به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  160 ، مهر ماه 1391

 

توضیح پیام فدایی: آنچه در زیر می آید گزارش فعالین چریکهای فدایی خلق از مراسمی ست که در تاریخ 20 اکتبر امسال در بزرگداشت یاد تمامی مبارزین قتل عام شده توسط رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی در دهه 60 ، در شهر اسلو نروژ برگزار شد . در این مراسم محمد هُشی یکی از بازماندگان کشتار دهه 60 سخنرانی کرد و گوشه ای از تجارب خود در سیاهچالهای جمهوری اسلامی را بازگو نمود.  همچنین در بخش دیگری از این سخنرانی، وی در باره کارزار "ایران تریبونال" صحبت کرد. با تشکر از رفیقی که متن سخنرانی را از حالت گفتار به نوشتار درآورده، پیام فدایی آن را با برخی ویرایش های جزئی به این ترتیب در اختیار علاقه مندان قرار میدهد.

 

متن سخنرانی محمد هُشی

زندانی سیاسی و یکی از جان بدر بردگان کشتار دهه 60 در مراسم "یاد یاران" در نروژ

 

با تشکر از برگزارکنندگان برنامه امشب، من محمد هُشی هستم، در تاریخ ده مهرماه سال 60 ساعت پنج و نیم بعد از ظهر در اصفهان دستگیر شدم. طول هفت سال و نیم، بطور واقعی هفت سال و چهار ماه و شانزده روز بطور دقیق، در زندان اصفهان بودم.

در طول این مدت این هفت سال و نیم، دوازده روز هم در زندان اوین در بند 209 اوین بودم. تصورهای متفاوتی از زندانهای جمهوری اسلامی در افکار عمومی هست اما در بدو سخنرانی یک مسئله را هميشه باید در نظر گرفت، تنها چیزی که توی سیستم جمهوری اسلامی حد و حساب نداره شقاوت و وحشیگری این سیستمه، یعنی هر کی میخواد سیستم جمهوری اسلامی را بررسی کنه اولين پایه ای که بايد بگذاره اینه که حد و نهایت وحشیگری تا کجاست. به نظر من تا ثریاست. هنوز هم کسی حد و اندازه شو نتونسته تصوير کنه. در وهله های مختلف نشون دادند که وحشیگریشون بی اندازه است. طی پنجاه و هفت روز اول دستگیری من وحشیانه ترین شکنجه هایی که ممکن بود علیه یکی انجام بدن علیه من انجام دادن، از کتک زدنهای وحشتناک تا کابل، قپونی، اعدام مصنوعی، شاهد شکنجه بقیه و وحشتناک ترین سیستم شکنجه های روانی که میتونستن انجام بدن. این تنها در مورد من نبود در مورد هزاران هزار انسان آزاده ای بود که اون موقع تو اون مرحله در اصفهان دستگیر شده بودند.

  مقر اصلی نگهداری زندانیان اصفهان در مرکز سپاه دم خیابان مجسمه بود و بجرئت میتونم بتون بگم که طی حدود ماه های مهر و آبان 60 یک چیزی حدود هزار تا هزار و پونصد نفر فقط تو اون حیاط بودند و همه رو بطور دسته بندی شده گوشه های مختلف گذاشته بودند، و دقیقا میدونستن که چند نفر با چه اسمی کجای این حیاط قرار دارن و دائم جاها عوض میشد، آدمهای چشم بسته و در بعضی موقعها دست بسته و پابسته در همان مکان نیم متری سی سانتی که دورشون هست عادت میکنن، بعد جابجا کردن آدمها در موارد متفاوت تمرکز روانی زندانی رو میزدن بهم، و بدون هیچگونه رعایتی شما ممکن بود آماج کتکهای وحشیانه اونا قرار بگیرید، تو اون مدتی که من در به اصطلاح بازداشتگاه اصلی سپاه بودم هیچوقت نبود که صدای شکنجه و آه و ناله و کتک خوردن کسی نياد، مثلا یه چیزی طبیعی بود، اگر نمی شنیدی غیرطبیعی بود.

  

  زندانهای جمهوری اسلامی سراسر حماسه هست، دلاوریهایی تو این زندانها اتفاق افتاده که تو بعضی از تاریخها کم نظیره، ما کسی داشتیم تو زندان اصفهان بنام بیژن مجنون که از رفقای همرزم خود من بود وسط حیاط سپاه بلند شد گفت مرگ بر خمینی، آدمهایی که دور و بر بیژن بودن اون موقع شاهد بودن که چطوری با تفنگ تو تابستون سال 60 تمام صورت بیژن رو له کرده بودن، این فردی که من مثال زدم براتون هفده سالش بیشتر نبود، تو خونه خودشون جلو چشم مادرش بهش چاقو زده بودن و تقریبا جنازه نیمه جونش رو برده بودن توی سپاه، این فدایی خلق،  کسی‌یه که تو دادگاه جلوی مظاهری ایستاد، وقتی ازش پرسیدن که اگه ولت کنیم چکار میکنی گفت من یه مسلسل میگیرم همه تون رو میبندم به مسلسل، این نشونه ایمان یه آدمه به راهش.  این داستان نیست، قهرمان پروری هم نیست، این واقعیتيه که اتفاق افتاده، اگر کسی هست که با این قضایا سر مخالفت داره باید یه خودجویی درست و حسابی انجام بده. زندان اصفهان مثل بقیه زندانهای دیگه سراسر شاهد زنده مقاومتهای بی نظیر انسانهای آزاده بود، از همه گروهها، ما کسی داشتیم به اسم سیف اله شیخ السادات سامانی. بنای بیست ساله؛ مجاهد مال شهرکرد. این فرد جاسازی نظامی کرده بود برای اسلحه مجاهدین، مسئول کل شهری مجاهدین همه اطلاعات را داده بود، اما سیف اله حرف نمی زد.    من و سیف اله تو یه جایی بودیم که بهش میگفتن کمیته صحرایی، پاسدارها بهش میگفتن هتل، اسامی مختلفی داشت، یه سری هم بهش میگفتن باغ کاشفین، اصطبلی بود که کرده بودنش زندان، و یکی از وحشتناکترین شکنجه گاههای اون موقع ایران بود، از تجاوز و شکنجه وحشیانه گرفته تا اعدام تو همونجا انجام میشد.

 

   من و سیف اله تو یه اتاق بودیم که بهش میگفتیم کاخ، دلیلش هم این بود که توالت تو خود سلول بود، تمام دیوار سلول اینقدر نم کشیده بود که وقتی دست میزدی گچش هاش می اومد تو دستت، نفس شما که دم و بازدم تون نم بود، هر دوی ما را به شکل وحشتناکی شکنجه داده بودن، ما راه نمیتونستیم بریم، سیف اله و من ما بهم کمک میکردیم که جابجا بشیم توی سلول، یه نمونه فقط برای شما از وحشیگری اینا بگم سیف اله را زیر شکنجه کشتند، جنازه اش را ورداشتن اوردن توی سلول، اون بازجویی که به پاسدارها ی زیرزمین گفته بود کار این تمومه اون پاسداره فکر کرده بود که بازجویی تمومه. جنازه سیف اله را اوردن انداختن توی اطاق، توی سلول جلوی من، طریقی که جنازه اش زمین خورد (وحشتناک بود)، همیشه که می اوردنش یه صدایی ازش درمی اومد، اون شب اون صدا ازش درنیومد، من وقتی دستش رو بلند کردم دستش افتاد زمین، سیف اله را زیر شکنجه کشته بودن، همونجا من شروع کردم سرود خوندن و دادزدن که سیف اله رو کشتن، ظرف یک دقیقه نشد که هفت هشت تا پاسدار ریختن تو سلول و شدیدا مرا گرفتن زدن که یکی از لگدها به سر من خورد و من بیهوش شدم.

   

 تو همون دوره نامزد خود مرا اعدام کرده بودن، مینا سهیلی زاده، خواهرش هم اعدام کردند سهیلا سهیلی زاده، چهار ده ساله ش بود، پدر و مادر و برادرش را هم تهران اعدام کردن، از این خانواده، هیچکسی بجز یک بچه سه ساله باقی نموند، وحشیگری به اندازه ای بود که مثل این بود که ساعت زمان انسانیت متوقف شده، به فردا کسی اعتماد نداشت، معلوم نبود فردا زنده ایم یا نه، من رو از زندان اصفهان بردن اوین، بند 209 اوین، سلول انفرادی، ما هیجده نفر تو اون سلول بودیم، نه می شد نشست، نه می شد دراز کشید، فقط باید می ایستادیم، نوبتی می نشستیم.

 

   تمام سروکله آدمایی که تو سلول بودن باد کرده بود که موقعی که در را باز میکردن اونقدر محکم در رو باز میکردن که محکم میخورد تو سر، من روز اولی که رفتم وقتی دیدم یکی جلو نشسته گفت نوبت منه که در بخورد تو سرم، من فکر کردم شوخی میکنه ولی دوسه روز بعد نوبت من شد. یک دقیقه و نیم وقت داشتی بری دست شویی اگر در نمی اومدی در فلزی رو میزدن تو سرت، تمام بچه هایی که تو اون سلول با ما بودن همه سروصورتشون بالا اومده بود، یه نمونه‌ش ما رو شب بردن جنازه کشی، لاجوردی اومد تو بند، توی سلول در رو باز کرد گفت کی میاد منافق کشی، هیچکس جواب نداد، گفت ضربدر بزنین جلو در، شب اومدن توی راهروی 209 اوین، بچه هایی که توی 209 اوین بودن میدونن اگر توی راهرو يک ضبط صوت بزرگ بذاری، قرآن میذاشتن اون هم مال عبدالباسط، ما را از سلول اوردن بیرون تمام ما رو زدن بردن جنازه کشی، هر دو نفری یک سر جنازه رو میگرفتن میذاشتن تو ون، من رو وقتی از زندان تهران اوردنم اصفهان مثل این بود که تقریبا آزادم کردن، شرایط وحشتناک اوین این شکلی بود.

 

   جنایت دیگه ای که رژیم در مورد خود من مرتکب شد مسئله مرگ مادرم بود، مرداد 64، شانزده مرداد 64 مادر من فوت کرده بود، یه رسم غیرمعمولی توی زندان بود که اگر کسی از افراد نزدیک خانواده فوت میکرد به اون شخص مرخصی میدادن که بره برای مراسم، منتها چون ما جزء "مغضوبین علیه" بودیم شامل ما نمیشد، به برادر من گفته بودن که اگر خیلی فکر میکنید که لازمه این مادرش رو ببینه جنازه ا‌ش رو بیارین دم زندان، من باورم نمیشد، وقتی که بردنم با برادرم ملاقات برادرم به من گفت که اینها میگن جنازه رو بیارین، بیاریم؟ گفتم آره بیارین، اینا فکر میکنن اگر من جنازه مادرم رو ببینم عقب می نشینم. بیارید جنازه رو. جنازه رو اوردن، من رفتم تو آمبولانس پیشانی مادرم رو ماچ کردم اومدم بیرون، پاسبانهای شهربانی که دم در وایساده بودند گریه میکردن، این یک قسمتی از جنایتی يه که چیز شخصی خود من بود.

    

من شاهد کشتارهای دسته جمعی سال 60 بودم، از تعداد سی و شش تا، دوازده تا، سی و پنج تا، بیست و شش تا، چهل و دوتا، یه قسمت سی و شش تا، بیست و شش تا هیجده تا شون از هم سفره های ما بودن، صبح صداشون زدن گفتن دادگاه دارید، نیم ساعت هم دادگاه شون طول نکشیده بود، مظاهری که حاکم شهر اصفهان بود بهشون گفته بود من وقت ندارم، اسم، اسم پدر، جرم، بعد هم که تمام شده بود بهشون گفته بود شما اعدامی هستید، هشت شب میاییم دنبالتون، من شاهد اعدامهای سال 67 هم بودم، این مسئله از سال 66 شروع شد، از فروردین 66 دسته بندی کرده بودن، رژیم با یک سیستم کاملا حساب شده قصد حذف فیزیکی آدمها رو داشت، خیلی‌ها ممکنه بگن کسی که اینا رو تهدید نمیکرد برای چی دست به همچين کاری زدند. رژیم با یا عده آدم مواجه بود که اینها

 

1: ثابت کرده بودن که حتی اونایی که اعدام شدن مرگ رو بزانو درآورده بودن

2: اون عده ای هم که مونده بودن کسایی بودن که سالها بود از تجربه برخورد امنیتی با رژیم مطلع بودن.

 

     دوستانی که زندان بودن میدونن بیست و چهار ساعت زندان برنامه این بود که چطوری مقاومت و استقامت توی زندان را بشکنن، تمام دعواها سر همین بود، مقاومت هم فکر نکنین این بود که مثلا ما وامی ایستیم سرود بخوونیم یا تشکیلات سیاسی نظامی داشته باشیم یا بشینیم کتاب بخوونیم، نه اینها نبود، مقاومت این بود که مبارزه ایدئولوژیکی ای که رژیم با کلاس تعلیم نمیدونم آیات قرآن و احکام اسلامی و اینجور چیزها گذاشته بود چطوری با اونها مواجه بشیم، چطوری سیستم ضدانسانی زندان رو که باعث میشد یه سری تواب بشن بشکنیم، مرزبندی با توابها سیاست مبارزه با این قضایا بود.

   

 رژیم میخواست که ما تواب بشیم، مسئله تواب بودن مسئله ای بود که خود رژیم درست کرد، این کلمه را لاجوردی سرزبانها انداخت، دلیلش هم این بود، بحث سیاسی نبود که شما مواضع سیاسی‌ات رو قبول نکنی، هیچکس جرئت نداشت که بگه من مواضع سیاسی‌ام رو قبول دارم، از خود من هم که می پرسیدن تو چرا نماز نمی خونی، خدا رو قبول داری یا نه؟ میگفتم خدا رو قبول دارم. می گفتن محمد رو قبول داری؟ میگفتم آره قبول دارم، میگفت چرا نماز نمی خونی؟ میگفتم به نیت تو بخوونم میخوونم، میگفت نه به نیت من نمیخواد بخوونی. برای اینکه اصفهان فرق داشت، اصفهان مذهبی بودن، بحثهای اینجوری میتونستی باشون بکنی، بحث این بود که باید این زندانی رو شکست، چرا؟ چون رژیم دیده بود، اونایی که سردمدارهای رژیم بودن دیده بودن که مقاومتهای زندان زمان شاه انگیزه مبارزه مقاومت ما تو زندان بود، برای چی هر وقت که حرف فدایی یا حرف مجاهد میشد صحبت عملیات نظامی نمیشد بلافاصله، صحبت مقاومتهای توی زندان میشد، صحبت این میشد که بهروز دهقانی زیر شکنجه کشته شد، یا اون نفر مجاهد هیچ اطلاعاتی نداد زیر شکنجه کشته شد.

   

 اینا انگیزه مبارزه برای بعد را درست میکرد. رژیم هم میدونست، نه تنها رژیم میدونست نیروهای طرفدار سرمایه داری هم میدونن، اتفاقا این اونجایی که دست گذاشتن روش الان، حالا من توی مرحله بعدی صحبتم بهش می پردازم، رژیم میخواست تو رو بشکنه، و شکستن هم اینجور بود که اینقدر زبون میشدی که اطلاعات دادن به رژیم این میشد که من به فلان رفیقم یه پیراهن دادم، این میشد گزارش، یا این میشد که بیان برن تو اون جلسات کذایی سخنرانی شرکت کنن که هر کس اومده بود سیاسی شده بود، مشکل جنسی داشت برای این اومده بود سیاسی شده بود، یا اون توبه نامه هایی که تو اوین و قزل حصار مشهور بود.

 

   رژیم این رو میخواست، رژیم میخواست یه نیروی درب و داغون شکسته شده جلوش باشه. شش سال طول کشیده بود، شش سال تو زندان مونده بودن جلوشون، نتونسته بودن بشکنن اینها رو و همه کشتارهای وحشیانه هم از اوائل سال 60 تا 63 نتونستن اینها رو بشکنن، 66 تصمیم گرفتن که صورت مسئله رو پاک کنن، حالا درگیری داخلی رژیم این بود که چطوری این صورت مسئله رو پاک کنند. منتظری تزش این بود که خرد خرد باید پاک کنید یهو اعدام نکنید، دسته بندی کنید، اونهایی که واقعا بقول معروف براه راست هدایت نمیشن اعدام کنید، اونهایی هم که فکر میکنید هدایت شدن ول کنید کنترلشون کنید. یک جناح رژیم میگفت نه، هدایت شده و هدایت نشده نداریم. جناح لاجوردی میگفت زندانی سیاسی خوب به نظررژيم زندانی سیاسی مرده است. تازه از مرده‌شون هم میترسیدن. کجا جنازه اعدامی‌ رو به مادر تحویل میدن که پا نداره، علیجان پناهی پنج تا برادر از این خانواده اعدام کردن، محمد صالح جنازه اش رو تحویل مادرش دادن دستش شکسته بود، علی سعیدی جنازه‌اش رو تحویل دادن دست و پاش شکسته بود، جنازه تحویل نمیدادن، خاک میکردن جاش هم نمیگفتن.

  

  رفیق من بیژن مجنون پنج سال طول کشید تا به مادرش گفتن کجا خاکه، یک سری که تو شمال ایران بچه هاشون رو تو باغ خونه خودشون خاک کردن. اینا از جنازه‌ها هم میترسیدن چون اینا از یادمان ها میترسن، رژیم استبدادی ارتجاعی سرمایه داری از یادمان میترسه، چون یادمان این نیست که ما بیایم بگیم آقا کی بود خوب بود بد بود مرد. یادمان اینه که بگیم برای چی ایستاده بود، راهش چی بود، چرا جنگید، مادری بچه‌شو بزرگ نکرده بود که بشه 24 سال بده تحویل گروه تیم ضربت اوین بکشنش. اون برای چیزی وایستاده بود. اینا همین رو میخواستن بشکنن. سال 66 شروع کردن دسته بندی کردن. از فروردین 67 دیگه با کسی کاری نداشتن تو زندان اصفهان. نماز جمعه هم نگاه نمیکردی دیگه باهات کاری نداشتن، دیگه هم نمی اومدن بگردن، چون تصمیم‌شون رو گرفته بودن. منتظر بودن که اون فرصت بدست بیاد. بعد هر چی رو که دستچين کرده بودن اعدام کنن.

  

  180 نفر زندان اصفهان باقی مونده بودن تابستون سال 67، 90 نفر رو اعدام کردند. تازه این نود نفر فقط مال توی زندان بودن، کل بچه هایی که طی سالهای 66 ـ 67 و يا 65آزاد کرده بودن خیلی هاشون رو دستگیر کردن و اعدام کردن. برای خیلی‌هاشون نامه نوشتن که بیایید سپاه خودتون رو معرفی کنید، دیگه از ‌شون خبر نداریم، بعد برای چی بقیه رو ول کردن برای اینکه حالت سوپاپ اطمینان شده بود، برای اینکه فشارهای بین المللی و درگیریهای داخلی و اینکه میبایستی يک سری رو آزاد میکردن که فشارهای سیاسی رو از روی خودشون بردارن، تازه اونهایی هم که آزاد کردن یا باید میرفتن امضاء میکردن، هیچ جا بشون کار نمیدادن، به شما یک کارت معافی میدادن که یک مهر قرمز توش بود از فاصله 50 کیلومتری صاحبکار میترسید بهت کار بده، برای اینکه فردا صبح اطلاعات دم مغازه اش بود که چرا به این کار دادی. اگر کوچکترین اتفاقی می افتاد هم اولین کسایی که جمع میکردن بچه های زندان بودن. ببینید سیستم اختناق و استبدادی وقتی که تمام گروههای سیاسی رو جمع کرده تنها یک سری جنبشها باقی می مونه که این جنبشها جنبش های خودجوشند که تو مردم ما وجود دارند، بعد از سال 67 بعد از عقب نشینی تو جنگ عراق، بعد از اون همه بیخانمانی و خانمان سوزی 8 سال جنگ بی نتیجه مردم شروع کردن از اینا سوال کردن، بعد کشتار آخر هشدار بود به مردم، رژیم بايد یک جوری پایه خودش رو محکم میکرد و خیال خودش رو از زندانیهای سیاسی راحت میکرد، ولی خیالش راحت نشد چون تو فاصله خیلی کمی بعد از کشتارهای سال 67 توی تابستون سال 67 قضیه خاوران مشخص شد. خانواده هایی که بچه هاشون 6سال، 7 سال، 8 سال زندان بودند، کسایی بودن که از سال 59 زندان بودن، اینا دنبال جنازه بچه هاشون بودن، خب یک سری‌شون رو، یک سی جنازه دست از خاک دراومده، یک سری از جنازه هایی که بد خاک شده بود توی خاوران پیدا شد.

    

یک حرکتی آغاز شد، یک جنبشها و حرکتهائی آغاز شد بعد از این که این جنبشها در عین حالی که ممکن بود به اصطلاح انتظارات صنفی داشته باشن ولی حرکت حرکت سیاسی بود و رژیم اینو میدونست، چون رژیم این تجربه رو از انقلاب داشت برای همین با شدیدترین وجهی با خانواده های سیاسی و بازماندگان خاوران برخورد میکردند، تابستون سال 68 کسی جرئت نداشت که بره بطرف خاوران. اگر یک کیلومتری خاوران پیدات میشد میگرفتن ات، خانواده های بچه ها جمعه ها این خطر رو میخریدن میرفتند، خطر دستگیری داشت، کلی از خانواده های بچه های خاوران رو دستگیر کردن، کتک زدن، تهدید کردن، بازداشتهای طولانی مدت کردن، حرکت نخوابید. جنبشهای زنان شروع شد، جنبشهای کارگری شروع شد، جنبشهای دانشجویی شروع شد، خمینی مرد، رژیم مجبور بود سیاستش رو عوض کنه ولی باز این رژیم هنوز تیغش رو دستش داشت. این چیزی که یک سری فکر میکنن که رژیم جمهوری اسلامی رفرم برداره و یا میشه این رژیم رو از اين شدت وحشیگری یک مقداری آوردش پایین اشتباه میکنن، این رژیم این وحشیگریشه که نگه‌اش داشته، نمی تونه کوتاه بیاد، کوچکترین آزادی بده دخلش اومده، هیچکس هم اینو بهتر از خود رژیم نمیدونه، جنبشهایی که تو ایران بوجود اومد این جنبشها برای رژیم مشکل ساز بودند.

    

دنیای سرمایه داری نمیخواد رژیم جمهوری اسلامی عوض شه، اگر کسی دنبال حمایت میگردد از غرب برای  سرنگونی رژیم بالای سر تابوتی دعا میکند که توش مرده نخوابیده. بهمین خاطر جنبشهایی که علیه جمهوری اسلامی بود علیه سیستم سرمایه داری بود، دعوا سر عوض شدن رژیم نیست که حسن بره حسین بیاد. از خاتمی بقول خودشون مدرنیزه تر نمی تونستن پیدا کنن، نتونست مشکل حاکمیت ایران رو حل کنه، غرب و کلاً حامیان سرمایه داری تو ایران جنبشهایی که تو ایران بوجود اومده رو هدف قرار دادن، و تک تک این جنبشها رو به یک طریقی از ماهیت انقلابی و قهر انقلابی خالی کردن، ببینید اگر جنبشی ماهیت انقلابی‌اش از اش گرفته بشه این جنبش دیگه خطر نداره، چون برای نظام سرمایه داری شما موقعی خطر دارید که درست اصل رو بهدف گرفته باشی، جنبش کارگری رو همون بلا سرش اوردن ، جنبش زنان رو همون بلا رو سرش اوردن، تنها جنبشی که مونده بود جنبش زندانیان سیاسی و جنبش خانواده های بازماندگان بود.

   

 از سال 68 به اون طرف یا حداقل از سال 90(میلادی) که من اومدم انگلستان هر ساله نیروهای چپ یادمان گرفته بودن، هر ساله جلسه بود، هر ساله اومدن از خاصیت انقلابی جنبش از ماهیت انقلابی مبارزه، از اصالت مقاومت تو زندان دفاع کردن، همه اينها رو  دفاع کردن ازشون، تمام این سالها افشاء کردن، همه گروههای چپ سعی‌شان بر این بود که اون کسانی که کشتارهای سال 67 رو انجام دادن این چیزا فراموش نشه. تو هر کشوری به اندازه وسعشون جلسه گذاشتن و مرتب اینا رو ادامه میدادن. واین یکی ابزار رو محکم گرفته بودن دستشون، که این ابزار از دستشون خارج نشه، مسئله مبارزه زندانیان سیاسی و خانواده های بازماندگان‌شون این یک سندیه، یک به اصطلاح اصالت تاریخیه، این سند شناسایی جنبش انقلابی ایران علیه رژیم های سرمایه داریه، چه در زمان شاه و چه در زمان خمینی، رژیم اگر این سندیت تاریخی رو از جنبش بگیره این جنبش دیگه ضرری برای دنیای سرمایه داری نداره، به مرور زمان، هر وقت جلسه بود چون مرتبا جلسه میگذاشتیم  (می گفتند) آقا چه خبره چقدر میایید جلسه میذارید، روضه امام حسينه.  هی میایین میگید اینو کشتيد اونو کشتيد. چقدر میایید میگید که سال 67 کشتند، همه میدونن که سال 67 کشتند، تازه ما بحثمون این نبود که بگیم کی میدونه کی نمیدونه، ما بحثمون این بود که باید اینو زنده نگه داریم و باید این یادمانها اجرا بشه که اولاً کسی فراموش نکنه، در ثانی افشاگری بشه علیه رژیم و این جنبشی که توی ایران هست، مادران خاوران اینو بدونن که یک سری خارج از مرز ایران همون پرچمی دستشونه که اونا میخوان دست بگیرن، به مرور زمان باید توی این جنبش نفوذ کرد و به مرور زمان این جنبش را بايد خالی میکردن از داخل.

  

  این حرکت باید با حرکتهای قبلی فرق میکرد، کسی نمیتونست بیاد بگه مستقیما به جمهوری اسلامی حمله نکنید، کسی نمیتونست بیاد بگه دادخواهی نکنید، حرکتی که به نظر من حرکتی که شروع شد و به حرکت تریبونال ختم شد این یک حرکت تدریجی بود، حالا بیاییم ببینیم که خود حرکتی که انجام شد چه جوری بود، شما به خانواده های زندانیان سیاسی به خانواده های اعدامی بگید آقا ما میخواییم داد شما را از بیدادگران جمهوری اسلامی بگیریم، این می شینه به دل خانواده ای که بچه هاشون رو اعدام کردن، بگین ما میخواییم افشا کنیم جمهوری اسلامی رو، میخوایم به شما مادر فرزند از دست داده تریبون بدیم که بیای بگی چه بلایی سرت اومده، خُب وقتی که این حرکت کارزار شروع شد در بدو شروع هیچکس با این حرکت مخالفت نداشت بلکه یک حرکتی بود که میخواستن افشا کنن و همه میگفتن خُب خیلی خوب بیاین افشا کنید. میخواهند یک حرکت سمبلیک ایجاد بشه برای محاکمه کردن رژیم، بنیان اصلی حرکت اشتباه نبود، هیچکی هم مخالف نبود، الان هم من شخصاً مخالف نیستم، اما حرکتی که ایجاد شد بعداً، این نمود رو داشت، این جنبش رو بايد يه جوری خلع سلاح میشد از کینه انقلابی‌اش، جنبش مبارزه زندانیان سیاسی و خانواده کشته شدگان منهای قهر انقلابی، مثل ژـ3 می مونه که گلوله توش نیست، هیچ تاثیری نداره، به مرور زمان این حرکت انجام شد، تریبونال هم جور شد، اینه که یک سری آدم اوردن شهادت نامه دادن گفتن که چه اتفاقی براشون افتاده، خانواده های زندانیان سیاسی و خود زندانیان سیاسی که آمدند حدود 365 صفحه ريپورته که گزارش کمیته حقیقت یابه، هر حرکتی یک سری آدم تو این حرکت هستن که مشخص کننده ماهیت این حرکتند، این حرکت جای کتمان نداره، این حرکت رو بچه هایی شروع کردن که اکثریت بالاتفاق‌شون بچه های خط اقلیت بودن، یا حرکت حاکم بر این خط حرکت خط اقلیت بود.

 

   خُب الان ما یک نفر رو تو این جمع داریم به اسم آقای پیام اخوان، خُب این آقا خط مشی‌اش حالا مشخصه، از روز اول هم گفته که چکاره‌ است، کارش وکیل حقوق بشره، تو جلسات متفاوت سازمان ملل کار کرده، جزء دادستانی بررسی جنایات توی یوگسلاوی بوده، در مورد کارش هم فوق العاده متخصصه، اصلا کارش هم همین بوده. اما یک مسئله داریم، مسئله اینه که در تمام این گزارشهایی که انجام شده اصل صحبت اینه که ما کاری با این قهر انقلابی موجود در این حرکت زندانیان سیاسی نداریم، این حرکت هم با این جمله نیومدن بگن، جمله‌شون اینه که ما مخالف خشونت هستیم، ما جنبش بدون خشونت میخوایم، مثل این که ما که موافق قهر انقلابی هستیم معتقدیم که باید از دم سر زد.

 

   ما هم مخالف خشونت هستیم، کدوم کمونیستی یه که بخواد ادعا کنه موافق خشونته یا کدوم آدمهای انقلابی که بخواد ادعا کنه موافق خشونته، شما این حرکت که انجام شده بطور مشخص توی مصاحبه هایی که انجام دادن توی گزارشی که هست مشخصاً اعلام شده که ما خواهان این هستیم که در انتهای کار شکنجه شده و شکنجه گر بر سر یک میز بنشینن، یعنی جناب خانم پناهی شما که پنج تا بچه ات رو کشتن، تو که پسرت رو تحویل‌ات دادند پا نداشته بیا بشین سر میز، آقای شوشتری تو که دادستان بودی، جزء گروه کشتار بودی تو هم بیا بشین سر اون میز.

  

  مرتبا از آفریقای جنوبی صحبت میشه، از کمیسیون صلح و آشتی آفریقای جنوبی، یک مورد باید در نظر بگیریم کمیسیون صلح و آشتی آفریقای جنوبی بعد از سقوط آپارتاید بوده نه در دوران آپارتاید. حالا توی این مصاحبه هایی که آقای اخوان انجام دادن هیچ وقت این کلمه را بکار نمی بره، مشخصاً ماهیت این حرکت اینه بنظر من که این قهر انقلابی که توی مبارزه زندانیان سیاسی بود این قهر انقلابی رو بگیرن، برای چی به زندانیان سیاسی اطلاق میکنن که شما قربانی‌اید، کی قربانیه؟ اون آدمی که سر موضعش وایستاده زیر شکنجه های وحشیانه تن نداده با همکاری با رژیم، مقاومت کرده ایستاده قربانیه؟ سهیلا مصدقيان فر که 48 ساعت کابلش میزدن تا زیر شکنجه مرد قربانیه؟ آره اگر قهر انقلابی رو ازش بگیری اونوقت میشه قربانی، قربانی یعنی کسی که هیچ اراده ای از خودش نداشته بطور ناخواسته توی موقعیتی قرار گرفته که جانش رو از دست داده، تمام این گزارشهای مصاحبه زندانیان سیاسی، گزارش خود کمیسیون حقیقت یاب یک دانه اش مربوط، یک خطش مربوط به این نیست که آقا این عده آدم  که جانشان رو دادن، اینا برای چی جانشان رو دادن، همین جوری خانواده ها بچه بزرگ کردن دادن دست دژخیم‌های دوتا رژیم توی ایران که بکشن. اینو میخوان بگیرن، و وقتی اینو گرفتن دیگه این جنبش نمیشه. مثالهاش هم خیلی مشخصه، تو مصاحبه هایی که آقای اخوان کرده مرتب از برزیل حرف میزنه، رئیس جمهور برزیل کارگر بوده حالا رئیس جمهور شده، اون رئیس جمهور زندان زنان بوده شکنجه شده حالا رئیس جمهور شده.

   خودش مشخصا توی مصاحبه‌ش میگه که رژیم آینده ایران باید یک کمیسیون بین المللی تشکیل بده یا یک کمیسیون ملی ـ بین المللی که به جنایات 67 رسیدگی بکنه، بنظر من غیرمستقیم دارن به رژیم ایران خط میدن، میگن آقا کله‌تون رو به کار بندازید یک کمیسیون تشکیل بدین یک آدم ظاهرالصلاح پیدا کنین که دستش به خون آغشته نبوده، موسوی رو نتونستن این کار رو باش بکنن، کروبی رو هم نتونستن، با گنجی هم نتونستن، یکی رو پیدا کنید که کمیسیون تشکیل بدهيد این کمیسیون بیاد بگه که سال 67 چه اتفاقی افتاده.  خیلی جالبه، وقتی که صحبت کلی میشه همه از سال 60 تا 67 حرف میزنن ولی وقتی که صحبت میاد سر جزء فقط رو 67 تمرکز میکنن، تاکیدشون رو سال 67، چرا؟ برای اینکه اولا سال 67 یک واقعه هست به تعداد قولهای زیادی یک تعداد آدم مشخص کشته شدن. شما اگر بخواهيد برای جنایات 60 تا 67 مثلا در یک شرایطی رژیم را محاکمه کنین نه تعداد مشخصی داريد که چند هزار نفر اعدام شدن نه میتونید بیاریش به مرحله ای که بتونی از نظر حقوقی بحث بکنی، بعد سال 67 چکار کنن؟  خُب این کمیسیون تشکیل شد، مگر قتلهای زنجیره ای نبود؟ گفتن آره کشتن دیگه، آدمایی گرفتن شکنجه کردن، طرح ترور داشتن،  180(نفر) هم میخواستن بکشن، هیچوقت هم نگفتن که اون 180 تا کی بودند که اینا میخواستن بکشن، بعد هم یکی رو گرفتن علم کردن گفتن سعید امامی، بعد هم گفتن داروی نظافت خورد خودش را کشت تموم شد رفت.  اصل قضیه اینجاست. تریبونال با گزارشی که داده اولا چیز تازه ای نگفته. من هیچگونه حرفی راجع به زندانیان سیاسی، خانواده های بچه های اعدامی که اومدن تو این جلسه شرکت کردن ندارم،  برای اینکه وقتی برن به یک مادر بگن بیا بگو چه بلایی سرت اومده با دل میاد میگه چه بلایی سرش اومده، برای اینکه تا حالا نذاشتن بیاد حرفش رو بزنه، حداقل تو مجامعی که به یک شکلی به يک سری  قضات بین المللی بگه یا به یک سری آدمایی که از کشورهای مختلف (آمدن)  تا حالا نبوده. آره این قضیه توی کارزار جدیده، ولی چه چیزی رو افشا کرد؟ اگر اومده بودن و گفته بودن که آره ما چهار تا پنج تا خاوران دیگه پیدا کردیم من میگفتم آها نتیجه داد. تمام اين حرکاتی که شما کردید نتیجه داد، ببینید بحث این شکلیه، خودشون تو مصاحبه هاشون گفتن میخوان دولتها به حرفشون گوش کنن، خُب دولتها گوش کنن، مگر سی سال نیست سی و سه ساله رژیم جمهوری اسلامی سرکاره، از تاریخ سی خرداد 1360، ببخشید معذرت میخوام از تاریخ سال 1358 و 59 علیه ایران تو سازمان ملل متحد قطعنامه صادر شده منهای زمانی که خاتمی سرکار بود، قطعنامه های سازمان ملل بردهای بین المللی بیشتر داره یا کمیسیونی که خودشون میگن ما سمبلیک هستیم. بعد چه چیز تازه ای افشا شده از اطن قضيه . مگر نه اینه که همه افرادی که تا حالا اومدن گفتن، افشاکردن، این همه کتاب راجع بهش نوشتن، زندانیهای مختلف رفتن اینور و اونور صحبت کردن، یک فرق داریم اینه که یک: تریبونال بین المللی پیدا شد با یک سری حضار مشخص بین المللی و یک کاورج (پوشش) بین المللی به این قضیه داده شد.

     من شکی تو این ندارم کاملا هم درسته اما یک خطر اینجا هست بنظر من خطر هم اینه که جریان که حاکم بر کارزار جریان خط چپ نیست جریان خط پیام اخوانه، جریان خطیه که میگه آقا جان ما میخواییم شکنجه گر رو با شکنجه شده بنشونیم سر یک میز، بعد هم  بگیم آقاجان شما اعتراف کن به شکنجه گریت ما هم می بخشیم، بعد چی؟ رژیم سرنگون شده‌ یا این زمینه اینه که اگر يک رژیم متعادل تری توی ایران پیدا شد  که هنوز سرمایه داری رو قبول داره و سرکاره، کسی نخواد قهرآمیز با این رژیم طرف شه، بحث سر همون عصاره اصلی مبارزه‌ هست؛ هدف اصلی مقاومته، شما قهر انقلابی رو از مقاومت بگیر دیگه هیچی نداره. آقا چرا کسانی که سالهای 57ـ58 مثل من 13 ـ 14 ساله‌شون بود به عشق تفنگ هوادار جنگ مسلحانه شده بودند یا به عشق مقاومت زندانیان سیاسی زمان شاه. بچه هایی که سیاسی شده بودند اسطوره‌شون، نمونه‌شون، الگوشون، کی‌ها بودن. چرا رژیم خاتمی و رفسنجانی تمام سعی و تلاش‌شون کردن که دهه 60 و کشتارهای 67 رو قایم کنن، برای اینکه از نسل جوان میخواستن اسطوره هاش رو بگیرن. نسل جوان کشوری که اسطوره‌‌ای نداشته باشه انگیزه مبارزه نداره، یک خط انقلابی، یک خط قهرآمیز انقلابی علیه نظام سرمایه داری تو ایران از دهه 50 شروع شده، از قبلش هم بوده، عمده‌اش بصورت تبلور یافته‌ش دهه پنجاه‌س، اینو میخواستن از بین ببرن، رژیم شاه نمیتونست دیگه اهداف رژیم سرمایه داری رو اجرا کنه. اگر رژیم شاه مقابل مردم ایستاده بود قضیه رادیکال میشد، قضیه فرق میکرد، رژیم با حرکت مسلحانه سرنگون میشد، مردم علیه رژیم افکار انقلابی مردم حاکم میشد، برای همین خمینی از توی پستوی سیاسی سروکله‌اش پیدا شد، ما این تجربه رو داریم، رژیم هم این تجربه رو داره. گروههای مخالف رژیم خیلی ها این اشتباه رو میکنن. رژیم یکی از پیچیده ترین سیستم های اطلاعاتی ـ امنیتی و به اصطلاح بازسازی سیستم استقرار خودش رو داره، ما وضعیت‌‌مون الان به این شکله، این حرکت انجام شد به نظر من ولی این حرکت یک جایی کارش اشکال اساسی داره، چرا مرتب تو این گزارش بطور مشخص اعلام میکنن که آقا ما طرح مون سمبلیکه، خُب تمام این حرکات انجام شده، که ترس همه بريزه مگر ، مگر ترس هم سمبلیک نیست، چرا توش نمیگید این آدمها برای چی مبارزه کردن، برای اینکه به نظر من طرح این نیست، طرح اینه که جنبش مبارزه زندانیهای سیاسی و خانواده جانباختگان رو خلع سلاح کنن، تنها سلاحی که برای این جنبش باقی مونده کينه انقلابی بشه، افکار انقلابی بشه، تعهدشه.  اینا با اونا کار دارن، این هدفه، به نظر من شخصا اولاً این پرچم از دست نیروهای انقلابی نیفتاده، اگر کسی فکر میکنه که نیروهای انقلابی حالا با اين یک حرکت اینجوری آچمز شدن حالا میرن دنبال کار و زندگی‌شون نه، اینجوری نیست، برای اینکه این یک رسالتیه که سالها این رو طی کردن، حرف ما نیست، من یکی از آدمهایی بودم که زندان بودم، هزاران هزار مثل من اعدام شدن، هزاران خانواده سالهاست نتونستن با رنج از دست دادن بچه هاشون تا کنن، هزاران همسر هم که سالهاست نتونستن جای خالی شوهرشون رو پر کنن، برادر، خواهر، پدر، پسر، دختر. مادر طاهریون نمیدونم که هنوز زنده هستن یا نه. از سال 1359 میره دم پزشک قانونی اصفهان، 9تا بچه هاشو دزدیدن، کشتن، هیچکس نمیدونه این بچه ها کجان، عکس 9تاشون رو تو قاب گرفته می‌بره دم پزشک قانونی  تا سال 1368ـ69 که من ایران بودم اینکار رو میکرد، حالا من بیام به این مادر بگم که بیا بشین سر میز مذاکره با اونا که بچه هاتو دزدیدن بعد یک سری بحثهای انحرافی میندازن جلو، مشکله، تیپ حرکاتی که انجام شده مشکله عوامفریبی قضیه‌س، خیلی خوبه که من بیام به خانواده های زندانی بگم که آقا بیایید این تریبون و این هم شما هر چی میخواهد دل تنگت بگو، اما با چهارچوب، حق نداری بگی چرا بچه‌ات وایستاده، ما نمیخوایم، ما میخوایم بدونیم چه بلایی سر شما اومده، چه زجرهایی کشیدید، کمیسیون حقیقت یاب نباید بفهمه این همه آدم برای چی کشته شد؟ خُب حقیقت یاب چی؟

 

از یک طرف ديگه الان موقعیتی شده که خُب خانواده ها اومدن همه اینا رو گفتن، خُب بعد قراره بره توی جایی به اسم دادگاه لاهه، خوب خود دادگاه لاهه که نیست چون در اون اصلا "اينديويدوال" (شخص منفرد) نمیتونه کسی رو ببره دادگاه؛ باید دولت ببره. ساختمانی است در  دادگاه لاهه. بعد از این چی، مگر به غیر از این میشه که هدف اصلی اینه که ما بیایم افشا کنیم خیلی خُب، بعدش چی؟ این مسله‌س، یک مسئله دیگه اینجا بنظر من این شکلی که (... تعویض نوار)، وقتی که این حرکات انجام شد مرتبا تو این گزارششون اومده که آقا ما میخوایم یک نقطه اختتام بذاریم روی هرگونه حرکت خشونت آمیز، وقتی که وارد این موضوع میشی میگن آقا شما که حکم اعدام رو قبول داری! چه ربطی به حکم اعدام داره؟ مگر هر کسی مدعی به قهر انقلابیه، معتقد به حکم اعدامه؟ من اصلا بحث حکم اعدام، بحث حالا نیست، مگر تمام این سالها افشاگری نشده، مگر گفتگوهای زندان نیامده همه گزارشها و یادها و خاطره ها و نوشته های زندانی‌های سیاسی رو چاپ نکردن؟ مگر این همه جلسات تو کشورهای مختلف نگذاشتن؟ فرق این یکی با بقیه چیه؟

 

 بعد یک نکات جالبی توی گزارش هست یک کمیسیونی هست به اسم کمیسیون بین المللی به اصطلاح اقدام علیه کشتار دسته جمعی که سال 2002 درست شد و این خیلی جالبه، مفاد اصلی این کنوانسیون اینه که هر کسی هر جنایتی قبل از سال 2002 کرده هیچکی دست بهش نمی تونه بزنه. خود آقای اخوان توی مصاحبه اش با اين به اصطلاح این گزارشگرهای سایت میگه ما نمیتوانیم ایران را توی "آی سی سی" ببریم چون این مال قبل از سال 2002هست، ما اومدیم یک کمیسیون تشکیل داديم که بطور سمبلیک ایران رو محکوم کنیم، میگه ما مخالف داشتن ایدئولوژی هستیم، ما اصلا نمیخوایم، با ایدئولوژی کار نداریم، مگه میشه؟ شما که طرفدار حقوق بشر هستید آیا ایدئولوژی دفاع از حقوق بشر رو ندارید؟ مگر شما میتونید یک حرکت سیاسی ـ اجتماعی به این وسعت انجام بدید توی کشوری بعد مدعی بشید که ایدئولوژی پشت‌اش نیست؟ اصلا امکان نداره،

 

بعد این مسئله رو تبدیل کردن به یه شکل حقوقی، نکته اساسی اینجاست، مسئله کشتار این همه زندانی سیاسی، مسئله شکنجه وحشیانه چندین ساله رژیم تبدیل شده به یک پرونده حقوقی، خُب این پرونده حقوقی از نظر حقوقی هزار و صدتا مشکل داره، یکی اینکه شما اونایی که مسبب این بودن با چه اتوریته‌ای میخواهید محاکمه کنید؟ بعد اون محاکمه که کردید اون حکمی که صادر کردید چقدر سندیت داره؟ خیلی سعی کردند قضیه رو متعارف کنن با دادگاه راسل، دوتا چیز کاملا جداست، اون بحث قسمتی که من گفتم حالت عوامفریبی داره به این قسمتهاست. خیلی خوبه، جوری با خانواده زندانیهای سیاسی حرف بزنه که به دلشون بشینه، خیالشون راحت بشه، خودش میگه، میگه ما این برنامه ها رو درست کردیم که اینا بیان هر چی که تو دلشون هست بگن، مگه سنگ صبور روزنامه جوانانه، که شما بری هر چی تو دلته خالی کنی، که خُب بعد چکار بکنی؟ دلت رو خالی کردی، مثلا من زندانی برم اونجا بگم هفت سال و نیم چه بلایی تو زندان اصفهان سر من اومد، اون خانمی هم که شوهرش اعدام کردن بگه چه بلایی سرش اومد خُب بعد هم رژیم رو افشا کنیم، خودش هم که میگه، میگه اگر دولتهای غربی با مسئله هسته ای ایران کنار بیان دیگه دولتهای غربی سر قضایای حقوق بشر با ایران کاری ندارن، از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه رو باز کرد و گفت وجب. خُب اگر اینه پس چرا میگید میخواید دولتهای غربی صداتونو بشنون، خُب این تناقضه، خُب معلوم نیست قضیه چه قراره، اگه میدونید که فایده ای نداره پس این مدعی اصلی که برای اولین بار دارید افشا میکنید از کجا اومده، والا هیچکس تو هیچ ایدئولوژی با هیچ عقیده ای  مخالف به اصطلاح سرنگونی رژیم نيست ، مخالف افشاء رژیم برای جنایاتی که انجام داده نيست ، این پرچمی که سالهای پنجاه و چهل دست خانواده های زندانی سیاسی، دست زندانیهای سیاسی بود هنوز برافراشته‌س، ما این پرچم رو زمین نمی اندازیم، اگر کسی فکر کرده اگر ده نفر جمع بشن، اگر هزار نفر جمع بشن، اگر پنج نفر بودن این پرچم برافراشته‌ است، به هیچ وجهی ما این پرچم رو زمین نمیذاریم.

خیلی ممنون