فریبرز سنجری

 

 

آيا اصلاح طلبان تغيير کرده اند؟

 

)يار مردم يا "نجات غريق" نظام سرکوبگر حاکم(

 

اين روز ها چه در تجمعات اعتراضی ايرانيان در خارج از کشور در اعتراض به تداوم سلطه خونین جمهوری اسلامی و چه در مباحثات و بحثهای جاری در صفوف اپوزيسيون رژيم ، هر گاه کمونيستها و مبارزينی جهت اثبات سترونی سياستهای اصلاح طلبان حکومتی و هم ذاتی آنها با دار و دسته جنايتکار حاکم، به گذشته افرادی مثل مير حسين موسوی و مهدی کروبی و نقش غير قابل انکارشان در سرکوب انقلاب مردم و مبارزات توده ها  اشاره می کنند فورا افرادی که هميشه در استدلال کم می آورند با قبول ظاهری این واقعیت فرياد بر می آورند که باشد! اما از آن زمان که آنها در قدرت بودند سالها گذشته است!  و مهمتر از آن  مگر شما منکر تغيير انسان ها هستيد؟ خوب شايد آنها تغيير کرده باشند؟ و سپس چنين کسانی با فراموش کردن اين امر که اساسا موضوع بر سر چه بود، بحث را بطور کلی به "قابل تغيير" بودن انسان ها کشانده و پس از سخنرانی غرائی اندر باب امکان پذير بودن تغيير افراد بشر سرانجام چنين جلوه می دهند که هر کس بگويد موسوی ها ،کروبی ها و از آنها بی اهميت تر گنجی ها و سازگارا ها نه تنها دستشان به خون مردم ما آلوده است بلکه از "خودی ها"ی نظام بوده و برنامه شان هم حفظ سيستم ظالمانه کنونی است و به همین خاطر نباید فریب آنها را خورد، گوئی بديهی ترين اصول علمی را انکار نموده و امکان تغییر انسان ها را نادیده گرفته است. اين دسته البته با کسانی که اساسا منکر نقش اين افراد در جنايات جمهوری اسلامی هستند فرق دارند. اين ها حداقل اين واقعيت را می پذيرند که اين افراد هر کدام بسته به موقعيت و مقامی که در جمهوری اسلامی داشته اند، نقش خود را در سرکوب مردم ایفاء نموده اند. اما مدعی اند که انسانها قابل تغيير هستند و به همين دليل هم تاکيد دارند که نبايد به گذشته افراد "پيله" کرد بلکه معيار بايد "حال" افراد باشد.

 

البته چنین افرادی هرگز نمی خواهند واقعیت "حال" این افراد را هم دریابند، بلکه تنها مدعی اند که گویا در حال حاضر اين افراد بر عليه دار و دسته حاکم هستند پس بايد به آنها خوش آمد گفت و به نداي شان پاسخ مثبت داد و تأکید می کنند که همين موضع کنونی آنها گویا بيان گر تغيير آنهاست. در این مباحثه اگر کوشش کنی بحث را به مسیر اصلی برگردانده و با تکیه بر واقعیت حال این افراد مطرح کنی که دفاع و حمایت از چنان کسانی در حقیقت بر علیه منافع مردم تحت ستم ایران است، فورا متهم به "دگماتيسم" و "خشک مغزی" و عدم درک پيچيدگی های "سياست" می شوی که البته بعدا با فخر فروشی عالم نمايانه اين تک مضراب هميشگی هم به آن اضافه می شود که اين امر از امراض علاج ناپذير "چپ سنتی" می باشد!

 

برای کسانی که در ماه های اخير و به دنبال خيزش بزرگ توده های ستمديده، در صحنه های اعتراض به جمهوری دار و شکنجه حاکم بر ایران حضور داشته و شاهد اين مباحثات بوده اند به واقع اين سوال يکی از رايج ترين سوالاتی می باشد که هميشه آن را شنیده و می شنوند. در اوضاع و احوال کنونی البته طرح چنین سوالاتی عجیب نیست. در هر تحول بزرگ اجتماعی در حالی که جنبش توده ای (همچون خيزش سترگ توده ها در ماه های اخير ) همواره کذب بسیاری از تبلیغات انحرافی که هدفش گمراه کردن مردم و باز داشتن آنها از مبارزه است را بر ملا می سازد، در همان حال طراحان و دنباله روان ساده اندیش آن گونه تبلیغات را به طرح مسایل گمراه کننده دیگر و اتخاذ تاکتیک های جدید تری به منظور فوق وا می دارد.  بر چنین اساسی است که اگر تا ديروز در اينجا و آنجا  به کرات شنيده می شد که "اين مردم، مردم دوره انقلاب نيستند" و "اين نسل ديگر انقلاب نمی خواهد" و يا جوانان اين دوره "حاضر به پرداختن هزينه های الزامی يک مبارزه انقلابی نيستند"، مبلغین و اشاعه دهندگان چنان نظراتی امروز حتی حاضر به يادآوری آن ادعا ها هم نيستند. بعضی ار اشاعه دهندگان آن نظرات نیز با مشاهده رشادت ها و از جان گذشتگی و دليری ای که همگان در خيابانهای شهر های بزرگ شاهد بودند، رنگ عوض کرده اند. اگر تا ديروز دستگاه های تبليغاتی دشمنان رنگارنگ مردم گوش فلک را کر کرده بودند که نسل جديد به هيچ ارزشی باور نداشته و اساسا "آرمان گرا" نمی باشد و مدعی بودند که اين نسل  تنها در فکر اين است که "خرش از پل بگذرد" ، امروز خون ده ها جوان آزاديخواهی که سنگفرش خيابانها را سرخ نموده و شرايط دهشتناکی که بازداشت شدگان حوادث اخير و کل زندانيان سياسی در زندانها و از جمله در "کهريزک" جمهوری اسلامی تحمل کرده و می کنند جائی برای اين ياوه ها باقی نگذاشته است و آن کسانی که در لباس به اصطلاح جامعه شناس، روانشناس و اصلاح طلب حکومتی و غير حکومتی برای جا انداختن چنين ايده هائی تلاش می کردند، حال با دیدن جسارت و آزاديخواهی نسلی که در عمل زمين را زير پای قداره بندان حاکم لرزاند، به طرق دیگری به اشاعه ایده های گمراه کننده خویش می پردازند.

 

بنابراين گرچه بحث در باره ماهيت ضد مردمی اصلاح طلبان حکومتی به مثابه بخشی از طبقه ستمگر حاکمه ربطی به تغییر پذیر بودن و نبودن انسان ندارد اما به اين گونه سوالات بايد پاسخ داد تا به خصوص جوانانی که به دلیل جوانی ، اطلاعی از گذشته امثال موسوی ها و کروبی ها و...  نداشته و عمدتا در ضديت با دار و دسته ددمنش حاکم از چنين کسانی دفاع کرده و گاه نشانه ها و پرچم آنها را حمل می کنند متوجه اشتباه خود بشوند، گر چه خود سير مبارزه توده ها دير يا زود  همچون رود پر خروش زندگی همه اين ايده های نادرست را از صحنه روزگار پاک خواهد کرد.

 

در بسیاری از مباحثاتی که در بالا از آن یاد شد، سوال می شود که آيا انسانها تغيير پذيرند؟ و آيا مگر شما معتقد نيستيد که در جريان مبارزه امکان دارد که افراد و دسته هائی از قدرت حاکمه بسوی مردم روی آورند؟  وقتی که پاسخ می شنوند که چرا، ما، هم به تغيير پذير بودن باورها و مواضع سياسی انسانها معتقديم و هم به اين واقعيت که با شدت گرفتن مبارزه طبقاتی دسته هائی از طبقه حاکمه صفوف قدرت ضد مردمی حاکم  را ترک کرده و به صف توده های ستمديده و انقلاب آنها می پيوندند و سپس وقتی که توضيح داده می شود که جدا از اين ها ما حتی معتقديم که اساسا بدون چنين تحولی پيروزی بر دشمن نيرومندتر از خود سخت ترديد آميز است، با تعجبی که خود تعجب بر انگيز است می گويند پس اختلافی وجود ندارد اما پس چرا شما از امثال موسوی و کروبی حمايت نمی کنيد؟

 

مسلم است که در مورد وضعیت مشخص و واقعیت افرادی نظیر موسوی و کروبی باید بطور مشخص برخورد نمود. اما بطور کلی ضروری است باز تاکيد شود که به باور آزاديخواهان و انقلابيون، کمونيستها و چپ ها و يا به قول اين جماعت تازه دمکرات شده! به باور "چپ سنتی"، نه تنها انسان ها قابل تغيير اند بلکه همواره در جريان مبارزه همان طور که افراد و نيروهائی از کمپ توده ها و صف انقلاب به دشمن مردم يعنی به جنايتکاران حاکم می پيوندند و در مقابل قدرت ضد مردمی جبهه به زمين می سايند افراد و جرياناتی هم  از اردوگاه دشمن به جبهه انقلاب می پيوندند. تاريخ جنبش انقلابی در سراسر جهان مملو از چنين مواردی است. در مورد جامعه خودمان تنها کافی است تا نگاهی به تاريخ مبارزات خلق کرد در زير سلطه همين جمهوری اسلامی بيندازيم تا ببينيم که چطور برخی از سپاهيان ارتش ضد خلقی و پاسداران و جاش ها (کرد هائی که  که با دشمن همکاری می کنند)، اردوگاه جمهوری اسلامی را ترک و به پيشمرگان خلق کرد پيوستند و عملا انرژی و اسلحه خود را بر عليه جمهوری اسلامی بکار گرفتند. همانطور که کسی فراموش نکرده است که در همان آغاز شکل گيری جمهوری اسلامی بخش بزرگی از  سازمان فدائی که به "اکثريت" معروف شدند اردوگاه مردم را ترک کرده و به زير پرچم خمينی و ديکتاتوری حاکم خزيدند؛ و در جريان اين خزيدن موذيانه و جبهه عوض کردن فضاحت بار ، چه مردم فروشی ها که نکردند! اتفاقا کسی فراموش نکرده که خيلی از شاهکار های ضد انقلابی آنها در دورانی به منصه ظهور رسيد که همين مير حسين موسوی، نخست وزير جمهوری اسلامی بود و داشت دسته دسته کمونيستها و مبارزين را در زندانهای خود با همکاری جلادانی مثل لاجوردی،  اين منفور ترين دژخيم جمهوری اسلامی، به قتل می رساند!

 

اما اگر می پذيريم که انسانها و جريانات سياسی قابل تغييراند حال بايد ديد که آيا اصطلاح طلبان حکومتی و امثال موسوی هم تغيير کرده اند ، يعنی مواضع ضد مردمی گذشته خود را ترک کرده و به مردم پيوسته و مواضع مردمی اتخاذ کرده اند؟ اولين و بديهی ترين شرط هر تغيير واقعی برای افراد و جرياناتی که بخشی از جمهوری اسلامی بوده و به اين اعتبار در همه سياستهای ضد مردمی آن سهيم بوده اند پذيرش اين واقعيت و تبری از آن است. ولی آيا تاکنون جماعت نامبرده کلامی در اين باره یعنی در باره جنایاتی که خود مستقیما و یا غیر مستقیم در ارتکاب آنها نقش داشته اند، سخن گفته اند؟ همین امر خود یکی از معیارهائی است که هر کسی بايد با اتکاء به آن در انگيزه ها و اهداف آنها شک نمايد  آيا وقتيکه دانشجويان بابل در مورد کشتار زندانيان سياسی در سال 67 يعنی قتل عامی که در زمان نخست وزيری موسوی صورت گرفت از وی سوال کردند او نقش خود را در آن جنایات پذيرفت و خواهان گذشت مردم شد؟ و يا برعکس با وقاحت و  رياکاری  مدعی شد که در اين مورد زندانبانان بايد توضيح دهند و وی زندانبان نبوده است!  آنچه موسوی گفت به واقعی دليل واهی ای بود که هر بچه مدرسه ای را هم به خنده می اندازد. با اين استدلال بی پايه و مسخره خمينی و خامنه ای هم مسئوليتی نسبت به فجايعی که در سياهچالهای جمهوری اسلامی رخ داده و می دهد نداشته و ندارند! چون زندانبان نبوده و نيستند! و معلوم نيست که  با اين حساب چگونه می توان احمدی نژاد را مسئول سرکوبهای ماههای اخير و جناياتی که در زندانها و از جمله در کهريزک رخ داد اعلام نمود؟ اين استدلال فريبکارانه در شرايطی بيان شده که هر کسی می داند که رهبران ، از رئيس جمهور و نخست وزير گرفته تا ديگر سردمداران يک نظام سياسی، مسئوليت انکار ناپذيری در نتايج حاصل از پيشبرد سياستهای خود دارند و می بايست پاسخ گوی همه جناياتی و حتی آسیب هائی باشند که بر اثر سياستهای آنها رخ داده وحقوق توده های ستمديده بر اثر آنها پایمال گشته است.

 

پس بر عکس ادعای کسانی که از "تغيير" افرادی چون موسوی و کروبی سخن می گويند آنها با چنين مواضعی نشان داده اند که در عمل نه تنها تغييری نکرده اند بلکه به مردم بشارت! می دهند که اگر باز هم  سکاندار دولت شوند به "اسلام ناب محمدی" و "میراث" خمینی که مردم ما در دوران دهه 60 آنرا تجربه کرده اند بازمی گردند که برای توده های ستمدیده ما يکی از سياه ترين دورانهای سلطه جمهوری اسلامی بوده است. واضح است که برای کسانی که با پوست و گوشت خود آن سالها را ديده و رنج و مرارت آن را هنوز هم با روح و روان خود حمل می کنند چنین امری غير قابل تحمل است، اگر چه ممکن است آن ادعا باعث فريب جوانانی شود  که آن دوران را خود نديده و لمس نکرده اند. 

 

پس اگر می پذيريم که افراد قابل تغييراند و نبايد به گذشته افراد "پيله" کرد و معيار بايد "حال" افراد باشد اما بر اين امر هم بايد تاکيد کنيم که هر کس که مدعی تغيير چنين کسانی است است بايد اين تغيير را در عمل "حال" آنها نشان داده و ثابت کند که چگونه آنها با عمل کنونی خود دارند آن گذشته ضد مردمی را جبران می نمايند. همانطور که وقتي که در کردستان عضوی از ارتش ضد خلقی به جنبش خلق کرد می پيوست، وی با سلاح خود در جبهه نبرد برای سرنگونی جمهوری اسلامی شرکت کرده و جهت تحقق اهداف جنبش مردمی با جنايتکاران حاکم جنگيده و در عمل، گذشته خود را نفی می نمود. اما آیا از کسانی در این حکومت که  پشتيبانان و همپالگی های خلخالی ها و لاجوردی ها و حاج رحمانی ها بوده اند می توان انتظار داشت که در شرايط کنونی "نظام مقدس جمهوری اسلامی" شان را با همه امتيازاتی که برايشان دارد را ترک کرده و به مردم پيوسته و در کنار توده ها با همپالگی های سابق خود بجنگند؟ پس در نظر داشته باشیم که وقتی که از تغيير سخن می گوئيم بايد توجه داشته باشيم که حد اين تغيير چقدر است چون گرچه همه پديده های عالم در حال تغييرند اما تجربه نشان داده که با هيچ معجزه ای نمی توان کرکس زشت چهره مردار خوار را به مرغ عشقی که ندای زندگی سر می دهد تبديل نمود.

 

واضح است که تحول افراد و نيروهای سياسی به هيچ وجه ويژگی کشور ما و يا دورانی که ما در آن زندگی می کنيم نيست. اين يکی از قوانين مبارزه طبقاتی است که سالها پيش بوسيله مارکس در مانيفست حزب کمونيست چنين جمع بندی شده است: "سرانجام، هنگاميکه مبارزه طبقاتی به لحظه قطعی نزديک می شود،جريان تجزيه ای که در درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام می پذيرد،چنان جنبه پر جوش و شديدی بخود می گيرد که بخش کوچکی از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقلابی ،يعنی طبقه ای که آينده از آن اوست ،می پيوندند." بر این اساس، کمونيستها نه تنها از پيوستن بخش هائی از طبقه حاکمه به  طبقه انقلابی ،يعنی طبقه ای که آينده از آن اوست استقبال می کنند بلکه شديدا می کوشند تا جريان اين جدائی از دشمن و پيوستن به مردم را تسريع کرده و شرايط پيروزی انقلاب توده ها را تسهيل نمايند. بنابراين با توجه به اين توضيحات بايد ديد پس چرا در شرایط مشخص کنونی کمونيستهای انقلابی به درستی نه تنها از اصلاح طلبان حکومتی  وموسوی و دارو دسته اش حمايت نمی کنند بلکه بر اين باورند که بايد وسيعا آنها را افشاء و از تاثير گذاريشان بر روی مبارزات مردم جلوگيری نمود.

 

اگر به آنچه که گفته شد توجه کنيم می بينيم که در بحث کمونيستها صحبت از بريدن دسته هائی از طبقه حاکمه و پيوستن شان به مردم است نه تلاش بخشهائی از طبقه حاکمه برای استفاده از نيروی مردم جهت تصفيه حساب با "خودی ها". آنچه نيرو های انقلابی می خواهند تشديد تضاد های طبقه حاکمه ، استفاده از هر شکافی در بين دشمنان مردم به خاطر تسريع سرنگونی جمهوری اسلامی است. در حالی که در واقعیت امر آنچه اصلاح طلبان حکومتی و از جمله موسوی به دنبال آن هستند به هرز بردن انرژی اعتراضی مردم در چهارچوب اختلافات طبقه حاکمه و کسب مواضع هر چه کلیدی تر در ماشین دولتی ای است که حافظ مناسبات استثمارگرانه و به غایت ارتجاعی بر علیه توده هاست. سياست اصلاح طلبان حکومتی  "فشار از پائين برای  چانه زنی در بالاست". در حاليکه نياز مردم ما و مبارزات اعتراضی آنها تشديد اختلافات هيئت حاکمه، بريدن دسته هائی از طبقه حاکمه از "نظام مقدس جمهوری اسلامی" و پيوستن آنها به مبارزات مردم است. مطالباتی که در راس آنها سرنگونی تام و تمام جمهوری اسلامی قرار دارد. بنابراین باید دید که آيا اصلاح طلبان حکومتی و امثال موسوی و کروبی از نظام بريده اند؟  آيا آنها به مردم پيوسته اند؟ که حال مستحق حمايت باشند و بتوان از تغيير آنها سخن گفت؟

 

البته انتظار تغيير کسانی  که در 30 سال گذشته از هيچ جنايتی بر عليه مردم ما کوتاهی نکرده و دستان شان به خون مردم ما آلوده است انتظار بعيدی است، اما درهر حال واقعيت اين است که اصلاح طلبان حکومتی و دارو دسته موسوی نه هرگز از نظام ظالمانه حاکم بريده اند و نه هيچگاه به مردم پيوسته اند. برعکس، آنها  خود هر روز فرياد می زنند که همه تلاش شان اين است که لطمه ای به "نظام مقدس جمهوری اسلامی" وارد نشود و انکار هم نمی کنند که آنچه به دنبال آن هستند "جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر" است.  يعنی آنها به دنبال چيزی هستند که مردم ما با چنگ و دندان بر علیه آن می جنگند و برای نابودی آن از خون خود نیز می گذرند و رنج های طاقت فرسائی را متحمل می شوند. پس امثال موسوی و کروبی نظام جابر و "ولی فقيه جابر" را ترک نکرده اند که حال عده ای مبارزين و کمونيستها و يا به اصطلاح "چپ سنتی" را سرزنش می کنند که چرا آنها را نمی پذيريد!

 

اين جماعت نه تنها به مردم نپيوسته اند بلکه با هزار ترفند در تلاش اند تا اعتراضات مردم را به بيراهه برده و نظام ظالمانه کنونی را از گزند مبارزات مردم دور سازند. چرا که آنها بخوبی می دانند که سقوط نظام کنونی به دست توده های به پاخاسته به معنای از بین رفتن و نابودی موقعیتهای سیاسی-اقتصادی کنونی آنان و منافع بیکرانی ست که آنها در طول سالها از بابت مکیدن شیره جان توده ها به جیب زده و می زنند.  اصلاح طلبان با تبلیغات خود رياکارانه می کوشند مبارزات مردم ما را در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه حبس کرده و آن را از نفس بيندازند. در حالی که برای رشد هر چه بیشتر جنبش توده ها باید با قاطعیت اصلاح طلبان حکومتی را طرد و از این طریق با تقویت و متشکل کردن هر چه بیشتر صفوف نیروهای مبارز اجازه نداد که آنها رياکارانه مبارزات مردم ما را در چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه حبس کرده و آنرا از نفس بيندازند. 

 

بگذاريد مبارزات مردم ما اوج هر چه بيشتری بگيرد آنگاه بدون شک به موازات روند تجزیه طبقه حاکم ، کسانی نظام ددمنش جمهوری اسلامی را ترک کرده و آن را تنها گذاشته و  به انقلاب توده ها خواهند پيوست و در آن زمان حتما مردم قدم چنين متحدينی را گرامی داشته و از امکاناتشان جهت نابودی جمهوری اسلامی سود خواهند جست. اما تا آن روز و برای رسيدن به آن روز قبل از هر چير بايد اصلاح طلبان حکومتی را به خاطر سیاستها و اهداف ضد خلقی ای که آشکارا و یا در نهان در جنبش توده ها تعقیب می کنند پيگيرانه افشا نموده و تاثيرگذاری آنها بر اعتراضات توده ها را خنثی نمود.

 

واقعيت اين است که اصلاح طلبان حکومتی  بخشی از طبقه حاکم به مثابه دشمن غدار توده ها بوده و  بنابراین آماج مبارزات آنهاست. آنها تاکنون هيچگاه از نظام به قول خود "مقدس" جمهوری اسلامی شان جدا نشده و به مردم نپيوسته اند.  آن چه آنها تاکنون کرده اند خدمت به جمهوری اسلامی برای تحکیم آن و جلوگیری از سقوط این رژیم کثیف و جنایتکار بوده است. جلائی پور،يکی از اصلاح طلبان حکومتی این واقعیت را با گویائی هر چه بیشتری مطرح کرده است. او می گوید: در شرايطی که محافظه کاران "غريق دريای نارضايتی مردم بودند" اصلاح طلبان به منزله پلی"امکان همزيستی محافظه کاران و مردم را در درون نظام فراهم کرده" و به "منزله نجات غريق آنان " عمل کردند. بنابراين آنهائی که خواهان نابودی اين نظام نکبت زا هستند بايد بگونه ای اجتناب ناپذیر نابودی اين "نجات غريق" را نيز در دستور کار خود قرار داده و فراموش نکنند که شرط رهائی از سلطه جابرانه حاکم نابودی قطعی تماميت نظام استثمارگرانه موجود و همه نهاد های سرکوبگرش می باشد و بدون اين امر رسيدن به آزادی و برقراری دمکراسی ناممکن است.