به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 116، بهمن ماه 1387 

 

بخش اول

 

 

خاطراتی از قیام پرشکوه توده ها در بهمن 57:

چگونه همافران به توده های قیام کننده پیوستند!

 

 

مصاحبه پیام فدایی با  یکی از دانشجویان خلبانی در زمان قیام بهمن 57 در تهران

 

سوال: با تشکر از اين که اين گفتگو را پذيرفتيد. قبل از هر چيز اجازه دهيد که توضيحی در باره  اين گفتگو بدهم. همانطور که می دانید این روزها سالگرد قیام پرشکوه بهمن ماه است. سی سال پیش در چنین ایامی توده های به پاخاسته که با مبارزات خود امکان تداوم سلطنت را ناممکن نموده و آن را به گورستان تاریخ سپردند با توسل به قيام بهمن ، اوج انقلاب خود را به نمايش گذاشتند . از آنجا که در روزهای قيام بهمن شما دانشجوی خلبانی بوديد و اعتراضات همافران نقش بزرگی درشکل گيری  قيام بهمن داشت، به جهت انتقال تجارب مبارزاتی به نسل جوان بسیار مهم است که شما به عنوان يکی از شاهدان زنده  اين ماجرا چگونگی پيوستن همافران به قيام را برای خوانندگان پیام فدائی توضيح دهيد.

لطفا هر طور که مايل هستيد خودتان را معرفی کنيد و بگوئيد که در آن زمان چه موقعيتی داشتيد و محل کار و آموزش تان کجا بود؟

 

پاسخ:  با سپاس و تشکر از مسئولين نشريه "پیام فدائی" که این فرصت را در اختیار من قرار داده اند . تلاش می کنم در حد امکان و تا جائی که حافظه ام ياری می دهد خاطرات آن دوران را بازگو کرده و روشنگر شرایطی باشم که خود شاهد بوده ام. همانطور که گفتيد و من نيز به آن معتقدم وظيفه ما انتقال تجارب مبارزاتی آن سال ها به  نسل جوان يعنی جوانان مبارز امروز مملکت می باشد تا آن ها بتوانند با استفاده درست و اصولی از تجارب آن دوران، مبارزه بر عليه رژيم دارو شکنجه جمهوری اسلامی را تشديد کرده و پایه ریز دنیایی بهتر برای نسل خود و آینده باشند. 

 

مرتضی انصاری هستم و اوائل سال 56 بدلایل اقتصادی و با تصمیم معرفی خود به اداره نظام وظيفه برای گذراندن خدمت دو ساله نظام از خانه خارج و به سمت پادگان عشرت آباد حرکت کردم.  داخل اتوبوس دو طبقه ای که تقریبأ به تعداد انگشتان دست مسافر داشت ، خودم را روی صندلی رديف آخر انداخته بودم و به خانواده ام فکر می کردم.  می دانستم که به دليل اوضاع اقتصادی خانواده ام آنها چقدر به یک منبع درآمد نيازمند اند. چنين درآمدی کلی به داد مادر و خواهرانم و برادرم می رسید . قبل از اینکه به نظام وظيفه و دو سال خدمت اجباری سربازی فکر بکنم به صحبت های برادرم می انديشيدم که در رابطه با دانشکده افسری با من صحبت کرده و به دليل شرايط اقتصادی خانواده مرا تشويق به اسم نويسی در آنجا نموده بود.  اما چون همیشه از ارتشی ها بدم می آمد (چون در واقع من در یک فامیل ارتشی بزرگ شده بودم و تا حدودی ارتشی ها را ميشناختم) قبول نکردم ، اما در کنج آن اتوبوس خیلی چیز ها ذهنم را به خود مشغول کرده و به دليل  مسئوليتی که در قبال مادر و خانواده داشتم با خودم در کلنجار بودم. بالاخره با یک مقایسه آبکی و تصمیم آنی بجای عشرت آباد از پادگان مرکز آموزشهای نیروی هوائی سر در آوردم.  مدت کوتاهی پس از ثبت نام و گذراندن تست ورودی ، آزمایشهای پزشکی و غیره... شدم دانشجوی دانشکده خلبانی.

اين توضيح را دادم که بگويم چطوری شد که در بهمن سال 57 من دانشجوی شبانه روزی دانشکده خلبانی بودم.  دانشکده ما در مرکز آموزشهای هوائی در خیابان دماوند تهران قرار داشت.

 

سوال: لطفا ترکيب نيرو های موجود در پادگان و يا آموزشگاه نيروی هوائی را توضيح دهيد.

 

پاسخ : ببینید همانطور که از اسمش مشخصه ، مرکز آموزشها ، پادگانی بود آموزشی به همراه پرسنل کادر و پرسنل آموزشی.

پرسنل کادر، شامل فرمانده هان ، معاونین و افسران و همافران و درجه داران متخصص و نظامی  و همچنین آشپز و لوله کش و لجستیکی و تدارکات و ...بود به اضافه پرسنل و کارکنان پزشکی بیمارستان نیروی هوائی که در بخش جنوب پادگان قرار داشت.

 

پرسنل آموزشی هم شامل سرباز، دیپلم ، لیسانس وظیفه ها (خدمت وظیفه ها) بودند که پس از پایان دوران وظیفه مرخص می شدند. بخش دیگر آموزشی ها پرسنلی بودند که پس از پایان دوره آموزشی ، به کادر های ثابت می پیوستند ، این پرسنل عبارت بودند از :

دانشجویان خلبانی که بعد از گذراندن دوره های موقت در ایران و دو سال آموزش تخصصی و پرواز در تگزاس آمریکا ، ستوان خلبان (افسر خلبان) می شدند. در بازگشت به ايران به فراخور حال و مهارتشان در پرواز با جنگنده ها در نقاط مختلف کشور تقسیم می شدند ، و در طول خدمت با توجه به سلسله مراتب موجود درجه گرفته و تا درجات بالا هم ارتقا پيدا می کردند.

 

هنرجو ها  که مثل دانشجویان با مدرک دیپلم استخدام می شدند در ادامه آموزشهای نظامی – تخصصی در ایران و کشور های خارجی ، با درجه همافری به عنوان تکنسین های پرواز و نگهداری به جمع پرسنل کادر می پیوستند. نکته ای که در این زمینه باید اشاره بکنم مساله ارتقاء درجه همافران است که از سه رده بیشتر بالا نمی رفت و در آن سال های پر شور مبارزاتی به یکی از اساسی ترین موارد اعتراض این گروه مبدل شد.

هنر آموزان که با مدرک سیکل و یا در مواردی پایین تر استخدام می شدند پس از اتمام دوره آموزشی در ایران و بندرت در خارج (به تعداد خیلی کم) با درجه گروهبانی جزء پرسنل کادر می گشتند و در نهایت با درجه استواری و یا ستوانیاری بازنشسته می گشتند مگر در مواقعی که مدرک دیپلم گرفته و در این صورت تا ستوان و بالاتر هم ارتقا درجه می يافتند.

 

سوال: با توجه به موقعيت تحصيلی تان در مرکز آموزش نيروی هوائی در تهران تاثير اوج گيری مبارزات مردم در سالهای 56 و 57 را در آموزشگاه نيروی هوائی و چگونگی شکل گيری اعتراضات آنها را توضيح دهيد؟

 

پاسخ: اعتراضات دانشجويان خلبانی و همافران جدا از کل اعتراضات مردم ايران در آن سال ها نبود. به خصوص بايد توجه داشته باشيم که ما در باره دورانی صحبت می کنيم که مردم به انقلاب برخاسته بودند. آن زمان دوران اعتراضات میلیونی و سرکوب آن توسط نیروهای ارتشی بود. نارضایتی اکثریت مردم و اعتراضات روزمره آن ها ديکتاتوری شاه را که ادعا می کرد "صدای انقلاب" مردم را شنیده مستاصل کرده بود . رژيم مجبور شده بود که دولت های عروسکی را یکی بعد از دیگری تغيير دهد و سرانجام خود شاه مجبور به فرار از کشور شد. روشن است که اين حوادث نمی توانست در فضای مرکز آموزشی نيروی هوائی تاثير خود را نگذارد.

واقعيت اين است که شکاف هائی که سيستم موجود بين انسان ها می انداخت و تبعيض هائی که بطور روزمره اعمال می شد و هر کسی آنرا حس و لمس می نمود زمينه مادی اولیه برای خشم و اعتراض بود. در چنين شرايطی  همافران از همان دورانی که استخدام شده و به عنوان هنرجو شروع به تحصیل می کردند با تبعيض هائی که بين موقعیت خود و دانشجویان ديگر وجود داشت مواجه می شدند و فاصله عمیقی که بین خود و دیپلمه هایی که به دانشکده راه یافته بودند را مشاهده می کردند و ابن فاصله نه تنها در دوران آموزشی (یعنی دورانی که آنها نسبت به دانشجویان از امتیاز های کم تری برخوردار بودند و حتی از نظر شخصیتی در پایه پایین تری قرار داده می شدند) ، بلکه در ادامه روند کاری و شغلی  در محیط بیرون از محل خدمت و موقعیت اجتماعی نیز تاثیر خود را به عینه نشان میداد.

اما اساسی ترین مشکل، رتبه های شغلی بود، هر چند که همافران از نظر تخصصی در محیط پادگان ها بار و مسئولیت زیادی را داشتند اما از نظر رتبه در نهایت تا سه رده بالاتر و جلوتر نمی توانستند بروند ، بر عکس افسران خلبان تا رده های بالای فرماندهی نیز امکان ارتقاء مقام داشتند. از طرف دیگر بايد تاکيد کنم که  کل نیروی هوائی بویژه همافران و خلبانان به علت تحصیل در خارج از ایران و آشنائی با ضوابط و مقررات حاکم در محيط های آموزشی کشور های ديگر و همچنين ارتباط گیری با فرهنگ ، آداب و رسوم دیگر ملیت ها ، خود به خود از آگاهی بيشتری برخوردار بوده و از آن ترکیب خشک و خشن نیروی زمینی ، ژاندارمری و پلیس ، تا حدی فاصله می گرفتند. اوج گیری در گیری ها و شعار هائی که مردم بر عليه سلطنت سر می دادند و شنيدن شعار همه گير "مرگ بر شاه" که مردم در سراسر کشور فرياد می زدند و همچنين شعار های عدالت خواهانه ديگر نمی توانست بر آنها بی اثر باشد. به خصوص با تضاد هائی که همافران با آن درگير بودند و تا حدی به آنها اشاره کردم اين شرايط می توانست آنها را به دنبال اعاده حق و حقوق گم گشته شان به همراهی و همگامی با معترضین بر علیه رژیم مستبد پهلوی سمت و سو دهد. این گرایشات تا زمانی که آن عکس معروف دیدار همافران با خمینی علنی نشده بود ، هنوز حساسيت زيادی بر نمی انگيخت. منظورم عکس ديدار همافران با خمينی است که در نشريات آن زمان منتشر شد. اما اين امر در آن شرايط حساسيت رژِیم و گارد شاهنشاهی آن و نيرو های حکومت نظامی را نسبت به همافران فزونی بخشيد. پس از دو سه حرکت علنی دیگر از سوی همافران ، اين حساسيت بویژه از طرف گارد شاهنشاهی بیشتر شد تا مقدمه ای برای تقریبأ محاصره کردن مرکز آموزش ها گردد.

 

سوال: همانطور که گفتید شما در روزهای 19 تا 22 بهمن به عنوان دانشجوی خلبانی در پادگان نيروی هوائی بوديد. با توجه به توضیحاتی که در مورد ترکیب محل خدمت خود و همافران دادید، لطفا بگوئيد که اعتراضات همافران (در مرکز آموزشهای هوایی) چگونه شروع شد. و برخورد با گارد چه زمانی رخ داد؟

 

پاسخ: روز جمعه بچه های شبانه روزی که به آموزشگاه بر می گشتند با گارد در جلو پادگان مواجه گشتند اين امر ابتدائا تا حدودی ولی به شکلی محتاطانه  اعتراضاتی را در داخل پادگان شکل داد. روز بعد که روز کاری بود پس از اینکه پرسنل کادر سر کار خود حاضر شدند ، نسبت به حضور و استقرار گارد در مقابل در ورودی پادگان اعتراضات بيشتری صورت گرفت. دانشجويان و همافران در يک اعتراض علنی در محوطه پادگان اقدام به راهپیمایی کرده و با سر دادن شعار خواهان ترک گارد از جلو در آموزشگاه شدند. با دخالت و صحبت فرمانده پادگان و قول اين که مسئله را  پیگیری خواهد کرد ، اعتراض موقتا خاتمه یافت .

 

سوال: آيا برای سرکوب همين اعترضات بود که گارد شاهنشاهی  به پرسنل نیروی هوائی حمله کرد؟

 

پاسخ: دقیقأ ! چرا مثلأ گارد به ستاد ژاندارمری در 24 اسفند و یا ستاد و پادگان های نیروهای زمینی – دریایی و دیگر مراکز حمله نکرد؟ در صورتی که حمله گارد به مرکز آموزشها (چرا که به پادگان های دیگر نیروی هوائی آنچنان حمله ای نشد) در وهله آغازین با هدف مهار کردن و جلوگیری از دامنه دار شدن اعتراضات داخل مرکز آموزش ها بود که در ادامه به حمله گسترده و تیراندازی به سمت پرسنل داخل پادگان کشید.

 

سوال: بعد از اينکه فرمانده پادگان قول پيگيری داد چه اتفاقی افتاد؟

 

پاسخ:با اين که قول پيگيری دادند اما همین وضع برای دومین روز باز ادامه یافت و شب بیستم بهمن ماه زمانی که ما در خوابگاه خودمان بودیم با سرو صدای هنرجو ها که در پی در گیری با گاردی ها و تیراندازی به آسایشگاهشان بیرون آمده و در محوطه نزديک خوابگاه ما جمع شده بودند ، روبرو شدیم آنها فریاد می زدند: "دانشجو ، دانشجو برادر هنرجويت کشته شد".  خوابگاه ما با دیگر آسایشگاه ها فرق داشت.  ما در یک ساختمان دو طبقه که به شکل کوپه های قطار بود زندگی می کرديم.  یعنی در يک راهرو تقریبأ باریک و طویل با اتاق های 3 در 3 در دو سمت و یک راه پله اصلی در وسط راهرو که دو راه خروج اضطراری در دو سمت انتهای راهرو وجود داشت، زندگی میکردیم. به هر شکلی بود تلاش کردیم از ساختمان خارج شده و به هنرجو ها به پیوندیم اما سر گروهبان های ما (دانشجویان ارشد که به علت عدم موفقیت در مراحل درسی و آموزشی نتوانسته بودند به آمریکا بروند بخاطر تجربه بیشتر ، در نبود فرمانده هان دانشکده تا روز بعد، نظم و انضباط دانشکده را عهده دار بوده و به عنوان جانشین عمل می کردند) مانع شدند بویژه فردی به نام سر گروهبان جعفری ،که در مقابل درب اضطراری ایستاده بود و تنها شانس خروج ما از خوابگاه را با هیکل درشت و قوی خود از بين برده بود . در این هنگام یکی از دانشجويان که از بچه های تهران بود به نام محمد در حالی که با شنيدن خبر کشته و يا مجروح شدن يک هنر جو با صدای بلند گریه می کرد با کله به سمت شکم (جعفری) خیز برداشت . با ضربه کله وی جعفری به زمين افتاده و راه برای بقيه باز شد. با باز شدن راه عبور، ما به محوطه بیرون رفته و به هنر جو ها پیوستیم  و جویای مسئله شدیم . زمانی که دانشجويان فهمیدند که  یکی از هنرجو ها در اثر شلیک گاردی ها زخمی شده است  آنچنان به خشم آمدند که ديگر چيزی جلودار شان نبود

 

سوال: عکس العمل دانشجويان و هنر جویان در مقابل حمله گارد چه بود؟

 

پاسخ: در آغاز با حضور پرسنل کادر همانطور که قبلأ نیز گفتم، این حرکت در حد اعتراض و راهپیمایی در محوطه پادگان بود ، اما پس از تیراندازی به سمت آسایشگاه هنرجو ها، توسط گارد - که یک تعرض آشکار و جدی تری را نشان میداد-  بچه ها در یک تصمیم آنی تنها طریق مقابله را مسلح شدن ارزیابی و به همین کار هم اقدام کردند.

 

سوال: دانشجويان خلبانی و هنرجو های خشمگين برای مسلح شدن به چه اقدامی متوسل شدند؟

 

پاسخ: به سمت اسلحه خانه که در ضلع جنوب شرقی خوابگاه دانشکده قرار داشت هجوم بردیم.  نگهبان اسلحه خانه بر اثر هجوم ما وحشت کرده و با گریه و التماس فرياد می زد که نیائید و گر نه شليک می کنم . اما در آن موقعيت روحی تسليم هجوم بچه ها شد و هنرجويان قفل اسلحه خانه را شکسته و هر کدام تفنگی با چندین خشاب فشنگ برداشته به طرف درب ورودی پادگان که حال تانک های گارد شاهنشاهی در آنجا مستقر شده بودند حرکت نمودند . مردم در دور تا دور پادگان جمع شده و شعار میدادند و ما داخل پادگان شعار گویان به سمت گاردی ها يورش برده بوديم. حاصل کارمان چندین درگیری پراکنده و بیشتر راهپیمایی و شعار بود تا زمانی که سرهنگ تاج ور ، سرهنگ اخروی و دیگر فرماندهان در پی شنیدن قضیه خود را به پادگان رسانده بودند و ضمن اعتراض شدید به گارد بخاطر اعمالشان ، و با پا در میانی آن ها، به هر حال آن شب به سر آمد ولی صبح با آمدن پرسنل کادر، در گیری به اوج خود رسید ، گارد حمله کرد و ما در جواب به سمت آن ها آتش گشودیم ، هر کدام از افراد بدنبال راهی برای بیرون رفتن بود تا در بیرون به مردم پیوسته و از پشت به نیروهای گارد حمله کنند ، به خاطر می آورم که من در ضلع غربی پادگان نزدیک یکی از پست (برج)  های نگهبانی بودم مردم از بیرون داد می زدند نردبان گذاشته ایم بیائید بیرون و به همين دليل هم به همراه تعدادی از همافران و دانشجويان از برج بالا رفته و از نردبان آنسوی دیوار پایین آمدیم . هنوز معلوم نبود روند اوضاع چگونه می شود و به همین خاطر مردم با هشیاری و فداکاری در آن سوی دیوار هر کدام عهده دار وظیفه ای بودند ، یکی یونیفرم هایمان را می کند و دیگری پیراهن شخصی تنمان میکرد ، آن دیگری برای شناخته نشدنمان ، صورتمان را سیاه و کلاه پشمی بر سرمان می کشید ، دیگری با فریاد مواضع نیروهای گاردی را نشان میداد و ما تا حدودی سر در گم و هیجان زده در جهت انگشتان و دستان پاک و صادق مردم حرکت کرده و سنگر می گرفتیم . یادم می آید که در اين زمان فریاد تعدادی که می گفتند، نترسید چریکها (فدائی ها) دارند می آيند را شنيدم و غرق شادی شدم. پس از دقایقی موتور سواران مسلح نقابدار و افراد مسلح با سواری و وانت از راه رسیدند و طولی نکشید که نيرو های گارد شاهنشاهی با جا گذاشتن تانک های خود پا به فرار گذاشتند.   بعد از فرار گارد سیل خروشان توده ها برای تسخیر و مصادره اسلحه خانه ها  به مراکز و پادگان های دیگر يورش برد و ما نيز جهت کمک به آنها با ايشان همراه شديم.

 

سوال: آيا با حمله گارد به مرکز آموزشی، مردم به کمک دانشجويان و همافرانی که در اين مرکز مورد حمله قرار گرفته بودند، آمدند؟

 

پاسخ: واقعیت این است که به محض حضور گارد در جلو درب ورودی پادگان از همان نخستین لحظه ها مردم در اطراف پادگان دست به تجمع زدند بویژه اهالی منطقه که خانه هایشان پشت دیوارهای بلند پادگان قرار داشت. همه وقوع حادثه ای را احساس می کردند و منتظر و آماده (حال هر اتفاقی که می خواست بیافتد) بودند.  پس از حمله گارد اين اهالی شریف و قهرمان اطراف پادگان بودند که بزرگترین کمک ها را به ما کردند.

 

ادامه دارد...

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com