به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 173  ، آبان ماه  1392

 

فریبرز سنجری

 

 

حمله به سفارت آمریکا در 25 بهمن 57 و یک تحریف تاریخی!

 

 

حمله هواداران چريکهای فدائی خلق به سفارت آمريکا در تهران به تاريخ 25 بهمن ماه 1357 يکی از ابتکارات انقلابیونی بود که با الهام و درس گیری از مبارزات قهرمانانه چریکهای فدائی خلق که با شناخت دشمن اصلی کارگران و زحمتکشان، سال ها به طور مسلحانه علیه رژیم شاه و امپریالیست ها مبارزه کرده بودند، درست سه روز بعد از قیام بهمن صورت گرفت. این واقعه تا کنون بارها چه در خاطرات کسانی که در آن حمله شرکت داشتند و چه به صورت توصیف و شرح واقعه در نشریات مختلف منعکس شده است. حتی افرادی چون دکتر يزدی از نزديکان خمينی در آن زمان که بعد ها وزير خارجه دولت بازرگان شد به اين رويداد اشاره و واقعيت آن را مورد تائيد قرار داده است. واضح است این حمله به مثابه یک رویداد مهم در التهاب روزهای پس از قیام که بیان گر شناخت هواداران چریکهای فدائی خلق از آمریکا به مثابه بزرگترین حامی رژیم شاه و دشمن اصلی خلق های ایران بود مثل هر واقعه تاریخی دیگری مورد تحریف و تفسیر قرار گرفته و هر کجا که با مصالح و منافع اشخاص و نيرو هائی در تعارض قرار گرفته از تيغ تحريف در امان نمانده است . برای نمونه اخيرا ماشاالله فتاپور از مسئولين سازمان ضد مردمی اکثريت در اظهاراتی که فاقد هر گونه سنديت و بار تاريخی است مدعی شده که اين اقدام ربطی به هواداران چريکها نداشته است. نامبرده در اين  داستان سرائی تا آن جا پيش رفته که نه تنها انتساب اين حرکت به چريکهای فدائی را "دروغ" می خواند بلکه  حتی مدعی شده که: "به نظر میرسید این حمله به ابتکار برخی کمیته‏ها یا نیروهای وابسته به رژیم، سازمان داده شد ولی شاید به دلیل واکنش منفی مسئولان آن ها ترجیح دادند که مسئولیت این اقدام را نپذیرند".

 

به اين ترتيب آقای فتاپور به دليل مصلحت های کنونی خود و سازمانش يعنی جريان خيانتکار "اکثريت" يکی از اقدامات انقلابی هواداران چريکهای فدائی خلق را دروغی که از بس"تکرار شده" به امری "بدیهی" و "پذیرفته شده" تبديل شده معرفی کرده و در جعلیات خود تا آن جا پیش می رود که آنرا به "کميته ها" و يا "نيرو های وابسته به رژيم" نسبت می دهد که منظور رژیم جمهوری اسلامی می باشد.

 

از آن جا که ممکن است برای کسانی که فتاپور را از نزديک می شناسند چنين برداشت شود که وی هم چون خيلی از موارد ديگر از سر بی اطلاعی چنين می گويد تا بر اساس عادت هميشگی اش نشان دهد که از همه چيز اطلاع داشته و دارد، لازم است تاکيد کنم که اتفاقا ايشان در مصاحبه ای که به همين مناسبت توسط "کار آنلاين" با ايشان ترتيب داده است می گويد که: "من در همان زمان فیلمی دیدم که از تلویزیون پخش شد و در این فیلم چند جوان که مسلسل در دست داشتند دیده میشدند که بازو بندی به بازو داشتند که روی آن نوشته شده بود چریک‏های فدایی خلق." بنابراين ايشان با اينکه فيلم يورش هواداران سازمان به سفارت آمريکا را هم ديده، تصمیم گرفته تا آن را انکار کند! و بدتر ، این عمل مبارزاتی را به "نيرو های وابسته به رژيم" نسبت می دهد.  آيا همين واقعيت یعنی پا گذاردن آگاهانه روی حقیقت از سوی فتاپور نشان نمی دهد که آن مصلحت هائی که چنين تکذيبی را الزامی ساخته از چه اهميت حياتی برای نامبرده و جريان ضد مردمی "اکثريت" برخوردار است؟

بگذاريد قبل از اينکه به بقيه دلائل و در واقع توجيهات ايشان در اين زمينه بپردازم اشاره ای به مصلحتی که به آن اشاره کردم بکنم.

 

واقعيت اين است که  تا قبل از فرو پاشی شوروی و "اردوگاه" منتسب به وی، شوروی کعبه آمال آقای فتاپور و سازمان اکثريت تلقی می شد. اين شيفتگی به "سوسياليسم واقعا موجود" برای انسان های "واقع بينی" مثل فتاپور و نگهدار و ... باعث شده بود که در زمان مهاجرت اين دارو دسته به آن کشور ، مطابق اسناد و شواهد و اعترافات افرادی که در ارتباط با این سازمان بودند حتی روابط تنگاتنگی بين سازمان جاسوسی شوروی (KGB) با افراد اين دارو دسته بر قرار گردد. بنابراين با فروپاشی شوروی سابق و تهاجم ايدئولوژيک قدرت های غربی به طرفداران سابق اين اردوگاه و بر این اساس به هر نیروی چپ، اکثريتی ها مثل خيلی از احزاب و گروه های وابسته به شوروی تلاش کردند تا "ريل" عوض کنند و تا حد ممکن خود را به "تنها ابرقدرت" موجود نزديک کنند تا شايد جای خالی ارباب قبلی را به نوعی پر نمايند. اعمالی از قبیل نامه نوشتن برای رئيس جمهور آمريکا و التماس کسب حمايت از "قدرت برتر جهان" درست در اين راستا صورت می گرفت و در تداوم همین سیاست است که امروز اکثريتی ها می کوشند هيج موردی از "اسائه ادب" به "تنها ابرقدرت" موجود در پرونده شان وجود نداشته باشد. آن ها چنین می کنند تا از جمله به فضائی که رسانه های امپرياليستی در اختيار آن ها قرار می دهند صدمه ای وارد نشود. به همين دليل هم هست که امروز و بعد از گذشت اين همه سال فتاپور به فکر "تصحيح" تاریخ افتاده است. او می خواهد به آمريکائی ها نشان دهد که سازمانی که آن ها پس از قیام بهمن به آن تکیه زده بودند و هم اسم با سازمانی بود که در دهه 50 علیه امپریالیست ها و در رأس آن ها امپریالیسم آمریکا می جنگید، هيج اقدامی عليه دولت آمريکا نکرده است و حتی چنين اقداماتی را هم محکوم می نمايد.   جالب است که جناب فتاپور درست با همان انگيزه ای حمله به سفارت آمريکا از سوی هواداران چريکهای فدائی را  دروغ می خواند که مجاهدين کنونی از عمليات آن سال هايشان عليه مستشاران آمريکائی تبری می جويند!

 

اجازه بدهید تا بررسی بيشتر اين مصلحت را به فرصت ديگری موکول کنم و باز گردم به گفتگوی فتاپور با "کار آنلاين" که به بهانه  مصاحبه خبرگزاری مهر با یعقوب توکلی و سلیمی نمین در رابطه با حمله چريکهای فدائی به سفارت آمريکا در بهمن 57 صورت گرفته است.

 

در اين گفتگو فتاپور آسمان و ريسمان را به هم می بافد تا چنين "اتهام سنگينی" را از سابقه خود و سازمان اکثریت پاک سازد. جالب است که وی در اين آسمان و ريسمان به هم بافتن ها به توجيهاتی متوسل می شود و به اصطلاح استدلالاتی ارائه می دهد که انسان از اين همه توانائی در دروغ گوئی و دروغ بافی حيرت زده می گردد. در اين گفتگو فتاپور خود را به عنوان کسی که مسئول "ستاد سازمان در تهران " بوده معرفی کرده و می گويد: "در آن روزها خط مشی سیاسی ما مبارزه علیه دیکتاتوری بود."

 

خوب بيائيد با هم ببينيم که "در آن روزها" يعنی بطور مشخص در روز 25 بهمن سال 57 که حمله به سفارت آمريکا رخ داده است ، ايران و سازمان چريکهای فدائی در چه شرايطی قرار داشتند. روشن است که با قيام 21 و 22 بهمن ديگر چيزی از رژيم سلطنت باقی نماند. در عین حال که با اوج گيری انقلاب و حتی قبل از قيام بهمن، شاه فرار را بر قرار ترجيح داده بود. پس در 25 بهمن 57 نه رژيم سلطنت بر سر کار بود و نه کسانی که برای جانشينی وی تمرين می کردند هنوز وضع تثبيت شده داشتند که آن ها را قادر به اعمال ديکتاتوری عريان نمايد و يا دار و دسته فتاپور آن ها را ديکتاتور معرفی کنند. در واقع چون دروغگو کم حافظه هم هست در اين تاريخ سازی مصلحت جويانه فراموش شده که به خواننده گفته شود که شاه در "آن روزها" از صحنه خارج شده بود و خمينی هم هنوز جرات و امکان اعمال ديکتاتوری نداشت و اتفاقا سازمانی که آقای فتاپور يکی از مسئولين آن بود به جای مبارزه با "ديکتاتوری" از "رهبری ضد امپرياليستی امام خمينی" پشتيبانی می کرد.

 

از سوی ديگربا سرنگونی ديکتاتوری سلطنت و از بین رفتن (هر چند موقتی) فضای اختناق سابق، سازمان چريکهای فدائی با اقبال وسيع توده ای مواجه شد. استقبالی  که حتی در مخيله کسانی که در  رهبری سازمان بعد از قیام قرار گرفتند هم نمی گنجيد. همان رهبرانی که در جو "آن روزها" از "بهار آزادی" حرف می زدند و آن را تبليغ می کردند و برایش هورا می کشيدند. اما در چنان شرايطی مردم از سازمان چريکهای فدائی خلق انتظار داشتند تا شرايط را برای آن ها تحليل کرده و سير رويداد ها را برايشان ترسيم نمايد و به آن ها بگويد که چه بر سر انقلاب شان آمده و الان که فضا باز شده چه بايد بکنند تا به آرمان ها و خواست های متحقق نشده شان برسند. متاسفانه سازمان آن روز به دليل نفوذ اپورتونيسم در رهبريش  از پاسخ به اين وظيفه باز ماند.  امروز هم یکی از مسئولينِ آن زمانِ اين سازمان خود اعتراف می کند که "خط مشی سیاسی" شان "مبارزه علیه دیکتاتوری" بوده است. ديکتاتوری ای که بدلیل اعمال قدرت خودبخودی توده های مسلح در خیابان ها البته هنوز حضور مادی نداشته است. چون شاه از قدرت به زير کشيده شده و دارو دسته خمينی را هم اين جماعت در آن زمان ديکتاتور قلمداد نمی کردند. خود همین برخورد هم بار ديگر نشان می دهد که اين دارو دسته "در آن روزها" اساسا خط مشی ای نداشتند و حالا رياکارانه خط مشی مبارزه با ديکتاتوری را به خود می چسبانند تا دل آمريکائی ها را به دست آورند. واقعيت اين است که دارو دسته فتاپور يعنی امثال فرخ نگهدار ها و طاهری پور ها و ... در آن زمان در واقع خط مشی ای نداشتند. آن ها هم چون حزب باد با باد حرکت می کردند و در جریان مذاکرات پنهانی با رهبران خائن حزب توده خط می گرفتند و اتفاقا ادا و اطوار ها و مهمتر از همه "تشر" های خمينی بود که جهت گيری های سياسی آن ها را تعيين می کرد.

 

با اشغال سفارت آمريکا که چند ماه بعد بر اساس طرح ریزی دشمنان مردم رخ داد سازمان فتاپور همه نيرو هايش را برای سپاس گوئی از اشغال کنندگان به جلوی سفارت برد و اصلا فراموش کرد که خط مشی اش نه مبارزه با آمريکا بلکه مبارزه با ديکتاتوری است! همان بالماسکه ای که نيرو های اين جريان همراه با بقيه سازشکاران در طی آن فرياد می زدند: "دانشجوی خط امام ، افشاء کن افشاء کن". دردناک تر اين که درست در شرايطی که خمينی به کشتار خلق ها برخاسته بود و بساط دار بر پا نموده بود و عملا به اعمال ديکتاتوری برخاسته بود ، همين فتاپور و سازمانش به جای مبارزه با "استبداد و عاملين سرکوب" ، ديکتاتور تازه به قدرت رسيده  و "عاملين سرکوب" را ناديده گرفته و همراه با آن رژیم عليه امپرياليسم و  آمريکا شعار می دادند. در نشریه "کار"شان هم  مدعی بودند که الان مبارزه با آمريکا عمده است!

 

از آن جا که تلاش های واقعا مذبوحانه فتاپور در اين گفتگو واقعا شنيدنی است بگذاريد به يکی ديگر از توجيهات و يا به اصطلاح استدلالات وی هم اشاره کنم. فتاپور پس از اين که برای انکار و تقبیح يورش به سفارت آمریکا توسط هواداران انقلابی سازمان برای خود و سازمانش "در آن روزها"خط مشی مبارزه با ديکتاتوری دست و پا کرد، می گويد: "ما بر اساس این خط مشی معتقد بودیم که مبارزه نیروهای سیاسی اساسا باید علیه استبداد و عاملین سرکوب باشد و بر همین مبنا در سال های قبل از انقلاب در زندان، عملیات سازمان مجاهدین علیه مستشاران آمریکایی را نادرست و تضعیف کننده مبارزه میدانستیم. در روزهای پس از انقلاب ما در حمله به پادگان ها و ارگان های وابسته به ساواک و دربار مشارکت داشتیم ولی حمله به سفارت آمریکا در چارچوب سیاست ما نبود."

به اين ترتيب به ادعای آقای فتاپور در زندان شاه ايشان و هم فکرانش نه تنها مخالف اعدام مستشاران آمريکائی  بوده اند بلکه اين عمليات را "تضعیف کننده مبارزه" هم ارزيابی می کرده اند. تا به حال خيلی حرف ها از اکثريتی ها و از شخص فتاپور شنيده شده که با واقعيت انطباق نداشته ، دروغ هائی که جزء دروغ های "به فرموده" رده بندی می شوند و کسی هم زياد آن ها را جدی تلقی نمی کند. اما اين يکی واقعا شنيدنی است. و از قرار آقای فتاپور قصد دارد آن قدر آن را تکرار کند تا به قول خودش به امری "بدیهی" و "پذیرفته شده" تبديل شود. اما اين مورد هم مثل خيلی از موارد ديگر دروغ بی پایه ای بيش نيست. کسانی که با ايشان در زندان بوده و همفکر هم بوده اند و هنوز هم زنده اند می دانند و می توانند شهادت دهند که نه آن زمان چنين حرفی گفته ميشد و نه مهمتر اساسا کسی جرات بيان چنين موضعی را در فضای مبارزاتی آن سال ها داشت. در همان سال هائی که ايشان زندان بوده اند نويسنده اين سطور هم در زندان شاه بوده است و در نتیجه می توانم با قاطعيت تاکيد کنم که در آن زمان حتی طرفداران رفيق جزنی که نظرات ويژه خودشان را داشتند و از تز نادرست "نبرد با ديکتاتوری شاه" دفاع می کردند و آن را شعاری "استراتژيک" قلمداد می نمودند هم چنين ادعائی را نکرده و نمی کردند، این فرد هم همین طور. در آن دوره زندان از سوی کسانی که با هر برداشتی خود را طرفدار سازمان چريکهای فدائی می دانستند، هرگز کسی حمله مجاهدين به مستشاران آمريکائی را "تضعیف کننده مبارزه" نمی دانست و اساساً چنین سخنی مطرح نبود و از هیچکس هم شنیده نشد. این درست است که در سال های آخر سلطه شاه به تدريج جو مبارزاتی تغيير کرد و کسانی که تا ديروز از جنبش مسلحانه دفاع می کردند شروع به سخن گفتن بر علیه آن کردند؛ با این حال در فضای آن سال ها و در شرايطی که چريکهای فدائی خلق  انقلاب ايران را انقلابی ضد امپرياليستی ارزيابی می کردند و تضاد عمده خود را با سلطه امپرياليستی که عمدتا از کانال رژيم ديکتاتوری شاه اعمال می شد می دانستند چنين اراجيفی نمی توانست مطرح شود چرا که جز رسوائی حاصلی نداشت.

 

در شرايطی که درست با تکيه بر تحليل فوق از سازمان چریکهای فدائی خلق ، مراکز امپرياليستی يکی از آماج های مبارزه چريکها تلقی می شد فريبکاری ويژه ای ضروری است تا با تکيه بر تز انحرافی "مبارزه با ديکتاتوری شاه" به عنوان یک شعار استراتژیک چنين ادعا هائی را طرح نمود. از آن جا که  آقای فتاپور مدعی هستند و در گفتگوی ديگری بيان کرده اند که: "از زندان با سازمان در رابطه بودم" ! ممکن است به دليل محدوديت های ارتباطی و کنترل احتمالی ساواک! رابط ايشان با سازمان! نتوانسته باشد ایشان را از عمليات ضد امپرياليستی و ضد آمريکائی سازمان مطلع کند!  بنابراین بد نيست ياد آوری کنم که  جدا از عملياتی که سازمان چریکهای فدائی خلق در زمان سفر نيکسون، رئیس جمهور آمریکا به ایران در سال 51 انجام داد طرح عمليات مجاهدين برای انفجار ماشين ژنرال پرايس هم از سوی سازمان ما در اختيار مجاهدين قرار گرفته بود و اساسا قرار بود در يک روز ، دو عمليات يکی از سوی مجاهدين و ديگری از سوی چريک های فدائی انجام شود که عمليات فدائی ها به دلایل تکنیکی عملی نشد ولی عمليات مجاهدين با موفقيت پيش رفت. واقعيت همکاری اين دو سازمان در اين مورد را می توانيد با مراجعه به کتاب "بذرهای ماندگار" اثر رفيق اشرف دهقانی در صفحه 96 مطالعه کنيد.

 

آقای فتاپور بهتر است به جای تاريخ سازی و دروغ جلوه دادن اعمال هواداران سازمان در آن روز ها به خاطر داشته باشد که اساسا بدنه توده ای و عظيم سازمان چريکهای فدائی خلق که درست به خاطر مبارزه قاطع چریکها با دشمنان مردم که امپریالیسم آمریکا در رأس آن قرار داشت به سوی آن سازمان آمده بودند با حمله به سفارت آمریکا به یک حرکت کاملاً خود جوش دست زدند و کنترل تشکیلاتی بر حرکت آنان حاکم نبود. اعمال و حرکات اين توده بزرگ، خارج از کنترل تعداد معدودی قرار داشت که با دوز و کلک و دروغ و ريا ، سکان دار سازمان چریکهای فدائی خلق آن زمان شده و بعداً هم بخش بزرگی از آن سازمان را به پابوس ارتجاع بردند. بنابراين اعمال و حرکات اين توده بزرگ چه درست و چه غلط تا حد زيادی و در آغاز زير کنترل اين دار و دسته نبود چون اگر بود با توجه به سياست های مماشات طلبانه و نقش ترمز کننده اين دارو دسته در مبارزه هواداران و کارگران و زحمتکشان بر ضد دشمنان شان، با يقين می توان گفت که اين دار و دسته بيش از آن تبهکاری هایی که عليه  مبارزات مردم در تقابل با رژيم جمهوری اسلامی کردند، مرتکب می شدند و بی شک خيلی زودتر از زمانی که رسوای عالم گشتند در ميان مردم افشاء و رسوا می شدند.