پـرنیـان
شفــق
بــه
پــرنیــان
شفــق زخون شراره
دمید
زسرخی
اش شرری به هر
ستاره رسید
گلوله
بارد که تـا
بـرآرد زشـط
آتـش و خـون زصبــح
تــوده
نـویــد
زسرخی
هر ستاره
اکنون نشسته
در تن شب (نشان
صبح سپید)
ببین
که شهر و جنگل ها زقهر
آنان خونین
است
شهــــــاب
راه
آینــــــــده زخون آنان
آذیـن اسـت
شکوه
روشنی فردا زخون
برآرد سر
بگو
به میهن که
خون بیژن
ستاره گشت و
از آن چه سان
شراره دمیـد
به
سرخی هـر
ستاره اکنـون
نشستـه در تـن
شـب (نشان
صبح سپید)
زســرنگــونــی
شـــب کنون
نگر همه جا
زخشم
و کینه ی خلق شراره
گشته به پا
به
نام هر یل که
از سیهکل چو
تندری دمد از ســرود
آتـــش و
خـــون
شهادت
هر ستاره سازد
زسرخ چهره ی
خویـش (تلاش
و کینه فزون)
رهــائــی
خلــق
ایــران نبرد
ما را آئیـن
اسـت
و
کهکشان
فـردای اش زخون
آنان آذین است
شکوه
روشنی فردا زخون
برآرد سر
بگو
به میهن که
خون بیژن
ستاره گشت و
از آن چه سان
شراره دمیـد
به
سرخی هـر
ستاره اکنـون
نشستـه در تن
شـب (نشان
صبح سپید)