به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 187 ، دی ماه 1393

 

ریشخند تاریخ: ترویست پرورها، در صف تظاهرات علیه تروریسم!

 

به دنبال حمله تروریستی به نشریه فکاهی "چارلی ابدو" در پاریس و سپس حمله به یک سوپر مارکت متعلق به یهودیان در این شهر که طی این حملات حدود 17 نفر کشته شدند، تظاهرات بزرگی در پاریس و اکثر شهرهای فرانسه شکل گرفت که چندین میلیون نفر در آن شرکت کردند.  برپائی این تظاهرات به واقع بیانگر خشم به حق مردم فرانسه نسبت به حمله تروریستی اخیر و انعکاسی از نگرانی آن ها نسبت به نا امن شدن فضای جامعه فرانسه بود. در این میان اما، دولت های تروریست و تروریست پرور سعی کردند از تظاهرات مردم خشمگین پاریس وسیله ای برای فریب توده ها و پوشاندن چهره خود بسازند. رئیس جمهور فرانسه اولاند، همراه با سارکوزی رئیس جمهور قبلی فرانسه اعلام کرده بودند که مشترکا راهپیمائی "وحدت ملی" را هدایت خواهند کرد که اتفاقاً حضور نمایندگان دولت هائی چون آمریکا و اسرائیل در صف اول تظاهرات جلوه ای از این "هدایت" را به نمایش گذاشت. نه فقط خود دولت فرانسه بلکه دیگر همپالگی هایش که از طرق مختلف بانی و یاری دهنده گروه های اسلام گرا بوده اند کوشیدند از حادثه تروریستی "چارلی ابدو" که به حق با نفرت عمومی مردم آزادیخواه روبرو شد ، تا جائی که ممکن است سود جسته و سوار بر اعتراض مردم شوند تا از این طریق خود را مدافع "آزادی بیان" و مهمتر از آن "مخالف تروریسم" جا بزنند. این مانورها اما نه فقط با توجه به این واقعیت که در سال های اخیر دولت های امپریالیستی در کشورهای خود در مقابل دید همگان امکانات و تسهیلات لازم در اختیار مرتجعین اسلامی گذاشته و به واقع به پرورش تروریسم پرداخته بودند ، بلکه همچنین با توجه به گسیل ناو جنگی فرانسه به خلیج فارس بلافاصله بعد از حمله تروریستی مورد بحث و تلاش های دیگر در ارتباط با محدود کردن آزادی های دموکراتیک تحت عنوان ضرورت مبارزه با تروریسم، نتوانست موجب گمراهی مردمان آگاه جهان گردد؛ و قادر به پوشاندن این حقیقت نشد که  حمله تروریستی پاریس و حجم انبوه تبلیغات فریبکارانه حول آن، قبل از هر چیز به طور مشخص در جهت تقویت خطوط ارتجاعی سیاست های جنگ طلبانه و فاشیستی سرمایه داری در آمریکا و اروپا قرار گرفته است، همان ها که خواهان گسترش جنگ و لشکر کشی نظامی در ابعاد وسیعتر به عراق و سوریه زیر نام "مبارزه با بنیادگرایی اسلامی" می باشند.

 

اما از سوی دیگر خود این تظاهرات به اصطلاح ضد تروریستی و در دفاع از "آزادی بیان" به یک محک برای افشای ادعاهای مدعیان و سازمان دهندگانش تبدیل گشت. یکی از نکات قابل تعمق این راه‌پیمایی شرکت ده ها نفر از رهبران کشورهای مختلف در آن بود که در میان آنها نمایندگان دولت هائی نظیر آمریکا، انگلستان و اسرائیل که خود سال هاست بر طبل ترور و بنیادگرائی می کوبند قرار داشتند.  این امر، مضحک بودن تبلیغات دولت فرانسه را به آشکاری در مقابل چشم همگان قرار داد. براستی چگونه می توان حضور رهبران امپریالیست هائی که خود خالق  و تغذیه کننده بنیاد گرائی اسلامی و تروریسم در این شکل می باشند را در کارزاری که زیر نام "مبارزه بر علیه تروریسم" براه افتاد ، دید و این نمایش را جدی گرفت.  وقتی که بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل که هنوز خون کودکان غزه بر دستانش خشک نشده پرچم مبارزه با ترور به دست می گیرد و در صف اول این تظاهرات می ایستد، هیچ انسان آگاهی اگر چشم خود را بر روی حقیقت نبندد ، نمی تواند فریبکاری سازمان دهندگان تبلیغات جاری در مورد "مخالفت با تروریسم" و دفاع از ارزش های "دمکراتیک" را  باور کند. اتفاقاً حضور چنین تروریست های دولتی در صف تظاهرات مردم باید برای توده های آگاه ، هشداری باشد تا به دلایلی که در پشت شرکت این گونه جلادان در این نمایش وحدت بر علیه تروریسم قرار دارد، بیاندیشند؛ و اجازه ندهند که در جوی که اقدام تروریستی 7 ژانویه شکل داده تروریست های رسوا و تروریست پرورها با تظاهر به مخالفت با تروریسم مقاصد ضد خلقی خود را پیش ببرند. این رویدادها بار دیگر ضرورت تأکید بر نقش بنیاد گرائی اسلامی به مثابه ابزار گسترش سلطه امپریالیسم را به روشنی در مقابل نیروهای آگاه و انقلابی قرار می دهد.

 

در شرایطی که رسوایی افشای واقعیت های روزمره در مورد تنیدگی حیات بنیاد گرایی اسلامی با قدرت های امپریالیستی و رژیم های وابسته به آن هر روز بیشتر دامان این قدرت ها و خالقان و حامیان داعش و اخلاف و اسلافش را می گیرد، جنایت تروریستی پاریس کوشش جدیدی برای تزریق خون تازه به پیکر فرتوت ماشین جنگ با "بنیادگرایی اسلامی" و تأکید بر ضرورت وحدت جهانخواران بین المللی در تشدید این کارزار بود. با این وجود هنوز هستند نیروهایی که به دلیل ماهیت طبقاتی خویش و وابستگی های مرئی و غیر مرئی شان به سیستم سرمایه داری، خواسته و ناخواسته به جای بررسی حقیقت و کاوش در سیاست ها و منافع طبقاتی ای که در پشت ریش و عبای جریانات وابسته به بنیاد گرایی اسلامی نظیر داعش خوابیده است، ترجیح می دهند تا نهایتا با برخی جرح و تعدیل ها تکرار کننده "تحلیل" ها و ادعاهای بیشرمانه بلندگوهای تبلیغاتی امپریالیستی در توضیح رویدادهای کنونی باشند. همان تحلیل هایی که از سوی جنگ طلب ترین متفکران محافل امپریالیستی در دوران بوش پسر تئوریزه شده و سعی دارد تضاد اصلی جهان امروز (تضاد بین خلق های جهان با امپریالیسم) را تضاد بین "اسلام" و "مسیحیت" جا بزنند. آن ها که از وقوع یک "جنگ صلیبی" و "بی پایان" سخن گفته بودند امروز حوادث تروریستی نظیر حادثه پاریس را بخشی از این جنگ توسط "بنیاد گرایی اسلامی" بر می شمارند. جنگی که گویا تمام دنیا باید برای شرکت در آن در زیر پرچم و "رهبری" بلا منازع امپریالیسم آمریکا به صف شوند و در غیر این صورت در صف "دشمن" محسوب خواهند شد.

 

در چنین فضای نا امن و رعب پراکنی ست که این روز ها هر کس و هر نیروی سیاسی با اتکاء به واقعیات عینی بر تنیدگی رابطه منافع امپریالیسم با رشد و گسترش بنیادگرادیی اسلامی تأکید می کند از سوی بعضی از همین نیروهایی که مستقیم و غیر مستقیم در رکاب امپریالیسم گام می زنند و یا برخی جریانات سازشکار و نادان درون صف خلق، به پیروی از"تئوری توطئه" متهم می شود. به عبارت دیگر در کوران تبلیغات جهنمی امپریالیست ها که به طور روزمره مشغول مستقل نشان دادن دار و دسته های تروریست اسلامی بوده و آن ها را جریانات مردمی ای جلوه میدهد که گویا برای "آخرت" و  برای رفتن به "بهشت" و دسترسی به "نعمات" آن و از جمله "حوریان بهشتی"  می جنگند، اگر نیرویی پیدا شود و با بررسی ادعا ها و  پایگاه طبقاتی و سیاست ها و منافع زمینی این دار و دسته ها به تحلیل آن ها بپردازد و ماهیت وابسته آن ها را نشان دهد، با مارک طرفدار "تئوری توطئه" مواجه خواهد شد ، چرا که در صحت تبلیغات و ادعاهای سرمایه داران و بلندگوهای تبلیغاتی شان شک کرده و در مقابل کارزار فریبکارانه آن ها ایستاده است. سپس، به چنین افراد و نیروهائی از سوی ابلهان گفته خواهد شد پس شما واقعیت حمله برادران کواشی به نشریه "چارلی ابدو" را انکار می کنید!؟ و می گوئید که آن ها تعدادی از کاریکاتوریست های این نشریه را به خاطر کاریکاتورهائی که چاپ کرده بودند به قتل نرساندند؟  و یا پرسیده می  شود که آیا معتقدید که نه آمریکا با داعش می جنگد و نه هواپیماهای بی سرنشین آمریکا از داعشیان می کشد و نه داعشیان سر قربانیان خود را گوش تا گوش با سرنیزه می برند!؟  این سئوال ها گر چه بیانگر عمق سادگی و در مواردی هم منعکس کننده فریبکاری سئوال کننده می باشد در همان حال نشان می دهد که چنین نیروهایی درک نمی کنند و یا نمی خواهند متوجه شوند که بالاخره وقتی که قرار است سرمایه داری در جهت غلبه بر بحران هایش شرایط  نا امن و جنگی ایجاد کند، پس باید در مقابل یک طرف جنگ، فعالیت های جنگی دیگری هم صورت گیرد تا پروژه ایجاد و تشدید نا امنی تکمیل گردد. به طور طبیعی هر جنگی دو طرف دارد. در نتیحه وقتی که بحث جنگ مطرح است باید دو طرف جنگ هم وجود داشته باشند. با توجه به چنین منطق و واقعیتی است که نه تنها جنگ وابستگان مختلف آمریکا با داعش بلکه انجام برخی اقدامات نظامی آمریکا علیه این نیروی ساخته و پرداخته خود امپریالیسم آمریکا نیر امر عجیب و غیر مترقبه ای نمی تواند باشد. اساساً به جز این، پراکندن سموم تبلیغات فریبکارانه امپریالیستی در میان آحاد مردم ممکن نمی گشت. اما براستی مگر بحث اصلی بر سر چنین مسائلی است که در وسط یک بحث جدی مطرح شده و به مثابه موضوعی پیش و پا افتاده بحث واقعی را به سخره می گیرد؟  بحث اصلی این است که وقتی جنگی راه انداخته شد باید دریافت که اولا این جنگ در چه عصری رخ داده و چه طبقاتی آن را شکل داده و از آن سود می برند و ثانیا چه سیاست هائی شرایط شکل گیری این جنگ را فراهم نموده اند و منافع ناشی از این جنگ به جیب کدام طبقات سرازیر می گردد. ماهیت هر جنگ و طرف های درگیر آن را نه ادعاهای طرفین بلکه سیاست هایی که در عمل به پیش می روند، تعیین می کنند.

 

حال باتوجه به آن چه توضیح داده شد آیا اگر کسی با اتکا به اسناد منتشره بگوید که برادران کواشی نامشان در لیست ترور آمریکا بوده و دولت فرانسه هم از این امر بی خبر نبوده است جانبدار "تئوری توطئه" می شود؟  بعد از این حادثه روشن شد که این دو برادر بر اساس قرارداد "شنگن" در فهرست تروریست های اروپا قرار داشته اند و دولت فرانسه در حالی که کاملا آگاه بوده که آن ها حتی به سوریه هم رفته بودند، با این حال این دولت مبادرت به دستگیری و یا کنترل آن ها نکرده بود.  براستی چرا این به اصطلاح "ضد تروریست" ها که مدعی اند با ماهواره های شان قادرند حرکت مورچه در روی زمین را هم تشخیص داده و ثبت کنند، در چنین مورد مهمی که تمام سرنخ ها را هم در دست داشته اند ، کاری نکرده اند و عملا اجازه داده اند تا فاجعه 7 ژانویه شکل بگیرد؟  از سوی دیگر در رسانه های اجتماعی عکس یکی از این تروریست ها درج شده که وی را در حین دست دادن با سرکوزی در زمانی که رئیس جمهور فرانسه بود نشان میدهد!  به راستی او کیست که با سارکوزی دست می دهد و بعد 7 ژانویه را سازمان می دهد؟  آیا این سئوالات تماما زاده یک ذهن معتقد به "تئوری توطئه" است؟  و یا ناشی از تأکید بر بخش کوچکی از واقعیاتی می باشند که نشان دهنده سازمان یافتگی و با برنامه بودن فاجعه تروریستی پاریس است.  آیا نباید سئوال کرد که چرا بعد از این حادثه و در گرماگرم رقص جلادان بر سر جنازه قربانیان شان ، ناگهان افسری که بازپرس اصلی این پرونده بود و بعد از حادثه شخصا صحنه جنایت را دیده بود، "خودکشی" می کند و پلیس فرانسه در توجیه دلیل این "خودکشی" احمقانه اعلام می کند که چون فرد نامبرده با سلاح خودش کشته شده پس خودکشی کرده است!  واقعیت این است که حادثه تروریستی 7 ژانویه - که رئیس جمهور فرانسه از قرار آن را "11 سپتامبر فرانسه" اعلام نموده - مملو از تناقضاتی است که خارج از اراده سازماندهندگانش در مقابل مردم آگاه - همان مردمی که نمی خواهند تکرار کننده تحلیل هائی باشند که رسانه های امپریالیستی روز تا شب جهت انحراف اذهان عمومی اشاعه می دهند - قرار گرفته است. بدون شک بررسی پرسش های فوق به روشن شدن موضوع و درک واقعیت کمک خواهند نمود.

 

حمله تروریستی در پاریس در بستر شرایطی صورت گرفته که  نظام سرمایه داری در سطح جهان با موجی از یک بحران بزرگ دست به گریبان بوده و با توجه به ناتوانی ساختاری در فایق آمدن بر این بحران و حتی تخفیف آن، در سال های اخیر بطور فزاینده ای به راه حل جنگ و ایجاد شرایط جنگی متوسل شده است. این یک واقعیت غیر قابل انکار است. نگاهی به جنگ های خونین و ضد خلقی ای که از بعد از 11 سپتامبر 2001 ( و آغاز جنگ بی پایان آمریکا بر علیه تروریسم و بنیاد گرایی اسلامی) به رهبری آمریکا و مشارکت متحدینش در سراسر  دنیا براه افتاده نشان دهنده گرایش روزافزون نظام گندیده سرمایه داری بر کوبیدن بر طبل جنگ برای خارج شدن از بحران هایش و یا تحفیف آن است. بر بستر پیشبرد چنین سیاستی ست که ما شاهد عروج بی سابقه بنیاد گرائی اسلامی هستیم که مطابق تمامی شواهد، بند نافش با منافع امپریالیسم آمریکا و بزرگترین انحصارات و کارتل های نظامی گره خورده است. بنیاد گرایی اسلامی که امپریالیست ها و در راس آن ها آمریکا با آشکاری تمام بر جثه نحیفش می دمند و با اسلحه و امکانات خود و پول رژیم های مزدورشان چون عربستان، قطر و اردن و ... موجودیت یافته است دقیقا ابزاری برای جنگ افروزی و ایجاد شرایط جنگی مورد نیاز نظام بحران زده سرمایه داری در شرایط کنونی می باشد. این ابزار از عراق و سوریه گرفته تا نیجریه و سومالی و از یمن و افغانستان گرفته تا حتی چین و روسیه سرطان وار رشد کرده و به سلاح مهیبی در دست قدرت های امپریالیستی بر علیه طبقه کارگر و خلق های تحت ستم تبدیل گشته است. در این چهار چوب، حادثه پاریس نیز هم چون هر حادثه تروریستی دیگری از این قبیل در خدمت تسهیل شرایط برای پیشبرد سیاست های جنگ طلبانه امپریالیستی قرار دارد.

 

این امر انکار ناپذیری است که بورژوازی در جوامع تحت سلطه و کانون های بحران و مناطق تنش قدرت بین امپریالیست ها، از بنیاد گرائی اسلامی در جهت پیشبرد "جنگ های نیابتی" استفاده کرده و می کوشد درحالی که خود را از آماج خشم و نفرت توده های این مناطق مصون نگاه می دارد انرژی انقلابی توده ها را در فضای جنگ و نا امنی ایجاد شده به هرز ببرد. بورژوازی در کشورهای غربی نیز از ابزار بنیادگرائی برای مقاصد ارتجاعی خود سود می جوید.  سلاح بنیادگرایی اسلامی در غرب به آشکاری به بورژوازی حاکم امکان داده تا به بهانه "مبارزه ضد تروریستی" و شرایط جنگی، تعرض هر چه گسترده تری را به حقوق طبقه کارگر و به آزادی های دمکراتیک سازمان دهد؛ و  بکوشد در پرتو جو ترور و ناامنی ایجاد شده در کشورهای غربی با سرعت و شدت بیشتری دستاورد های مبارزات توده ها در این کشور ها را پایمال نماید. تشدید سیاست های ضد دموکراتیک و فضای نژادپرستانه برای منحرف ساختن ذهن توده ها از علت اصلی ادبار و بدبختی خویش و همچنین اخلال در مبارزات ضد سرمایه داری کارگران و زحمتکشان منفعت روشن دیگری ست که از برکت وجود و رشد بنیادگرایی اسلامی نصیب سرمایه داران حاکم در جوامع غرب شده است. امری که تجلیات تاسف بار آن این روزها در غالب تاخت و تاز نیروهای فاشیست در خیابان های شهرهای اروپا و قتل و اذیت و آزار پناهجویان و توده های تحت ستم و بی دفاع مسلمان به یک پدیده روزمره تبدیل گشته است.

 

عروج و حضور فعال بنیادگرایی اسلامی که به همان گونه که بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا وعده داده بود ، گویا برای نابودی آن به یک "جنگ بی پایان" نیاز است، یکی از ارکان توجیه کننده وضعی ست که امروز مردم جهان با آن مواجه اند و درست در امتداد چنین خطی و در چنین چهار چوبی است که حادثه نفرت بار تروریستی در پاریس قابل تبیین است. تجربه نشان داده که هر گونه مبارزه جدی با "بنیادگرایی اسلامی" نیازمند شناخت ماهیت طبقاتی این جریان و درک وابستگی آن به منافع و سیاست های امپریالیست هاست. باید با نشان دادن و افشای دست های خونین امپریالیست ها در پشت رویداد هائی نظیر حادثه پاریس و منافعی که برای آن ها حاصل شده، تلاش کرد تا در کوران تبلیغات فریبکارانه کنونی چهره حقیقت را  نمایان کرد.  هر چه بیشتر بتوان حقایق را با مردم در میان گذاشت و بتوان شرایطی ایجاد نمود که مردم کمتر فریب تبلیغات دروغین سرمایه داری را بخورند ، امکان مبارزه برای نابودی نظام ظالمانه سرمایه داری که سرمنشاء همه شرایط ترور و وحشت و ناامنی است ، بیشتر می گردد، مبارزه ای که نجات کارگران و زحمتکشان به آن وابسته می باشد.