توضيح: چندی قبل به همت فعالين سايت "خانه کارگر آزاد" سمينار کارگری ای تحت عنوان بالا در پالتاک ترتيب داده شد که طي آن چند تن از فعالين مستقل و همچنين کادرهای سازمان های سياسي طي چند هفته حول مبحث فوق، به بحث و سخنراني پرداختند. آنچه که در زير مي خوانيد متن سخنراني ای است که در تاريخ 13 مارس 2004 توسط رفيق فريبرز سنجری از سوی چريکهای فدايي خلق ايران در اين سمينار ارائه گرديد. پيام فدايي متن اين سخنراني را با برخي ويرايشها از گفتار به نوشتار درآورده و بدين وسيله در اختيار خوانندگان قرار مي دهد.

 

بررسي جنبش کارگری ايران و نقش نيروهای سوسياليست در آن!

 

همان طور که همه رفقا اطلاع دارند موضوع بحث اين سمينار، "بررسي جنبش کارگری ايران و نقش نيروهای سوسياليست در آن" مي باشد. به نظر مي رسد که جهت جلوگيری از هرگونه حاشيه روی که از قرار معلوم اين روزها خيلي هم رسم شده و برای اين که بتوانيم به درستي به موضوع بحث امروز بپردازيم قبل از هر چيز لازم است که تا آنجا که امکانات اجازه مي دهد درکي واقعي از جنبش کارگری و خصوصيات و ويژگي های آن ارائه داده و در همان حال موقعيت فعلي فعالين سوسياليست و سازمان های کمونيستي را همان گونه که به واقع هستند بشناسيم، تنها در اين صورت است که مي توانيم به وظايفي که شرايط کنوني در مقابل فعالين و نيروهای کمونيست قرار داده نزديک شده و راه ها و روش های تأثيرگذاری بيشتر اين نيروها در جنبش کارگری را به درستي طرح نماييم. قبل از هر چيز اجازه بدهيد که تذکر دهم که در اينجا من وارد بحث تفاوت های موجود بين نيروهای سوسياليست و کمونيست نمي شوم و همه جا در اين بحث آن چه که مورد نظرم است نيروهای کمونيست و يا مدعي طرفداری از کمونيسم مي باشند.

 

جنبش کارگری را از زوايای مختلفي مي توان و بايد مورد بررسي قرار داد اما نگاهي به موقعيت امروز آن نشان مي دهد که خصيصه اصلي اين جنبش پراکندگي صفوف طبقه کارگر و فقدان تشکل های صنفي يعني تشکل های توده ای و علنی مي باشد و البته نه تنها تشکل های اقتصادی بلکه در همان حال تشکل های سياسي در پيوند با طبقه نيز مطرح است. خلاصه درد پراکندگي صفوف و بی  تشکلی درد واقعي طبقه کارگر ما  مي باشد. در شرايطي که قدرت واقعي طبقه کارگر در اتحاد و کار  دستجمعي است و اساسا تشکيلات مهم ترين سلاح اين طبقه در مبارزه بر عليه نظم ظالمانه موجود مي باشد، به عينه مي بينيم که بورژوازی حاکم با توسل به وحشيانه ترين روش های سرکوب چگونه طبقه کارگر ما را خلع سلاح نموده است. فقدان تشکيلات مورد نياز باعث شده عليرغم مبارزات و اعتراضات وسيع کارگری کارگران نتوانند آن طور که لازم است از اين مبارزات جهت دستيابي به خواست هايشان سود جويند.

 

البته در صحنه کارگاه ها و محيط های کارگری ما شاهد نوعي تشکل های رژيم ساخته مي باشيم که خود را تشکل های کارگری معرفي کرده و مي کوشند اين طور جلوه دهند که کارگران را جهت رسيدن به خواست های سياسي و صنفي متشکل کرده اند. تشکل هايي که اخيرا به اشکال مختلف مي کوشند روی نقش صرفا صنفي خود تأکيد نمايند. اما از آنجا که اين تشکل ها نه تشکل های واقعا کارگری بلکه تشکل های رژيم ساخته و جزيي از ابزارهای سرکوب جمهوری اسلامي در محيط های کار مي باشند با استقبال کارگران مواجه نشده و به تدريج هر چه بيشتر رسوا گشته و خود دست اندرکاران آن نيز مجبور شده اند اعتراف کنند که حوزه عملکرد آنها هر روز ضعيف تر گشته است. از آنجا که به اين موضوع در جاهای ديگری پرداخته ام در اين بحث روی آن بيشتر متمرکز نمي شوم و تنها تأکيد مي کنم که خانه کارگر و شوراهای اسلامي کار در عمل و در پروسه دو دهه سلطه سياه جمهوری اسلامي به روشني نشان داده اند که جزيي از ابزارهای سرکوب رژيم مي باشند و آنها را نمي توان به عنوان تشکل مستقل صنفي طبقه کارگر به حساب آورد. به هر حال در صورت نياز در قسمت پرسش و پاسخ به اين امر بيشتر مي پردازم.

 

اما اين که چرا طبقه کارگر ما و جنبش کارگری ما عليرغم همه اين سالهای طولاني حرکت و فعاليت خود اين جنبش، صفوف اش پراکنده و از درد بي تشکلي در رنج است قبل از هر چيز برمي گردد به سلطه ديکتاتوری لجام گسيخته حاکم. جهت جلوگيری از هرگونه سوء تفاهمي تأکيد کنم که قبل از هر چيز ديگر وگرنه  در يک بحث مشخص تر مي توان و بايد بر عوامل ديگری چون نقش اقتصاد نفتي در کل اقتصاد ايران، نقش برجسته دولت در سيستم سرمايه داری ايران به عنوان بزرگ ترين کارفرمای کشور و ويژگي رشد سرمايه داری در ايران در شرايط سلطه امپرياليسم، وسعت کارگاه های کوچک و حجم بزرگ اشتغال کارگران در اين قسمت، اشاره نمود و يا حتي اشتباهات و ضعف های عناصر آگاه و سازمانهای سياسی ، آنجا که ارتباطی بين  اين عناصر و سازمان ها با طبقه وجود داشته را مورد بررسي قرار داد.

 

واقعيت اين است که سلطه ديکتاتوری و سرکوب وحشيانه اعتراضات و مبارزات کارگری و هرگونه تشکل کارگری، آن عامل اصلي است که در طول ساليان، اجازه شکل گيری تشکل های اقتصادی طبقه کارگر و در همان حال ادامه کاری تشکل های سياسي ای که خود را وابسته به طبقه کارگر مي دانستند را نداده است. نگاهي به تاريخ پر فراز و نشيب مبارزات طبقه کارگر و جنبش کارگری نشان مي دهد که سرکوب سيستماتيک قدرت دولتي همواره آن عامل اصلي بوده که از متشکل شدن کارگران جلوگيری کرده است و درست هر  کجا که در طول تاريخ صد ساله اخير به هر دليلي در سد ديکتاتوری شکاف ايجاد شده،  درست در همان مقاطع تشکل های توده ای و علني کارگری و سازمان های سياسي شکل گرفته و يا رشد کرده اند. برای نمونه در مقطع 1332- 1320 يعنی  از حمله متفقين به ايران و خلع يد از رضا شاه و اخراج او تا کودتای امپرياليستي 28 مرداد در يک دوره 12 ساله ما شاهد شکل گيری و رشد احزاب و اتحاديه های کارگری بوده ايم و يا در سالهای 57-56 و اوج گيری انقلاب مردم ايران و سپس شرايط هرج و مرج پس از قيام بهمن دوباره شاهد رشد تشکل های کارگری بوده ايم تا سرکوب سيستماتيک سال 60.  بنابر اين عامل اصلي پراکندگي صفوف طبقه کارگر و فقدان تشکل های اقتصادی اين طبقه در سلطه استبداد و حاکميت اختناق خونين مي باشد. خوب اگر عامل اصلي پراکندگي صفوف طبقه را به درستي بشناسيم آنگاه روشن مي شود که هر نيرويي هم که بخواهد در جهت تشکل طبقه کارگر گام بردارد بايد بداند که عامل اصلي ای که مانع سازمان يابي طبقه کارگر مي باشد ديکتاتوری بوده و راه غلبه بر آن، شکاف انداختن در اين ديکتاتوری مي باشد.

 

متأسفانه عليرغم پذيرش ظاهری اين واقعيت از سوی گرايشات مختلف فکری و سازمان های سياسي اما باز هم شاهديم که اين نيروها به جای پرداختن به مسئله اصلي هر يک بنا به سليقه خود شکلي از اشکال متنوع تشکل های کارگری را جهت درمان اين معضل پيشنهاد مي کنند: يکي شورا را مطرح مي کند و ديگری سنديکا را، آن يکي کميته های مخفي اعتصاب و کميته های کارخانه را پيشنهاد مي کند يکي ديگر مجمع عمومي و نمايندگی و غيره را پيش مي کشد. اما واقعيت اين است که نه تعيين شکل تشکل طبقه کارگر از طرف روشنفکران چپ معضل اصلي طبقه کارگر را حل مي کند و نه اساسا تعيين اين شکل ها وظيفه نيروهای پيشرو مي باشد. تأکيد کنم که تشکل های اقتصادی طبقه کارگر در بستر مبارزات خود طبقه شکل گرفته و اشکال اين تشکل ها يا نوع آنها به وسيله روشنفکران انقلابي و نيروهای پيشرو از بيرون بر مبارزات طبقه تحميل نمي شود. به واقع کارگران در بستر مبارزات و اعتراضات خود جهت دستيابي به خواست های روزمره شان به اشکالي از تشکل دست مي يابند و نيروها و فعالين کارگری بايد اين تشکل ها را شناخته و در جهت تقويت و گسترش آن ها بکوشند. تاکنون در جنبش کمونيستي سراسر جهان ديده نشده که در شرايطي که امکان فعاليت مثلا سنديکايي وجود ندارد يا شرايط برای تشکيل شوراهای کارگری آماده نيست کمونيست ها و پيشروان کارگری به طور مصنوعي بکوشند تا چنين تشکل هايي را به وجود آورند. چنين کاری آب در هاون کوبيدن است. بنابر اين يکي از ضعف های بحث کساني که بدون ارتباط با طبقه کارگر و دور از عينيت مبارزات اين طبقه، اشکال خاصي از تشکل را برای طبقه تعيين و آن را تبليغ مي کنند اين واقعيت است که به دليل ذهني بودن اين پيشنهادات، چنين تبليغي نيز هيچگاه به نتيجه نمي رسد و مفيد واقع نمي شود.

 

از سوی ديگر اين نيروها و تفکرات که ادعای پيروی از کمونيسم را نيز دارند فراموش مي کنند که علي الاصول طبقه کارگر چه ما بخواهيم و چه نخواهيم خودش به مبارزات اقتصادی کشيده مي شود يعني شرايط کار و زندگي و استثمار وحشيانه اش او را مجبور مي کند که جهت افزايش دستمزد و کوتاه کردن ساعات کار و مطالبات ديگر بپا خيزد و بدون شک در جريان اين مبارزات با توجه به توازن قوای موجود هر کجا که کارگران قادر به نشان دادن قدرت باشند، نوعي از تشکل های اقتصادی نيز شکل مي گيرند؛ تشکل هايي که با شرايط انطباق داشته باشند. بنابر اين آنچه که وظيفه کمونيست ها و نيروهای پيشرو را تعيين مي کند اولا کوشش و کمک به ايجاد چنين شرايطي است که امکان رشد مبارزات اقتصادی طبقه کارگر و امکان تشکل يابي آن را تسهيل نمايد ثانيا عليرغم اهميت و ضرورت مبارزه اقتصادی طبقه کارگر کمونيست ها نبايد خود را در چارچوب مبارزات اقتصادی طبقه محدود سازند بلکه مي بايست سازماندهي مبارزه سياسي طبقه کارگر و کاناليزه کردن اعتراضات و مبارزات اين طبقه جهت نابودی نظام سرمايه داری را در شرايط  کار اصلي خود قرار دهند. و اساسا وظيفه اصلی سازمانهای کمونيستی سازماندهی مبارزه سياسی جهت کسب قدرت سياسی است بنابراين آنها بايد نشان دهند که به چه طريق می خواهند قدرت را کسب نمايند. حال اجازه بدهيد که به وضع سازمانهای سياسی بپردازم.

 

در رابطه با موقعيت فعلي سازمان های سياسي هم بايد توجه داشت که در شرايط کنوني ايراد اساسي اين سازمان ها اين است که در خارج از کشور متمرکز گشته اند و ارتباط فعال و عيني با جامعه ندارند و به درد جدايي از طبقه کارگر، درد دوری از زمينه اجتماعي نيز اضافه شده. اين که اين سازمان ها در پروسه سرکوب ددمنشانه دشمن چگونه برخورد کرده و در چه پروسه ای در خارج از کشور قرار گرفته اند ، گر چه در جای خود دارای اهميت است اما در اين بحث مشکلي را حل نمي کند.

 

واقعيت اين است که اين سازمان ها فاقد ارتباط جدی با ايران هستند چه رسد به ارتباط با طبقه کارگر ايران. نگاهي به حجم وسيع مبارزات طبقه کارگر و محتوای گزارشات خبری اين سازمان ها و منابع خبری آنها نشان مي دهد که از ارتباط زنده و فعال خبری نيست. بنابر اين آنچه آنها مي گويند تأثير مستقيم و جدی روی مبارزات طبقه کارگر ندارد و از بار عملي مورد لزوم برخوردار نمي باشد. البته در اين بحث ما با جرياناتي که با نيش قلم به اصطلاح تئوريسين های خود همه معضلات طبقه کارگر را از خارج از کشور حل کرده اند و روی کاغذ می توانند همه طبقه را به عضويت حزب خود درآور اند کاری نداريم. از نيروهايي هم که به جای پذيرش صادقانه اين واقعيت و تلاش در جهت رفع آن با توسل به روش های شناخته شده و مسخره در تلاش اند تا حضور غيرواقعي خود را در کشور تبليغ نمايند نيز مي گذريم. اين گونه جريانات حتی حاضر نيستند موضوع را بدرستی برای خود طرح کنند چه رسد به تلاش در جهت حل آن.

 

بنابر اين در واقعيت، سازمان های چپ کنوني جدا از طبقه کارگر و بدون ارتباط با جامعه در خارج کشور بسر برده و قادر به تأثيرگذاری مستقيم در مبارزات کارگران نيستند.هر چند که آنها بطور غيرمستقيم کاملا مي توانند تأثيرگذار باشند و اين شرايط آنها را نسبت به معضلات کارگران بي وظيفه نمي سازد. امری که بايد به طور وسيع تری مورد بحث و توجه قرار گيرد. اما همين جا بايد تأکيد کنم که تلاش در جهت شناخت واقعي شرايط زندگي و مبارزه کارگران با توجه به همه امکانات موجود در خارج از کشور و انعکاس مبارزات آنها و دفاع از اين مبارزات و در همان حال نقد و جمعبندی تجربيات مبارزات طبقه کارگر در اقصي نقاط جهان و انتقال آن تجربيات به طبقه کارگر ايران و اشاعه مارکسيسم به مثابه جهانبيني طبقه کارگر در شرايطي که بورژوازی به اشکال مختلف با تکيه بر شکست مبارزات پيشين بر عليه مارکسيسم و کمونيسم لجن پراکني مي کند و روشنفکران نااستوار با توجيهات مختلف هر روز به شکلی عدول از مارکسيسم را تئوريزه مي کنند از جمله وظايفي است که بايد به آنها پرداخت.

 

حال اجازه بدهيد که با جمعبندی آنچه که گفته شد روی واقعياتي تأکيد کنم. در شرايط کنوني طبقه کارگر ما در پراکندگي بسر مي برد و فاقد تشکل های علنی،  توده ای و سراسری اقتصادی مي باشد و در همان حال از فقدان سازمان ها و احزاب سياسي خودش که در ارتباط با زندگي و مبارزه او باشند در رنج است. اما عليرغم اين واقعيات در 25 سال گذشته هيچ روزی نبوده که اين طبقه برای تحقق خواست ها و مطالبات برحق اش بپانخاسته باشد. به واقع در دو دهه گذشته طبقه کارگر ما در جريان  تجمعات اعتراضی و اعتصابات خود که به حق از سوی کمونيست ها به عنوان "مدرسه جنگ" طبقه کارگر نام گذاری شده به اشکال مختلف جهت خواست های خود گام برداشته است. و در اين پروسه به برخي از خواست هايش دست يافته و گاه نيز وحشيانه سرکوب شده و در هر صورت در اين بستر تجربه آموخته است. به واقع طبقه کارگر ايران در شرايط بي تشکلي و پراکندگي، اتحاد طبقاتي اش را در بستر همين اعتصابات به عينه نشان داده و در جريان همين اعتراضات و اعتصابات و همين "مکتب جنگ" آموخته که چگونه بر عليه ديکتاتوری حاکم بجنگد. و چگونه حداقل روابط ممکن جهت مبارزه را شکل دهد. با مطالعه گزارشات منتشر شده کارگری و برخورد با رفقای کارگری که در بطن مبارزات کارگری بوده اند روی مواردی مي توان انگشت گذاشت. مواردی چون به صدا درآوردن زنگ کارخانه جهت تجمع و يا حرکت به سوی شهر (مثلا در جريان مبارزات کارگران چيت سازی بهشهر) و يا نقش  سوت زدن در تماس گيری و پيام رساني در بين کارگران زن کفش ملي جهت اعلام آغاز اعتراض شان مي توان دريافت که برخي محافل کارگری  در محيط های کار شکل گرفته اند که اتفاقا آماج اصلي حملات سربازان گمنام امام زمان نيز مي باشند. وجود بندی در بازداشتگاه اوين ويژه کارگران بازداشتي خود گواهي است بر اين واقعيت. واقعيتي که نشان مي دهد اگر نيرويي بخواهد به طور جدی در جنبش کارگری نقش ايفاء کند بايد تلاش کند اين محافل را بشناسد و برنامه ها و اهداف اش را در ميان اين محافل برده و راه های اين امر را پيدا کند.

 

ولي واقعيت اين است که هرگونه تلاشي در اين رابطه به طور طبيعي با سد ديکتاتوری مواجه خواهد شد. و در اينجاست که مسئله شکاف انداختن در سد ديکتاتوری برای يک نيروی سياسي که به طور جدا جدی خواهان برقراری ارتباط با طبقه کارگر است مسئله مهمي را تشکيل خواهد داد. همين واقعيت، اين سوال اساسي را در مقابل نيروی پيشرو قرار مي دهد که چگونه مي خواهد بدون برپايي مبارزه ای که قادر باشد در سد ديکتاتوری جهنمي حاکم و سلطه ابزارهای سرکوب جمهوری اسلامي شکاف ايجاد کند موفق به تماس با جنبش کارگری و ارتقاء آن باشد. اين معضل واقعي است که در مقابل جنبش انقلابي قرار دارد از اين رو به هيچ وجه نبايد اجازه داد برخي با دامن زدن به بحث های اسکولاستيک از پاسخ گويي به اين معضل شانه خالي نمايند. در حالي که تجربه نشان داده که بدون پاسخگويي به اين مهم امکان غلبه بر جدايي پيشرو کمونيست با طبقه کارگر نيز مهيا نمي گردد.    

    

***

بخش جمع بندی و نقد مباحث

اگر بخواهم به طور خیلی خلاصه به آنچه که تاکنون گفته ام اشاره کنم باید روی نکات زیر تأکید نمایم. در شرایطی که قدرت طبقه کارگر در اتحاد و کار دستجمعی اوست، اما متأسفانه در واقعیت شاهد آنيم که کارگران ما از درد بی تشکلی در رنج اند. پراکندگی صفوف کارگران خصیصه اصلی وضعیت آنها را تشکیل می دهد و عامل اصلی این امر نیز سلطه دیکتاتوری است.

 

بورژوازی وابسته حاکم بر ایران در طول سال های طولانی سلطه خود، با توسل به استبداد و حاکمیت خفقان، جلوی متشکل شدن کارگران و شکل گیری تشکل های مستقل کارگری را گرفته و همه تلاش اش نیز در جهت حفظ همین وضعیت می باشد؛ یعنی تداوم پراکندگی صفوف طبقه کارگر و عدم امکان دادن به شکل گیری تشکل های مستقل کارگری.

 

در چنین شرایطی، برخی از سازمان های چپ و یا روشنفکران مدعی طرفداری از کمونیسم، بدون توجه به این واقعیت که اساساً اَشکال تشکل اقتصادی طبقه کارگر از بطن مبارزات خود طبقه بیرون آمده و نمی توان خارج از این طبقه و بدون ارتباط با مبارزات آن شکل های تشکل آن را تعیین و به طبقه دیکته نمود، اَشکال مختلفی از تشکل را جهت فائق آمدن بر این معضل پیشنهاد می کنند. یکی از سندیکا حمایت می کند و دیگری از شورا، بدون اینکه توجه کنند طبقه در جریان مبارزات اقتصادی خود به تدریج به نوعی از تشکل دست می یابد که با حد توازن قوای حاکم در سطح جامعه انطباق داشته باشد و این تشکل ها را نمی توان از خارج به طبقه تحمیل نمود، و اگر کسی یا نیرویی چنین کند کارش جز به معنای آب در هاون کوبیدن معنایی نخواهد داشت. بنابراین آنچه که در این بحث، به خصوص، مورد تأکید من قرار گرفت این واقعیت بود که نمی توان اَشکال تشکل طبقه را از بیرون به دلخواه طرح و به طبقه تحمیل کرد. در واقعیت، این اَشکال در بطن مبارزات خود طبقه شکل می گیرند و باید بگیرند و اساساً وظیفه روشنفکران انقلابی و چپ و نیروی پیشرو نیز این نیست که شکل تشکل اقتصادی کارگران را تعیین کند. نیروی پیشرو، ضمن درک اهمیت و ضرورت مبارزات اقتصادی طبقه کارگر و شرکت در این مبارزات و کمک به طبقه جهت دستیابی به مطالباتش، می کوشد مبارزات او را ارتقاء داده و جهت رسیدن به هدف اصلی؛ يعني سرنگوني نظام سرمايه داری حاکم، کانالیزه نماید. چرا که اساساً یک نیروی پیشرو باید در جهت ایجاد سازمان سیاسی طبقه گام بردارد و مبارزه طبقه در جهت کسب قدرت سیاسی و رهائی قطعی از نظم ظالمانه حاکم را در دستور کار خود قرار دهد. و اگر در این راستا به درستی حرکت کند اتفاقاً شرایط کار مبارزاتی کارگران را نیز تسهیل می نماید و می تواند و باید ضمن پرداختن به مبارزات اقتصادی طبقه، این مبارزات را جهت رسیدن به هدف اصلی کانالیزه نماید.

 

مسئله دیگری که در این بحث مطرح شد این واقعیت بود که طبقه کارگر در دو دهه گذشته و زیر سلطه دیکتاتوری جمهوری اسلامی لحظه ای از مبارزه باز نایستاده و ما در طول همه این سال ها شاهد مبارزات پراکنده اما همیشگی این طبقه بوده ایم. در واقع طبقه کارگر ایران علیرغم پراکندگی صفوف اش اما اتحاد طبقاتی اش را در جریان اعتصابات و اعتراضات خود نشان داده و مطالعه همین حرکات اعتراضی تا آنجا که امکانات اجازه می دهد، نشان می دهد که در بستر این اعتراضات و مبارزات، نوعی محافل کارگری شکل گرفته اند که اتفاقاً آماج اصلی ضربات نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی نیز هستند. و تأکید کردم که اگر نیروهای پیشرو در تلاش اند تا با طبقه کارگر ارتباط برقرار کنند، باید راه های بردن نظرات و برنامه هایشان به درون این محافل را دریابند. و روشن است که هرگونه تلاش در این رابطه، این نیروها را با سد دیکتاتوری مواجه ساخته و به طور طبیعی راه های غلبه بر این دیکتاتوری و اَشکالی از کار و سازماني که در شرایط سلطه این دیکتاتوری قابلیت بقاء داشته باشند، را در مقابل آنها قرار می دهد. اساساً روشنفکر کمونیست در مقابله با چنین شرایطی است که باید راه های غلبه بر موانع موجود را پیدا نموده و در جهت غلبه بر آنها گام بردارد.

 

نکته دیگری که در این بحث طرح شد این واقعیت بود که متأسفانه سازمان های چپ و کمونیست، که در این سمینار تحت عنوان فعالین سوسیالیست نیز مطرح میشوند، نه تنها از درد فقدان ارتباط با طبقه کارگر در رنج اند بلکه به تدریج و در بستر سرکوب های دشمن، در خارج از کشور متمرکز گشته اند و درد جدایی از جامعه نیز بر دردهای دیگرشان اضافه شده است.

 

همین واقعیت باید به عنوان مهمترین عامل در تعیین وظایف انقلابی شان مورد توجه قرار گیرد. در چنین شرایطی، سرگرم کردن نیروها به اینکه شورا شکل اصلی تشکل طبقه است یا سندیکا و اینکه بالاخره شورا خوب است یا سندیکا، یا مشغول کردن آنها به بحث های اسکولاستیک، جز به هرز بردن انرژی انقلابی نیروهای مبارز معنائی ندارد. کمونیست ها همواره وظایف انقلابی و تاکتیک های مبارزاتی شان را بر اساس واقعیت های عینی و بر اساس شرایط مشخصی که در آن قرار گرفته اند تعیین می کنند، در نتیجه، در چنین شرایطی باید راه های غلبه بر این جدائی شناخته شود و در همان حال به وظایفی که این شرایط در مقابل ما گذاشته است به طور جدی پرداخته شود. که رئوس آن را در بحث خودم مطرح کردم. اما در همین رابطه با بحث هایی که شد، مایلم چند نکته را تذکر دهم.

 

در جریان این بحث ها برخی، اتحادیه را به عنوان شکل اصلی تشکل کارگران مطرح کردند مثل نماینده "راه کارگر"، و برخی، از جنبش شورائی سخن گفتند مثل "ناصر پایدار". با توجه به خلاصه ای که از بحث های خودم مطرح کردم روشن است که ما با هر دو این تفکرات هیچگونه همخوانی نداریم - چرا که این دیدگاه ها اساساً کاری به واقعیات عینی ندارند و مسئله شان انطباق این مواضع با واقعیات عینی نیست بلکه دیدگاه هایشان بیشتر جهت توجیه تمایلات عملی شان است که مطرح می شود: مثلاً رفيق شالگونی جهت نشان دادن درستی اتحادیه های مورد نظرش و اثبات برتری اتحادیه بر سایر اَشکال تشکل، شنوندگان خود را به آثار مارکس و تجربه کار اتحادیه ای در فاصله سال های 32-20 رجوع می دهد و دیگر متوجه نیست که اگر مارکس و انگلس و لنین از اتحادیه صحبت می کنند اتحادیه های که موجودند را مورد بحث قرار می دهند؛ آنها هیچ وقت برای شرایطی که امکان شکل گیری اتحادیه وجود ندارد نسخه پیچی نمی کنند. متأسفانه این رفقا علیرغم تأکید بر مارکس و انگلس، روح زنده برخورد مارکسیستی؛ یعنی تحلیل مشخص از شرایط مشخص را مسخ می کنند. درست است که مارکس و انگلس و لنین اتحادیه ها را "دژهای پرولتاریا" می دانستند اما آنها به پیروانشان هیچگاه نگفتند این دژها را در ذهن خودتان بسازيد! بلکه برعکس چگونگی شکل گیری این دژها و سپس نقش کمونیست ها در آنها جهت ارتقاء مبارزات آنها را مورد تأکيد قرار می دادند. و از سوی دیگر ارجاع شنوندگان به سال های 20-32 نیز برخورد نادرستی است چرا که رفیق شالگونی قطعاً می داند که در مقطع سال های 20 تا 32 به دلیل شرایط جنگ جهانی و حمله متفقین به ایران و تعویض رضا شاه، ما در ایران با یک دوران بحرانی و هرج و مرج و بی ثباتی؛ یعنی فقدان دیکتاتوری شدیداً و وسیعاً قهرآمیز، روبرو بودیم که در نتیجه آن سندیکاها شکل گرفتند در حالیکه شنوندگان امروزی شالگونی از او انتظار دارند که راه های تشکل طبقه در شرایط دیکتاتوری جمهوری اسلامی را توضیح دهد. و او می داند که این دو شرایط تفاوتشان از زمین تا آسمان است.

 

اتفاقاً همین تجربه نشان داده که در شرایط شکاف ایجاد شدن در دیکتاتوری امکان شکل گیری تشکل های توده ای و علنی کارگری و یا اتحادیه های کارگری وجود دارد ولي برعکس در شرایط دیکتاتوری جمهوری اسلامی، چنین امکانی مهیا نیست. و رفقائی که از اتحادیه های علنی سخن می گویند باید به این مهم توجه کنند وگرنه هیچ چیز نگفته اند. ممکن است این رفقا مثلاً بگویند که بر این باور هستیم که زیر سلطه جمهوری اسلامی اگر امکان شرکت زنان در المپيک وجود ندارد ولی امکان ایجاد اتحادیه ها وجود دارد و فاکت شان هم شکل گیری "کانون نویسندگان" باشد، پس بهتر است که همین فاکت ها را مطرح کنند تا امکان بررسی آنها و نشان دادن نادرستی دیدگاهشان مهیا گردد. در نتيجه، رجوع شنونده به آثار مارکس، انگلس و لنين، و يا رجوع به سال هايي که در ديکتاتوری حاکم بر ايران شکاف ايجاد شده، به اين بحث که آيا اتحاديه شکل تشکل طبقه کارگر ايران است و اگر چنين است، چرا؟ و اينکه چگونه بايد شکل بگيرد و چرا تاکنون شکل نگرفته است؟، کمکي نمي کند.

 

يک مسئله ديگری که به نظر من در اين بحث ها مهم است اين است که برخی از رفقا، مثلأ رفيق ناصر پايدار، مطرح مي کنند که شورا آن شکل مناسب و بهترين شکل تشکل طبقه کارگر است، و  يک جنبش شورايی را مطرح و پيشنهاد می کند. و توجه نمی کند که شوراها وسايل اعمال حاکميت طبقه کارگر در يک شرايط بحرانی، و شرايط انقلابی هستند؛ در موقعی که امر انقلاب دارد موج وار پيش می رود و اوج می گيرند شوراها مطرح می شوند. و در هر شرايطی، آن شوراهايی که مورد نظر لنين است و يا آن شوراهايی که در انقلاب اکتبر مطرح شده، نمی تواند شکل بگيرد.  و به همين دليل است که شوراهايی که در جريان انقلاب ايران شکل گرفت اصولأ شوراهایي صنفی بودند و وسايل اعمال حاکميت طبقه کارگر نبودند و اصولأ با آن شوراهای کارگری در انقلاب اکتبر، تفاوت ماهوی داشتند. ولی وقتی اين بحث در مقابل رفيق مان قرار مي گيرد، آن موقع او مطرح می کند که زياد سخت نگيريد، خوب اين شوراها هم در ايران به وجود آمدند و هم در آرژانتين، و ممکن است کمی هم با شوراهای آن سال ها فرق داشته باشند، ولی به هر حال عملی است.

 

در حاليکه، اگر بحث شوراها به طور جدی مطرح باشد، شوراها - به عنوان نطفه های قدرت سياسی پرولتاريا و شکل دولتی اعمال قدرت پرولتاريا - با آن چيزی که در ايران و يا آرژانتين پيش آمده کاملأ فرق می کنند. مثلأ اگر ما تجربه آرژانتين را هم در نظر بگيريم، البته در آرژانتين اَشکالی از شورا به وجود آمده ولی آنها آن شوراهای لنينی و آن شوراهايی که ما می خواهيم مثلأ در مقابل اتحاديه قرار بدهيم و بعد بگوييم که آنها از راديکاليسم خاصی برخوردارند، نيستند.  در آرژانتين ما با يک حالت بحران شديد اقتصادی و يک ورشکستگی اقتصادی مواجه هستيم که خيلی از صاحبان کارخانه ها، کارخانه ها را ول کردند و رفتند؛ بدون هيچ احساس مسئوليتی نسبت به کارگران شان، کارگرها را تنها گذاشتند و رفتند. و کارگرها در چنين شرايطی، به جای اينکه بروند توی خيابان ها و به هر حال به شکل های ديگری زندگي شان را تأمين کنند، رفتند و کارخانه ها را گرفتند و اداره می کنند و به هر حال يکسری از مخارج زندگي شان را تأمين می کنند و اين وضعی است که دولت هم تا يک حدی بِهِش تن می دهد زيرا می داند - گرچه در خيلی از مواقع هم سرکوبشان می کند - اگر بخواهد شديدأ مقابل شان بايستد اينها هم به خيل بيکارها اضافه می شوند و با پيوستن شان به خيل بيکارها، مشکلات بيشتری در مقابل دولت قرار مي گيرد. به هر حال، رجوع به تجربه آرژانتين - بدون توجه به آن ورشکستگی اقتصادی که در آرژانتين به خاطر پيشبرد آن مُدلی که بانک جهانی ارائه می دهد و تبليغ می کند و سال ها آرژانتين را به عنوان سَمبلی از پيشبرد اين مُدل تبليغ می کرد - به نظر من به اين بحث کمکی نمی کند. واقعيت اين است که شوراهايی که در زمان انقلاب ايران شکل گرفتند، عليرغم اهميت شان و عليرغم تجربه ای که باقی گذاشتند، آن شوراهای مورد نظر لنين؛ آن شوراهای انقلاب اکتبر، نبودند. رفقايی نيز که از شورا به عنوان شکلی از تشکل صحبت می کنند بايد اين مسئله را به طور واضح و روشن بيان کنند و اجازه ندهند که اينجا يک سری بحث ها با هم قاطی شده و اغتشاش فکری ايجاد شود.

 

يک نکته ديگری را که باز هم در اين  بحث ها مطرح شد و فکر می کنم که خوب است بِهِش توجه کنيم، اين است که برخی از رفقا مطرح می کنند که به خاطر شرايط ديکتاتوری ايران چون شاهد مبارزات وسيع طبقه کارگر بوديم و اين مبارزات هم در شرايط ديکتاتوری بوده، ما نبايد اين مبارزات و فعاليت های طبقه کارگر در شرايط ديکتاتوری را با يک شرايط نُرمال و عادی و سنتی مقايسه کنيم. و در نتيجه اگر اين کار را نکنيم به راحتی می توانيم نتيجه بگيريم که حتمأ نوعی از تشکل و حدی از آگاهی را طبقه کارگر ما دارد. البته روشن نمی کنند که اين حد از آگاهی و اين نوع از تشکل هم چی هست و چقدر است. و بعد از اين نتيجه می گيرند که به هر حال چون شرايط  جامعه بحرانی است و امر انقلاب مطرح است، پس مسئله انقلاب به طور واقعی در دستور روز قرار دارد و طبقه کارگر هم اين آمادگی را دارد که در اين انقلاب، آن نقش خود را ايفا کند. به نظر من اين تفکر به اين امر بی توجه است که اصولأ درست است که اگر ايران برود به سمت يک وضع انقلابی و شرايطی پيش بيايد که انقلاب ديگری مطرح شود، طبقه کارگر هم مثل همه طبقات ديگر به طور وسيع در اين انقلاب نقش ايفا خواهد کرد. ولی اگر در آن شرايط فرضی، طبقه کارگری که مورد بحث ماست با اين حد از آگاهی و تشکل کنونی اش بخواهد نقش ايفا کند آنگاه نمی تواند نقش بزرگی ايفا کند. اساسأ هم همه بحث ما و تلاش کمونيست ها اين است که آن وضعی را ايجاد کنند که طبقه در چنان شرايطی، با آمادگی های بيشتری، بتواند وارد صحنه شود. و اساسأ يکی از مهمترين وسائلی که طبقه کارگر ما از کمبودش در رنج است فقدان يک سازمانی از انقلابيون حرفه ای است که فن مبارزه با پليس سياسی را به درستی بداند و مبارزات طبقه کارگر را بتواند در جهت سرنگونی و در جهت آن انقلابی که بيشترين منفعت را می تواند به طبقه کارگر برساند، کاناليزه کند. اين تفکر به نظر من به اين مسئله بی توجه است که آن سازمان انقلابيون حرفه ای - که وظيفه اش سازماندهی مبارزات سياسی طبقه و کاناليزه کردن حتی مبارزات اقتصادی طبقه در جهت اهداف اصلی است - چرا حضور ندارد و چرا وجود ندارد و چگونه می تواند به وجود بيايد و ادامه کاريش حفظ شود؟ به نظر من اگر ما اين مسئله را به درستی در مقابل خود قرار دهيم، يک سری واقعيت ها در مقابل ما به طور عينی قرار می گيرد: که چه عوامل و پارامترهايی نمی گذارد و تاکنون اجازه نداده که اين مسئله شکل بگيرد. آنموقع اگر ما در جهت رفع آن پارامترها گام برداريم بدون شک گام های بزرگی را در جهت رسيدن به اين نياز واقعی طبقه کارگر برداشته ايم؛ آنموقع ديکتاتوری با همه هيبت زشت اش در مقابل ما قرار می گيرد و شکل ها و روش های کار و مبارزه برعليه  ديکتاتوری با برجستگی در مقابل ما قرار می گيرد: که چکار بايد بکنيم که بتوانيم ضمن مقابله با اين ديکتاتوری، ادامه کاری را که لازمه کار سياسی است تضمين بکنيم و بتوانيم آن سازمان انقلابيون حرفه ای را، که با اين شرايط انطباق دارد، شکل بدهيم. ولی به صرف گفتن اينکه طبقه کارگر ما بايد برای کسب قدرت سياسی پيش برود، که حرف کاملأ درستی است، ما به معضل اصلی نپرداخته ايم و هنوز به معضل اصلی پاسخ نداده ايم.

 

و اصولأ هم من فکر می کنم که يکی از مشکلات چپ های ما اين است که به اين چيزی که همواره در سال های 50 در سازمان فدايی رسم بود؛ که هميشه می گفتند که: طرح درست مسئله خودش نيمی از حل مسئله است، توجه ندارند. وقتی که ما مسئله را درست برای خودمان طرح نکنيم و برخی از پارامترها را به نادرستی و ذهنی در مقابل خودمان قرار دهيم، آنگاه، به طور طبيعی، نمی توانيم به پاسخ درست دست پيدا کنيم و به آن بپردازيم.

 

البته من فکر می کنم اين سه مورد از چيزهايی بود که لازم بود مطرح کنم، وگرنه  نکات زياد ديگری هم در اين بحث ها مطرح شد.  مثلأ رفقايی در اين اتاق مطرح کردن که اصولأ کار اتحاديه ای را يک نوع محدود شدن در چهارچوب قانونی مي بيند. و با توجه به رشد رفرميسم در اتحاديه ها نتيجه می گيرد که: اصولأ کار اتحاديه ای يک نوع برخورد رفرميستی و راست است.  به نظر من يک چنين تفکری اين اشتباه اساسی را می کند که آنچه که در اروپا پيش آمده را ازش جمع بندی می کند و مي برد به ايرانی که در آن اصلأ نه اتحاديه ای وجود دارد و نه سنديکايی و همه بحث اين است که اينها چطور به وجود بياد.  من فکر نمی کنم که ما بتوانيم از رشد گرايشات راست در اتحاديه های کارگری در اروپا به اين نتيجه برسيم که: اساسأ اين ذاتی خود اتحاديه است و در نتيجه نيازی هم به اتحاديه و يا سنديکا در ايران وجود ندارد و هر کس که در ايران شعار سنديکا بدهد و يا خواهان اتحاديه باشد پس راست است. ولی هر کس که بگويد شورا ، چون شوراها در انقلاب اکتبر يک نوع اعمال قدرت انقلابی طبقه را نمايندگی مي کردند، پس چپ است. به نظر من با بحثی که داشتيم، اساسأ اين روش بحث و برخورد را ما نمی توانيم باهاش توافق داشته باشيم. ما معتقديم که اَشکال تشکل طبقه کارگر از بطن مبارزات خودش بيرون مي آيد و ما نمی توانيم از بيرون آن را بر آن مبارزات تحميل کنيم. بايد توجه کرد که در شرايطی که ما هيچگونه سنديکا و يا اتحاديه و يا اَشکال مختلفی که به هرحال شناخته شده اند را به طور رسمی و قانونی  نداريم و آنچه که طبقه کارگر حداکثر دارد محافلی است که اينجا و آنجا شکل گرفته اند و وحشيانه هم سرکوب می شوند، آنموقع چنين بحث هايی اصولأ فکر می کنم که جائز نباشد.

 

نکته ديگری که در اين بحث ها بود و من مايلم به آن اشاره کنم آن بود که برخی از رفقا و يا ديدگاه ها، چون مبارزات اقتصادی طبقه کارگر يک نوع چک و چونه زدن برای اضافه شدن چند تومن به دستمزدشان است، آن را بی اهميت جلوه می دهند. و ديگر توجه نمی کنند که برای کارگرانی که برخی از آنها بايد دو تا شيفت کار کنند و يا دو تا شغل داشته باشند که بتونند شکم خودشون و زن وبچه شان را سير بکنند، اين يک مسئله خيلی حياتی و مهم است که چند تومن به حقوق شان اضافه شود. و ما نمی توانيم مطالبات صنفی و اقتصادی طبقه را بی اهميت بدانيم چون مطالبات سياسی اهميت بيشتری دارند،  و يا چون لغو کار مزدی مهم است،  آنموقع به اين مطالبات صنفی و اقتصادی اهميت ندهيم و بی اعتنا باشيم. به نظر من مبارزات اقتصادی طبقه کارگر، چه ما بخواهيم چه نخواهيم، همواره جريان داشته؛ در ذات تضاد طبقه کارگر با بورژوازی و شرايطی که بورژوازی برای طبقه کارگر ايجاد ميکنه، همواره اين مبارزه، حالا گاه به شکل های خيلی حاد و گاه به اشکال پنهان، وجود داشته و دارد. مهم اين است که ما اهميت اين مبارزه را بفهميم و سعی کنيم در آن شرکت کنيم و کمک کنيم که آنها را ارتقاء بدهيم و  اجازه ندهيم که تفکراتی اين مبارزات را در محدوده همين چهارچوب قانونی و همين نظام فعلی و در جهت حفظ نظام فعلی کاناليزه کنند و به انحراف بکشند. بلکه اين مبارزات را در جهت سرنگونی کل نظام سرمايه داری کاناليزه بکنيم و فکر می کنم که با حرکت در اين جهت است که می توانيم به وظيفه کمونيستی خودمان به درستی عمل کنيم.