به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  166  ، فروردین ماه  1392

 

 

"بانوی آهنین" بورژوازی، دشمن قسم خورده کارگران!

مارگارت تاچر که بورژوازی حاکم بر انگلستان به او لقب "بانوی بارُن"  داده و طبقه کارگر و زحمتکشان انگلستان او را "دزد شير" (1) ناميده بودند، در روز ۸ اپريل فوت کرد. مرگ تاچر به همان اندازه که باعث شادی و شعف بسیاری از مردم انگلستان و بویژه کارگران و زحمتکشان از پایان عمر ننگین یکی از برجسته ترین زنان خدمتگزار طبقه استثمارگر حاکم شد، اندوه و تاسف جناح های مختلف بورژوازی حاکم بر انگلستان و همچنین سایر عمله و انکره های نظام امپریالیستی در جهان را برانگیخت.  

بخشی از کارگران و زحمتکشان انگلستان؛ بلافاصله پس از مرگ تاچر به خيابان ها ريخته و با شعارهایی که ناشی از اوج نفرت آن ها از تاچر و سیاست های ضد مردمی دوران او بود، مثل "دينگ! دنگ! جادوگر مرد!" (که لايق هر استثمارگری است) خشم و کينه طبقاتی خود عليه مهره های طبقه سرمايه دار را فرياد زدند. (2) صفحه های اينترنتی و "فيس بوک" های متعددی برای جشن گرفتن مرگ تاچر برپا شدند. در اين سايت های اينترنتی از مردم خواسته شد که برای جشن و پايکوبی و نوشيدن شامپاين به ياد کسانی که با سياست های تاچر مبارزه کردند؛ در روز شنبه 13 اپريل در ميدان "ترافالگار" (محلی که بزرگترين تظاهرات خشونت آميز در سال 1990 عليه دولت او برگزار شد) جمع شوند و این دعوت با شرکت مردم پاسخ شایسته ای گرفت. مردم "ليورپول" که به خاطر بسته شدن باراندازها و سقوط اقتصاد شهر در دوران تاچر و جنايات پليس در درگيری بازی فوتبال سال 1989 (مشهور به فاجعه هيلزبورو) که منجر به کشته شدن 96 نفر و زخمی شدن 766 نفر شد، شديدأ از تاچر متنفر هستند؛ به مناسبت مرگ او به جشن و پايکوبی و پخش شيرينی پرداختند. کارگران معادن و فرزندان آن ها که سیاست های سرکوبگرانه تاچر و دولت او حیات و هستی هزاران خانواده کارگری نظیر آن ها را به ورطه فقر و محرومیت های فزاینده کشانید، با شادی از مرگ تاچر در اسکاتلند و لندن به خیابان ها آمدند و در فضای خشم  شدید دولتمردان حاکم،به سلامتی "مرگ" او نوشیدند و پیمان خود را برای مبارزه با سیاست های ضد مردمی طبقه استثمارگری که تاچر یکی از نمایندگانش بود محکمتر کردند.

اين ها نمونه های کوچکی از نمايش خشم و کينه طبقاتی کارگران و زحمتکشان انگلستان در جامعه ای ست که در طول زمامداری دولت تاچر از سوی طبقه حاکم، شاهد یکی از بیرحمانه ترین یورش های غارتگرانه بورژوازی به دسترنج و معاش شان بوده اند و هیچ گاه از مبارزه با آن دست نکشیدند.

در مقابل این واکنش بر حق توده ها، طبقه استثمارگر حاکم با تمام قدرت تبلیغاتی و با تایید تمام جناح های رنگارنگش - حتی آن ها که نام "کارگر" بر حزبشان گذارده اند - به ستایش و تمجید از مهره خادم امپریالیسم انگلستان پرداخته، او را مظهر تبدیل دوباره انگلستان به "بریتانیای کبیر" خواندند و در یک کلام از این که او در یکی از سخت ترین شرایط بحرانی برای سرمایه داران انگلستان سکان دولت را بدست گرفت و خدمات بی شائبه ای برای آن ها انجام داد، وی را ستودند. پرچم های رسمی را در حالت "نیمه افراشته" نگاه داشتند و برای "دهن کجی" به مردم ضمن تهدید آن ها قول دادند با صرف یک هزینه بسیار سنگین، برای این مهره معدوم خود یک مراسم خاکسپاری رسمی و مجلل بر پا کنند. البته گستردگی مخالفت و در واقع ریشخند مردم انگلستان به این "دهن کجی" باعث شد که حتی روزنامه های بورژوایی آلت دست طبقه حاکم پس از چند روز چاپلوسی و روضه خوانی در وصف تاچر؛ تغييری در لحن خود داده و کمی چاشنی انتقاد نيز به تملقات خود بیافزایند و از جمله زبونانه اعتراف کنند که تاچر به عنوان مثال؛ باعث و بانی "تفرقه اندازی های اجتماعی" در جامعه انگلستان بود.

رسوایی مقامات انگلیسی در منکوب کردن مخالفت و شادی مردم از مرگ همکارشان تا آن جا پیش رفت که آن ها حتی دستور استعفای یک افسر پلیس "متروپلیتن" در لندن را صادر کردند که در شبکه اجتماعی"توئیتر" نوشته بود امیدوار است که "مرگ تاچر" یک مرگ پر از "درد و تحقیر" بوده باشد و او اصلا نمیبایست که "بدنیا می آمد"!

اما چرا مرگ تاچر، این زن خادم صدیق بورژوازی، آن هم پس از بیش از بیست سال از استعفایش از دولت و عدم حضور رسمیش در "سیاست" در جامعه ای مثل انگلستان که به "محافظه کار"ی مشهور است چنین واکنش وسیع اجتماعی ای را در بین اقشار و طبقات ستمدیده آفرید؟ پاسخ، مثل هر بررسی علمی دیگر در ضرورت های دوره تاریخی و شرایط اقتصادی اجتماعی ای که تاچر در آن به قدرت رسید نهفته است.

روی کار آمدن دولت تاچر در سال 1979 مقارن با شرایطی ست که نظام سرمایه داری انگلستان، این قدرت امپریالیستی، با امواج یک بحران اقتصادی شدید روبرو بود. شدت یابی تضادهای طبقاتی در بریتانیا در آن برهه که تجلیات خویش را در رشد مبارزات مردم و طبقه کارگر انگلستان و همچنین گسترش چشمگیر مقاومت مردم ایرلند شمالی که بر علیه اشغال کشورشان با دولت امپریالیستی بریتانیا می جنگیدند، نشان می داد، ماسک های دروغین "دولت رفاه" (بعنوان به اصطلاح بدیل سرمایه داری در مقابل رفاه اجتماعی نسبی مردم در آن چه "اردوگاه سوسیالیزم" خوانده می شد) سرمایه داری را هر چه وسيع تر و روشنتر از چهره نظام سرمایه داری بر می افکند. در حقیقت روی کار آمدن دولت تاچر در شرایطی ست که رشد اقتصادی بریتانیا در مقایسه با سایر رقیبان اروپایی اش کاهش چشمگیری داشت، دولت کالاهان تقاضای یک وام 4 میلیارد دلاری از صندوق بین المللی پول کرده بود و اتحادیه های کارگری در یک اعتصاب 5 ماهه بر سر کاهش 5 درصدی دستمزدهایشان به سر می بردند. اقتصاد انگلستان در سالهای منتهی به روی کار آمدن تاچر لقب "مرد بیمار اروپا" را گرفته بود؛ بیکاری رشد می یافت و تورم رسمی 25 درصد بود. تاچر در چنین شرایطی برای اداره ماشین دولتی طبقه سرمایه داران انگلستان روی کار آمد. بدیهی ست که ضرورت برخورد با چنین وضعیت بحرانی از طرف سرمایه داران و دولت حامی آنان یک هجوم مرگبار اقتصادی به سطح معاش و زندگی طبقه کارگر انگلستان و زحمتکشان این کشور به منظور نجات "بیمار" یعنی نظام استثمارگر حاکم را ایجاب می کرد. تاچر "بانوی آهنین" و سیاه قلب طبقه حاکم این وظیفه را باقاطعیت تمام اجرا کرد و کوشید تا هر گونه مقاومتی را با اعمال قهر و نیروی سرکوب از سر راه بردارد. به این ترتیب "خصوصی سازی"، "کاهش حجم دولت" (به مفهوم پایان دادن و یا کاستن از تمام خدمات و کمک هزینه های دولتی در حق طبقه کارگر و اقشار پائین جامعه) و در یک کلام برداشتن موانع بر سر گسترش مطلق العنان سرمایه های مالی اساس سیاست اقتصادی ای بود که با نام "تاچریسم" در دوره این نوکر بورژوازی به پیش رفت.

با توجه به وسعت تشکل و نفوذ اتحادیه های کارگری در میان کارگران که پایه های سقوط دولت به اصطلاح "کارگری " قبلی را فراهم کرده بودند، بدیهی بود که درو کردن اتحادیه های کارگری به مثابه یکی از بزرگترین قدرت های مانع برنامه های ضد خلقی تاچر به نفع سرمایه داران و برای نجات آن ها در صدر سیاست های تاچر قرار داشت. به جز سرکوب مبارزات قهرمانانه کارگران معدن، در دوره تاچر حداقل 5 قانون ضد کارگری بزرگ بر علیه سندیکا ها و اتحادیه های کارگری تصویب شد. در نتیجه یورش گسترده دولت تاچر به معدنچیان، اعتصاب يک ساله بيش از 20 هزار کارگر معدنچی به شکست انجاميد؛ دو نفر در جريان اعتصاب کشته شدند؛ 13 هزار کارگر دستگير شدند؛ 200 نفر زندانی شدند و حدود 1000 نفر اخراج شدند. به طور کلی دوران زمامداری تاچر یکی از ننگین ترین و رسواترین دوره های برخورد سرمایه داران انگلیس با مبارزات و مطالبات عادلانه طبقه کارگر انگلیس در تاریخ معاصر این کشور است.

تاچر در سالهای ۱٩۷٩ تا ۱۹۹۰ که رياست دولت محافظه کار انگلستان را به عهده داشت؛ با به اجرا درآوردن دست راستی ترين سياست های داخلی و خارجی تلاش کرد که هرگونه مانع بر سر راه انباشت وسيع سرمايه های خصوصی طبقه حاکم را به قيمت نابودی زندگی طبقه کارگر؛ از ميان بردارد. در یک سال اول صدارت وی 29 شرکت بزرگ با 800 هزار نیروی کار "خصوصی" اعلام شده و در این پروسه هزاران کارگر و کارمند بیکار شدند. در تمام طول 11 سال نخست وزیری تاچر، او تلاش کرد که با زور و سرکوب؛ بخشی از مهم ترين دست آوردهای طبقه کارگر که از مبارزات اقتصادی - اجتماعی سال های بعد از جنگ جهانی دوم به جای مانده بود (به عنوان مثال؛ مزايای مخصوص زنان کارگر از جمله مهد کودک های مجانی؛ خدمات درمانی رايگان، تحصيلات دانشگاهی رايگان و ارزان، و يا حتی شير و مواد غذايی ديگری که مجانأ به کودکان مدارس داده می شد، و تسهیلات دیگری نظیر اجاره های ارزان برای مساکن دولتی و ...) و بخصوص در سال های بعد از جنگ جهانی دوم منجر به ارتقای نسبی رفاه طبقات فرودست شده بود را به نفع طبقه حاکم بازپس بگيرد. البته این سیاست ها را وی از مدت ها پیش از رسیدن به نخست وزیری یعنی در زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود شروع کرده بود.

تاچر در اوايل دهه ۱۹۷۰ و از هنگامی که وزير آموزش و پرورش انگلستان بود؛ شير و مواد غذايی رايگانی که به کودکان مدارس داده می شد را قطع کرد. لقب پر مسمای "دزد شیر" که یکی از نفرت انگیز ترین اعمال در جامعه انگلستان تلقی میشود ، از اینجا توسط مردم به وی داده شد. پس از ماه مه ۱۹۷٩ که به نخست وزيری رسيد؛ خدمات رايگان چشم پزشکی و دندانپزشکی برای خانواده های کم درآمد را قطع کرد و قانون "بازخريد" خانه های ارزان قيمت را وضع کرد که بر اساس آن با فروش خانه های دولتی به ساکنين کم درآمد آن ها؛ در واقع خدمات مسکن دولتی به اين خانواده ها  قطع میشد و ده ها هزار خانوار را با "رویای" مالک خانه شدن به نفع بانک ها تا خرخره در قرضهای مسکن بانک که برای خرید خانه ها به آن ها داده می شد گرفتار ساخت. این سیاست تاچر منجر به بحران مسکن شديدی شد که تا به امروز گريبان گير طبقه کارگر انگلستان است. یکی دیگر از تلاش های او برای امتیاز دادن به سرمایه داری و فشردن هر چه بیشتر گلوی کارگران این بود که او تلاش کرد که مالیاتی با نام "مالیات بر فرد" ( Poll Tax)  برقرار کند. اما اين تلاش که کاملأ به نفع طبقه سرمايه دار بود؛ در اثر اعتراضات گسترده مردم و شورش های خیابانی ای که در طول نیم قرن در انگلیس بی سابقه بود؛ به شکست انجاميد. ( رجوع کنید به پیام فدایی شماره 32، فروردین و اردیبهشت 1369 ، مقاله مربوطه در سایت سیاهکل و از طریق لینک زیر قابل دسترسی می باشد http://www.siahkal.com/index/mid-col/Polltax.htm)

مجموع اين سياست های ضد کارگری دولت تاچر منجر به رشد و گسترش شکاف طبقاتی؛ بی خانمانی و گرسنگی و فقر و فلاکت کارگران و اقشار فرودست جامعه؛ و همچنين دو برابر شدن ثروت طبقه سرمايه دار انگلستان شد. در طول نخست وزيری او، سرمايه های مالی به قيمت سقوط صنايع و وخامت کامل و فقر و فلاکت طبقه کارگر؛ سريعأ رشد کرد. انگلستان به مرکز بهتری برای فعاليت های تبهکارانه طبقه سرمايه دار جهانی؛ مانند سرمايه داران بزرگ آمريکايی و مافيای روسيه نيز تبديل شد که دست در دست طبقه سرمايه دار انگلستان، به غارت و سرکوب هرچه بيشتر کارگران و زحمتکشان اين کشور پرداختند.

از آن پس تاکنون؛ نه تنها نابرابری های اقتصادی - اجتماعی ذاتی سيستم سرمايه داری در تار و پود جامعه انگلستان (و سرتاسر جهان تحت حاکميت امپرياليسم) هرچه عميق تر و بیشتر شده است بلکه حذف کامل موانعی که سر راه سودجویی های طبقه سرمايه دار وجود داشت (تکميل پروسه ای که توسط دولت های تاچر و ريگان آغاز شد) نتایج مخرب خود را به منصه ظهور رسانیده و با تاخت و تاز هر چه وسیعتر سرمایه های مالی و صاحبان بانک ها  و رشد وحشتناک آن ها در تمام عرصه های اقتصادی، زمینه های بروز موج مهلک تری از بحران های اقتصادی ذاتی نظام سرمایه داری و از جمله بروز بحران مالی ۲۰۰۸ نيز فراهم گشت. جالب توجه آن است که حتی خط مشی رياضت های اقتصادی نيز که پاسخ بورژوازی جهانی به بحران ۲۰۰۸ بوده؛ در واقع به نوعی ادامه اجرای همان پروسه ای است که توسط دولت تاچر در انگلستان و شرکایش در سایر کشوهای امپریالیستی  آغاز شد. برنامه های امروز  در واقع بر اساس سياست اقتصادی نئوليبراليستی است که به "تاچريسم، ريگانيسم" مشهور شده اند. (3)

بررسی ویژگی دیگر شرايط تاريخی-اجتماعی-سياسی 1979  تا 1990 (دوران نخست وزيری تاچر) نشان می دهد که او در دورانی به مهره مؤثر سرمايه داری تبديل شد که طبقه سرمايه دار در سطح جهان، شمشير را از رو بسته و به جنگ و ستيز با طبقه کارگر رفته بود. در زمانی که طبقه کارگر برای حفظ دستاوردهای مبارزات سال های پس از جنگ مبارزه می کرد؛ "تاچر" به عنوان شخصيتی که دربرگيرنده همه ابتذال؛ تنگ نظری؛ کوته فکری؛ بی مايگی و ديگر خصوصيات نفرت برانگيز طبقه سرمايه دار انگلستان بود، به جلوی صحنه رانده شد.

اما تاچر نه تنها به عنوان حافظ منافع طبقه سرمايه دار انگلستان انجام وظيفه کرد؛ بلکه مطابق اخلاقیات فاسد این طبقه شديدأ به ثروت اندوزی برای خود و نزديکانش نيز پرداخت که در این مورد رسوایی های پسر او "مارک" زبانزد مردم است.

سياست های دولت تاچر (از بخشش های مالياتی برای سرمايه داران، خصوصی سازی ها؛ تقويت بازار بورس و سرمايه های مالی، کاهش مخارج سرمايه با يورش به حقوق کارگران و کاهش خدمات اجتماعی که منجر به رشد شديد فقر و بی کاری و تضادهای طبقاتی شد؛ تا پيشبرد سياست های تجاوزگرانه امپرياليسم انگلستان در سطح جهان) به اصطلاح اصلی ترين "جاذبه"های سياسی تاچر برای طبقه سرمايه دار حاکم و ریزه خوران حقیر این طبقه بود. اما او به عنوان فردی جاه طلب و سنگ دل و بی رحم (بر عليه فرودستان جامعه) نيز خصوصيات يک مهره مهم بورژوازی را دارا بود. به عنوان مثال؛ او برای نشان دادن بی تفاوتی و کينه خود به مبارزات اجتماعی طبقات فرودست، گفته بود که "چيزی به نام جامعه وجود ندارد". (4) اين خصوصيات فردی و اجتماعی؛ او را به مناسب ترين فرد برای حفظ منافع امپرياليسم انگلستان تبديل کرد. دلیل سوگواری صمیمانه تمامی سران احزاب فریبکار و ضد کارگری حاکم در انگلستان از "محافظه کار" گرفته تا "حزب کارگر" و "لیبرال دمکرات" برای تاچر و ستایش این مهره امپریالیستی، خدمات بیکران وی برای حفظ نظامی ست که جیبهای طبقه استثمارگر حاکم و احزاب سیاسی آن را به قیمت فقر و بدبختی وفلاکت طبقه کارگر پر می کند.  

در روز مرگ تاچر؛ در تقابل با خشم و نفرت طبقه کارگر انگلستان؛ طبقه سرمايه دار اين کشور به ستايش از تاچر به عنوان مهره برجسته امپرياليسم انگلستان پرداخت. بخشی از اعمال تاچر که مورد ستايش طبقه حاکم و سران دولت و احزاب رسمی انگلستان قرار گرفته؛ شامل راه اندازی جنگ های امپرياليستی منجمله جنگ با آرژانتين در سال ۱۹۸۲؛ حمايت از دولت نژادپرست آفريقای جنوبی، دفاع از پينوشه و مانع از محاکمه شدن او، و مهمتر از همه؛ سرکوب شديد کارگران و ديگر مخالفين دولت انگلستان است.

در روزهای عزاداری برای تاچر؛ رسانه های امپرياليستی شديدأ تلاش کردند که جنايات او را (مانند نقش او در قتل "بابی ساندز"، مبارز استقلال طلب ایرلندی و ٩ زندانی سياسی ديگر در ۱۹۸۱، و يا جنايات جنگی او در جنگ با آرژانتين (مثل غرق کردن کشتی آرژانتينی و کشته شدن ٣۲٣ تن در اثر آن در جریان جنگ فالکلند) را پنهان نگه دارند.

برای قدردانی از خدمتگذاری های چاکرانه تاچر به امپرياليسم انگلستان، در روز ۱۰ اپريل ۲۰۱٣ در پارلمان اين کشور مراسمی برای بزرگداشت و ستايش او به عنوان "دختر دکان داری که با شکستن "سقف شيشه ای" اولين زن نخست وزيری انگلستان شد؛ برگزار گرديد. (5)

نگاهی به آن چه که سران دولت و احزاب رسمی انگلستان در نشست 10 اپريل پارلمان به ستايش از اين نوکر امپرياليسم انگلستان بيان کردند؛ نشان دهنده اين واقعيت است که اقشار و جناح های مختلف بورژوازی چگونه در برابر دشمن مشترک خود؛ يعنی طبقه کارگر؛ متحد هستند. به عنوان مثال؛ "ديويد کامرون" نخست وزير محافظه کار انگلستان در اين مراسم پارلمانی با ارائه تصويری ساختگی و قديسانه از زندگی خصوصی و سياسی تاچر؛ با ياوه گويی هايی مانند اين که تاچر انگلستان را دوباره به "انگلستان کبير" تبديل کرد، برنامه های خصوصی سازی و سياست های ضدکارگری دولت او را مورد تحسين قرار داد و گفت که "در دهه 1970 دولت آنقدر بزرگ شده بود که حتی صاحب فرودگاه ها و شرکت های هواپيمايی، تلفن های خانه هايمان، کاميون های توی جاده ها و ... بود."    

"اد ميليبند" رئيس حزب کارگر انگلستان؛ که سابقأ نماينده شهر "دانکستر" بوده که يکی از شهرهای مهم صنعتی در انگلستان است؛ نيز به تمجيد از آن "شخصيت بزرگ و بی نظير" پرداخت و به طور غيرمستقيم توضيح داد که چگونه احزاب رسمی انگلستان در اصول با يکديگر متحد بوده و در سرکوب طبقه کارگر و بخصوص در انداختن بار بحران های سال های جاری بر دوش آن نيز مشترک المنافع هستند. او به عنوان مثال در سخنان خود توضيح داد که حزب محافظه کار؛ ليبرال دمکرات؛ و حزب کارگر درنتيجه سياست های دولت تاچر در دهه 1980 به بلوغ رسيدند.

يکی ديگر از ادعاهايی که در اين مراسم روضه خوانی پارلمانی در تحسين تاچر بيان شد؛ اين بود که او "دنيا را از شر کمونيسم" نجات داد. درحالی که واقعيت اين است که هرچند که تلاش های قدرت های امپرياليستی نيز در واژگون کردن "سوسياليسم" در بلوک شرق و ابقای سرمايه داری در شوروی سابق نقش داشت؛ اما فروپاشی شوروی در دسامبر 1991 (يک سال بعد از خروج تاچر از دولت) عمدتأ نتيجه يک پروسه طولانی از بین بردن سوسياليسم و بازگرداندن و حاکم کردن دوباره سيستم سرمايه داری در آن جامعه بود.

اما این واقعیتی ست که در اواخر دهه 80 و آشکار شدن نشانه های سقوط اجتناب ناپذیر شوروی، تاچر به مثابه یکی از دوربین ترین خادمان نظام امپریالیستی، در همان حال که فعالانه در نقش یکی از سردمداران تهاجم ضد کمونیستی هم کیشانش یعنی گردانندگان نظام سرمایه داری به طبقه کارگر و زحمتکشان و خلقهای تحت ستم فعالیت می کرد، تاکید می نمود  که امپریالیسم با سقوط شوروی به یک "نظم نوین جهانی" و "یک دشمن جدید" نیاز دارد و "بنیاد گرایی اسلامی" این نیاز را بر آورده می کند. بررسی سیاست های امپریالیسم در این دوره نشان دهنده پیشبرد همان نظری ست که تاچر از مدافعانش بود و با عملی شدن آن، قدرت های امپریالیستی ضمن سازماندهی، تغذیه و تقویت مالی و تبلیغاتی پروژه "بنیاد گرایی اسلامی" در پاکستان و افغانستان و ... گام های بزرگی را برای گسترش سلطه امپریالیسم و سرمایه مالی در سراسر جهان برداشتند و با توسل به این "دشمن جدید" ضمن براه انداختن جنگ های خانمان برانداز و گسترش فضای ترس و وحشت  و سرکوب انقلاب در همه جا به کوشش برای تخفیف بحران گریبان گیر نظامشان پرداختند.

در سال 1990 سرانجام با تمام شدن مدت تاثیر "مسکن" تاچر و تاچریسم در تخفیف درد  "مرد بیمار" و در واقع پایان یافتن تاریخ مصرف تاچر که ناشی از رشد دوباره جنبش های اعتراضی کارگران و مردم انگلستان بود، این "بانوی آهنین" بورژوازی با خفت و خواری  در حالی که مدال یکی از منفورترین سیاستمداران بورژوازی را به گردن آویخته بود،مجبور به استعفا شد. اما سیاست های ضد مردمی او بار دیگر توسط دولت های بعدی با سرعت کم و زیاد ادامه یافت. به همین اعتبار است که بورژوازی انگلستان خود را مدیون این خادم سرمایه می داند. 

هم اکنون طبقه حاکم بر انگلستان با هراسی ناشی از دور اندیشی، از امکان طغيان خشم و کينه کارگران انگلستان در روز دفن تاچر (چهارشنبه 17 اپريل) به تکاپو افتاده و ميليون ها پوند از دسترنج توده های مردم اين کشور را به بسيج پليس برای سرکوب مردم معترض در آن روز اختصاص داده است. اين که پليس انگلستان اعلام کرده که افراد "مشکوکی" که احتمال می رود "قصد اغتشاش دارند" را حتی پيش از اقدام به هر جرمی؛ بازداشت و زندانی خواهد کرد؛ نشان دهنده شدت وحشت طبقه حاکم از خشم توده ها است.

کارگران انگلستان هرچند که با مرگ يکی از دشمنان قسم خورده خود شاد شدند؛ اما به خوبی می دانند که نابودی سيستم سرمايه داری و حاکميت ضد مردمی امپرياليسم بر جهان؛ نه با مرگ مهره های آن؛ بلکه با مبارزات آگاهانه و متحدانه طبقه کارگر در جهت از بین بردن آن نظام امکان پذير خواهد شد.

زيرنويس ها:

 (1) اشاره به شعار "مگی تاچر، دزد شير"؛ يکی از شعارهای کارگران و مردم انگلستان در تظاهرات ضد دولتی.

 (2)"دينگ! دنگ! جادوگر مرد!" اسم آهنگ فيلم Wizard Of Oz که به شعار مردم تبديل شده است.

 (3) تاچريسم/ريگانيسم، اقتصاد طرفدار عرضه است که اساس آن بر خلاف اقتصاد کينزی؛ بر "مديريت عرضه" قرار دارد. در برنامه اقتصادی تاچريسم/ريگانيسم کاهش ماليات سرمایه داران به عنوان مهمترين محرک اقتصادی معرفی شده و گفته می شود که کاهش ماليات منجر به افزايش توليد و عرضه خواهد شد.

 (4) تاچر در مصاحبه ای در سال 1987 با يکی از رسانه های زنان، گفته بود "چيزی به اسم جامعه وجود ندارد"

 (5) سقف شيشه ای" اصطلاحی است که در ادبيات انتقادی عليه ستم جنسيتی جامعه سرمايه داری به کار برده می شود. اين واقعيت که زنان قادر به کسب بالاترين مقام های شغلی در سيستم سرمايه داری نيستند؛ مانند اين است که آن ها از درون "سقفی شيشه ای" به مشاغل بالاتر نگاه می کنند اما نمی توانند اين سقف شيشه ای را شکسته و به مدارج بالای شغلی برسند. يکی از تبليغات بورژوازی اين است که زنانی مثل تاچر توانسته اند آن سقف شيشه ای را شکسته و به بالاترين مقام های شغلی برسند و اين گویا نشانه کم رنگ شدن و رفع تدريجی ستم جنسيتی در سيستم سرمايه داری است. درحالی که عليرغم چنين تبليغاتی؛ طبقه سرمايه دار در گسترش ستم و استثمار عليه طبقات فرودست؛ هر جا که لازم بداند از مهره های مؤنث خود نيز استفاده می کند و اين به معنای امکان از بين رفتن کامل ستم جنسيتی عليه همه زنان جامعه تحت سيستم سرمايه داری نيست. زندگی و مرگ تاچر همچنین مورد برجسته ای در اثبات غیر علمی و تخریبی بودن تئوریهای فریبکارانه فمینیستی ای به نمایش می گذارد که با دست گذاشتن روی واقعیت ستم بر زن، می کوشند تا انرژی انقلابی زنان را بجای تمرکز بر نابودی عامل عینی و اصلی این ستم یعنی نظام سرمایه داری، حداکثر در راه کسب "حقوق برابر" در چارچوب همین نظام با مردان منحرف نمایند. تاچر و تبهکاریهایش در حق زنان کارگر و زحمتکش (و مردان کارگر و زحمتکش) تنها یکی از نمونه های برجسته متحقق شدن این "حقوق برابر" بود.