به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 132 ، خرداد ماه 1389 

 

در باره ماهیت جنبش اخیر!

 

یک سال از جنبش انقلابی عظیم توده های ستمدیده ایران که در اواخر خرداد 1388 پا گرفت، گذشت. این جنبش که دشمنان رنگارنگ مردم – از اپوزیسیون خود رژیم گرفته تا همه مدافعین ریز و درشت نظام سرمایه داری حاکم  بر ایران - کوشیده و می کوشند آن را صرفاً یک "جنبش اعتراضی" به نتیجه "انتخابات" و پیچیده شده در رنگ سبز اسلامی جا بزنند، یک جنبش خودبخودی بر علیه تمامیت رژیم جمهوری اسلامی بود. جنبش انقلابی ای که تحت رهبری هیچ نیروی سیاسی قرار نداشت.

 

اما، علیرغم واقعیت های کاملاً روشن در ارتباط با این جنبش، در یک سال گذشته چه رسانه های غربی (امپریالیستی) و چه دستگاه های تبلیغاتی خود جمهوری اسلامی (هر دو جناح و هر یک به گونه ای و  در شکل و تم های خاصی) و چه وابستگانشان و حتی آن هائی که آگاهانه منبع تغذیه فکری شان را رسانه های غربی قرار داده اند - تا آن جا که هر چه آن ها بگویند، این ها آن سخنان را با شیوه و زبان خاص خودشان عیناً تکرار می کنند- همه ضمن انکار ماهیت انقلابی این جنبش، با توسل به هزار حیله و تزویر و تحریف واقعیت ها سعی کرده اند در درجه اول موسوی و در درجه بعدی کروبی را رهبر جنبش مردم جا زده و هدف های جنبش اخیر توده های بپا خاسته ما را همان اهدافی جلوه دهند که دو عنصر مرتجع نامبرده اعلام می کنند. در میان این طیف، ما حتی به کسانی هم بر می خوریم که با سوء استفاده از کمونیسم، این علمی که تنها در خدمت رهائی طبقه کارگر و از این طریق رهائی کل بشریت از قید همه مظالم و کثافات جامعه سرمایه داری قرار دارد، ترم های مارکسیستی را برای اشاعه چنان نظر و مقاصد ارتجاعی بکار می گیرند و مثلاً مطرح می کنند که گویا یک بخش از بورژوازی ایران این جنبش را رهبری کرده و می کند؛ و یا اعتراف به خود بخودی بودن جنبش اخیر مردم ایران گویا به معنی غیر طبقاتی اعلام کردن آن می باشد.

 

با تکیه بر مسایل فوق، می توان گفت که این امر که آیا جنبش توده ای یک سال اخیر، یک جنبش خودبخودی با ماهیت مترقی و انقلابی بوده و یا جنبشی تحت یک رهبری معین (رهبری مرتجعین جنایتکاری چون موسوی و کروبی) می باشد و این که آیا این جنبش بر علیه رژیم جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن است و یا در چهار چوب خود همین رژیم قرار دارد، از مهمترین موضوعاتی است که در مبارزه طبقاتی بین نیروهای انقلابی از یک سو و نیروهای ارتجاعی از سوی دیگر مطرح است. بر این اساس، در این جا سعی می شود با جستجوی حقیقت از ورای واقعیت، به این موضوع پرداخته شود.

 

تا آنجا که به نیروهای متعلق به صف ارتجاع بر می گردد، این ها چنین سناریوئی را برای آغاز و تداوم جنبش مردم ترسیم می کنند:

در ایران انتخابات ریاست جمهوری برپا شد. موسوی این انتخابات را باخت. طرفدارانش چون معتقد بودند که در انتخابات تقلب شده به خیابان ریختند؛ و همین ها هم در طی یک سال اخیر برای اعتراض به نتیجه انتخابات به خیابان آمده و این جنبش را شکل دادند. با ترسیم چنین سناریوئی، شعارهای داده شده در جنبش نیز شعار هائی بر له موسوی و بر علیه احمدی نژاد، رقیب انتخاباتی موسوی جا زده می شود. همچنین، با توجه به این که رنگ سبز، علامت ستاد تبلیغاتی موسوی بود اینان، جنبش مردم تحت ستم ما را "جنبش سبز" می نامند. در مورد عملکردهای توده های انقلابی در جریان جنبش اخیر هم ، تحریف واقعیات و قلب حقایق به این شکل صورت می گیرد که یا با انکار واقعیات، حرکات مردم را مسالمت آمیز می خوانند و به این دلیل آن را با عباراتی چون حرکت مدنی و اجتماعی توصیف می کنند، و یا آن عملکردهای انقلابی و همه فداکاری ها و حماسه سازی های قهرمانانه مردم در مبارزه بر علیه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را اقداماتی به نفع موسوی جا زده و به حساب حمایت مردم از موسوی می گذارند؛ و در این بین کسانی هم از طیف مذکور، با ناآگاه و نادان خواندن توده های انقلابی، آن ها را گوشت دم توپی به حساب می آورند که گویا برای پیشبرد مقاصد یک جناح از رژیم، یا بخشی از بورژوازی ایران، چنان شجاعانه و قهرمانانه عمل می کنند! به طور کلی، این طیف با قایل شدن رهبری اصلاح طلب بر جنبش مردم، سعی می کند حداقل در نظر، جنبش مردم را از محتوای واقعی خود خالی کرده و  از این طریق به آن ماهیت غیر انقلابی یا ارتجاعی ببخشد.

 

با توجه به این که دست آویز اصلی طیف نامبرده برای قرار دادن رهبری ارتجاعی بر سر جنبش انقلابی و خودبخودی توده های بپا خاسته، این واقعیت است که جنبش اخیر در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفت و اعتراض به نتایج انتخابات، بهانه ای برای آمدن مردم به خیابان ها شد، لازم است ابتدا روی این امر تأکید کرد که اساساً از ظاهر قضایا و از یک دستاویز و بهانه ای که موجب شروع یک حرکت می شود، نمی توان ماهیت آن حرکت را تشخیص داد. اتفاقاً در نفی این به اصطلاح دلیل، یک مثال بارز تاریخی وجود دارد که کاملاً با موضوع مورد طرح آنها انطباق داشته و به بهترین وجهی نادرستی چنان دلیل و استدلالی را نشان می دهد. این مثال مربوط به جنگ جهانی اول و کشته شدن شاهزاده اتریشی، فردینالد است که از طرف همه کسانی که سعی در لاپوشانی ماهیت واقعی جنگ مذکور را داشتند به عنوان دلیل وقوع آن جنگ اعلام می شد. در حالی که دلیل واقعی برپائی جنگ جهانی به هر بهانه ای که آغاز شد، شدت یابی تضادهای امپریالیستی بود؛ و در پرتو تحلیل های علمی از واقعیت های این جنگ معلوم شد که اگر فردینالد هم کشته نمی شد، آن جنگ به بهانه دیگری برپا می گشت. در ارتباط با پای گیری جنبش اخیر در ایران نیز بهانه ای که امکان پا گذاشتن مردم به میدان مبارزه ای رویاروی با دژخیمان رژیم را موجب گردید (در حقیقت، در اثر رشد تضادهای درونی رژیم در جریان انتخابات ریاست جمهوری، روزنه ای کوچک در سد دیکتاتوری عنان گسیخته جمهوری اسلامی به وجود آمد که توده های تحت سلطه ما از آن استفاده نموده و با ریختن به خیابان ها جنبش خود را بر پا نمودند)، نمی تواند توضیح دهنده دلیل و ماهیت مبارزات آنان شود.

 

واقعیت این است که مبارزات عظیم توده ای که در یک سال گذشته در جامعه ما جریان یافت، یک حرکت خود جوش مردمی بود. مبارزات فاقد رهبری مردمی که در صف مقابل رژیم جمهوری اسلامی به مثابه رژیم تأمین کننده منافع سرمایه داران خارجی و داخلی قرار داشتند. بر این اساس، در عین حال می توان دید که این مبارزه خود به خودی، کاملاً دارای بار طبقاتی بود. در واقع، آن چه به وقوع پیوست یک مبارزه آشکار طبقاتی در جامعه ایران بود که در یک سوی آن رژیم جمهوری اسلامی به نمایندگی از سرمایه داران خارجی و داخلی قرار داشت و در سوی دیگر آن توده های انقلابی (متعلق به طبقه کارگر و دیگر طبقات و اقشار مردمی) که جانشان از مظالم سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران به لب رسیده و تأمین منافعشان در گرو نابودی همه سرمایه داران و قطع هر گونه نفوذ امیریالیسم در ایران می باشد. اما برای توضیح عدم وجود رهبری در این جنبش و یا آن طور که رسانه های امپریالیستی به طور عمده تبلیغ می کنند، رهبری اصلاح طلبان بر سر آن، لازم است به طور مشخص به موارد چندی اشاره نمود.

 

 

اولاً، خود اصلاح طلبان حکومتی و شخص موسوی و کروبی، ادعای رهبری بر جنبش مردم ما را ندارند. حضور آن ها در جنبش مردم نیز صرفاً از روی اجبار بود. از همان روزهای اول که توده ها در ابعاد میلیونی به خیابان ها ریختند، این دو شخص که همچون بقیه حکومتیان غافلگیر و وحشت زده شده بودند، به دلیل خطری که حضور توده ها در خیابان متوجه رژیم جمهوری اسلامی می نمود، ناچار شدند جهت جلوگیری از اقدامات انقلابی توده ها، در جنبش مردم حضور یابند. این امر که به مثابه حضور ضد خلق در جنبش خلق بود، هر چند برخلاف القای رسانه های امپریالیستی، آن ها را در عمل به رهبران جنبش مردم تبدیل ننمود ولی زیان هائی داشت که یکی از آن ها، همانا ايحاد تصور رهبری اطلاح طلبان بر جنبش از طریق تبلیغات ضد خلقی و استفاده از این دست آویز برای فریب و تحمیق مردم می باشد.  

 

با توجه به رادیکالیسم جنبش توده ها و شعارهای انقلابی ای که در همان آغاز در فضای تهران و  چند شهر بزرگ کشور طنین انداخت (شعارهائی چون "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "وای به روزی که مسلح شویم")، موسوی و کروبی خیلی زود متوجه شدند که نه تنها امکان کشاندن مردم به پشت سر خود را ندارند ، بلکه مجبورند بین خود و توده های انقلابی خشمگین و پر نفرت از رژیم جمهوری اسلامی، مرزهای کاملاً روشن و دقیقی ترسیم نمایند. این مرزبندی که با کوشش آن ها برای جلوگیری از رشد جنبش و اقدامات انقلابی توده ها همراه بود، این جنبه را نیز داشت که آن ها می بایست به جناح غالب در حکومت - که نشان میداد که از ریختن خون خودی های خود نیز ابائی ندارد - حسن نیت و وفاداری نوکر منشانه خود را با وضوح نشان دهند. بنابراین، از همان آغاز، هر بار که مردم به خیابان آمده و با شعار ها و اقدامات انقلابی خود یا آن طور که موسوی از آن ها یاد نمود، با کارهای "ساختارشکنانه" شان ماهیت انقلابی حرکت خودجوش خود را آشکار ساختند، این به اصطلاح اصلاح طلبان حکومتی مجبور شدند اعلام کنند که مخالف آن اقدامات هستند، و به زبان دیگر،  رهبری جنبش مردم را در دست نداشته و قادر به کنترل حرکت انقلابی توده های میلیونی نیستند. امروز نیز در سالگرد این جنبش، اتفاقی نیست که هر یک از اصلاح طلبان صراحتاً به عدم اعمال رهبری خود بر جنبش توده ها، اعتراف می کنند. مثلاً اخیراً مهدی کروبی در مصاحبه با شبکه تلویزیون بین المللی "سی ان ان"  CNN گفت: "رهبران واقعی این جنبش مردم هستند نه ما". این البته سخنی است که موسوی نیز بارها تکرار کرده است. در همین زمینه چندی پیش محسن آرمین از رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اعتراف نمود که: "نه در مورد شعارها و نه در مورد حضور مردم در خیابان ها، احزاب اصلاح طلب هیچ نقش جدی نداشته اند".   واضح است که اگر اصلاح طلبان و مشخصاً موسوی و کروبی قادر بودند که رهبری جنبش مردم را بدست بگیرند، به هر طریقی آن را اعلام می نمودند، نه این که بارها و بارها صراحتاً از آن تبری جویند.

 

ثانیاً، در رد ادعا هائی که برای جنبش خود به خودی مردم، رهبر خلق کرده و  آن را تحت عنوان "جنبش سبز" به رهبری موسوی یا کروبی قلمداد می کنند، باید به رویدادهای واقعی این جنبش رجوع نمود. جنبش توده های میلیونی مردم هنگامی که آغاز شد نه تنها در جهتی پیش نرفت که اصلاح طلبان خواهانش بودند بلکه 180 درجه در جهت عکس نظر و خواست آن ها حرکت نمود. اگر مفهوم رهبری را در دادن رهنمود و هدایت جنبش در جهت خاصی در نظر بگیریم، در جنبش اخیر می بینیم که مردم بی آن که کسی آنها را به خیابان فرا خوانده باشد، به میدان مبارزه آمده و دست به تظاهرات زدند؛ و بی آن که تشکل و حزبی وجود داشته باشد که قادر به سازماندهی مردم برای حرکت معینی باشد، انفجار خشم فرو خورده توده ها، آن ها را بی هیچ سازماندهی قبلی در ابعاد میلیونی به خیابان ها کشاند. به یاد داشته باشیم که دیکتاتوری حاکم بر جامعه ما (که اساساً در درجه اول به دلیل تأمین منافع امپریالیست ها در ایران ضرورت یافته است و به همین خاطر دارای ماهیت امپریالیستی است)، حتی به افراد خود طبقه حاکم امکان ایجاد احزاب گسترده و قوی را نمی دهد؛ و به همین خاطر دارو دسته های رنگارنگ طبقه سرمایه دار در ایران از آن حد توانائی سازماندهی که احزاب بورژوائی در غرب دارند، برخوردار نیستند. از این جنبه نیز می توان دید که سازماندهی چند میلیون نفر در فاصله کوتاهی که در خیابان های تهران و چند شهر دیگر دست به تظاهرات زدند، از عهده اصلاح طلبان خارج بود.    

 

از طرف دیگر، اگر در یک حرکت دارای رهبری، مردم به همان صورتی عمل می کنند که رهبری خواهان آن است، در طی یک سال گذشته همگان به چشم خود دیدند که توده های مبارز و خشمگین از ستم و سرکوب نظام حاکم، بدون اعتناء به این که موسوی یا هر اصلاح طلب دیگر چه خواست و نظری دارد، اعمال انقلابی خود را انجام داده و شعارهای انقلابی خود را دادند. بارها پیش آمد که موسوی برای جلوگیری از حضور مردم در خیابان، اعلام نمود که فراخوان تظاهرات نداده است، ولی مردم بی اعتنا به او ، خود به خیابان آمده و علیرغم همه وحشی گری های پلیس دست به تظاهرات زدند. بارها موسوی و  همدستانش توده ها را از مقابله با قهر ضد انقلابی نیروهای مسلح رژیم برحذر داشتند. ولی مردم بدون این که تره هم به چنین رهنمود هائی خرد کنند راه انقلابی خود را در پیش گرفته و در مقابل سرکوب وحشیانه و خشونت ضد انقلابی نیروهای رژیم، قهر ضد انقلابی مزدوران جمهوری اسلامی را با قهر انقلابی پاسخی دادند. اگر موسوی و کروبی رهنمود مبارزه مسالمت آمیز می دادند و دشمنان دیگر با چهره دوست نما آن ها را به دادن گل به "برادران بسیجی" تشویق می کردند، توده های تحت ستم و انقلابی، کوکتل مولوتف به سوی آن نیروهای وحشی متجاوز پرتاب می نمودند و دیدیم که این توده های مبارز با چنین اعمالی و با حمله به مراکز سرکوب چگونه کاری کردند که هم ولی فقیه و دارو دسته اش و هم موسوی و همدستانش از وحشت به خود لرزیدند. همه این اقدامات همراه با پاره کردن گسترده عکس خمینی (به مثابه پایه گذار جمهوری اسلامی) و خامنه ای (ولی فقیه رژیم) و همچنین طنین اندازی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی، و شعارهای "ساختار شکنانه" دیگر همگی بیانگر آن است که جنبش انقلابی عظیم اخیر توده های ایران ربطی به اصلاح طلبان نداشته و ندارد.

 

بنابراین، چه با در نظر گرفتن اعترافات خود موسوی و دیگر اصلاح طلبان که صراحتاً بر رهبر نبودن خود در این جنبش اذعان کرده اند و چه از زاویه عدم تبعیت توده های تظاهر کننده از رهنمود ها و خواست های سازشکارانه و ضد انقلابی اصلاح طلبان که هدفی جز باز داشتن مردم از پیشروی جنبش خود و محصور و محدود کردن حرکات مبارزاتی مردم در چهارچوب جمهوری اسلامی و استفاده از آن به نفع خود نداشت و همچنین با توجه به اقدامات انقلابی، روش های مبارزاتی و شعارهای اساسی مردم در جریان این جنبش که شعارهای "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر اصل ولایت فقیه" کمترین آنها بود، کاملاً می توان دید که جنبشی که در یک سال اخیر زمین را زیر پای رژیم جمهوری اسلامی لرزاند و تکانی سخت به پایه های این رژیم وارد آورد، جنبشی خود به خودی با ماهیت انقلابی بود.

 

در آخر با تأکید بر این واقعیت که نیروهای ضد خلقی و به طور مشخص موسوی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی قادر نشدند در رأس جنبش عظیم توده ها قرار گرفته و آن را تحت رهبری و کنترل خود در آورند، باید به این حقیقت اذعان داشت که خود به خودی بودن این جنبش و فقدان رهبری در رأس آن اگر چه یک واقعیت عینی است ولی فضیلت این جنبش نیست.  برعکس، جنبش خلق ما از فقدان یک تشکل انقلابی که قادر به رهبری مبارزات مردم باشد در رنج است و این امر ، ضعف بزرگ جنبش مردم ما را تشکیل میدهد. ضعفی که عمدتاً حاصل سی سال سرکوب مداوم و عنان گسیخته توده ها و روشنفکران مبارز و نسل کشی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی می باشد. بنابراین، تنها در صورتی که نیروهای انقلابی قادر به فائق آمدن بر این ضعف شوند، ستمدیدگان قادر می شوند مبارزات خود را در جهتی درست پیش ببرند و نه تنها جمهوری اسلامی را با هر جناح و دسته به زباله دان تاریخ بفرستند بلکه مبارزه را تا نابودی نظام سرمایه داری حاکم بر کشور و برقراری آزادی، رفاه و برابری در جامعه ادامه دهند.