرم). شاملو خود در مقدمه کتاب "کاشفان فروتن شوکران" می‌نویسد که در این کتاب زنان و مردانی الهام‌بخش شعرهای او بودند که "خون رگان خود را قطره قطره نثار کردند، تا خلق با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست".

 

باید تأکید کرد که رفقای هنرمند چریک فدائی خلق، چه رفیق مرضیه و چه رفیق غزال و چه رفقای شاعر گمنامی چون رفیق عباس کابلی که حتی شعرهای شان نیز دیگر در دسترس نیستند، همه نه تنها با قریحه شعر و هنر خود بلکه با تمام قابلیت‌ها و  زندگی سرشار از پیکار متهورانه‌شان با دشمن، همواره در یاد توده‌ها زنده خواهند ماند. این کمونیست‌های راستین، با تلاش‌های انقلابی‌شان و  با خون خویش راه مبارزه با دشمن را برای آیندگان هموار کردند. با این کار  آن ها به مثابه "بخش بالفعل از آن کل بالقوه"  به طبقه کارگر و دیگر توده‌های تحت ستم  ایران خدمت بزرگی نموده‌اند. آن ها راهی را به مثابه راه اصلی مبارزه به ستمدیدگان نشان داده‌اند که هنوز هم دشمن و کارکنان فکری خدمتگزار مرتجعین کنونی با همه تلاش‌های گسترده‌شان باز قادر به خدشه‌دار کردن آن در ذهن ستمدیدگان نیستند.

 

غزال (پری دخت) آیتی که به عنوان یک چریک فدائی خلق جان بر کف برای آزادی طبقه کارگر و رهائی توده‌های ستمدیده ایران از قید سلطه امپریالیسم و  رژیم دست‌نشانده شاه مبارزه می‌کرد با همه صداقت و صمیمیت انقلابی‌اش در دل مردم آگاه ایران زنده است و نام گرامی او نگین درخشانی است که امروز بر فراز جنبش کمونیستی ایران نشسته است.

 

یاد او و یاد همه چریکهای فدائی خلق جانباخته گرامی و راهشان پُر رهرو باد.

 

******

 

پانوشت‌ها:

 

١- در کتاب دشمن (چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش‌ها تا بهمن ١٣۵٧) تاریخ شهادت غزال ١٠ فروردین ١٣۵۶ ذکر شده است. ولی خبر شهادت او در ١۵ فروردین آن سال در روزنامه‌ها منتشر شد.

٢ و ٣ -  برگرفته از نامه پدر غزال – فیسبوک بنفشه حجازی.

 

۴- این امر که شعر "افتخار" به رفیق غزال آیتی تعلق دارد و نه به رفیق مرضیه احمدی اسکوئی در چند سال پیش نیز از طریق نشریه پیام فدائی، ارگان چریکهای فدائی خلق ایران، به جنبش اعلام شد. در ضمن دو کلیپ نیز بر اساس این شعر از طرف چریکهای فدائی خلق ساخته شده که هم اکنون نیز در سایت این سازمان موجود است: www.siahkal.com

 

۵- در شرایط توده‌ای شدن مبارزه در سال ١٣۵٧ خیلی از کتاب ها و جزوه های چریکهای فدائی خلق ایران توسط رفقای هوادار و یا حتی بنگاه های انتشاراتی تجدید چاپ شده و به طور وسیع در میان مردم پخش می شد. در چنین شرایطی کتابی با عنوان "خاطراتی از یک رفیق - یادداشت های چریک فدائی خلق، رفیق شهید مرضیه احمدی اسکوئی - همراه با چند شعر و یک داستان" با امضای سازمان چریکهای فدائی خلق ایران منتشر شد. در صفحه اول این کتاب نوشته شده است: چاپ اول: 1353 خورشیدی و در پشت صفحه آمده است: "چاپ دوم" فروردین 1357 خورشیدی. روشن است که منتشر کنندگان این کتاب در سال 1357 شعرهائی که نام شاعرشان برای آن ها شناخته شده نبود را از طرف خود به کتاب اصلی اضافه کرده اند.

 

۶- این را هم اضافه کنم که من برای مشخص کردن شعرهای رفیق غزال از شعرهای رفیق مرضیه که در کتاب "خاطراتی از یک رفیق" به چاپ رسیده‌اند علاوه بر دانسته‌های خودم برای اطمینان خاطر هر چه بیشتر، به امکاناتی هم که داشته‌ام رجوع نموده‌ام. در ضمن برای نوشتن این زندگی‌نامه از منابع زیر نیز استفاده شده است:

١) یاد نامه شهدای جنبش مسلحانه در لُرستان.

٢) وبلاگ مشاهیر و مفاخیر بروجرد.

٣) دانش و اخلاق، گفتگو با عبدالمحمد آیتی.

۴) در شهر معروف شده بودم، گفتگو با عبدالمحمد آیتی

5) غزل وادی خاموشان، گفتگو با عبدالمحمد آیتی

6) تنها توانستم دست برادرم را بفشارم"؛ بی‌بی‌سی ویژه سیاهکل

 

(ادامه دارد)