به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  163 ، دی ماه 1391

 

نصیر تبریزی

 

یادی از رفیق زنده یاد داوود مدائن !

یاد یاران یاد باد

اخیراً با دیدن ویدئو کلیپی در رابطه با رفقای زنده یاد لقمان و داوود مدائن، تصاویر زنده این رفقا درست همانند روزهای سپری شده دهه شصت بار دیگر برایم زنده گردید، و همزمان این شعر بر زبانم جاری شد:

ای رفیقان، قهرمانان...

                از تن ما خون به ریزد، از خون ما لاله خیزد...

یک پا ننهیم قدمی به عقب تا دم مرگ!

                        یک پا ننهیم قدمی به عقب تا دم مرگ!  

چون رفیق داوود مدائن را از نزدیک میشناختم، در اینجا می خواهم با بیان خاطره ای از این عزیز، یاد او و رفقائی چون او را گرامی بدارم، رفقائی که هیچوقت افق را فراموش نمی کردند و همچون پرندگان عاشقی به سوی آزادی پر می گشودند.

شکنجه و اعدام انسانهایی همچون داوود مدائن را به یاد می آورم که تنها به دستان پینه بسته کار و رنج اعتقاد داشته و در تلاش برای رهایی از یوغ برده گی، در دهه شصت توسط رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی جان عزیزشان را از دست دادند. بعد از سه دهه و اندی در شرایط امروز، باید یاد این عزیزان را به هر شکلی که امکان پذیر هست، زنده نگاه داریم.

اولین بار زنده یاد داوود را در اتاق 3 بند دو اسارتگاه اوین، پس از یکی کردن اتاق های 1 و 2  دیدم. او انسانی وارسته و مهربان بود که نگاه و چهره اش ناخودآگاه انسان را مجذوب خود میکرد. اولین نگاه های زندانی وقتی وارد بندی می شد، دنبال آشنا ها بود و وقتی رفقا و دوستان آشنا پیدا می شد، پچ پچ ها و تبسم های دیدار دوباره شروع می شد، و پس از آن نوبت به دیگران میرسید، دیگرانی که رابطه جریان سیاسی و سازمانی شان توسط رفقای آشنا به هم دیگر انتقال داده میشد. رفیق داوود با وقار و محکم اما با احتیاط سر صحبت با رفقایی که در ارتباط با جریانهای چپ و بویژه "سازمان چریکهای فدایی خلق- (اقلیت)" بودند را باز میکرد. صحبتهای اولیه در مورد حال و احوال و نحوه و چرایی دستگیری بود. وقتی فهمید یک هوادار ساده ای بیش نیستم سعی کرد کمکم بکند. در طی دوره ای که با او بودم او واقعاً هم از لحاظ فکری در ارتباط با مسایل زندان و هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ مسایل نظری در جنبش یاور من بود. در داخل اتاقی که ما در آن محبوس بودیم، کتابی بود که در رد مارکسیسم نوشته شده بود. دقیقأ یادم نیست نوشتۀ سروش بود یا جلال الدین فارسی. در این کتاب پاراگراف هایی از نوشته های مارکس ، لنین و ... را  نقل قول کرده و با معیار خودش در رد آن دلیل و برهان آورده بود. حالا رفیق داوود از همان نقل قول ها استفاده کرده و برای ما از آموزش های آموزگاران طبقه کارگر صحبت میکرد. در این صحبت ها او مرتب از بنیانگزاران سازمان چریکهای فدائی خلق و از رزم دلاورانه آنان یاد می کرد. نکته مهمی که در اینجا لازم است بگویم این است که در این صحبت ها کاملاً مشخص بود که او واقعاً عشق چریکهای فدائی خلق در قلبش بود و مسأله اش پی گیری راه آنها بود. در واقع رفیق داوود نیز مثل خیلی از نیروها به خاطر مبارزات و پايداری های چریکهای فدائی خلق در مبارزه برعليه رژيم شاه  به سازمان بعد از قیام که تحت همین نام فعالیت می کرد پیوسته بود. ولی متأسفانه این سازمان، سازمان واقعی داوود مدائن ها نبود. اتفاقاً همین نیروهای انقلابی مثل داوود بودند که برخی از رهبران و دست اندرکاران آن سازمان را در سال 1359 وادار کردند که از دارو دسته فرخ نگهدار فاصله بگیرند و سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) را شکل دهند. در اینجا سخن یک رفیق مبارز و ارزشمند که زندانی دوران رژیم جنایتکار پهلوی بود را نقل می کنم که وقتی پس از گذشت سالهای سال فرصت دیداری با او پیش آمد و از این در و از آن در حرف زدیم و صحبت به داوود مدائن کشید، این رفیق با شناختی که از وی داشت، گفت: "اگر همین داوود ها نبودند اصلأ اقلیتی وجود نداشت ".  واقعاً این طور بود کما این که مرکزیت همان سازمان اقلیت که هنوز دلش پیش دارو دسته فرخ نگهدار بود، مدتی پس از انشعاب اعلام کرد که " انشعاب زود رس بود". در واقع، این داوود و رفقای انقلابی دیگر چون داوود بودند که با معیارهای اعتقادیشان به آرمان چریکهای فدایی خلق توانستند بخشی از آن سازمان بعد از قیام (که به دلیل برخوردها و سیاست های سازشکارانه اش با رژیم جمهوری اسلامی فقط تابلوی سازمان چریکهای فدائی خلق بر درش باقی مانده بود) را از یک منجلاب بیرون بکشند. بگذریم از این که بعدها چه پیش آمد و چه کارهای ناپسندی از همین سازمان اقلیت سر زد.

امروز وقتی در یک ویدئو کلیپ می بینم که از رفقا داوود و لقمان مدائن به عنوان "چریک فدائی خلق" یاد شده، احساس ناشناخته ای به من دست میدهد. از یک طرف می بینم که این رفقا، رفتار، برخورد و باورهای انقلابی کلی شان چنان بود که شایسته چنین نامی بودند. ولی از طرف دیگر می دانم که نیروی انقلابی آنها به اشتباه در اختیار سازمانی قرار داشت که با این که تابلو سر در خود را همچنان حفظ کرده بود ولی رهبرانش حتی عار داشتند کلمه چریک را برای مبارزین خود استفاده بکنند و به طور موذیانه از لفظ "فدائیان" استفاده می کردند.       

آری، رفیق داوود مدائن واقعأ رفیقی بود قابل ستایش نه تنها برای ما ها که با او هم سازمان بودیم بلکه همچنین برای بیشتر دوستانی که آنموقع در صف مجاهدین بودند.  واقعاً همه با احترام خاصی با او خورد کرده و در مورد او صحبت می کردند. برای این که حد محبوبیت او را نشان دهم به این موضوع اشاره می کنم که زمانی که هواخوری میرفتیم همه بنوعی بدون اینکه قبلأ برنامه ریزی شده باشد کنترل همه چیز را داشتند تا رفیق بتواند با برادرش، روزبه که در طبقه بالای بند بود در حین قدم زدن تماس داشته باشد و جالب اینکه در اتاق روزبه مدائن نیز که می دانستند با داوود تماس می گیرد، همین جو حاکم بود. کینه و نفرت به مزدوران وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی ، ایمان و پایداری رفیق به آرمان های انقلاب، امری بود که در وجودش موج می زد. در مورد ایثار و برخوردهای مردمی او این را بگویم که روزی در سلول باز شد و یکی از زندانیان سیاسی که مردی نحیف الجثه بود و دربازجویی زير شکنجه آش و لاش شده بود،  وارد شد و در همان کنار در افتاد. رفیق داوود به سویش رفت و او را در بغل گرفت و رویش را بوسید. این زندانی سیاسی (متأسفانه اسم عزیزش را فراموش کرده ام) اهل جنوب و از فعالین کارگری شرکت نفت بود و تا مدتها رفیق داوود این رفیق را که توان راه رفتن نداشت، در نوبت دستشویی رفتن قلم دوش کرده و همه کارهایش را انجام میداد. با توجه به تعداد کم نیروهای چپ در آن اتاق، رفیق داوود همچنین در انجام دیگر کارها همیشه پیش قدم می شد.

رفیق داوود که در دوره شاه نیز از زندانیان سیاسی مقاوم بود، چه به خاطر سابقه مبارزاتیش و چه به دلیل برخورداری از خصلت های انقلابی و مردمیش همانطور که گفته شد مورد احترام همه زندانیان و حتی مجاهدین زندانی مبارز آن زمان نیز بود. در آن روزها وی حتی در نوبت های درونی قدم زدن در داخل اتاق، با تنی چند از بچه های بالای مجاهدین در رابطه بامسایل روز جنبش و سیاست های اتخاذ شده توسط جریان های سیاسی به بحث و گفتگو که گاه حالت جدل نیز به خود میگرفت، می پرداخت. این امر در حالی بود که وی شدیداً نگران فردای سازمان اقلیت بود و از مخمصه هائی که این سازمان دچار آنها گشته بود، سخن می گفت.  

یکی از بچه ها در مورد رفیق داوود میگفت که دریکی از روزها وقتی لاجوردی، رئیس زندان اوین برای سرکشی به اطاق اینها در بند دو می آید، از آنجا که رفیق داوود را از زندان شاه می شناخت، از موضع قدرت با تمسخر به او می گوید: تو هم که اینجایی! رفیق مدائن طعنه او را بی پاسخ نمی گذارد و با صدای بلند میگوید ما که تو را خوب میشناسیم حاجی، برو...  و حرفهائی می زند که لاجوردی کنف شده و از اطاق بیرون می رود.

روزی رسید که رفیق داوود را از اتاق بردند و دیگر برنگشت. آخرین بار قبل از اینکه به قزل حصار منتقل شوم، روزی تصویر رفیق داوود را در تلویزیون مدار بسته داخل قتلگاه اوین نشان دادند و با اینکه جنایتکاران دست اندر کار، رفیق را کاملأ میشناختند اما از زندانیان در بند میخواستند هر که رفیق داوود را از قبل میشناخته، به این در یوزگان اطلاع دهد. آری اگر عشق عمیق به کارگران و زحمتکشان در وجود عزیز رفیق داوود نبود و اگر کینه و نفرت به جنایتکاران سرمایه داری و امپریالیسم در او وجود نداشت، این چنین خفاشان خون آشام در مقابل او به زانو در نمی آمدند. بعد ها فهمیدم که رفیق داوود مدائن پس از چند ماه که او را از اتاق 3 بردند؛ به دست مزدوران سرمایه داران وابسته به امپریالیسم تیرباران گشته و گلوله های جنایتکاران جمهوری اسلامی بر سینه مهربان او نشسته است.

"بپا کنیم پرچم خشم و کین را ، بیفکنیم زندگانی نوین ! خروش ما برکند بنای بیداد ، به سر رسد این نبرد آخرین!"، این سرود با شنیدن شهادت او مسلماً در وجود هر انسان مبارزی که داوود را می شناخت، به زمزمه در می آید و قابل تصور است که همه کسانی که یاد و خاطره تمامی جانباختگان راه آزادی و رهایی و یاد تمامی جانباختگان کمونیست، بویژه رفقای زنده یاد داوود و لقمان مدائن را گرامی می دارند این سرود را که آنها بر آن باور داشتند را نيز زمزمه خواهند نمود:

"بر خیز ای داغ لعنت خورده       دنیای فقر و بندگی

شوریده خاطر ما را برده           بجنگ مرگ و زندگی

باید از ریشه بر اندازیم              کهنه جهان جور و بند

وانگه نوین جهانی بسازیم          هیچ بود گان هر چیز گردند

روز قطعی جدال است       آخرین رزم ما         انترناسیونال است نجات انسانها  "

2013 /01 / 13